مسیر جاری :
از فسون عالم اسباب خوابم ميبرد
از فسون عالم اسباب خوابم ميبرد شاعر : صائب تبريزي پيش پاي يک جهان سيلاب خوابم ميبرد از فسون عالم اسباب خوابم ميبرد چون شوم مست از شراب ناب خوابم ميبرد سبزهي خوابيده...
جوياي تو با کعبهي گل کار ندارد
جوياي تو با کعبهي گل کار ندارد شاعر : صائب تبريزي آيينهي ما روي به ديوار ندارد جوياي تو با کعبهي گل کار ندارد اين ميکده يک ساغر سرشار ندارد يک داغ جگرسوز درين لالهستان...
آزادهي ما برگ سفر هيچ ندارد
آزادهي ما برگ سفر هيچ ندارد شاعر : صائب تبريزي جز دامن خالي به کمر هيچ ندارد آزادهي ما برگ سفر هيچ ندارد آسوده درختي که ثمر هيچ ندارد از سنگ بود بيثمري دست حمايت ...
خوش آن که از دو جهان گوشهي غمي دارد
خوش آن که از دو جهان گوشهي غمي دارد شاعر : صائب تبريزي هميشه سر به گريبان ماتمي دارد خوش آن که از دو جهان گوشهي غمي دارد که سر به جيب کشيدن چه عالمي دارد تو مرد صحبت...
هر ذره ازو در سر، سوداي دگر دارد
هر ذره ازو در سر، سوداي دگر دارد شاعر : صائب تبريزي هر قطره ازو در دل، درياي دگر دارد هر ذره ازو در سر، سوداي دگر دارد در سلسله ديوانه، غوغاي دگر دارد در حلقهي زلف او،...
دنبال دل کمند نگاه کسي مباد
دنبال دل کمند نگاه کسي مباد شاعر : صائب تبريزي اين برق در کمين گياه کسي مباد دنبال دل کمند نگاه کسي مباد هيچ آفريده چشم به راه کسي مباد از انتظار، ديدهي يعقوب شد سفيد...
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت شاعر : صائب تبريزي تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت از کمين تا سر برآوردم، شکار از دست...
از سر خردهي جان سخت دليرانه گذشت
از سر خردهي جان سخت دليرانه گذشت شاعر : صائب تبريزي آفرين باد به پروانه که مردانه گذشت از سر خردهي جان سخت دليرانه گذشت هر چه در خواب نشد صرف، به افسانه گذشت در شبستان...
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت شاعر : صائب تبريزي بيار کشتي مي، نوبت پياله گذشت کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت درين محيط پر از...
بار غم از دلم مي گلرنگ برنداشت
بار غم از دلم مي گلرنگ برنداشت شاعر : صائب تبريزي اين سيل هرگز از ره من سنگ برنداشت بار غم از دلم مي گلرنگ برنداشت مرغي مرا نديد که آهنگ برنداشت از شور عشق، سلسلهجنبان...