چند نکته درباره ي عرفان نظري

ديگر اقطاب متصوفه، همه يا غالباً، آن برجستگي علمي و فرهنگي را که پيشينيان داشته اند، ندارند. شايد بشود گفت که تصوّف رسمي از اين به بعد بيشتر غرق آداب و ظواهر و احياناً بدعت هايي که ايجاد کرده است مي شود.
پنجشنبه، 11 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چند نکته درباره ي عرفان نظري
 چند نکته درباره ي عرفان نظري

 

نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

1. از قرن دهم به بعد عرفان شکل و وضع ديگري پيدا مي کند.

اوّلاً:

ديگر اقطاب متصوفه، همه يا غالباً، آن برجستگي علمي و فرهنگي را که پيشينيان داشته اند، ندارند. شايد بشود گفت که تصوّف رسمي از اين به بعد بيشتر غرق آداب و ظواهر و احياناً بدعت هايي که ايجاد کرده است مي شود. (1)

ثانياً:

عده اي که داخل در هيچ يک از سلسله هاي تصوّف نيستند، در عرفان نظري محي الدّين متخصّص مي شوند که در ميان متصوّفه رسمي نظير آن ها پيدا نمي شود، مثل: صدرالمتألّهين شيرازي ( متوفا 1050 هـ ) ملّا محسن فيض کاشاني ( متوفا 1091 هـ ) و قاضي سعيد قمي ( متوفا 1103 هـ ) و آقا محمّدرضا حکيم قمشه اي و مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتي.
نکته ي قابل توجه آن است که اين گروه، در مسئله ي وحدت وجود، که اصل اساسي عرفان و تصوّف است، نظر خاصي ابراز داشته اند که بعضي از محققان عرفان و فلسفه ي اسلامي، ديدگاه اينان را بر ديدگاه عرفا از نظر صحت و متانت ترجيح داده اند. اينان، وجود را حقيقت واحد و در عين حال آن را يک حقيقتِ متشکّک دانسته اند. يعني حقيقتي که داراي مراتب متفاوت است، از لحاظ شدّت و ضعف و کمال و نقص و تقدّم و تأخّر. در صورتي که عرفا وجود را يک حقيقت واحد شخصي مي دانند و تشکيک را تنها در مظاهر اين حقيقت مي پذيرند و در خود وجود هيچ گونه کثرتي را نمي پذيرند، امّا ملّاصدرا و پيروانش وجود را حقيقتي مي دانند که در عين وحدت، داراي کثرت بوده و در عين حال کثرت آن، منافاتي با وحدتش ندارد، چه کثرت بر خود وجود بر مي گردد، نه به امري خارج از وجود؛ يعني همان « تشکيک » در ذات و طبيعت وجود است. (2)

ثالثاً:

از قرن دهم به بعد، در جهان شيعه به افراد و گروه هايي بر مي خوريم که اهل سير و سلوک و عرفان عملي بوده اند و مقامات عرفاني را به بهترين وجه طي کرده اند، بدون آن که در يکي از سلسله هاي رسمي عرفان و تصوّف وارد باشند و حتي اعتنايي به آن ها نداشته، و آن ها را کلاً يا بعضاً تخطئه هم کرده اند.
از خصوصيّات اين گروه که ضمناً اهل فقاهت هم بوده اند، وفاق و انطباق کامل ميان آداب سلوک و آداب فقه است. (3)
از اين گروه مي توان: سيد محمّد مهدي بحرالعلوم ( متوفا 1212 هـ ) و حاج ميرزا جواد آقا مجتهد ملکي تبريزي ( متوفا 1333 هـ.ش )، صاحب رساله ي معروف لقاء الله و علّامه فقيد، سيد محمد حسن طباطبائي ( متوفا - 1362 هـ.ش ) را نام برد.
2. شعراني در طبقه بندي عرفا و صفويه، آخرين دوره را دوره مجذوبان ناميده که اين دوره قرن نهم و دهم هجري را در بر مي گيرد. البته حالت جذبه و بي خودي در عرفان از آغاز مطرح بوده امّا هر عارفي الزاماً هميشه در حال جذبه نمي ماند اگر چه کساني هم ممکن است هميشه در اين حال بمانند.
شعراني از مجذوبان معروف دو قرن فوق اشخاص ذيل را نام مي برد:
عبدالقادر سبکي ( اواخر قرن نهم ) و عامر مجذوب، حبيب و فرج مجذوب، ابراهيم مجذوب، ابوالخير کليباتي ( متوفا 910 )، احمد مجذوب ( متوفا 920 )، خليل مجذوب، ابراهيم عريان و غيره. اين مجذوبان عموماً از لحاظ فردي و اجتماعي در حالت غيرعادي مي زيستند و کلام و رفتار و خوراک و پوشاکشان غير عادي بود. اکثراً با لباس کثيف يا عريان يا غذاي ناجور در ويرانه ها و بيابان ها زندگي مي کردند. احياناً مورد مسخره قرار گرفته و از طرف کودکان مورد تعقيب و آزار واقع مي شدند و به ندرت هم، براي مردم ايجاد زحمت مي کردند. (4)
3 از همان آغاز به علل مختلف، سير و سلوک عرفاني با شيوه ها و روش هاي گوناگون انجام پذيرفته است که اين شيوه ها و سليقه ها به عنوان طريقت يا سلسله، شناخته شده اند، که به سلسله هاي مهم عرفان و تصوّف اسلامي ذيلاً اشاره اي مي کنيم:

سلسله ي قادريه:

منسوب به عبدالقادر گيلاني ( متوفا 562 هـ ) ملقّب به قطب الأعظم. پيروان اين مکتب وحدت وجودي هستند و به محبّت و خدمت شهرت دارند. اگر چه در اصل از بين حنابله برخاسته اند، تا حدود زيادي اهل تسامح و مسامحه بودند. در اين طريقت به حفظ سنّت و شعائر تأکيد مي شود و اين طريقت در سراسر بلاد اسلامي منتشر شده است. (5)

سلسله ي رفاعيّه:

منسوب به ابوالعباس سيّدي احمد رفاعي بصري ( متوفا 578 ) است که سلسله ي شيوخ آن به معروف کرخي مي رسد. پيروان اين طريقت جهانگرد و خانه به دوش و در کار رياضت و تربيت و ترتيب ذکر، تندروتر از قادريّه اند. (6)

سلسله بدويّه:

منسوب است به سيّد احمد البدوي ( متوفا 675 )که آنان را احمديّه نيز مي نامند. سلسله ي بدوي در مصر انتشار زيادي پيدا کرد. در يکي از جنگ هاي صليبي که سن لوئي به مصر حمله کرد پيروان اين سلسله مسلمين را به جنگ با مسيحيان تشويق مي کردند. امّا بي بند و باري و مي گساري آن ها بعدها از اسباب عدم توجه عامّه مسلمين به آن ها شد. (7)

سلسله سهرورديّه:

منسوب به شهاب الدّين عمر بن عبدالله سهروردي ( متوفا 632 هـ ) است که در تصوّف طريقه اي معتدل داشت. وي عمل به فرايض دين را مقدمه ي وصول به حقيقت مي شمرد. سلسله هاي جلاليّه، جماليّه، زينبيّه، خلوتيّه و شعبه هاي متعدّد و مختلف آن در آسياي صغير، روشنيّه در افغانستان از طريق سهرورديّه نشئت يافته اند. زکريّاي مولتاني، اين طريقت را در هند رواج داد و پيرواني يافت. (8)

سلسله ي شاذليّه:

منسوب به ابوالحسن شاذلي ( متوفا 656 هـ ) است. رعايت پنج اصل خوف ظاهري و باطني، پيروي از سنّت، عدم اعتنا به خلق، تسليم و رضا، توکّل در شادي و محنت، پايه ي اعتقادي اين طريقت است. اين سلسله در مصر و مغرب و بلاد عثماني قديم اعتبار تمام را کسب کرده است. سلسله هاي: جوهريّه، وفائيّه، مکّيّه، هاشميّه، عفيفيّه و قاسميّه، خواتريّه در مصر و سلسله هايي مثل شيخيّه، ناصريّه، حبيبّه و يوسفيّه در مغرب، از آن منشعب شده اند. (9)

سلسله ي نقشبنديّه:

منسوب به خواجه بهاء الدّين محمّد نقشبند ( متوفا 792 هـ ). نقشبنديّه خود شاخه اي بوده اند منشعب از سلسله ي خواجگان که منسوب بوده است به خواجه احمد عطاسيوي معروف به حضرت ترکستان. بعدها اين سلسله در هند، مخصوصاً در دوره ي اقتدار مغول هند، نفوذ داشت. پيروان اين طريقت در آغاز، طرفدار زهد و فقر سادگي بودند و انديشه ي وحدت وجودي داشتند، اما بعدها برخي از آنان به مدح گويي و مال اندوزي روي آوردند. (10)

سسله ي چشتيّه:

اين سلسله را معين الدّين چشتي ( 633 ) به وجود آورد. شيخ فريدالدّين شکر گنج ( متوفا 670 هـ ) و شيخ نظام الدّين اولياء ( متوفا 725 هـ ) از اخلاف وي هستند. (11)

سلسله ي شطاريّه:

منسوب به عبدالله شطار ( متوفا بين 818 و 832 هـ ) است سخنان او يادآور سخنان بايزيد و حلّاج است. اين طريقه در سوماترا و جاوه نيز پيرواني دارد. (12)

سلسله ي مولويّه:

منسوب به جلال الدّين محمّد بلخي رومي معروف به مولوي ( متوفا 672 هـ ) که دو فرقه ي پوست نشينان و ارشاديّه از آن برخاسته اند. پيروان اين طريقت، معتقد به وحدت وجود هستند و توجه به وجد و سماع، قول و ترانه از مختصّات اين طريقت است. مولويّه در عهد دولت عثماني ها کسب نفوذ کردند و بعد از روي کار آمدن جمهوري ترکيه نفوذ خود را از دست دادند و اکنون فقط در حلب و بعضي بلاد کوچک باقي ماندند. (13)

سلسله ي بکتاشيّه:

منسوب به حاجي بکتاش ولي ( متوفا 738 هـ ) اين طريقت در حدود قرن هشتم هجري پيدا شد و در ترکيّه در روزگار سلاطين عثماني رواج يافت. در آداب و عقايد اين فرقه، هم صبغه ي تشيّع است و هم نوعي گرايش به تأويل و مسامحه. بعضي آداب و رسوم هم از تأثير و تقليد نصارا در بين آن ها رواج يافته است. کلاه سفيد، احترام به اديان، مبارزه با ظلم، از خصوصيات آنان است. (14)

سلسله ي نعمت اللهيّه:

منسوب به شاه نعمت الله ولي ( متوفا 835 هـ ) عقيده به وحدت وجود افراطي از مختصات اين طريقت است. چند طريقه از اين سلسله منشعب شده است که در ايران پيرواني دارد.

سلسله ي ذهبيّه:

منسوب به مير عبدالله برزش آبادي که طريقه ي او از طريقت کبرويه جدا شده است و تا حدي رنگ غلوّ دارد و مانند سلسله نعمت اللهيّه به تشيّع منسوب است.
4.برخي از متفکران شرق و غرب با توجه به پاره اي از اظهارات و مناقشات عرفا، تقسيماتي براي عرفان اسلامي و عرفاي مسلمان مطرح مي کنند که چندان منطقي نيست. از قبيل جدا کردن عارفان معتقد به وحدت وجود از عارفان معتقد به وحدت شهود.
مثلاً نيکلسون مي گويد:
صوفي، مادام که به تنزيه ذات اِلهي معتقد است نمي تواند قائل به وحدت وجود باشد، بلکه معتقد به وحدت شهود است. هرگز اعتقاد ندارد که « کلّ » همان خداست، بلکه معتقد است که همه چيز در خداست و فراتر از همه چيز است. (15)
بايد توجه داشت که اصطلاحات وحدت شهود و وحدت وجود با اتّصال شهودي و اتّصال وجودي، از تعبيرات مربوط به مراحل و مقامات سلوک اند، نه نشانِ دو نوع بينش جداگانه در عرفان اسلامي که مثلاً در يکي از آن ها تنزيه حق - تعالي - را پذيرفته، در ديگري آن را ناديده بگيرند.
چنين برداشت هايي نتيجه ي عدم تسلط مستشرقان غرب و پيروان شرقي آنان به تعاليم عرفان اسلامي است. وحدت شهود يا اعتقاد به وحدت شهودي، مربوط به مرحله اي از تعالي وجوديِ سالک است که در آن فناي صفات مطرح است؛ در صورتي که نيل به وحدت وجود به مقام فنايِ ذاتِ سالک مربوط است.
به عبارت ديگر، اين ها دو مرحله اند در طول يکديگر، نه دو بينش و مکتب در عرض همديگر و برخلاف هم.
5. برخي از محققان معاصر، مولوي را در برابر ابن عربي نهاده، آنان را داراي دو بينش جداگانه در عرفان اسلامي معرّفي مي کنند؛ در صورتي که عدم توجه مولوي به ابن عربي و مطرح نکردن نام و آثار وي در تعاليم خود، نه به آن دليل است که اين دو بزرگوار، در عرفان اسلامي داراي دو تعليم جداگانه اند؛ بلکه اختلافات و بي اعتنايي هايي از اين قبيل: بيشتر به اختلافات سلسله اي و خانقاهي و تبعيت ارشادي و سلوکي مربوط اند، نه به اصول و مسائل بنيادي عرفاني اسلامي.
6. يکي ديگر از مسائل بي مبنا تقسيم عرفان اسلامي به عرفان عابدانه و عرفان عاشقانه است. عبادت و زهد از زمينه هاي پيدايش عرفان اند، نه آن که عرفان دو صورت جداگانه ( عابدانه و عاشقانه ) دارد.
در سير تکاملي عرفان، عرفان اسلامي مراحل مختلفي را پشت سر گذاشته است. نکته اي که در اين سير تکامل نبايد مورد غفلت واقع شود. نکته ي ظريف و دقيقي است که يکي دوبار آن را به اختصار مطرح کرده ام و آن اين که: اين سير تکاملي از جهتي جنبه ي تاريخي دارد و از جهت ديگر وابسته ي زمان و تاريخ نيست؛ عيناً مانند سير تکاملي رياضيات. علوم رياضي با گذشت زمان از مراحل ابتدايي خود به وضع کنوني رسيده است و از اين لحاظ وابسته ي تاريخ و زمان است؛ امّا در زمان حاضر نيز چنان نيست که همه ي انسان ها رياضيات را در حدّ عالي بدانند، بلکه مردم جهان، حتي افراد يک خانواده، از جهت معلومات رياضي در مراحل مختلف قرار دارند، به گونه اي که ممکن است در يک زمان معلومات رياضي يک نفر در زمينه ي مسائل رياضي در حدّ عالي و معلومات فردي ديگر در نازل ترين مرحله باشد. بنابراين، اگر چه عرفان در طي قرن ها تحول به درجه اي از کمال رسيده است. امّا در همه ي زمان ها حتّي در يک خانواده ممکن است درجات مختلفي از عرفان وجود داشته باشد. بنابراين، مراحل ناقصي از عرفان اسلامي را نبايد در برابر مراحل کامل آن، به صورت يک مکتب مستقل مطرح کرده، يا آن را قسمي از اقسام عرفان بدانيم.
موارد و مصاديق عرفان عابدانه يا به زمينه هاي عرفان مربوطند که همان عبادت و زُهد است يا به مراحل اوّليه ي سير تکاملي اين مکتب، از قبيل مرحله ي جوانه ها، يا رشد و رواج که مورد بحث قرار گرفتند. برخي از اختلافات بزرگان تصوف نيز علاوه بر عامل طريقتي و سلسله اي به اين عامل مربوط است که دو طرف ماجرا، هر کدام به مرحله ي خاصّي از مراحل اين سير تعلق دارند. اختلاف و مناقشات علاء الدّوله ي سمناني با بعضي از شارحان مکتب ابن عربي از اين عامل سرچشمه مي گيرد، (16) يعني کساني هستند که با تمام شهرت و موقعيت خود، هنوز از لحاظ تعاليم عرفاني، در مراحل اوّليه قرار داشته، برخي از مباني عرفان را به درستي درنيافته اند؛ يا آن که در اظهارات خود، برخلاف درک و معرفت خويش، درجه و ميزان فهم مخاطبان و جوّ حاکم بر محيط را در نظر گرفته، به اصطلاح در خور فهم مردم سخن گفته اند؛ اما ديگران اين سخنان را عين عقيده و معرفت نهايي آنان دانسته اند. بنابراين نبايد از اين نکته غفلت کرد که اظهارات و ديدگاه ها غالباً در طور يکديگرند و رابطه ي آنان، رابطه ي دقيق و ادقّ است. همانند ديدگاه وحدت تشکيکي وجود نسبت به ديدگاه وحدت شخصي آن، يا ديدگاه وحدت شهود نسبت به نظريّه ي وحدت وجود.
7. در مطالعه ي سير تکاملي تصوف، عوامل گوناگوني، تشخيص دقيق موقعيت اشخاص را دشوارمي سازند، لذا اگر چه موضع عده اي از عرفا از قبيل قشيري، عين القضاة، ابن عربي و قيصري که آثار متعدّدي در تعاليم عرفاني دارند روشن است؛ اما موقعيت بسيار از آنان، مبهم و نامعلوم است؛ همانند حلّاج، باباطاهر، ابوالحسن خرقاني و... .
اين ابهام، معلولِ علل و عوامل گوناگوني است که به مواردي از آن ها اشاره مي کنيم:
الف - اختلاف حالات گوينده، مثلاً اظهارات حال صحو و فرق با جمع و محو کاملاً متفاوت خواهد بود. بنابراين اگر سخني حکايت از فرق و صحو داشت، نمي تواند دليل آن باشد که گوينده ي آن از عالم جمع و جمع الجمع بي خبر است؛ بلکه قدر مسلّم آن است که اين سخن به عالم فرق مربوط است و بس، نه آن که گوينده از عوالم ديگر بي خبر است.
ب - اختلاف حالات شنونده. بسا خواص که چون کارشان با عوام اُفتد چيزي گويند که در شأن شنونده باشد نه گوينده:

آنچه مي گويم به قدر فهم توست *** مردم اندر حسرت فهم درست

ج - شرايط اجتماعي، يا جوب حاکم بر جامعه يا مجلس و محفل خاص.
د - جايگاه خاص سخن؛ به اين معنا که بايد ديد فلان تعبير در چه مقامي ادا شده است: دفع شبهه، تهاجم، اعتراض، طنز، تحقير، تنبيه، جلب توجّه و امثال اين ها.
هـ - ميزان تسلّط بر اصطلاحات رسمي فلسفه و عرفان نظري. افرادي که بر اصطلاحات احاطه ندارند، در تعبير حقايق و معارف دچار اشکال مي شوند.
و - سعي بر اخفاي حال و مقام خويش يا کتمان اسرار:

وگر از عام بترسي که سخن فاش کني *** سخن خاص نهان در سخن عام بگو
ور از آن نيز بترسي هله چون مرغ چمن *** دمبدم زمزمه ي بي الف و لام بگو (17)

پي‌نوشت‌ها:

1. مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 664.
2. البتّه اين ديدگاه از لحاظ تنظيم عرفان نظري، يا بيان حقايق عرفان با زبان فلسفه، ديدگاه خوبي است؛ امّا بر اهل تحقيق آشکار است که هر چند وحدت تشکيکي وجود، نظري است دقيق، ليکن نظريّه ي وحدت شخصيّه ي وجود، اعلا و ادقّ نظريّات است.
3.خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 664 و 665 و نيز مراجعه شود به مقدّمه ي مجموعه ي رسائل حاج ملّاهادي سبزواري، به قلم آقاي سيّد جلال الدّين آشتياني. ايشان ضمن شرح حال سبزواري، افراد و اشخاص مهمي، از عرفاي خارج از سلسله ها را نام مي برند.
4. عبدالوّهاب شعراني، اليواقيت و الجواهر، ص 156 و 207، و نيز در مورد زندگي و احوال مجانين و مجذوبان، مراجعه شود به دنباله ي جست و جو در تصوّف، استاد زرّين کوب، ص 39 به بعد.
5. ارزش ميراث صوفيه، ص 98 به بعد و طرائق الحقايق، ج 3.
6. همان.
7. همان.
8. همان.
9. همان.
10. همان.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. نيکلسون، تصوّف اسلامي، ترجمه ي شفيعي کدکني، ص 57.
16. ر. ک: جامي، نفحات الأنس، شرح حال عبدالرّزّاق کاشاني و مکاتبه اش با علاء الدّوله ي سمناني.
17. ديوان کبير مولانا.

منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط