مسیر جاری :
مرگ سبکروان طلب، آرميدن است
مرگ سبکروان طلب، آرميدن است شاعر : صائب تبريزي چون نبض، زندگاني ما در تپيدن است مرگ سبکروان طلب، آرميدن است کز پا فتادن تو به منزل رسيدن است در شاهراه عشق ز افتادگي مترس...
ديدن روي تو ظلم است و نديدن مشکل است
ديدن روي تو ظلم است و نديدن مشکل است شاعر : صائب تبريزي چيدن اين گل گناه است و نچيدن مشکل است ديدن روي تو ظلم است و نديدن مشکل است بوي يوسف را ز پيراهن شنيدن مشکل است ...
به غم نشاط من خاکسار نزديک است
به غم نشاط من خاکسار نزديک است شاعر : صائب تبريزي خزان من چو حنا با بهار نزديک است به غم نشاط من خاکسار نزديک است به مرگ، زندگيم چون شرار نزديک است يکي است چشم فرو بستن...
با کمال احتياج، از خلق استغنا خوش است
با کمال احتياج، از خلق استغنا خوش است شاعر : صائب تبريزي با دهان خشک مردن بر لب دريا خوش است با کمال احتياج، از خلق استغنا خوش است آب دريا در مذاق ماهي دريا خوش است نيست...
ديوانهي خموش به عاقل برابرست
ديوانهي خموش به عاقل برابرست شاعر : صائب تبريزي درياي آرميده به ساحل برابرست ديوانهي خموش به عاقل برابرست از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست در وصل و هجر، سوختگان گريه...
از زمين اوج گرفته است غباري که مراست
از زمين اوج گرفته است غباري که مراست شاعر : صائب تبريزي ايمن از سيلي موج است کناري که مراست از زمين اوج گرفته است غباري که مراست چه کند سيل حوادث به حصاري که مراست؟ چشم...
حضور دل نبود با عبادتي که مراست
حضور دل نبود با عبادتي که مراست شاعر : صائب تبريزي تمام سجدهي سهوست طاعتي که مراست حضور دل نبود با عبادتي که مراست ز عمر رفته به غفلت ندامتي که مراست نفس چگونه برآيد...
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
درون گنبد گردون فتنه بار مخسب شاعر : صائب تبريزي به زير سايهي پل موسم بهار مخسب درون گنبد گردون فتنه بار مخسب به زير سايهي شمشير آبدار مخسب فلک ز کاهکشان تيغ بر کف...
درون خانه خزان و بهار يکرنگ است
درون خانه خزان و بهار يکرنگ است شاعر : صائب تبريزي ز خويش خيمه برون زن، بهار را درياب درون خانه خزان و بهار يکرنگ است ميان بحر حضور کنار را درياب ز گاهوارهي تسليم کن...
هوا چکيدهي نورست در شب مهتاب
هوا چکيدهي نورست در شب مهتاب شاعر : صائب تبريزي ستاره خندهي حورست در شب مهتاب هوا چکيدهي نورست در شب مهتاب زمين قلمرو نورست در شب مهتاب سپهر جام بلوري است پر مي روشن...