پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش شاعر : صائب تبريزي مردان به ديگري نگذارند کار خويش پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش عاجز به دست گريهي بياختيار خويش چون شيشهي شکسته و تاک بريدهام يک کاسه کردهايم خزان و بهار خويش از وقت تنگ، چون گل رعنا درين چمن دارم اميدها به دل داغدار خويش انجم به آفتاب شب تيره را رساند آخر جنون ناقص ما کرد کار خويش ! سنگ تمام در کف اطفال هم نماند هر کس شناخته است يمين و يسار خويش دايم ميانهي دو بلا سير ميکند...