كار ما نيست شناسايى راز گل سرخ
نويسنده:انسيه كريميان
( درباره سهراب سپهرى )
صداى پا مى آيد. نزديك مى شود و به هيئت چشمه، دريا يا بركه مرا هم با خود مى برد: بر لب آب، زير اقاقى ها و سمت كعبه اى كه مثل نسيم مى رود باغ به باغ، مى رود شهر به شهر.
اهل كاشان است. متولد نيمه مهرماه سال ۱۳۰۷ و مرگى كه فقط يك تاريخ تشريفاتى دارد: ۳ ادريبهشت ،۱۳۵۹ تهران. مرگ گريبانگير كسى كه پيشه اش نقاشى است، قبله اش يك گل سرخ و جانمازش چشمه نخواهد شد. سهراب نوشداروى خود را پيدا كرد، نگاه كرد، كشف كرد و جاودانه شد و حالا اين ماييم كه بايد برويم به دنبال سايه دانايى و ايوان چراغانى دانش. ماييم كه بايد راه بيفتيم بلكه كودكى كه ماه را بو مى كند، ببينيم و قفسى را كه بى در، در آن روشنى پرپر مى زند. ما بايد برويم و زمين و گل و آب و درخت را نيز با خود ببريم بلكه روح مان در جهت تازه اشيا جارى شود و رسم خوشايند زندگى را احساس كنيم.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
«هشت كتاب» سهراب سپهرى به خوبى بيانگر تلاش هنرمندانه او و جست وجويى است كه طى ۳ سال از «مرگ رنگ» آغاز و در «ما هيچ، ما نگاه» به پايان رسيد. «هشت كتاب» شامل شش مجموعه شعر ـ مرگ رنگ، زندگى خواب ها، آوار آفتاب، شرق اندوه، حجم سبز و ما هيچ، ما نگاه ـ و دو شعر بلند ـ صداى پاى آب و مسافر ـ است. با بررسى اين مجموعه است كه مى توان سير صعودى انديشه سهراب، سلوك باطنى او و مكاشفات اين شاعر را شناسايى كرد و دريافت شاعر از كجا به كجا رسيده است.
با نگاهى اجمالى به شعرهاى سپهرى مى توان تفاوت عمده او را با ديگر هم روزگارانش دريافت. در روزگارى كه شاعران نوپرداز تحت تأثير مسائل اجتماعى بودند و شعرشان مورد پسند جامعه با وجود جو حاكم بر آن بود، سهراب نگاه خاص خود را داشت و راه خود را مى رفت. نه اعتنايى به جو حاكم در اجتماع مى كرد و نه توجهى به سليقه خوانندگان شعر. او در جست وجوى قلمروى بكر براى تفكر و بيان است. مى خواهد به يك نظام كامل فكرى دست يابد تا از طريق آن نظام پاسخگوى سؤالاتش پيرامون هستى باشد. شاعرى جست وجوگر در اعماق ضمير خود به دنبال يك تكيه گاه محكم معنوى براى رسيدن به آرامش و نقطه اى كه از آنجا به جهان نگاه كند و زيبايى ها را ببيند، مى گردد.
زندگى خالى نيست:
مهربانى هست، سيب هست، ايمان هست.
آرى
تا شقايق هست، زندگى بايد كرد.
شاعر اين سطرها علاوه بر اين كه خود زيبا مى بيند، ديگران را هم به زيبا ديدن و دريافتن خوبى و پاكى دعوت مى كند. به اين كه آب را گل نكنيم، شايد در آبادى كوزه اى پرمى گردد و دعوت مى كند به برداشتن پرده: «بگذاريم كه احساس هوايى بخورد.» «بگذاريم كه تنهايى آواز بخواند / چيز بنويسد / به خيابان برود.» «ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت.» به دنبال ردپاى تاريخ گشتن در شعر سپهرى كارى عبث است و مسائلى كه در اجتماع مى گذرد در شعر او جايى ندارد. سطرهاى انگشت شمارى مثل: «من قطارى ديدم كه سياست مى برد» نمى تواند مؤيد توجه او به مسائل اجتماعى ـ سياسى باشد. شاعر هشت كتاب طراح و سازنده جهان آرمانى اى است كه در آن خانه دارد و از پنجره اين جهان آرمانى به بيرون نگاه مى كند. هر چه از بيرون بخواهد به درون او راه يابد ابتدا بايد از در جهان آرمانى ساخته عرفان او وارد شود. اما سهراب چگونه مى توانسته صداهاى اجتماع پيرامونش را نشنيده بگيرد و خودش را بارور از عرفانى كند كه به مذاق هم نسلانش خوش نمى آيد؟ جواب اين سؤال چيزى جز ايمان او به آن چه رسيده بود نيست و نگاه عميقى كه در احساس و شعر و نقاشى اش رخنه كرده است. سپهرى جست وجو كرد، دريافت و به آن چه رسيد وفادار ماند. زندگى سهراب و هنر او هيچ گاه عارى از مكاشفه و تأمل در ماوراءالطبيعه نبوده است و هر قدر به جهان ماوراء نزديك تر شده از جامعه فاصله بيشترى گرفته و عميق تر در جذبه عرفان و مكاشفه فرو رفته است. اين كه عده اى از اين فاصله و عدم توجه سهراب به اجتماع از او ايراد مى گيرند، درست اما قرار نيست تمام هنرمندان يك زاويه براى نگاه كردن و تأثير پذيرفتن انتخاب كنند. مهم ميزان تلاش و ايمان هنرمند در راهى است كه براى خود ترسيم كرده است. حال اين راه ممكن است با عرفان گره خورده باشد. مهم تسلط و عمق دريافت هاى هنرمند و ميزان تأثيرپذيرى مخاطبان و در نتيجه ماندگارى اثر هنرى است. تنوع آثار در هر هنرى به نفع آن هنر خواهد بود و شعر سپهرى در كنار اخوان و نيما مى تواند جذب سليقه ها و مخاطبان بيشترى را به همراه داشته باشد. ما قرار نيست در شعر فقط دنبال آرمان ها يا دردى كه داريم بگرديم. گاهى مى توانيم بنشينيم، شعر سهراب را بخوانيم و سرشار از عطر گل و چشمه و صفا و زندگى شويم؛ در كنار تمام دغدغه هايى كه داريم شعرى بخوانيم كه در آن به ما گوشزد مى كند نرم و آهسته سراغ آدم ها برويم و كارى نكنيم كه به قانون زمين بربخورد.
اما سهراب بعد ازمدتى از اين حالت فاصله گرفت و به عرفانى نزديك شد كه همه چيز را در برابر او زيبا و خوب نماياند.
آن چيزى كه دراين دفتر قابل اعتناست جست وجوى شاعر و نگاه كنجكاوانه اوست. گرچه كشف او رنجبار و ترديدآميز است اما مهم راهى است كه در ابتداى آن ايستاده و تازه مى خواهد سرنخ هايى به دست آورد.
«زندگى خواب ها» گرچه فضاى تلخ پيشين را دارد اما به نسبت مجموعه اول سهراب در مرتبه بالاترى قرار مى گيرد و براى شاعرش مرحله گذار ناگزيرى است كه او را به سمت قله پيش مى برد:
از مرز خوابم مى گذشتم، سايه تاريك يك نيلوفر
روى همه اين ويرانه ها فرو افتاده بود
كدامين باد بى پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟
(شعر نيلوفر)
انجير كهن سرزندگى اش را مى گسترد
زمين باران را صدا مى زند
گردش ماهى آب را مى شيارد
باد مى گذرد. چلچله مى چرخد و نگاه من گم مى شود
(شعر گردش سايه ها)
بعد از كودتاى ۲۸ مردادسال ،۳۲ افكار هنرمندان و مردم درگير مسائل اجتماعى - سياسى بود و دراين ميان شعرهاى سهراب كه بوى عرفان مى داد چندان موردتوجه قرار نگرفت. ذوق مسلط بر شعر نو ايران ۴پاره بود و بيشتر شاعرانى كه مركز توجه بودند ۴پاره مى نوشتند. در اين ميان سپهرى هنوز آن گونه كه بايد كشف نشده است.
مولانا نيز بر سهراب تأثير گذاشته و وزن شعرهاى او به وزن هاى «ديوان شمس» نزديك شده است.
حركت سپهرى در اين مجموعه حالتى دورانى به خود گرفته و بدون اين كه سرگيجه آور باشد شورانگيزى شاعر را مى نماياند. در مقايسه با «مرگ رنگ»، «زندگى خواب ها» و «آوار آفتاب» سهراب در «شرق اندوه» به ايجاز در بيان رسيده و كوتاهى شعرها مى تواند نشان دهنده نفوذ هايكوهاى ژاپنى در او باشد.
به عنوان مثال شعر «گزار» از چهار سطر تجاوز نمى كند. در همين شعر شاعر به تكرار انديشه مولانا مى پردازد. او كوزه تر خيالات خواب آلودش را مى شكند و در تنهايى خويش به مشاهده دوست مى نشيند:
باز آمدم از چشمه خواب، كوزه تر در دستم.
مرغانى مى خواندند، نيلوفر وا مى شد، كوزه تر بشكستم.
در بستم.
و در ايوان تماشاى تو بنشستم.
شعر «صداى پاى آب» به طور كلى به سه بخش قابل تقسيم است. در بخش اول شاعر به معرفى خود در زمان حال مى پردازد. يعنى درست زمانى كه سى و شش ساله است. او مى گويد كه اهل كجاست، مذهبش چيست، چه پيشه اى دارد و...
اهل كاشانم.
روزگارم بد نيست.
تكه نانى دارم، خرده هوشى سر سوزن ذوقى.
مادرى دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانى، بهتر از آب روان.
شاعر در بخش دوم به زمان گذشته بازمى گردد و خود را در آن زمان معرفى مى كند. از نسبش شروع مى كند و ادامه مى دهد تا به جوانى برسد. به حركت در سمت دانش، مذهب و عرفان. او هرچه در اين راه اعم از خوب و بد، با ارزش يا پوچ ديده، نوشته است. از كاسه داغ محبت تا كتابى با واژه هايى از جنس بلور، سياست، فقه و...
در بخش سوم اين معرفى مجدد به خود و زمان حال مى رسد. البته اين بار با تجربياتى كه در سير و سلوك و سفرهاى گذشته به دست آورد و حقايقى كه به آن ها دست يافته است. از وضعيت روانى خود مى گويد، تنهايى و عرفانى كه به آن رسيده و در ادامه مردم را هم به چنين نگاه و زيستى دعوت مى كند. شاعر از خانه اى مى گويد كه در طرف ديگر شب ساخته است و بيان مى دارد كه در اين خانه چه ها مى بيند و چه اتفاقاتى مى افتد:
من در اين خانه به گمنامى نمناك علف نزديكم.
من صداى نفس باغچه را مى شنوم.
از تازگى اى كه در روحش دميده شده و همه چيز را تازه مى بيند مى گويد. از شوق، قطره هاى باران و حقيقت. از خوشنودى و خوشايند بودن رسم زندگى. زندگى مهمترين مسأله اوست. زندگى از ابتدا تا امروزش. زندگى اى كه مى توان به آن خوب و زيبا نگاه كرد و نگذاشت غبار عادت از طراوتش بكاهد. زندگى در همين جا و با اشيا پيرامونى نظير: هواپيما، قطار، موشك، پل و...
سهراب پيشنهاد مى كند بدون داورى به پيرامون مان نگاه كنيم و قراردادهايى را كه از گذشته در ذهن مان جا خوش كرده اند، كنار بزنيم و بعد ببينيم: چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
در اين منظومه شاعر به جاى سخن گفتن، نمايش مى دهد و تصوير مى كند.
خواننده به راحتى مى تواند همه چيز را در ذهنش ببيند و متصور شود. خواننده اميدوار مى شود كه در قرن اتم و فولاد هم مى توان عارفانه نگاه كرد و زندگى را از لابه لاى چيزهاى سخت و سفت به نرمى لمس نمود.
شمس لنگرودى معتقد است: «صداى پاى آب، از معدود اشعار نو فلسفى بود كه بى فروغلتيدن به ظواهر كلامى فلسفه، به جوهر معنا رسيد و به همين سبب - به سبب خلوص و بى واسطگى- ، صميمانه، زنده، آسان نما و اثرگذار شد.
صداى پاى آب، تنها شعر عرفان در تاريخ معاصر است كه در رديف بزرگ ترين اشعار عارفانه تاريخ ادبيات فارسى قرار گرفته است.»
منظومه «مسافر» با انتظار در غروب آغاز مى شود. مسافرى در اتوبوس تحت تأثير مناظرى كه در جاده وجود دارد، قرار مى گيرد و خيال و رؤيا مى بافد. وقتى به مقصد مى رسد و با ميزبانش به گفت وگو مى نشيند، از حزنى مى گويد كه گريبانگيرش گشته و از فاصله او با حقيقت نشأت گرفته است. شعر با گفت وگوى ميزبان و مسافر ادامه پيدا مى كند. وقتى مسافر به قشنگى سيب هاى روى ميز اشاره مى كند، ميزبان از او مى پرسد:
- قشنگ يعنى چه؟
- قشنگ يعنى تعبير عاشقانه اشكال.
شب هنگام ميزبان از ميهمانش مى پرسد: «چرا گرفته دلت؟» و ادامه مى دهد: «خيال مى كنم / دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستى» و وقتى مى گويد: «خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند/ و دست منبسط نور روى شانه آنهاست» مسافر جواب مى دهد:
- نه، وصل ممكن نيست.
هميشه فاصله اى هست.
اين اندوهى است كه از فاصله و عدم درك حقيقت دچار آن گشته است.
وقت خواب كه فرامى رسد مهمان تنها مى شود، از سر بى خوابى و جست وجو با خود به سفر مى رود و شعر به صورت تك گويى درونى ادامه پيدا مى كند. مسافر به هر كجا سرك مى كشد: بين النهرين، بابل، تبت و باغ چند سالگى كه مى تواند نخستين سال هاى تمدن بشر را اشاره گر باشد. در پايان شعر گرچه سفر به انتها مى رسد اما مسافر همچنان اعتقاد دارد بايد ادامه داد و در سفر بود.
صداى باد مى آيد، عبور بايد كرد.
و من مسافرم، اى بادهاى همواره!
«مسافر» يكى از غنى ترين شعرهاى سهراب سپهرى است. او در اين شعر انديشه اى عميق دارد و به راحتى با خود به گفت وگو مى نشيند. او با نگاه كنجكاوانه اش به هر كجا سر مى زند و با اشيا و پديده ها به صميميتى كودكانه دست مى يابد.
سپهرى پس از جست وجوى بسيار و تب و تابى كه براى رسيدن به حقيقت طى كرد، به آرامش رسيده و در جوار طبيعت با حالتى ازخرسندى شعرش را مى نويسد و حرفش را مى زند. او از ايماژهاى گنگ دفترهاى پيشين فاصله گرفته و در سرزمين آرمانى خويش، روشن و شفاف شعر مى گويد. نه تنها خود آرام است، بلكه مخاطبش را نيز در آرامش فرومى برد. از ابتداى شعر و سطرهاى نخست چنان آغاز مى كند كه خواننده مجبور مى شود پا به پاى او قدم به دنيايى بگذارد كه فاصله زيادى با زندگى اش دارد:
«ابرى نيست/ بادى نيست/ مى نشينم لب حوض/ گردش ماهى ها، روشنى، من، گل، آب/ پاكى خوشه زيست يا «آسمان، آبى تر/ آب، آبى تر.»
شاعر «حجم سبز» در اين دفتر خالق سطرهاى درخشان است. سطرهايى كه بر زبان مردم جارى است و بر بسيارى از كارت پستال ها و تابلوهاى خط نقش بسته اند. سطرهايى مانند «تا شقايق هست، زندگى بايد كرد» و «زندگى سيبى است، گاز بايد زد.»
در شعرهاى اين دفتر نوعى پرداخت سوررئاليستى راه يافته است و بدين طريق اشيا از طبيعت واقعى خود فاصله گرفته و از حس شاعر براى بيان معانى مورد نظر مى گذرند. به نظر مى رسد هرچه به شعرهاى پايانى حجم سبز نزديك تر مى شويم، شعرها از قدرت و تأثيرگذارى بيشترى برخوردارند. به اين ترتيب كمال شاعر خودنمايى مى كند و سپهرى صاحب سبك بودن خود را به ثبت مى رساند و تفاوت خود را با ديگران نمايش مى دهد. دو روزنامه پرفروش «آيندگان» و «كيهان» در برنامه اى مشترك «حجم سبز» را بهترين كتاب شعر سال ۴۶ معرفى كردند. در حالى كه نشرياتى ديگر هيچ استقبالى از اين كتاب نكردند و حتى برخوردى منفى با آن داشتند و در نتيجه عكس العمل هاى متفاوتى به وجود آمد. نقدهاى زيادى بر روى «حجم سبز» نوشته شد. از جمله كسانى كه بر اين كتاب نقد نوشتند عبدالعلى دستغيب و شفيعى كدكنى بودند.
بهترين چيز رسيدن به نگاهى است كه از حادثه عشق تر است.
منبع: روزنامه ایران
/خ
صداى پا مى آيد. نزديك مى شود و به هيئت چشمه، دريا يا بركه مرا هم با خود مى برد: بر لب آب، زير اقاقى ها و سمت كعبه اى كه مثل نسيم مى رود باغ به باغ، مى رود شهر به شهر.
اهل كاشان است. متولد نيمه مهرماه سال ۱۳۰۷ و مرگى كه فقط يك تاريخ تشريفاتى دارد: ۳ ادريبهشت ،۱۳۵۹ تهران. مرگ گريبانگير كسى كه پيشه اش نقاشى است، قبله اش يك گل سرخ و جانمازش چشمه نخواهد شد. سهراب نوشداروى خود را پيدا كرد، نگاه كرد، كشف كرد و جاودانه شد و حالا اين ماييم كه بايد برويم به دنبال سايه دانايى و ايوان چراغانى دانش. ماييم كه بايد راه بيفتيم بلكه كودكى كه ماه را بو مى كند، ببينيم و قفسى را كه بى در، در آن روشنى پرپر مى زند. ما بايد برويم و زمين و گل و آب و درخت را نيز با خود ببريم بلكه روح مان در جهت تازه اشيا جارى شود و رسم خوشايند زندگى را احساس كنيم.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
«هشت كتاب» سهراب سپهرى به خوبى بيانگر تلاش هنرمندانه او و جست وجويى است كه طى ۳ سال از «مرگ رنگ» آغاز و در «ما هيچ، ما نگاه» به پايان رسيد. «هشت كتاب» شامل شش مجموعه شعر ـ مرگ رنگ، زندگى خواب ها، آوار آفتاب، شرق اندوه، حجم سبز و ما هيچ، ما نگاه ـ و دو شعر بلند ـ صداى پاى آب و مسافر ـ است. با بررسى اين مجموعه است كه مى توان سير صعودى انديشه سهراب، سلوك باطنى او و مكاشفات اين شاعر را شناسايى كرد و دريافت شاعر از كجا به كجا رسيده است.
با نگاهى اجمالى به شعرهاى سپهرى مى توان تفاوت عمده او را با ديگر هم روزگارانش دريافت. در روزگارى كه شاعران نوپرداز تحت تأثير مسائل اجتماعى بودند و شعرشان مورد پسند جامعه با وجود جو حاكم بر آن بود، سهراب نگاه خاص خود را داشت و راه خود را مى رفت. نه اعتنايى به جو حاكم در اجتماع مى كرد و نه توجهى به سليقه خوانندگان شعر. او در جست وجوى قلمروى بكر براى تفكر و بيان است. مى خواهد به يك نظام كامل فكرى دست يابد تا از طريق آن نظام پاسخگوى سؤالاتش پيرامون هستى باشد. شاعرى جست وجوگر در اعماق ضمير خود به دنبال يك تكيه گاه محكم معنوى براى رسيدن به آرامش و نقطه اى كه از آنجا به جهان نگاه كند و زيبايى ها را ببيند، مى گردد.
زندگى خالى نيست:
مهربانى هست، سيب هست، ايمان هست.
آرى
تا شقايق هست، زندگى بايد كرد.
شاعر اين سطرها علاوه بر اين كه خود زيبا مى بيند، ديگران را هم به زيبا ديدن و دريافتن خوبى و پاكى دعوت مى كند. به اين كه آب را گل نكنيم، شايد در آبادى كوزه اى پرمى گردد و دعوت مى كند به برداشتن پرده: «بگذاريم كه احساس هوايى بخورد.» «بگذاريم كه تنهايى آواز بخواند / چيز بنويسد / به خيابان برود.» «ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت.» به دنبال ردپاى تاريخ گشتن در شعر سپهرى كارى عبث است و مسائلى كه در اجتماع مى گذرد در شعر او جايى ندارد. سطرهاى انگشت شمارى مثل: «من قطارى ديدم كه سياست مى برد» نمى تواند مؤيد توجه او به مسائل اجتماعى ـ سياسى باشد. شاعر هشت كتاب طراح و سازنده جهان آرمانى اى است كه در آن خانه دارد و از پنجره اين جهان آرمانى به بيرون نگاه مى كند. هر چه از بيرون بخواهد به درون او راه يابد ابتدا بايد از در جهان آرمانى ساخته عرفان او وارد شود. اما سهراب چگونه مى توانسته صداهاى اجتماع پيرامونش را نشنيده بگيرد و خودش را بارور از عرفانى كند كه به مذاق هم نسلانش خوش نمى آيد؟ جواب اين سؤال چيزى جز ايمان او به آن چه رسيده بود نيست و نگاه عميقى كه در احساس و شعر و نقاشى اش رخنه كرده است. سپهرى جست وجو كرد، دريافت و به آن چه رسيد وفادار ماند. زندگى سهراب و هنر او هيچ گاه عارى از مكاشفه و تأمل در ماوراءالطبيعه نبوده است و هر قدر به جهان ماوراء نزديك تر شده از جامعه فاصله بيشترى گرفته و عميق تر در جذبه عرفان و مكاشفه فرو رفته است. اين كه عده اى از اين فاصله و عدم توجه سهراب به اجتماع از او ايراد مى گيرند، درست اما قرار نيست تمام هنرمندان يك زاويه براى نگاه كردن و تأثير پذيرفتن انتخاب كنند. مهم ميزان تلاش و ايمان هنرمند در راهى است كه براى خود ترسيم كرده است. حال اين راه ممكن است با عرفان گره خورده باشد. مهم تسلط و عمق دريافت هاى هنرمند و ميزان تأثيرپذيرى مخاطبان و در نتيجه ماندگارى اثر هنرى است. تنوع آثار در هر هنرى به نفع آن هنر خواهد بود و شعر سپهرى در كنار اخوان و نيما مى تواند جذب سليقه ها و مخاطبان بيشترى را به همراه داشته باشد. ما قرار نيست در شعر فقط دنبال آرمان ها يا دردى كه داريم بگرديم. گاهى مى توانيم بنشينيم، شعر سهراب را بخوانيم و سرشار از عطر گل و چشمه و صفا و زندگى شويم؛ در كنار تمام دغدغه هايى كه داريم شعرى بخوانيم كه در آن به ما گوشزد مى كند نرم و آهسته سراغ آدم ها برويم و كارى نكنيم كه به قانون زمين بربخورد.
مرگ رنگ
اما سهراب بعد ازمدتى از اين حالت فاصله گرفت و به عرفانى نزديك شد كه همه چيز را در برابر او زيبا و خوب نماياند.
آن چيزى كه دراين دفتر قابل اعتناست جست وجوى شاعر و نگاه كنجكاوانه اوست. گرچه كشف او رنجبار و ترديدآميز است اما مهم راهى است كه در ابتداى آن ايستاده و تازه مى خواهد سرنخ هايى به دست آورد.
زندگى خواب ها
«زندگى خواب ها» گرچه فضاى تلخ پيشين را دارد اما به نسبت مجموعه اول سهراب در مرتبه بالاترى قرار مى گيرد و براى شاعرش مرحله گذار ناگزيرى است كه او را به سمت قله پيش مى برد:
از مرز خوابم مى گذشتم، سايه تاريك يك نيلوفر
روى همه اين ويرانه ها فرو افتاده بود
كدامين باد بى پروا
دانه اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟
(شعر نيلوفر)
آوار آفتاب
انجير كهن سرزندگى اش را مى گسترد
زمين باران را صدا مى زند
گردش ماهى آب را مى شيارد
باد مى گذرد. چلچله مى چرخد و نگاه من گم مى شود
(شعر گردش سايه ها)
بعد از كودتاى ۲۸ مردادسال ،۳۲ افكار هنرمندان و مردم درگير مسائل اجتماعى - سياسى بود و دراين ميان شعرهاى سهراب كه بوى عرفان مى داد چندان موردتوجه قرار نگرفت. ذوق مسلط بر شعر نو ايران ۴پاره بود و بيشتر شاعرانى كه مركز توجه بودند ۴پاره مى نوشتند. در اين ميان سپهرى هنوز آن گونه كه بايد كشف نشده است.
شرق اندوه
مولانا نيز بر سهراب تأثير گذاشته و وزن شعرهاى او به وزن هاى «ديوان شمس» نزديك شده است.
حركت سپهرى در اين مجموعه حالتى دورانى به خود گرفته و بدون اين كه سرگيجه آور باشد شورانگيزى شاعر را مى نماياند. در مقايسه با «مرگ رنگ»، «زندگى خواب ها» و «آوار آفتاب» سهراب در «شرق اندوه» به ايجاز در بيان رسيده و كوتاهى شعرها مى تواند نشان دهنده نفوذ هايكوهاى ژاپنى در او باشد.
به عنوان مثال شعر «گزار» از چهار سطر تجاوز نمى كند. در همين شعر شاعر به تكرار انديشه مولانا مى پردازد. او كوزه تر خيالات خواب آلودش را مى شكند و در تنهايى خويش به مشاهده دوست مى نشيند:
باز آمدم از چشمه خواب، كوزه تر در دستم.
مرغانى مى خواندند، نيلوفر وا مى شد، كوزه تر بشكستم.
در بستم.
و در ايوان تماشاى تو بنشستم.
صداى پاى آب
شعر «صداى پاى آب» به طور كلى به سه بخش قابل تقسيم است. در بخش اول شاعر به معرفى خود در زمان حال مى پردازد. يعنى درست زمانى كه سى و شش ساله است. او مى گويد كه اهل كجاست، مذهبش چيست، چه پيشه اى دارد و...
اهل كاشانم.
روزگارم بد نيست.
تكه نانى دارم، خرده هوشى سر سوزن ذوقى.
مادرى دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانى، بهتر از آب روان.
شاعر در بخش دوم به زمان گذشته بازمى گردد و خود را در آن زمان معرفى مى كند. از نسبش شروع مى كند و ادامه مى دهد تا به جوانى برسد. به حركت در سمت دانش، مذهب و عرفان. او هرچه در اين راه اعم از خوب و بد، با ارزش يا پوچ ديده، نوشته است. از كاسه داغ محبت تا كتابى با واژه هايى از جنس بلور، سياست، فقه و...
در بخش سوم اين معرفى مجدد به خود و زمان حال مى رسد. البته اين بار با تجربياتى كه در سير و سلوك و سفرهاى گذشته به دست آورد و حقايقى كه به آن ها دست يافته است. از وضعيت روانى خود مى گويد، تنهايى و عرفانى كه به آن رسيده و در ادامه مردم را هم به چنين نگاه و زيستى دعوت مى كند. شاعر از خانه اى مى گويد كه در طرف ديگر شب ساخته است و بيان مى دارد كه در اين خانه چه ها مى بيند و چه اتفاقاتى مى افتد:
من در اين خانه به گمنامى نمناك علف نزديكم.
من صداى نفس باغچه را مى شنوم.
از تازگى اى كه در روحش دميده شده و همه چيز را تازه مى بيند مى گويد. از شوق، قطره هاى باران و حقيقت. از خوشنودى و خوشايند بودن رسم زندگى. زندگى مهمترين مسأله اوست. زندگى از ابتدا تا امروزش. زندگى اى كه مى توان به آن خوب و زيبا نگاه كرد و نگذاشت غبار عادت از طراوتش بكاهد. زندگى در همين جا و با اشيا پيرامونى نظير: هواپيما، قطار، موشك، پل و...
سهراب پيشنهاد مى كند بدون داورى به پيرامون مان نگاه كنيم و قراردادهايى را كه از گذشته در ذهن مان جا خوش كرده اند، كنار بزنيم و بعد ببينيم: چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
در اين منظومه شاعر به جاى سخن گفتن، نمايش مى دهد و تصوير مى كند.
خواننده به راحتى مى تواند همه چيز را در ذهنش ببيند و متصور شود. خواننده اميدوار مى شود كه در قرن اتم و فولاد هم مى توان عارفانه نگاه كرد و زندگى را از لابه لاى چيزهاى سخت و سفت به نرمى لمس نمود.
شمس لنگرودى معتقد است: «صداى پاى آب، از معدود اشعار نو فلسفى بود كه بى فروغلتيدن به ظواهر كلامى فلسفه، به جوهر معنا رسيد و به همين سبب - به سبب خلوص و بى واسطگى- ، صميمانه، زنده، آسان نما و اثرگذار شد.
صداى پاى آب، تنها شعر عرفان در تاريخ معاصر است كه در رديف بزرگ ترين اشعار عارفانه تاريخ ادبيات فارسى قرار گرفته است.»
مسافر
منظومه «مسافر» با انتظار در غروب آغاز مى شود. مسافرى در اتوبوس تحت تأثير مناظرى كه در جاده وجود دارد، قرار مى گيرد و خيال و رؤيا مى بافد. وقتى به مقصد مى رسد و با ميزبانش به گفت وگو مى نشيند، از حزنى مى گويد كه گريبانگيرش گشته و از فاصله او با حقيقت نشأت گرفته است. شعر با گفت وگوى ميزبان و مسافر ادامه پيدا مى كند. وقتى مسافر به قشنگى سيب هاى روى ميز اشاره مى كند، ميزبان از او مى پرسد:
- قشنگ يعنى چه؟
- قشنگ يعنى تعبير عاشقانه اشكال.
شب هنگام ميزبان از ميهمانش مى پرسد: «چرا گرفته دلت؟» و ادامه مى دهد: «خيال مى كنم / دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستى» و وقتى مى گويد: «خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند/ و دست منبسط نور روى شانه آنهاست» مسافر جواب مى دهد:
- نه، وصل ممكن نيست.
هميشه فاصله اى هست.
اين اندوهى است كه از فاصله و عدم درك حقيقت دچار آن گشته است.
وقت خواب كه فرامى رسد مهمان تنها مى شود، از سر بى خوابى و جست وجو با خود به سفر مى رود و شعر به صورت تك گويى درونى ادامه پيدا مى كند. مسافر به هر كجا سرك مى كشد: بين النهرين، بابل، تبت و باغ چند سالگى كه مى تواند نخستين سال هاى تمدن بشر را اشاره گر باشد. در پايان شعر گرچه سفر به انتها مى رسد اما مسافر همچنان اعتقاد دارد بايد ادامه داد و در سفر بود.
صداى باد مى آيد، عبور بايد كرد.
و من مسافرم، اى بادهاى همواره!
«مسافر» يكى از غنى ترين شعرهاى سهراب سپهرى است. او در اين شعر انديشه اى عميق دارد و به راحتى با خود به گفت وگو مى نشيند. او با نگاه كنجكاوانه اش به هر كجا سر مى زند و با اشيا و پديده ها به صميميتى كودكانه دست مى يابد.
حجم سبز
سپهرى پس از جست وجوى بسيار و تب و تابى كه براى رسيدن به حقيقت طى كرد، به آرامش رسيده و در جوار طبيعت با حالتى ازخرسندى شعرش را مى نويسد و حرفش را مى زند. او از ايماژهاى گنگ دفترهاى پيشين فاصله گرفته و در سرزمين آرمانى خويش، روشن و شفاف شعر مى گويد. نه تنها خود آرام است، بلكه مخاطبش را نيز در آرامش فرومى برد. از ابتداى شعر و سطرهاى نخست چنان آغاز مى كند كه خواننده مجبور مى شود پا به پاى او قدم به دنيايى بگذارد كه فاصله زيادى با زندگى اش دارد:
«ابرى نيست/ بادى نيست/ مى نشينم لب حوض/ گردش ماهى ها، روشنى، من، گل، آب/ پاكى خوشه زيست يا «آسمان، آبى تر/ آب، آبى تر.»
شاعر «حجم سبز» در اين دفتر خالق سطرهاى درخشان است. سطرهايى كه بر زبان مردم جارى است و بر بسيارى از كارت پستال ها و تابلوهاى خط نقش بسته اند. سطرهايى مانند «تا شقايق هست، زندگى بايد كرد» و «زندگى سيبى است، گاز بايد زد.»
در شعرهاى اين دفتر نوعى پرداخت سوررئاليستى راه يافته است و بدين طريق اشيا از طبيعت واقعى خود فاصله گرفته و از حس شاعر براى بيان معانى مورد نظر مى گذرند. به نظر مى رسد هرچه به شعرهاى پايانى حجم سبز نزديك تر مى شويم، شعرها از قدرت و تأثيرگذارى بيشترى برخوردارند. به اين ترتيب كمال شاعر خودنمايى مى كند و سپهرى صاحب سبك بودن خود را به ثبت مى رساند و تفاوت خود را با ديگران نمايش مى دهد. دو روزنامه پرفروش «آيندگان» و «كيهان» در برنامه اى مشترك «حجم سبز» را بهترين كتاب شعر سال ۴۶ معرفى كردند. در حالى كه نشرياتى ديگر هيچ استقبالى از اين كتاب نكردند و حتى برخوردى منفى با آن داشتند و در نتيجه عكس العمل هاى متفاوتى به وجود آمد. نقدهاى زيادى بر روى «حجم سبز» نوشته شد. از جمله كسانى كه بر اين كتاب نقد نوشتند عبدالعلى دستغيب و شفيعى كدكنى بودند.
ما هيچ ، مانگاه
بهترين چيز رسيدن به نگاهى است كه از حادثه عشق تر است.
منبع: روزنامه ایران
/خ