هر ذره ازو در سر، سوداي دگر دارد هر ذره ازو در سر، سوداي دگر داردشاعر : صائب تبريزي هر قطره ازو در دل، درياي دگر داردهر ذره ازو در سر، سوداي دگر دارددر سلسله ديوانه، غوغاي دگر دارددر حلقهي زلف او، دل راست عجب شوريدر کاسهي سرها مي غوغاي دگر دارددر سينهي خم هر چند، بي جوش نميباشداين موج سبک جولان، درياي دگر داردنبض دل بيتابان، زين دست نميجنبدپيمانهي چشم او، صهباي دگر دارددر دايرهي امکان، اين نشاه نميباشداين ساغر مردافکن، ميناي دگر دارددر شيشهي گردون نيست، کيفيت چشم اوفرداي قيامت هم، فرداي دگر داردشوخي که دلم خون کرد، از وعده خلافيهاکاين بندهي نافرمان، مولاي دگر دارداي خواجهي کوته بين، بيداد مکن چنديناين ساغر روحاني، صهباي دگر دارداز گفتهي مولانا، مدهوش شدم صائب