نه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد

نه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد شاعر : صائب تبريزي نه اين درخت غم از ريشه مي‌توانم زد نه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد وگرنه بر سر خود تيشه مي توانم زد به خصم گل زدن از دست من نمي‌آيد برون چو رنگ ازين شيشه مي‌توانم زد خوشم به زندگي تلخ همچو مي، ورنه به قلب چرخ جفاپيشه مي‌توانم زد اگر ز طعنه‌ي عاجز کشي نينديشم که بوسه بر دهن شيشه مي‌توانم زد ازان ز خنده نيايد لبم به هم چون جام گلي که من به سر تيشه مي‌توانم زد نديده است جگرگاه بيستون در...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد
نه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد
نه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد

شاعر : صائب تبريزي

نه اين درخت غم از ريشه مي‌توانم زدنه پشت پاي بر انديشه مي‌توانم زد
وگرنه بر سر خود تيشه مي توانم زدبه خصم گل زدن از دست من نمي‌آيد
برون چو رنگ ازين شيشه مي‌توانم زدخوشم به زندگي تلخ همچو مي، ورنه
به قلب چرخ جفاپيشه مي‌توانم زداگر ز طعنه‌ي عاجز کشي نينديشم
که بوسه بر دهن شيشه مي‌توانم زدازان ز خنده نيايد لبم به هم چون جام
گلي که من به سر تيشه مي‌توانم زدنديده است جگرگاه بيستون در خواب
وگرنه گام به انديشه مي‌توانم زدخوش است پيش فتادن ز همرهان صائب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط