تولد
سهراب سپهری، در پانزدهم مهرماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسد اللّه سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف و اهل هنر و ادب بود. جدّ فروغ ایران مادر سهراب، به محمد تقی خان ملک المورخین، نویسنده کتاب ناسخ التواریخ میرسد. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در کاشان گذرانْد و در مهرماه 1319، به دوره دبیرستان و پس از آن به دانشکده هنرهای زیبای تهران قدم نهاد و رشته نقاشی را با رتبه اول به پایان رسانید. گاه اشعارش در مجلات ادبی، هنری چاپ و چندین بار نمایشگاه انفرادی نقاشیهایش برپا میشد که مورد استقبال خاص و عام قرار میگرفت. در سال 1355، مجموعهای، به نام هشت کتاب منتشر گرداند. سرانجام سهراب اوّل اردیبهشت 1359، به دلیل بیماری سرطان خون به ابدیّت پیوست. او را در صحن امامزاده سلطان علی، در دهستان مشهدِ اردهال به خاک سپردند.
ویژگیهای اخلاقی سهراب
مشفق کاشانی درباره سهراب میگوید: «سهراب سپهری ذاتا انسانی مؤدّب، فروتن، مهربان، بردبار و گوشه گیر و ساده زیست بود. در تمام دورانی که با من در کاشان بود، از او دروغ نشنیدم. در صداقت او تردید وجود نداشت و حالات و رفتار او برای همه دوستانش، سرمشق زندگی و آزادی و آزاداندیشی بود». پریدخت سپهری، خواهر سهراب، درباره خصوصیات روحی او میگوید: «سهراب، دوستدار انسانها بود و همه را پاک و خالص میانگاشت و به همه اعتماد داشت. اگر کسی از او درخواست چیزی میکرد، نمیتوانست و نمیخواست پاسخ منفی دهد. اغلب روز پیش از شروع نمایشگاه آثارش، بر چند تابلوی برجسته مورد علاقه دوستانش، علامت فروشی نیست، میزد و آنها را میبخشید».
روح لطیف
از خصوصیات بارز اخلاقی سهراب سپهری، فروتنی و تواضعش بود. او در سلام گفتن بر همه، حتی کودکان پیشی میگرفت. وقتی فقیری از او چیزی میطلبید، بسیار متأثر میگشت و فوری دست به جیب میبرد و مقداری پول که هرگز نمیشمرد، در دستش میگذاشت و میگذشت. همه آشنایان بارها او را در کنار حوض و جوی آب، در حالی میدیدند که برگ یا چوب کوچکی در دست دارد و مورچه یا پروانهای را نجات میدهد. او به مطالعه و اندیشیدن عشق میورزید و در ورزشهایی چون ژیمناستیک، شنا و... مهارت داشت.
ساده زیستی سهراب
سهراب سپهری، در زندگی سادگی را میپسندید؛ در برخورد، در خانه، درکارگاه، در لباس پوشیدن، در غذا خوردن و در صحبت کردن. او دوست داشت به دور از تشریفات زندگی شهری، مانند روستاییان ساده و راحت زندگی کند. خانه و اتاق سهراب، همیشه مرتب و منظم بود، ولی از وسایل تجملی در آن اثری نبود. گلیمی که در وسط اتاق پهن شده بود، چراغ نفتیای که بر روی تاقچه گلی قرار داشت و یک صندوقچه چوبی، با دو متکای کوچک سفید که در پشت سهراب بود، و یک کتابخانه کوچک چوبی مملو از کتاب، تنها وسایلی بود که در نظر اول به چشم میآمد. او دل و جانی داشت به پهنای آسمان، آبی، صاف و زلال. به مادیات فکر نمیکرد و پول را به اندازهای که حوایج زندگی ساده و بیپیرایهاش را تأمین کند، قابل تحمل میدانست. سهراب معتقد بود که همه چیز فناپذیر است و تنها سه چیز است که جاودان میماند، خدای عزوجل، نام نیک و هنر اصیل.
سهراب و فرار از شهرت
سهراب سپهری معتقد بود که هنرمند اصیل باید به خاطرهنرش زندگی کند و با نظم و تلاش بیشتری به آفرینش آثار اصیل هنری بپردازد. او به نقاشی و شعر عشق میورزید، اما با آن که در اوج فعالیتهای هنری خویش بود، دوست نداشت کسی درباره آثارش تعریف و تمجید و چاپلوسی کند. او معتقد بود کسانی که دنبال شهرت میروند، خودخواه و بیمایهاند. سهراب، هرگز دعوت روزنامهها و مجلهها را برای مصاحبه نمیپذیرفت. در روز افتتاح نمایشگاههای نقاشی اش، چه گروهی و چه انفرادی، شرکت نمیکرد. بارها از او خواستند موافقت کند از زندگیاش فیلم بسازند، ولی هیچگاه به این درخواست پاسخ مثبت نداد.
احساس لطیف سهراب
یکی از شاعران همعصر سهراب سپهری، در گفتگویی خطاب به او گفت: شنیدم که یک منتقد ایرانی نقدی پر سروصدا برای اشعارت نوشته و گفته در شرایطی که آمریکا در ویتنام در حال کُشتوکشتار است و روی سر مردم بیگناه بمب میریزد، سهراب سپهری نگران آب خوردن یک کبوتر از آب گلآلود است. سهراب گفت: بلکه اگر مردمی که در ویتنام بمب روی سرمردم بیدفاع میریزند، دلی داشتند که از آب گلآلود خوردن یک کبوتر درد میگرفت، وضع جهان این گونه نبود. ... کبوتر استعاره است. ... کاش آدمها آب هیچکس را گل نمیکردند.
سفرهای سهراب
سهراب سپهری، مثل آب زلال و جاری بود و هرگز یک جا نمیماند. او آشوب درونی خویش را با سفر به دور دنیا تسکین میداد و این سفرها باعث رشد و تحولش میشد. ابتدا در سفری به اروپا، به پاریس و لندن رفت. در پاریس در مدرسه هنرهای زیبای آن شهر، در رشته لیتوگرافی ثبتنام نمود و سپس عازم ایتالیا شد و دو سال بعد به ژاپن رفت و به آموختن فنون حکاکی روی چوب پرداخت و در راه بازگشت از ژاپن، برای مدتی در هند توقف نمود، ولی هرگز به دوری از وطن راضی نمیشد و صفای بیابانهای کاشان را، به تمام چشم اندازهای فریبنده دنیا ترجیح میداد. سهراب هیچگاه از این همه مسافرت، راه و رسمی که رفتار و گفتار پاک همیشگیاش را تحت تأثیر قرار دهد، با خود سوغات نیاورد. او ده سال آخر عمر خود را در شهر کاشان و روستاهای اطراف آن به سر آورد.
کتب مورد علاقه سهراب
سهراب سپهری، علاقه خاصی به قرآن کریم داشت. همیشه در جیب پیراهن و همراه یادداشتهایش، یک قرآن کوچک نیز بود. خواهر سهراب میگوید: «سهراب تحت تأثیر ایجاز و فصاحت و بلاغت کلام قرآن کریم میگفت: کتاب آسمانی ما، گذشته از جنبه الوهیت و تقدسش، از باارزشترین شاهکارهای ادبی جهان است و در اشعارش از این کلام نورانی بهرهها برد. او مولوی را بزرگترین شاعر و عارف تمام دورانهای تاریخ شرق میشناخت و شیفته شعرهای شورانگیز دیوان شمس بود. غزلیات حافظ را نیز، به دیده اعجاب و تحسین مینگریست. در یکی از روزهای پایان عمردر بستر بیماری، خواندن کتاب تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری را که شرح حال و کرامات عارفان نامی است، به من توصیه نمود.
سکوت غمانگیز سهراب
سهراب سپهری، در سال 1358 به بیماری سرطان خون خود پی برد، امّا در عین حال با روحیهای آرام و سرشار از اطمینان، یک لحظه در ایمان و امید خویش تزلزل و تردیدی راه نداد و به گونهای با همگان برخورد میکرد و سخن میگفت که گویی سالها زنده خواهد ماند. او چنین سرود:
کفشهایم کو،
چه کسی بود صدا زد سهراب؟!
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
بوی هجرت میآید:
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفش هایم کو؟!
سهراب در اوّل ادریبهشت ماه 1359، رو به آن وسعت بیواژه هجرت نمود و در دهستان مشهد اَردهال کاشان به خاک سپرده شد. روحش شاد.
منبع: سایت حوزه/خ