پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش

پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش شاعر : صائب تبريزي مردان به ديگري نگذارند کار خويش پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش عاجز به دست گريه‌ي بي‌اختيار خويش چون شيشه‌ي شکسته و تاک بريده‌ام يک کاسه کرده‌ايم خزان و بهار خويش از وقت تنگ، چون گل رعنا درين چمن دارم اميدها به دل داغدار خويش انجم به آفتاب شب تيره را رساند آخر جنون ناقص ما کرد کار خويش ! سنگ تمام در کف اطفال هم نماند هر کس شناخته است يمين و يسار خويش دايم ميانه‌ي دو بلا سير مي‌کند...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش
پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش
پيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش

شاعر : صائب تبريزي

مردان به ديگري نگذارند کار خويشپيش از خزان به خاک فشاندم بهار خويش
عاجز به دست گريه‌ي بي‌اختيار خويشچون شيشه‌ي شکسته و تاک بريده‌ام
يک کاسه کرده‌ايم خزان و بهار خويشاز وقت تنگ، چون گل رعنا درين چمن
دارم اميدها به دل داغدار خويشانجم به آفتاب شب تيره را رساند
آخر جنون ناقص ما کرد کار خويش !سنگ تمام در کف اطفال هم نماند
هر کس شناخته است يمين و يسار خويشدايم ميانه‌ي دو بلا سير مي‌کند
مرغي که در قفس گذراند بهار خويشصائب چه فارغ است ز بي‌برگي خزان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما