0
مسیر جاری :
سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش صائب تبریزی

سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش

سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش شاعر : صائب تبريزي در پاي خم ز دست ندادم سبوي خويش سيراب در محيط شدم ز آبروي خويش کاين آب رفته باز نيايد به جوي خويش در حفظ آبرو ز گهر...
از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش صائب تبریزی

از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش

از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش شاعر : صائب تبريزي بحر گران وقارم، در پاس گوهر خويش از هر صدا نبازم، چون کوه‌ي لنگر خويش بسيار ديده‌ام من، در زير پا سر خويش شمع...
پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش صائب تبریزی

پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش

پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش شاعر : صائب تبريزي مردان به ديگري نگذارند کار خويش پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش عاجز به دست گريه‌ي بي‌اختيار خويش چون شيشه‌ي...
ز خار زار تعلق کشيده دامان باش صائب تبریزی

ز خار زار تعلق کشيده دامان باش

ز خار زار تعلق کشيده دامان باش شاعر : صائب تبريزي به هر چه مي‌کشدت دل، ازان گريزان باش ز خار زار تعلق کشيده دامان باش ثمر قبول مکن، سرو اين گلستان باش قد نهال خم از بار...
صد گل به باد رفت و گلابي نديد کس صائب تبریزی

صد گل به باد رفت و گلابي نديد کس

صد گل به باد رفت و گلابي نديد کس شاعر : صائب تبريزي صد تاک خشک گشت و شرابي نديد کس صد گل به باد رفت و گلابي نديد کس غير از دل گداخته، آبي نديد کس با تشنگي بساز که در...
شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس صائب تبریزی

شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس

شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس شاعر : صائب تبريزي مي‌شوي ديوانه، از دامان آن صحرا مپرس شرح دشت دلگشاي عشق را از ما مپرس معني پوشيده را از صورت ديبا مپرس نقش حيران را...
سينه‌اي چاک نکرديم درين فصل بهار صائب تبریزی

سينه‌اي چاک نکرديم درين فصل بهار

سينه‌اي چاک نکرديم درين فصل بهار شاعر : صائب تبريزي صبحي ادراک نکرديم درين فصل بهار سينه‌اي چاک نکرديم درين فصل بهار چون رگ تاک نکرديم درين فصل بهار گريه‌اي از سرمستي...
من نمي‌آيم به هوش از پند، بيهوشم گذار صائب تبریزی

من نمي‌آيم به هوش از پند، بيهوشم گذار

من نمي‌آيم به هوش از پند، بيهوشم گذار شاعر : صائب تبريزي بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار من نمي‌آيم به هوش از پند، بيهوشم گذار پنبه بردار از سر مينا و در گوشم گذار...
چون صراحي رخت در ميخانه مي‌بايد کشيد صائب تبریزی

چون صراحي رخت در ميخانه مي‌بايد کشيد

چون صراحي رخت در ميخانه مي‌بايد کشيد شاعر : صائب تبريزي اين که گردن مي‌کشي، پيمانه مي‌بايد کشيد چون صراحي رخت در ميخانه مي‌بايد کشيد با لب خندان به يک پيمانه مي‌بايد کشيد...
خواري از اغيار بهر يار مي‌بايد کشيد صائب تبریزی

خواري از اغيار بهر يار مي‌بايد کشيد

خواري از اغيار بهر يار مي‌بايد کشيد شاعر : صائب تبريزي ناز خورشيد از در و ديوار مي‌بايد کشيد خواري از اغيار بهر يار مي‌بايد کشيد در سر مستي نفس هشيار مي‌بايد کشيد عالم...