مسیر جاری :
سفر عشق
واى از آن دل كه درى رو به خدا باز نكرد تا فراسوى ملك، همت پرواز نكرد بال نگشود و خيال و سر پرواز نداشت با شهيدان خدا زمزمه اى ساز نكرد در حصار تن خود ماند و وجودش پوسيد
سحری در راه است
باز هم نیمه شب است و سحری در راه است باز هم محفل انس دگری در راه است در بهاری که پر از لاله قرآن و دعاست نخل خشکیده دل را ثمری در راه است
سائل از عمر سحر کاش دمی بردارد
در ره منزل ليلي قدمي بردارد گاه بايد نفسي خرج کند عارف شب گاه بايد ز دل کس المي بردارد بر دل دلبر خود بار نمي افزايد
رحمت بى منتها
يا رب! گناه اهل جهان را به ما ببخش ما را سپس به رحمت بى منتها ببخش هرچند ما نه ايم سزاوار رحمتت ما را بدان چه نيست سزاوار ما ببخش
رباعيات حاجتمندى
الله كه كافى المهمّات تويى الله كه سامع المناجات تويى حاجات مرا برآر كاندر همه حال ذوالعفو و برآرنده حاجات تويى
رباعيات پشيمانی
يا رب ز كرم درى به رويم بگشا راهى كه در او نجات باشد بنما مستغنيم از هر دو جهان كن به كر جز ياد تو هرچه هست بر از دل ما
رباعیات مناجاتی
عمرم همه را تباه کردم چه کنم پرونده خود سیاه کردم چه کنم تو عفو کنی از کرمت اما من از این که تو را گناه کردم چه کنم
راه گم کردم
راه گم کردم، چه باشد گر براه آری مرا رحمتی بر من کنی قدر و پناه آری مرا می نهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه خوف آن ساعت که باروئی چوکاه آری مرا
رأفت و عفو و محبت است
کار تو لطف و رأفت و عفو و محبّت است حتی اگر عذاب کنی باز رحمت است تو آن همه عنایت و من این همه گناه اقرار می کنم که خلاف مروّت است
دون همّتان
هر كه خود را بيشتر پابند درهم مى كند بيشتر خود را اسير محنت و غم مى كند وه چه بدبخت است آنكه با وجود ذات حق سر بر دون همّتان از بهر نان خم مى كند