مسیر جاری :
زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد
زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد شاعر : صائب تبريزي زان موم بينديش که عنبر شده باشد زان سفله حذر کن که توانگر شده باشد زان قطره مجو آب که گوهر شده باشد اميد گشايش نبود...
شوق مي از بهار گلاندام تازه شد
شوق مي از بهار گلاندام تازه شد شاعر : صائب تبريزي پيوند بوسهها به لب جام تازه شد شوق مي از بهار گلاندام تازه شد آغوشسازي طمع خام تازه شد از چهرهي گشادهي سيمينبران...
هر ساغري به آن لب خندان نميرسد
هر ساغري به آن لب خندان نميرسد شاعر : صائب تبريزي هر تشنهلب به چشمهي حيوان نميرسد هر ساغري به آن لب خندان نميرسد اين کشتي شکسته به طوفان نميرسد کار مرا به مرگ نخواهد...
گردنکشي به سرو سرافراز ميرسد
گردنکشي به سرو سرافراز ميرسد شاعر : صائب تبريزي آزاده را به عالميان ناز ميرسد گردنکشي به سرو سرافراز ميرسد از رفتنش به گوش من آواز ميرسد هرچند بيصداست چو آيينه آب...
شعلهي شوق من از پا ننشيند صائب
شعلهي شوق من از پا ننشيند صائب شاعر : صائب تبريزي تا دل تشنه به آن چاه زنخدان نرسد شعلهي شوق من از پا ننشيند صائب بوي پيراهن يوسف به گريبان نرسد جذبهي شوق اگر از جانب...
نه پشت پاي بر انديشه ميتوانم زد
نه پشت پاي بر انديشه ميتوانم زد شاعر : صائب تبريزي نه اين درخت غم از ريشه ميتوانم زد نه پشت پاي بر انديشه ميتوانم زد وگرنه بر سر خود تيشه مي توانم زد به خصم گل زدن...
دل را به زلف پرچين، تسخير ميتوان کرد
دل را به زلف پرچين، تسخير ميتوان کرد شاعر : صائب تبريزي اين شير را به مويي، زنجير ميتوان کرد دل را به زلف پرچين، تسخير ميتوان کرد ما را به گوشهي چشم، تسخير ميتوان کرد...
چارهي دل عقل پر تدبير نتوانست کرد
چارهي دل عقل پر تدبير نتوانست کرد شاعر : صائب تبريزي خضر اين ويرانه را تعمير نتوانست کرد چارهي دل عقل پر تدبير نتوانست کرد مادر بيمهر خون را شير نتوانست کرد در کنار...
تا به کي درخواب سنگين روزگارم بگذرد
تا به کي درخواب سنگين روزگارم بگذرد شاعر : صائب تبريزي زندگي در سنگ خارا چون شرارم بگذرد تا به کي درخواب سنگين روزگارم بگذرد در ورق گرداني ليل و نهارم بگذرد؟ چند اوقات...
مکتوب من به خدمت جانان که ميبرد؟
مکتوب من به خدمت جانان که ميبرد؟ شاعر : صائب تبريزي برگ خزان رسيده به بستان که ميبرد؟ مکتوب من به خدمت جانان که ميبرد؟ اين مژده را به حلقهي طفلان که ميبرد؟ ديوانهاي...