جايگاه سياست در آثار خواجه نصير
وى آثار و تأليفات زيادى در قالب كتب، رسائل، فوائد، ترجمه و تحرير در علوم رايج به رشته تأليف در آورد كه شمار آنها از صد مىگذرد. درخشندگى وى در علوم عقلى و نقلى موجب شد، همه علما و انديشمندان اسلامى يا از راههاى دور از وى استفاده كنند و يا نزد وى جمع شده و حلقههاى علمى تشكيل داده و به تحقيقات علمى در رشتههاى مختلف بپردازند.
توجه به نظريات و ديدگاههاى سياسى وى و جايگاه سياست در آثار و تأليفات وى از آن جهت اهميت دارد كه وى علاوه بر اين كه مفسر بزرگ فلسفه سياسى ابونصر فارابى است و فلسفه سياسى خود را به تناسب مبانى اعتقادى خود در قالب نظام سياسى امامت طرح نمود، در زمينه مديريت جامعه سياسى و سياست گذارى آن نيز داراى نظريات خاصى است كه قابليت به كارگيرى آنها در هر نظام سياسى جهت حفظ و ايجاد ثبات و پايدارى آن نظام بوده و نيز قابليت طراحى يك نظام سياسى مطلوب را داراست.
در اين مقاله آن دسته از آثار و تأليفات و آن بخشهايى از آثار وى معرفى شدهاند كه بيانگر ديدگاههاى سياسى و نظام سياسى فلسفى و جايگاه سياست مىباشند. آنچه محل توجه در نظريات سياسى خواجه طوسى مىباشد، نونگاهى است كه خواجه طوسى به سياست دارد. وى در تحليل ماهيت و حقيقت سياست، به جاى آن كه صِرفاً در فضاى ذهنى به تحليل آن بپردازد، به واقعيت عينى سياست كه در عالم خارج توسط سائسان و حاكمان محقق شده، نظر افكنده و از آنها به يك تحليل نظرى رسيده است. به عبارت ديگر وى نه مطلق سياست را به بحث مىگذارد بلكه سياستى را كه در عالم خارج واقعيت دارد، بحث مىكند. وى با نظر به مبانى ارزشى خود و هدف و غايتى كه براى انسان و زندگى و حيات تعريف مىكند، چنين سياستهايى را در يك تقسيم بندى كلى به سياست مثبت و مطلوب و متعالى و سياست منفى و نامطلوب تقسيم مىكند. نزد وى سياست مطلوب و متعالى در دولت هادى و حق و دولت امامت جريان مىيابد و روابط و نهادهاى اجتماعى بر اساس آن پىريزى و شكل مىگيرند و سياست نامطلوب و منفى در دولتهاى باطل اعم از ظالم و جاهل و فاسد و گمراه جريان مىيابد. اينك به معرفى تعدادى از آثار وى مىپردازيم:
1. اخلاق ناصرى2
خواجه طوسى اين كتاب را به سه مقاله تقسيم كرده كه هر مقاله داراى فصول متعددى است.
در مقاله اول، با عنوان تهذيب اخلاق، از مبادى و مقاصد علم اخلاق بحث مىكند. قسم اول آن كه اختصاص به مبادى دارد، داراى فصول ذيل است:
فصل اول به معرفت موضوع علم اخلاق پرداخته و نفس انسانى را از آن جهت كه افعال جميل و محمود يا قبيح و مذموم همراه با اراده از او صادر مىشود، به عنوان علم اخلاق معرفى مىكند. وى اخلاق را يك علم دانسته كه اكثر مبادى آن متعلق به علم طبيعى است؛
در فصل دوم، ضمن بيان نوع جوهريت نفس انسانى، شأن نفس انسانى را شأن ادراك معقولات به ذات خويش و تدبير و تصرف در بدن محسوس مىداند. سپس با بيان مراتب معرفت نفس انسانى، ابتدا به اثبات جوهريت و بساطت آن (و نه جسم و جسمانى بودن آن) و بعد به اثبات ابديت نفس ناطقه انسان و رابطه آن با بدن مىپردازد؛
در فصل سوم، با بيان معانى مختلف نفس و شمول آن بر نفس نباتى، حيوانى و انسانى ، قواى هر يك و كار آنها را بيان كرده، آنگاه با تقسيم قوه نفس انسانى (يعنى نطق) به نظرى و عملى و تعريف آن دو، به توجه قوه نطق به معرفت حقايق موجودات و احاطه به اصناف معقولات در عقل نظرى، و توجه قوه نطق به تصرف در موضوعات و تميز ميان مصالح و مفاسد افعال و استنباط صناعات از جهت تنظيم امور معاش در عقل عملى پرداخته و قواى مبادى افعال انسان را قوه ادراك معقولات، قوه شهويه و غضبيه دانسته است كه كار اوّلى را تميز ميان مصالح و مفاسد افعال، دومى را مبدأ جذب منافع و طلب لذايذ و سومى را مبدأ دفع مضار و اقدام بر احوال، بيان كرده است؛
فصل چهارم، درباره اشرف بودن انسان از ديگر موجودات بحث مىكند. در اين فصل، مراتب شرافت در جمادات، نباتات و حيوانات را بيان كرده و حد اعلاى آنها را در جمادات به حصول قوه قبول نفس نباتى و در نباتات به بروز برخى از خواص حيوانى و در حيوانات به پذيرش تعليم در افعال مىداند. سپس مراتب كمالى نوع انسان را به اراده و فكر و انديشه و بعد تأمل بسيار در علوم و معارف و در آخر معرفت حقايق دانسته كه چنين مرحلهاى اختصاص به كسانى دارد كه به واسطه وحى و الهام، از حضرت حق، معرفت به حقايق و احكام پيدا مىكنند و به همين جهت وجود انبيا و اولياى الهى را در جهت تكميل نفوس نوع انسانى لازم مىداند؛
فصل پنجم، اختصاص به بيان وجود كمال و نقصان براى نفس انسانى و تقسيم افعال انسان به خير و شر و وجوه آن دارد كه جهت خير و سعيد بودن فعلى را در به كارگيرى درست قوه ناطقه و اراده سعى در رسيدن فضايل دانسته و جهت شرير و شقى بودن فعلى را در اهمال مراعات قوه ناطقه و سعى در طرف ضد آن و يا به كسلى و اعراض آن مىداند كه اگر در كسى مشتركات انسانى با حيوانات و مركبات غلبه پيدا كند، زمان انحطاط او به مراتب بهايم يا فروتر از آن فرا رسيده است؛ بدين جهت افعال خاص انسان را در طلب علوم حقيقى و معارف كلى و همت بر اكتساب سعادت و اقتناى خيرات مىداند؛
در فصل ششم و هفتم، با تقسيم كمال انسانى به كمال علمى - كه شوق به سوى ادراك معارف و نيل به علوم و در نهايت معرفت مطلوب حقيقى دارد - و كمال عملى - كه اول آن مرضى گرداندن اخلاق خود و درجه بعدى اكمال غير است - حاصل آن دو را خليفه خداوند در ميان خلق شدن مىداند. وى در ادامه تقسيمات متعدد خيرات را بيان كرده و سپس به سعادت (به عنوان غرض تكميل نفس) و اجناس آن كه حكمت، شجاعت، عفت و عدالت است و مراتب آن كه در مرتبه اول همراه با شائبه و آلام و حسرات است و در مرتبه دوم خالى از شوائب و آلام و حسرات و بلكه منور به انوار الهى و مستفيض به افاضات الهى گرديده تا به نهايت مدارج سعادت مىرسد، مىپردازد.
قسم دوم مقاله اول كه مقاصد علم اخلاق را شامل مىشود، در ده فصل ارائه شده است:
در فصل اول، حقيقت خلق را ملكهاى در نفس دانسته كه مقتضى صدور فعلى به سهولت بدون نياز به فكر و انديشهاى باشد و تركيب آن را طبيعت و عادت مىداند، يعنى مزاج شخص به گونهاى باشد كه مستعد حالى باشد و با انس گرفتن به كارى، به سهولت و بىانديشه از او صادر شود؛ در فصل دوم، صناعت تهذيب اخلاق را شريفترين صناعات دانسته، چرا كه ثمره چنين صناعتى، اكمال اشرف موجودات اين عالم است،
در فصل سوم، با بيان حقيقت قواى سهگانه نفس انسانى، اعتدال در قوه ناطقه را در اكتساب معارف يقينى - نه گمانى و پندارى - و قوه غضبيه و شهويه را در انقياد و مطاوعت نفس عاقله دانسته، آنگاه با ذكر اجناس فضايل به تعاريف آنها مىپردازد؛
در فصل چهارم و پنجم، به ذكر انواع كه تحت اجناس چهارگانه فضايل يعنى حكمت، شجاعت، عفت و عدالت است پرداخته و بعد اضدادى را كه اجناس فضايل دارند بر شمرده و تعاريفى براى انواع اجناس و اضداد آنها ارائه مىدهد؛
در فصل ششم و هفتم، در بيان فرق ميان فضايل و شبه فضايل و اتمام فضايل عفت، سخاوت و شجاعت با حكمت و بيان شرافت فضيلت عدالت از ديگر فضايل، جايگاه عدالت را در امور مقتضى معيشت دانسته و حفظ آن را در ميان خلق به ناموس الهى، حاكم انسانى و دينار (پول) دانسته است؛ در فصل هشتم، با لزوم اقتدا به طبيعت در تهذيب اخلاق و اكتساب فضايل، اجناس سعادات را به سعادات نفسانى و بدنى و مدنى تقسيم كرده، آنگاه ترتيب مدارج سعادت نفسانى را به علم تهذيب اخلاق، علم منطق، علم رياضى، علم طبيعى و علم الهى دانسته است. وى مراد از علوم سعادات بدنى را علومى دانسته كه به نظام بدن بازگردد و در آخر علوم سعادات مدنى را علومى مىداند كه به نظام حال ملت و دولت و امور معاش و جمعيت تعلّق دارد؛
فصل نهم، در بيان قانون حفظ صحت نفس به ايثار معاشرت و ارتباط با كسانى كه داراى نفسى خيّر و فاضل هستند و بر نيل به فضيلت و تحصيل سعادت و علوم حقيقى و معارف تعيينى متوفّرند و التزام وظايف افعال حميده و لزوم محافظت از نعمتهاى شريف و مواهب نامتناهى، طلب بر استقصاى تمام بر عيوب و عدم تهييج قوه شهويه و غضبيه را از اسباب حفظ صحت نفس مىداند؛
در فصل دهم، با بيان راه ازالت رذايل نفوس از طريق عمل به اضداد آن رذايل، قانون صناعت در معالجه امراض را اول شناخت اجناس امراض و بعد شناسايى اسباب و علامت آن و سوم پرداختن به معالجه آنها مىداند. در ادامه، انحراف در هر يك از قواى نفس را دو گونه دانسته كه يا با تجاوز از حالت اعتدال در كميت قوهاى رخ مىدهد و يا در كيفيت قواى نفس. اما تباهترين امراض قوه نظرى نفس را حيرت و جهل بسيط و جهل مركب مىداند كه براى هر يك، راه علاجى را بيان مىدارند و تباهترين امراض قوه غضبيه، غضب، جبن و خوف است كه هر يك راههاى علاج خاص خود دارند و تباهترين امراض قوه شهويه را افراط شهوت و تفريط آن مىداند كه تفريط آن، بطالت و حزن و حسد است.
در مقاله دوم از تدبير منزل سخن گفته است. اين مقاله داراى پنج فصل است در فصل اول، سبب نياز به ساختن منازل، وجه نياز به معاونت در منزل و اركان منزل (پدر، مادر، فرزند، خادم وقُوت) پرداخته و در ضرورت تدبير منزل مىفرمايد در نظام منزل به تدبيرى صناعى كه موجب آن تأليف است، نياز است و امور سياست منزل، رعايت مصالح اقوات و ارزاق و ترتيب امور معاش و سياست احوال جماعت است و مراد از منزل تأليف مخصوصى است كه ميان شوهر و زن، والد و مولد، خادم و مخدوم و متمول و مال پيدا مىشود و هدف در حكمت منزل، حال جماعت منزل است بر وجهى كه مقتضى مصلحت عموم باشد در جهت آسان كردن اسباب معاش و رسيدن به كمالى كه به حسب اشتراك مطلوب است؛
در فصل دوم، با بيان نياز به دينار در تدبير و مصالح منزل، وجه سياست در مال را يكى به اعتبار دخل و دوم به اعتبار حفظ و سوم به اعتبار خرج مال دانسته، آنگاه شروط اكتساب مال را احتراز از جور، عار و دنائت مىداند. او صناعات را به صناعات شريف، خسيس و متوسط تقسيم كرده و در آخر شروط حفظ مال و اصناف مصارف آن را بيان مىكند؛
فصل سوم، در مقام سياست و تدبير اهل منزل، اسباب تأهل را حفظ مال و طلب نسل، و نقش زن در خانواده را به شريكِ مرد بودن در مال، شريك او بودن در تدبير منزل و نايب مرد بودن در غيبت او دانسته، آنگاه با ذكر نشانههاى زنان بهترين، سه سياست مرد نسبت به زن را هيبت، كرامت و شغل خاطر (اشتغال زن به كارهاى مهم منزل و مصالح آن) بر مىشمارد؛
فصل چهارم، در سياست و تدبير اولاد، به لزوم انتخاب نام نيك بر فرزند و انتخاب دايهاى خوب و صالح و اشتغال به تأديب فرزند با اقتدا به طبيعت را بيان داشته و آموزش سنن و وظايف دينى و بازدارى او از منكرات را لازم مىداند؛
در فصل پنجم، طريق اتخاذ خدمت كاران و باعث خدمت خدم كه محبت باشد را بيان كرده و اصناف بندگان را به حسب طبيعت حرّ، عبد و عبد شهوت مىداند.
در مقاله سوم از سياست مدن بحث شده است. فصل اول از بحث با عنوان «احتياج خلق به تمدن و شرح ماهيت و فضيلت علم سياست مدن»، ابتدا با فرض وجود كمال براى هر موجودى و تقسيم موجودات به حسب تحصيل كمال كه بعضى كمالشان مقارن خلقتشان است و بعضى متأخر، اسباب موجوداتى كه كمال آنها متأخر از وجود آنهاست را به مكمّلات و معدّات تقسيم كرده كه از جمله مكملات كمالى، صورتهايى است كه از واهب الصور فايض مىشود و از جمله معدّات كمالى، غذاست. آنگاه با ذكر اصناف معونات ماده آلت و خدمت، انسان را قادر به استفاده از جهان سهگانه معونت از عناصر، نباتات و حيوانات دانسته و نسبت به انسان، نوع معونت آن را به همنوع خود، از نوع معونت خدمت در اجتماع انسانى مىداند در جهت حفظ وجود نوع انسان.
به مناسبت طرح اجتماع انسانى و حفظ نوع انسان، بحث ضرورت تدبير و سياست در مدينه - كه داراى افراد مختلف الدعاوى با تنوع در حركات آنها مىباشد - و بحث حوايج سياست - كه ناموس، حاكم و دينار است - به ميان مىآيد. سياست نيز داراى انواع و اقسامى است كه عبارتند از سياست ملك (سياست فضلاً بر وجه تحصيل فضايل)، سياست غلبه(سياست تدبير امور افراد پست)، سياست كرامت (تدبير جماعتى كه به اقتناى كرامت موسوم باشند) و سياست جماعت (تدبير فرق مختلف بر قانونى كه ناموس الهى وضع كرده باشد). پس از بيان اقسام سياست، حكمت مدنى را قوانين كلى مىداند كه مقتضى عموم باشد از جهت راهبرى عموم به كمال حقيقى با رعايت اعتدال . به اعتقاد محقق طوسى، چنين علمى رئيس تمام صناعات است و بدين جهت ضرورت تعّلم آن واضح و ثمره آن اشاعه خيرات در عالم و ازاله شرور مىشود؛
در فصل دوم با عنوان «فضيلت محبت»، با بيان ضرورت تأليف افراد اجتماع در معاونت با يكديگر، جهت طبيعى هر فرد را به سوى كمال و به سوى الفت با يكديگر در اجتماع مدينه دانسته، و محبت را اشتياق به تألّف معنا مىكنند. آنگاه با تقسيم محبت در نوع انسان به طبيعى و ارادى، انواع و اسباب محبتهاى ارادى را بر شمرده و سپس انس طبيعى را مبدأ تمدن و تألف و اقتضاى حكمت و دعوت شرايع و آداب محمود را به انس ورزيدن به يكديگر مىداند و در محبتهايى كه اسباب آن لذت يا منفعت يا مختلف از اين دو باشد، وجود عدم اعتدال و اختلاف مىداند و در محبتهاى ميان اهل خير، قائل به عدم وجود اختلاف است؛
فصل سوم، با عنوان «اقسام اجتماعات»، ابتدا اجتماعات انسانى را به مدينه فاضله و غيرفاضله تقسيم و بيان مىدارد كه غيرفاضله به جاهله و فاسقه و ضاله متعدد مىشود و آنگاه ماهيت اتفاق آراى اهل مدينه فاضله را به مطابقت با حق و موافقت با يكديگر و افعال آنها را مقدم به تهذيب و مقدر به قوانين عدالت دانسته و سپس روشهاى ارشاد حكيم، اهل مدينه را به قياسات برهانى يا اقناعيّات يا شعريّات يا مخيّلات دانسته است. در ادامه اصناف اركان مدينه فاضله را به افاضل، اهل فرهنگ، مقدّران، مجاهدان و ماليان تقسيم كرده است. در آخر فصل، به معرفى ماهيت و انواع و اهداف و ملاكات افضليت مدن غيرفاضله يعنى جاهله و فاسقه و ضاله و خصوصيات رئيس هر يك از مدن مىپردازند؛
فصل چهارم با عنوان «در سياست ملك و آداب ملوك» ابتدا سياست را به فاضله و ناقصه تقسيم مىكند، آنگاه سياست فاضله را سياست امامت مىداند كه لازمه سياست امامت را نيل به سعادت و هدف آن را تكميل خُلق، و لازمه سياست تغلّب را نيل به شقاوت و مذّمت و هدف آن را استعباد خلق مىداند. در ادامه، ويژگىهاى عملى سائس اول يعنى امام را تمسك به عدالت، دوست خود داشتن رعيت، رواج خيرات عامه در مدينه و غلبه بر شهوات و شاخصهاى خيرات عامه را امنيت، سكوت، مودت با يكديگر، عدل، عفاف، لطف و وفا مىداند. همچنين ويژگى سائس دوم يعنى تغلّب را تمسك به جور، رعيت را به جاى عبيد گرفتن، مدينه را پر از شرور كردن و خويشتن را بند شهوت كردن و شاخصهاى شرور عامه را خوف، اضطراب، تنازع، جور، حرص، عنف، غدر، خيانت، مسخرگى و غيبت بر مىشمرد.
اما در اصول كلى حفظ دولت، تألف اوليا و تنازع اعدا را سبب مىداند، از اين رو، توجه پادشاه به حال رعيت را واجب دانسته و لزوم توفّر پادشاه بر قوانين عادله را متذكر شده است، چرا كه رابطهاى مستقيم بين قوام مملكت با عدالت ورزى برقرار مىكند و قوام مدن را به ملك و قوام ملك را به سياست و قوام سياست را به حكمت مىداند. در آخر با ذكر اصناف مردم، وظيفه ملك را با هر يك از اصناف بيان مىدارد. در قبال دشمنان، لزوم حفظ اسرار و تجسس از دشمنان را ياد آورى كرده و به تناسب صفات فرماندهى لشكر در جنگ و جواز تمسك به حيله و تزوير و نامههاى دروغ و تفرق اعدا را تأكيد مىكند؛
در فصل پنجم، سياست خدم و آداب اتباع ملوك مورد بررسى قرار گرفته است. در اين راستا وظيفه خادم در برابر ملوك مبالغه و توجه زياد بر كتمان اسرار مخدوم بيان شده است. وى وظيفه مردم را بر مبالغه ورزيدن در احتشام و هيبت ملوك و رؤسا دانسته و آنگاه، شرايط خدمت به ملوك را بر شمرده است؛
در فصل ششم در مقام بيان فضيلت صداقت و كيفيت معاشرت با اصدقا، به بيان ويژگى فرد كامل و سعيد و نحوه دوست يابى و حفظ دوستى پرداخته و بعد نحوه رفتار با نزديكان را متذكر مىشود و به مناسبت، ستيزهگرى و لجاجت را اسباب اختلاف دانسته و افراد را از آن دو بر حذر مىدارد؛
فصل هفتم كه آخرين بحث در سياست مدن است، درباره كيفيت معاشرت با اصناف خلق، انواع معاشرت با صنف مقابل و هم رديف خود مىباشد. وى دوستان را به حقيقى و غيرحقيقى و دشمنان را به دشمنان دور و نزديك، و آشكار و پنهان تقسيم كرده است. آنگاه اصول كلى در سياست و نحوه برخورد با دشمنان را بر شمرده و اسباب عداوتهاى ارادى را به تنازع در ملك، تنازع در مرتبه، دنبال اميال رفتن، اقدام بر شهواتى كه موجب هتك حرمت باشد، و اختلاف آرا تقسيم مىكنند و در آخر مراتب دفع ضرر دشمنان را به اصلاح ايشان، احتراز از مخالطت با ايشان و بالأخره به قهر و قمع آنها مىداند؛
در فصل هشتم به مثابه ختم سخن تحت عنوان وصاياى افلاطون در توصيه به علم و ملاك ارزش متعلّم آن، توجه به نعمتهاى خداوند، توصيه به محاسبه نفس و ويژگى حكيم بودن شخص در عدم شادمان شدن از لذتهاى دنيا، حكم به قول و فعل بودن و تساوى فكر، قول و عمل خلاصه مىشود.
2. رساله نصيحت نامه3
وى در اين رساله به اباقاخان در هنگام تاج گذارى بعد از مرگ پدر، نصايح و دستورهايى در جهت استقرار حكومت دارد كه به منزله اساسنامه حكومتى محسوب مىشود و آن به شرح ذيل است:
1 - الف) نوازش برادران و خويشان و نيكوسازى كارهاى آنها؛ ب) نزديك سازى فاضلان و معتمدان و هواداران به خود در جهت استفاده از رأىها و انديشههاى پسنديده آنها؛ ج) شاهزادگان و كاردانان را تلطف و مهربانى كردن.
2 - الف) دلجويى و توجه به اميران لشكر؛ ب) التفات و مهربانى كردن به افراد صاحب منصب و مقام؛ ج) لزوم تهيه تداركات لشكر و دادن وعدههاى خوش به آنها در جهت دلجويى و دل خوشى آنها و عدم بهانه جويى آنها در برخورد با ياغيان و نيز آماده جنگ داشتن آنها.
3 - الف) اميدوارى نمودن ملوك و اكابر ولايات به لطف خويش؛ ب) و اعلان تخفيف ماليات از رعايا؛ ج) و ابقاى خانان پيشين جهت دلخوشى و هوادارى آنها.
4 - الف) صدقه به درويشان و بازماندگان و كودكان بىپدر و زنان بىشوهر و رهايى گرفتاران از مِحَن و گرفتارى؛ ب) و رسيدگى مالى به نافرمانان و ايجاد ترس در آنان در ترك گستاخى ايشان.
5 - گماردن افراد شايسته بر لشكر.
6 - احتياط زياد در امور پادشاهى و سلطنت در جهت قطع دست جاسوسان.
7 - الف) به كارگيرى صبر و تأنى در امور؛ ب) و دورى از سبك كارى؛ ج) و عدم تجويز گستاخى افراد صاحب منصب و عدم جايگاه داشتن آنان نزد سلطان.
8 - پرهيز از زود خشم گيرى و تحمل آنچه كه مخالف طبع و نظر است.
9 - مشورت با عقلا در امور پادشاهى (تا رأى قرارگيرد آنگاه حكم كارها را خود كند، چنانكه به ظاهر مردم پندارند كه به قوت ديگران است).
10 - دنبال تحصيل رضاى خدا بودن (تا در هر دو جهان نيكويى بيند).
11 - عمل به رسم و آيين پدران خود جهت ايمن بودن از كم و كاستى و ضعفها.
12 - آراستگى و نظم به لشكر، جهت عدم ترس از ياغيان.
13 - رعايت عدل و انصاف در حق لشكريان.
14 - الف) التفات و توجه به فرمانبرداران؛ ب) و خوار كردن سركشان.
15 - راستى با همه خلايق در اميد و بيم دادن در طاعت.
16 - الف) كم آزارى مردم؛ ب) و عدم رنجش نيكان و بىگناهان (تا دراز عمر شود).
17 - سعى در آبادانى كردن (تا مال بسيار بىظلم و رنج مردم حاصل شود).
18 - خبر يافتن از ايل و ياغى و بيدارى و هشيارى در برابر آنها.
19 - استوارى در فرمانها و دستورها (تا اميد و بيم دشمن تمام باشد).
3. رسم و آيين پادشاهان قديم راجع به ماليات و مصارف آن4
از جمله خواجه نصيرالدين طوسى بنا به درخواستى، ضمن بيان بنياد پادشاهى پادشاهان در شمشير (در دست سپاهيان) و قلم (در دست نويسندگان)، نوعى آيين نامه حكومتى را در اين رساله ترسيم مىكند كه در آن به نحوه سامان دهى و مديريت قواى نظامى و اقتصاد مملكتى و پادشاهى مىپردازد. بدين منظور خواجه طوسى ماهيت فردى و تركيبى سپاهيان را آن مىداند كه بايد با يكديگر متفق و با پادشاه يك دل باشند و به جز فرمان پادشاه، فرمان كسى را اطاعت نكنند و مردان كار باشند و آداب سلاح را آموخته باشند.
از طرفى وظايف پادشاه را در قبال لشكر، تأمين كننده تداركات جنگى، گماردن هر كسى به جاى خود، نيكو داشتن دلير مردان، توجه به بازماندگان افراد لشكر و صرف غنايم به دست آمده از ياغيان در بين آنها مىداند و آنگاه با بيان فوايد لشكر در ايجاد شكوه و هيبت براى پادشاهان و دفع ياغيان و ايمن داشتن رعايا و امنيت راهها، طرق برخورد با پادشاه ياغى را بيان داشته و آنگاه به امور امنيتى لازم در برخورد با پادشاهى كه ياغى نباشد، پرداخته و آن امور را آماده نگه داشتن لشكر با تداركات لازم، عدم غفلت از پديد آمدن ياغى، عدم كوچك پنداشتن دشمن و خالى نداشتن مرزها از مردان مسلح و آماده مىداند. سپس فوايد قلم به دستان و ترسيم كنندگان مصالح و منافع نظام را در نگهدارى راه خدا در ميان خلق و آشكار كردن پوشيده (خوب و مفيد)، ياد دادن سخنان (نيك) و نگهدارى راستى در ميان مردم دانستهاند.
اما در مورد اموالى كه در اختيار سلطان است منابع دخل آن را ميراث گذشتگان، مال رعيت، كفايت و شايستگى خود و اعطاى خداوند مىداند. آنگاه با بيان انواع مال پادشاه كه يا از خاصه خود اوست يا از مصالح پادشاهى، اموالى را كه پادشاهان از آنها ننگ دارند، عبارت مىداند از: 1 - گرفتن و بدرقه جهت راهها و كشتىها؛ 2 - آنچه از تباه شدن زر و سيم حاصل آيد؛ 3 - ارزان خريدن آنچه مردم بدان محتاج اند و گران فروختن آن؛ 4 - تحصيل مال از مردم به سبب گناهان.
اما خرج پادشاه را دو گونه دانسته: 1 - خرج خاصه خود كه از مال خاصه خود است؛ 2 - خرج اموال مصالح پادشاهى و موارد مصرفى اموال خاصه خود پادشاه را به: 1. خرج خاصه خود و فرزندان، 2. عطايا و بخشش كسانى كه او را خدمت كنند، 3. ساختن تجملها و زينتها، 4. عمارتهايى كه ضرورت بر آنها نباشد، تقسيم مىكنند، و موارد خرج مال مصالح پادشاهى را به امور ذيل مىداند: 1- خرج لشكر و كسانى چون نويسندگان دربارى و بازپرسان و دادستانان، 2 - سفرا، 3 - خرج بازماندگان و درويشان و كودكان بىپدر و زنان بىشوهر و مصالح شهرها و ولايتها، 4 - پيام رسانى و پيام رسانان.
و در پايان موارد اموالى كه پادشاه نهى از تصرف در آنها شده را بر مىشمارد كه عبارتند از: 1 - معيشتهاى اهل خير، 2 - اموال يتيمان، 3 - اموال غايبانى كه اميد مراجعت آنها است، 4 - امانتهاى مردم، 5 - اموال وقفى.
4. رساله امامت5
خواجه در سؤال از چيستى امام، او را به انسانى معرفى مىكند كه داراى رياست عامه در دين و دنيا بالاصاله در دارتكليف است. در سؤال از وجود دايمى يا موقتى امام با توجه به لطف بودن وجود امام در نزديك كردن مكلفان به قيام به واجبات و دور دادن آنها از منكرات و مقبحات و از اخلال به واجبات و وجود دايمى چنين مصلحتى در دار تكليف براى بندگان، لزوم دايمى بودن وجود امام را اثبات مىكند.
در پاسخ سؤال از علت وجودى امام و وجود چنين وجودى در بين مكلفان مىفرمايد كه امكان وقوع اخلال به واجبات و ارتكاب مقبحات وجه نياز به وجود امام است تا مكلفان را منع از آنها كند و متخلفان را تنبيه كرده تا بدين وسيله مكلفان را به اطاعت الهى نزديك كند و متخلفان را از معاصى دور سازد.
خواجه طوسى در بيان صفات امام، او را داراى عصمت، علم (به آنچه علم به آن نياز است)، شجاعت، افضليت از رعيت خود، طاهر بودن از عيوب منفوره خَلْقى و خُلْقى، نزديكترين فرد به خدا بودن، داشتن معجزهاى (كه دلالت بر امام داشته باشد) و واحد بودنش در دار تكليف مىداند.
در پايان در مقام بيان كيستى امام در خارج، او را كسى مىداند كه اهل اسلام بر او اجماع داشته باشند و يا در صورت اختلاف اهل حق كه قائلان به توحيد، عدل، نبوت و امام هستند، بر او اجماع داشته باشند و در ضمن اين بحث به وجود سه دسته اختلاف و نحوه تعيين امام يعنى قول به عدم وجوب نصب امام، وجوب نصب بر عهده مردم و وجوب نصب از طرف خداوند را بيان و دو قول اول را نفى و قول سوم را اثبات مىكند.
وى در اين رساله به معرفى و تعيين جايگاه و ويژگىهاى رهبر و حاكم دولت مطلوب و ماهيت سياست آن دولت مىپردازد. خواجه طوسى در فلسفه سياسى خود، دولت امامت را دولت مطلوب مىداند كه در رأس آن امام واقع شده است. چنين دولتى داراى اصول و ثبات پايدارى، عدالت مدارى احسان به مردم و قانون مدار و قانونگرا6 و نيز كارويژههاى امنيت، آرامش طلبى، مودّت، عدالت ورزى، عفت، لطف و وفادارى است.7 هدف سياست دولت امامت، رواج فضايل در ميان جامعه و ايجاد زمينههاى تخلق مردم به فضايل و كمالات است. خواجه طوسى چنين دولتى را دولت حق و هر آنچه مقابل آن باشد، با هر شكل و ماهيتى دولت باطل تلقى مىكند.8 در سياست امامت هدف آن است كه مردم به تكميل نواقص خود برآيند، زيرا مردم بدون وجود چنين دولتى، توانايى فعليت بخشيدن به استعدادهاى كمالى خود را ندارند.
در نظريه دولت خواجه طوسى امام با اعمال سياست امامت خود، جامعه را از حالت نسبى و قدر مطلق خود كه هم زمينه روآورى به فضايل و هم رذايل را دارد، خارج كرده و به سوى ايجاد هر چه بيشتر و كاملتر فضايل و ظاهر ساختن آنها در اعمال و رفتارهاى فردى و جمعى و در تمام اعمال و سياست و طراحىهاى دولت سوق مىدهد.
5. تجريد العقائد9
در مقصد چهارم كتاب با نيكو شمردن بعثت پيامبران از حيث آثار و فوايد مترتب بر آن از جمله حفظ نوع انسان از تباهى و رساندن افراد به كمال، وجوب آن را اثبات مىكند. همچنين عصمت را براى آنها لازم مىداند تا از هر گونه گناه و خطا و نسيان مصون باشد و در هدايت جامعه به سوى كمال هيچگونه انحراف رخ ندهد. خواجه در ادامه، به بيان صفات پيامبران نظير كمال عقل، ذكاوت، قوت رأى و عدم سهو مىپردازد تا در پرتو اين صفات، توانايى جعل قوانين كمال آور و شناخت فضايل و رذايل و تنظيم سياستهاى اجرايى در جهت جارى سازى و جريان فضايل و كمالات در جامعه را دارا باشند. وى در آخر، راههاى شناخت پيامبران را بيان مىكند.
در مقصد پنجم، بحث از امامت و وجوب عقلى آن بر خداوند را طرح مىكند تا هدايت و رهبرى جامعه را به سوى سعادت دنيوى و اخروى عهدهدار شوند. وى معتقد است چنانچه آن را واجب ندانيم، نبود امام به رواج فتنه و فساد در ميان مردم منجر مىشود؛ بنابراين خواجه طوسى امام را رئيس اول امور دينى و دنيايى مردم مىداند كه در پناه آن امر دين و دنياى مردم نظم و انتظام و رشد و توسعه مىيابد.
در آخر مبحث امام به اثبات و انحصار امامت در علىعليه السلام بعد از وجود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مىپردازد كه شايستگى لازم و كافى را براى هدايت جامعه به سوى كمالات برخوردار بود.
6. فصول العقايد10
وى ابتدا با بيان اين كه غرض از خلقت انسان وجود مصلحتى براى خود انسان است نه خداوند، تنبيه و تنبّه انسان را به چنين مصلحتى - كه عقول ايشان مستقلاً نمىتوانند آن را درك كنند - لطف مىداند و لطف بر خداوند واجب است و چون از جهت كثرت حواس و قوا و اختلاف انگيزهها، وقوع شر و فساد ممكن است، شريعت را كه مبيّن كيفيت معاشرت و انتظام امور معاش مردم است، از باب لطف بر خداوند واجب مىداند. از طرفى به اعتقاد وى، جهت ارشاد مردم ارسال رسل برخداوند واجب مىشود و جهت امتناع وقوع نتايج و مفاسد و اخلال واجبات از ايشان، و عدم تنفر عقول از ايشان و بلكه جلب افراد به آنها، عصمت انبيا و معجزه برايشان واجب مىشود. وى در بحث نبوت خاصه در اثبات نبوت پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، معجزه ايشان و وجوب عصمت براى ايشان مطالب مستدلى بيان داشته است و هر آنچه را كه ايشان از آن خبر دادهاند واجب القبول مىداند.
در مبحث امامت، امامت را مقامى مىداند كه حق را ظاهر مىگرداند و مردمان را از باطل منع مىكند و شريعتى را كه خداوند فرستاده، در ميان مردم رواج داده تا از وقوع فتنه و ظهور فساد در ميان مردم پيشگيرى شود.
از آن جا كه با كثرت امام، امكان فتنه وجود دارد، خواجه لازم مىداند كه امام، واحد باشد. در مورد نحوه تعيين امام، وى بر خدا واجب مىداند كه از طريق اظهار معجزه يا اخبار كسى كه صدقش معلوم است، او به مردم شناسانده شود و چون زمانه از صادق القول خالى نيست اگر اكثر امت بر شخصى اجماع كنند، آن اجماع حق باشد. درباره امام زمانعليه السلام و غيبت آن حضرت معتقد است سبب حرمان خلق از امام، خود مردم هستند نه امام و نه خداوند، و زمان ظهور آن حضرتعليه السلام را زمان رفع علت غيبت او مىداند.
7. قواعد العقائد11
وى در اين كتاب نيز معتقد است شأن و جايگاه نبوت و امامت در جامعه در جهت به اكمال رساندن نفوس مردم است. در بحث نبوت، نبى را انسانى مىداند كه از طرف خداوند به سوى بندگانش مبعوث شده تا آنها را از حيث كمالات انسانى و الهى تكميل كند؛ بدين صورت كه آنچه را آنها در رشد و كمالات خود نياز دارند بشناساند و نيز آنها را به سوى خداوند كه مبدأ و خالق كمالات است نزديك كند و از معاصى دور بدارد. وى راههاى شناخت نبى را عدم صدور عمل يا قول خلاف عقل از او و مطابقت دعوت او با ادعايش و اظهار معجزه به دنبال ادعاى نبوتش مىداند.
طريق حكما در اثبات نبوت را چنين تقرير مىكند كه براى انسان مدنى بالطبع زندگى ممكن نيست مگر در اجتماع با همنوعان خود؛ پس مردم بايد در رفع نيازهاى خود با يكديگر تعاون كنند و از آن جا كه هر انسانى همراه با شهوت و غضب آفريده شده، ممكن است به دنبال مطامع خود از ديگرى كمك بگيرد بدون اين كه او را در امورش كمك كند، از اين رو، آنچه امور آنها را مستقيم مىكند، عدل و اجراى آن به دست شخصى عادلِ واحد است بدون هيچ مزيتى، و چنين انسانى بايد الهى و از طرف خداوند باشد تا چنين مقصودى حاصل شود. پس امور نوع انسان مستقيم نمىشود الاّ به نبى، تا عدل را جارى و مردم را به آن دعوت كند و بدين منظور قوانين و قواعدى را وضع مىكند كه اقتضاى عدل در امور متعلق به اشخاص و نوع انسانى و سياست آنهاست.
در باب امامت، وى امامت به رياست عامه دينيه اى تعريف مىكند كه مشتمل است بر ترغيب عموم مردم به حفظ مصالح دينى و دنيايى خويش و زجر و منع آنها از آنچه مضر به مصالح آنهاست. در ادامه اقوال و انظار مختلف در نصب امام را طرح و نظر شيعه دوازده امامى را وجوب عقلى براى نصب آن از جانب خداوند دانسته و طريق معرفت آن را نزد شيعه نص جلّى از جانب خداوند يا كسى كه از طرف خداوند نصب شده يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله، مىداند.
8. اساس الاقتباس12
نزد خواجه طوسى اقشارى از افراد جامعه كه از قوه ادراكى بالايى برخوردارند و از آنها تعبير به افاضل مىشود، در استدلالات خود از استدلالات برهانى استفاده مىكنند و از طرفى يكى از ويژگىهاى رياست حكومت در مدينه فاضله برخوردارى حاكم از ذكاوت و سرعت فهم و قوت استدلال قوى است تا بتواند در وضع قوانين و علوم و روابط خود با ديگران از قياسات برهانى استفاده كند.
صناعات بعدى، جدل است كه در آن طرفين از مقدمات مسلم نزد خود براى اثبات وضع مطلوب خود يا حفظ وضع موجود به كار مىگيرند. در جدل آنچه ملاك بوده، استفاده از آنچه اعتراف مردم در آن است و آنها آرا و قضايا مقبول نزد جمهور مردم است و مقبول بودن آنها نزد مردم يا به حسب عقل عملى آنهاست مثل «العدل حسن» و يا برحسب خُلْق و عادات فاضله و اخلاق جميله است كه در نفوس افراد رسوخ كرده است و يا به حسب عاملى ديگر. فايده جدل برخلاف برهان، مفيد جمع و همه افراد جامعه است، چه اين كه زندگى نوع انسانى بدون كمك و مشاركت با همنوع خود ممكن نيست و جدل از جمله ابزارهايى است كه مردم با ابتناى بر محمولات و مقبولات نزد خود، روابط اجتماعى خود را مستحكم مىنمايند.
صناعات ديگر خطابه است كه در اقناع و تسليم مردم در پذيرش تصميمات و اهداف و برنامه به كار مىرود. فايده خطابه در تقرير مصالح جزئى مردم و اصول كلى مصالح آنها مثل معارف الهى و قوانين علمى و مسائل سياسى است. خواجه طوسى به جهت كاربرد جدل و خطابه در سياست به اصناف سياسات پرداخته و آنها را به شش صنف تقسيم مىكند كه عبارتند از سياست وجدانى، سياست قلّت، سياست اجتماعى (احرار)، سياست اخيار (فاضله)، سياست تغلبى (سلطه و غلبه) و سياست خست. وى در ادامه به تعاريف و اهداف هر يك از سياست مذكور مىپردازد و در آخر با نظر به هدفى كه سياست فاضله دارد و آن تحصيل فضايل و ملكات نفسانى افراد جامعه است، اصول و فروع فضايل را بيان مىكند.
پىنوشتها :
1. حجةالاسلام يوسفى راد، فارغ التحصيل كارشناسى ارشد علوم سياسى موسسه آموزش عالى باقرالعلومعليه السلام .
2. مؤلف: خواجه نصيرالدين طوسى؛ مصحح: مجتبى مينوى - عليرضا حيدرى ؛ تاريخ تأليف: 633 ه؛ محل تأليف: ايران؛ ناشر: انتشارات خوارزمى؛ سال انتشار: 1373.
3. مؤلف: خواجه نصيرالدين محمد طوسى، زبان: فارسى.
4. مؤلف: خواجه نصيرالدين طوسى، موضوع: سياست، ناشر: دانشگاه تهران - 1341، زبان: فارسى، محل دسترسى: واحد تدوين انديشه سياسى، تعداد صفحات: 8
5. مؤلف: خواجه نصيرالدين محمد طوسى (597 - 672)، مصحح: محمد تقى دانش پژوه، (ناشر: دانشگاه تهران، سال انتشار: 1335)
6. مرتضى يوسفى راد، انديشه سياسى خواجه نصيرالدين طوسى (قم: بوستان كتاب، 1380) ص 245 - 248.
7. همان، ص 221 - 225.
8. خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق ناصرى، تصحيح مجتبى مينوى، عليرضا حيدرى (تهران: انتشارات خوارزمى، 1373) ص 303.
9. مؤلف: خواجه نصيرالدين طوسى، محقق: محمد جواد حسينى جلالى، ناشر: مكتبة الاعلام الاسلامى، تاريخ نشر: 1407 ه.
10. مؤلف: خواجه نصيرالدين طوسى، مصحح: محمد تقى دانش پژوه، ناشر: دانشگاه تهران، 1335.
11. مؤلف: خواجه نصيرالدين طوسى، به كوشش محمد رضا انصارى قمى (قم: ناشر: كتابخانه آية الله العظمى مرعشى نجفى، 1377).
12. مؤلف: خواجه نصيرالدين طوسى، تصحيح و تحقيق مدرس رضوى (تهران: ناشر: دانشگاه تهران، 1355).
/خ