اي برده عارضت به لطافت ز مه سبق شاعر : خواجوي کرماني دل غرق خون ديده ز مهر رخت شفق اي برده عارضت به لطافت ز مه سبق ريحان درآب شسته ز شرم خطت ورق خورشيد بر زمين زده پيش رخت کلاه وانگاه از درست رخم کرده سکه دق دينار جسته از زر و رخسار من طلا يا روي تست يا گل خود روي برطبق اشک منست يا مي گلرنگ در قدح با جبههي پرآبله و روي پر بهق مه را بهيچ وجه نگويم که مثل تست ابر از حياي ديدهي ما ميکند عرق داني که چيست قطره باران نوبهار مارا گر آب...