آزادهي ما برگ سفر هيچ ندارد شاعر : صائب تبريزي جز دامن خالي به کمر هيچ ندارد آزادهي ما برگ سفر هيچ ندارد آسوده درختي که ثمر هيچ ندارد از سنگ بود بيثمري دست حمايت کاين بحر بجز موج خطر هيچ ندارد از عالم پرشور مجو گوهر راحت کاين نه صدف پوچ، گهر هيچ ندارد بيهوده مسوزان نفس خويش چو غواص غير از سرتسليم، سپر هيچ ندارد خرسند به فرمان قضا باش که اين تيغ مستي است که از خويش خبر هيچ ندارد آسوده درين غمکده از شورش ايام هر چند دل از خويش خبر...