از هر صدا نبازم، چون کوهي لنگر خويش شاعر : صائب تبريزي بحر گران وقارم، در پاس گوهر خويش از هر صدا نبازم، چون کوهي لنگر خويش بسيار ديدهام من، در زير پا سر خويش شمع حريم عشقم، پرواي کشتنم نيست پيوسته در محيطم، از آب گوهر خويش از خشکسال ساحل، انديشهاي ندارم ما رنگ گل نديديم، از سستي پر خويش دريافت مرغ تصوير، معراج بوي گل را ديديم بر کف دست، چون شاخ گل سر خويش روزي که در گلستان، انشاي خنده کرديم در کار دام کرديم، نخجير لاغر خويش دولت...