سيري در حيات فكري و معنوي فيض كاشاني
چكيده:
محمدبن مرتضي مشهور به ملامحسن فيض كاشاني از برجسته ترين دانشمندان علوم اسلامي در قرن يازدهم هجري قمري است. او در عمري كه بيش از هشت دهه به طول انجاميد، در دانش هاي گوناگون از جمله حكمت، عرفان، تفسير، كلام، اصول و فقه به تعليم و تعلم پرداخت. وي نزد بزرگان بسياري از جمله شيخ بهايي، ميرداماد، ملاصدرا، سيدماجد بحراني شاگردي نمود و پس از آن در شهرهاي كاشان و اصفهاني به تدريس پرداخت. در اين مقاله مي كوشيم سير حيات فكري و معنوي وي را بر اساس منابع گوناگون و از جمله آثار شخص وي ترسيم كنيم و مواجهه ي وي با افراد و جماعات مختلف تشريح كنيم.كليدواژه ها:
فيض كاشاني، شاه صفي، شاه عباس دوم، شيخ بهايي، ملاصدرا.در چهاردهم ماه صفر سال 1007ق در خانواده ي شاه مرتضي كاشاني فرزندي به دنيا آمد كه نام شريف « محمد » بر او نهاده شد. اهل خانه او را « محسن » صدا مي كردند و او را كه از همان ابتداي كودكي آثار بزرگي در ناصيه اش هويدا بود گرامي مي داشتند. خاندان اين طفل نورس همه از عالمان دين بودند و نسل در نسل به تعليم و تعلم اشتغال داشتند. اين خاندان اهل دانش از جمله شيعيان كاشان بودند كه به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ارادت و علاقه ي بسيار داشتند. در اخباري كه از اهالي اين شهر نقل شده معلوم مي شود كه ايشان در تشيع خويش ثابت قدم بوده و در اعزاز و گراميداشتِ خاندان رسالت دقيقه اي را فروگذار نمي كرده اند. احمد بن علي كاشاني كتابي نوشته و ذكر فرق شيعه را نموده و چون به ذكر اماميه رسيده و ذكر منتظر محمدمهدي- صلوات الله و سلامه عليه- را نموده، گفته: « عجب آن است كه در ولايت كاشان، جمعي مي باشند از اماميه و من، ايشان را ديده ام. در هر صبح، انتظار ظهور امام خود را مي كشند و يراق پوشيده به اسب، سوار شده از شهر، بيرون مي روند به انتظار آنكه صاحب و امام ايشان، ظاهر شود و چون آفتاب بلند مي شود، باز به شهر، عود مي كنند و به يكديگر مي گويند كه امروز هم نشد و هميشه در اين انتظار مي باشند. » (2) روايات محلي تأسيس كاشان را به زبيده، زن هارون الرشيد، منسوب مي دارند، ولي محل ترديد نيست كه اين شهر خيلي پيشتر از آن وجود داشته، چون بنا بر قول يكي از مورخان محلي قم و كاشان هر يك بيست هزار سرباز براي لشكر آخرين پادشاه ساساني گردآورده بودند. بعضي ها نام آن را شامل دو كلمه: كي و آشيان يعني مقر سلطان دانسته اند. (3) كاشان يكي از مناطق زلزله خيز ايران است. از اواخر قرن دهم هجري به بعد، سه بار در كاشان زلزله روي داده است؛ به طوري كه هر يك از آنها علاوه بر هزاران نفر تلفات جاني كه همراه داشته، ضايعات مهم و زيان هاي فراواني هم به اماكن و بناهاي تاريخي وارد نموده، و برخي را به كلي نابود ساخته است. اولين زلزله ي سخت و شديد در سال 982 هجري كه ربع قرن قبل از تولد فيض كاشاني است، حادث شده و بيش از سه هزار منزل و ماواي مردم را منهدم و بالغ بر 1200 تن از نفوس اهالي را هم تلف نموده است. (4) با اين همه كاشان در زمان تولد اين فرزند عزيز شهري است آباد كه حلقه هاي درست و بحث عالمان دين در آن رونق بسيار دارد. سال ها پيش از اين نيز جد و پدر وي در حلقات درس علماي دين در اين شهر حضور مي يافتند و از محضر دانشمندان اين ديار خوشه چيني مي كردند. رضي الدين شاه مرتضي كاشاني (1009-950ق ) پدر فيض، از شاگردان مبرز ملا فتح الله كاشاني ( م 988 ق ) دانشمند و مفسر عاليقدر شيعي بوده و از گنجينه ي دانش او بهره ي كافي برده بود. جد وي شاه محمود، نيز در كسوت اهل دانش بوده و در افاده و استفاده ي علمي شهره ي اهل روزگار، پدرِ جد وي، ملا علي كاشاني، نيز از معاريف عصر بوده و در تعليم و تعلم جدّ و جهد بسيار مي نموده است. از اينكه خاندان وي همه از عالمان دين بودند، ترديدي نيست، اما نكته اي كه در اينجا قابل توجه است اين است كه به نظر مي آيد در اين خاندان جليل علاوه بر ميل به علوم ظاهري، ميل به اسرار باطني نيز وجود داشته است. اين مطلب را هم از آمدن عنوان « شاه » در ابتداي نام پدر و جد وي مي توان فهميد و هم از جست و جوي فرزند اين خاندان در ابتداي جواني، تخلص جد فيض « فقير » بوده و اين نيز مي تواند گواهي ديگر بر اين باشد كه اين خاندان به يكي از سلاسل تصوف تعلق خاطر داشته باشند. اينكه برخي تذكره نويسان وي را از نوربخشيه دانسته اند، (5) هرچند سخني است كه كمتر مقبول افتاده، اما با توجه به نفوذ اين طريقت در اين دوره و تعلق خاطر اين خاندان به تشيع و آرمان هاي آن و همپوشاني اين تعلق خاطر با عقايد نوربخشيه، گزاف نيست كه ايشان را با اين جماعت در ارتباط بدانيم، خاصه كه يكي از مراكز حضور ايشان فارس و شيراز بوده و « ذهبيه » که از مهم ترين انشعابات اين طريقت بوده در اين شهر حضور پررنگ داشته اند و فيض نيز در حيات خود مكرر به اين شهر رفت و آمد داشته است. فيض در رساله ي شرح صدر صراحتاً به بيان اين نكته مي پردازد كه پدر و جدش از علماي دين بوده و از زهاد زمان خود به شمار مي آمده اند و وارستگي بسيار داشته اند: « پدر و جد بدين علوم مشغول مي بوده اند و به گوشه نشيني و صلاح مخصوص بوده اند؛ چنان كه هرگز دامن عزت ايشان به گرد فضول دنيا آلوده نبود و پاي عزلت شان به خار خار تردد در تحصيل حكام نفرسوده. » (6)
باري، فيض در خانداني به دنيا آمد كه از هر سو دانشمندان علوم ديني در آن حضور داشتند. علاوه بر پدر و اجداد وي، دايي و عموي وي نيز از علماي برجسته ي كاشان بودند و هم ايشان بودند كه وي را در آشنايي با دانش هاي گوناگون از جمله زبان عربي، منطق، حديث، فقه، اصول و تفسير ياري كردند. وي در اين باب چنين سروده است:
نيست قوم و خويش او جُز اهل قُدس و اصطفا *** صاحب علم است و تقوا عمّ فيض و خالِ فيض (7)
نام عموي فيض بر ما مكشوف نيست، اما دايي وي شيخ الاسلام نورالدين محمد بن ضياء الدين محمد رازي كاشاني نام داشته است و به جهت تبحري كه در حكمت داشته به « حكيم » مشتهر بوده است. فرزند وي نيز ضياء الدين محمد كاشاني نام داشته است و مشهور به ضياء العرفا بوده و در شهر ضيائي تخلّص داشته است. چنان كه از اخبار استفاده مي شود اين پسر دايي علاوه بر شاگردي در محضر پدر، مدتي نيز شاگرد فيض بوده است. جد مادري فيض نيز ضياء الدين محمد از اهل ري بوده و در كاشان اقامت داشته است. اين بزرگمرد از عرفا و علماي عصر خود بوده و در ميان خلق به ضياء العرفا شهرت داشته است. اين ضياء العرفا پدر همسر صدرالمتألهين شيرازي حكيم و عارف مشهور قرن يازدهم و صاحب كتاب شريف اسفار اربعه مي باشد. با اين توضيح معلوم مي شود كه پدر فيض با ملاصدرا باجناق بوده اند و فيض سال ها قبل از شاگردي اين مرد بزرگ با اين خاندان آشنايي داشته است و همسر وي كه دختر ملاصدرا بوده، در واقع دختر خاله ي وي به شمار مي آمده است. مادر فيض كه زهرا خاتون نام داشته زني اهل ذوق و شعر و عبادت و ورع بوده است و بستر مساعدي براي پرورش اين طفل گرامي به شمار مي آمده است. نطفه ي آن پدر دانشمند و جان آگاه در سرزمين وجود اين مادر پاك نهاد درختي را به ثمر نشاند كه روزگاران هميشه از آن برخواهند خورد. بسياري از بزرگان در اين زمينه داد سخن داده اند و به اهميت مادر و پدر و احوال و اطوار ايشان را در شكل گيري فرزند بيان نموده اند. از جمله ي اين بزرگان مي توان به علامه حسن زاده ي آملي اشاره كرد كه مكرر در اين باب سخن گفته اند و جناب خود را محصول پدر و مادري پاك و خدايي دانسته اند. ايشان در جايي در اين باب چنين فرموده اند: « بنده در بسياري از نوشته هايم و در اشعارم هم اظهار كرده ام كه اگرچه خردسال بودم كه مادرم را از دست دادم، ولي آنچه بركت در زندگي من است از مادرم هست. مادر من به قداست، طهارت، پاكي، نجابت و تقوا زبانزد بود. در كتاب قانون شيخ الرئيس ابوعلي سينا هم هست كه نيات و حالات پدر و مادر در شرايط نطفه بر كودك اثر دارد. رفتار و كردار والدين بر كودك اثر مي گذارد و خلق و خوي و رحم مادر در كودك اثر مي گذارد. مادر هرچه پاك تر، شايسته تر، نجيب تر و باتقواتر باشد، فرزندش هم ارزنده تر خواهد بود. من در همه ي آثارم به فارسي و عربي گفته ام كه خير و بركتي كه من دارم از مادرم دارم. من خيلي مفتخرم و به خود مي بالم كه در دامان پاكي رشد كرده ام. » (8)
پس، ارتباط مستقيم خاندان ضياء العرفاي رازي و صدرالمتالهين شيرازي با خاندان فيض آن چنان مجتمع علمي به وجود آورد كه مقدمه اي براي ابراز نبوغ فيض كاشاني بود، به ويژه آنكه با خاندان علمي ديگري چون ملامحمد شريف كاشاني و حكيم ركن الدين مسعود طبيب شيرازي نيز قرابت سببي داشت؛ بدين معنا كه ملامحمد شريف يكي از دامادهاي شاه مرتضي بود و شاه فضل الله و ملّا علامي دو عالم شهير جامع و ذوفنون فرزندان ملا محمد شريف و خواهرزادگان فيض بوده و هر دو از فيض كاشاني اجازه داشته اند. شاه فضل الله از مشاهير علما و حكما و عرفا بوده و قريب چهل تأليف و تصنيف از آثار قلمي وي در فقه، حديث، تفسير، فلسفه و كلام باقي مانده است. وي نيمه ي دوم عمر خود را در انزواي قمصر بوده و بالاخره در سال 1112 ه. ق. در قمصر بدرود حيات گفت و در كنار باغ مستحدثه او دفن شد. (9) فيض در چنين فضايي اگر گرد دانش دين نمي گرديد. به راستي چه مي كرد؟ زمينه چنان براي وي مهيا بود كه او بي هيچ مشكلي مي توانست راه كمال را بپيمايد. او با آنكه پدر خويش را در دو سالگي از دست داد، از حيث استاد و معلم در دوران كودكي و نوجواني هيچ دشواري نداشت و چنانكه در گذشته گفته شد عمو و دايي وي كه از فضلاي كاشان بودند، او را براي آغاز سفري طولاني آماده ساختند. اگر او در رساله ي شرح صدر تصريح نمي كرد، باز هم ما مي توانستيم بدانيم كه وي در اوان جواني شور و طلب و اخلاص شگفتي در راه تحصيل كمال داشته است، اما او خود بدين ثلاثه ي مباركه تصريح كرده است و مخاطبان خود را از گمانه زني و تردد خلاصي بخشيده است: « منت خدايي را عزّ و جلّ كه اين بنده خود را در اوان صبا، شور « تحصيل كمال » در سرافكند، و « درد طلب » در دل پديد آورد و « اخلاص نيتي » كرامت فرمود تا اين نعم ثلاث، سفر راه حق را به منزله ي زاد شود. » (10)
به تعبير حافظ شيرين سخن:
عشق و شباب و رندي مجموعه ي مراد است *** چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد (11)
سالك راه دانش دين اگر هر يك از اين امور را در خود نداشته باشد، قدم سلوكش لنگ خواهد شد و به بيغوله و كژراهه منحرف مي گردد. شور و شوق تحصيل كمال، همه ي داشته ها و خواسته ها را از پيرامون دايره ي عمل آدمي مي تاراند و همه ي اراده ي او را معطوف به محبوب مي نمايد. اين شور و شوق و عشق است كه همّ و غم انسان را واحد مي كند و او را از كثرت دنيا بيرون مي كشد. عاشق يكي را بيش نمي جويد، يكي را بيش نمي داند، يكي را بيش نمي خواهد و يك راه را بيش نمي پويد:
دويي از خود به در كردم يكي ديدم دو عالم را *** يكي خواهم، يكي جويم، يكي دانم، يكي بينم
اين چنين شوق و شوري در آدمي دردي و طلبي را ايجاد مي كند كه مجال هرگونه عافيت طلبي و سلامت جويي را از ميان برمي دارد. چنين شخصي بيماري را مي ماند كه از درد واقع شده به خود مي پيچد و طبيب مي جويد. اينجاست كه يا « طبيب دوّار » به ياري بيمار مي شتابد و يا بيمار آواره و سرگشته مي گردد. چنان كه از احوال فيض برمي آيد و در قطعه ي فوق خود وي بدان تصريح نموده، طبيب دوّاري چون شمس تبريزي به طبابت وي نمي آيد، بلكه او خود در طلب طبيب ترك يار و ديار مي گويد. او پيش از ترك كاشان در بيست سالگي هر آنچه را مي توانست از دانشمندان اقليم خود بياموزد، آموخت. او از كتابخانه ي پدر خود كه در آن حتي پس از اينكه بخش عظيمي از كتاب ها طعمه ي موريانه شد، استفاده ي بسيار مي برد و بسياري از دقايق علوم را كه نمي توانست در مجالس درس و بحث بدان ها نائل شود، در آنها آموخت. اين ميراث پدر كه بيان معصومين (عليهم السّلام) بهترين مواريث است و صاحب آن در بهشت مأوا دارد ( مَن ماتَ وَ ميراثُهُ الدَّفَاتِرُ وَ المَحابِرُ وَ جَبّت لَهُ الجَنَّة ) (12) براي فيض فايده ي ديگري نيز در برداشت و آن اين بود كه وي در مدت تحصيل علوم ديني براي گذران زندگي برخي از آنها را به طلاب اجاره مي داد و علاوه بر بهره مندي ايشان از نفائس علوم، خود را نيز از حيث مالي بي نياز مي ساخت.
باري، فيض با آغاز دهه ي سوم حياتش براي اِكمالِ كمال خويش ترك كاشان كرد و راهي اصفهان شد. اصفهان عصر صفوي با هيچ دوره ي ديگري از تاريخ اين ديار از حيث اهميت شهري و مركزيت سياسي- اقتصادي قابل قياس نيست. بيشتر جلوه هاي فرهنگ و آباداني در اين شهر متعلق به اين عصر و به ويژه دوران شاه عباس اول مي باشد. حتي اروپاييان نيز نمي توانستند عظمت و آباداني اين شهر را ببينند و در آثار خود از آن سخن نگويند. براي نمونه شاردن، سياح معروف و فرانسوي اصفهان را همانند شهرهاي بزرگ اروپا و از نظر شمار جمعيت، در رديف شهر لندن كه خود در آن دوره پرجمعيت ترين شهر اروپا بود، برمي شمارد. كمپفر نيز آن را بزرگترين شهر آسيا در اين سوي رود گنگ به شمار مي آورد. شهر اصفهان در دوره ي صفوي داراي كاخ هاي باشكوه، كاروانسراهاي وسيع، بازارهاي زيبا و خيابان هاي مستقيم و طويل و عريضي بود كه با درختكاري و جوي هاي آب روان به صورت دلپذيري درآمده بود. اين خيابان ها به ويژه در محله هاي نوبنياد آن زمان از جمله عباس آباد و جلفا احداث شده بود. وجود درختان بسيار در شهر اصفهان، بنابر گفته ي تاورنيه، اين شهر را به صورت جنگلي درآورده بود. كوچ هاي شهر برخلاف خيابان ها، پيچ در پيچ و اغلب مسقف بود و از هر يك، كوچه هاي فرعي زيادي منشعب مي شد. (13) در قرن نخستين تاريخ اسلام، شيعيان در اقليت بودند و همين مسأله موجب مي شد كه فشارهاي بسياري از ناحيه ي اهل سنت بر ايشان وارد شود. با اين همه بودند عالمان بزرگواري كه اصفهان را ترك نگفته و همچنان در اين شهر به تعليم و ترويج آموزه هاي شيعي مي پرداختند. از اين علماي متعهد مي توان به ابراهيم بن محمد بن سعيد ثقفي اشاره كرد. وي علي رغم اجتماع شيعيان در شهرهايي همچون قم و ري و نيز دعوت مكرر علماي شيعه از وي براي حضور در اين بلاد در اصفهان ماند و نپسنديد كه غربت آموزه هاي متعالي شيعه در اين شهر افزون شود. (14) در قرون بعد اصفهان از حيث علمي براي جهان تشيع اهميت روزافزوني يافت. اهميت اين شهر به ويژه با قدرت گيري آل بويه بيشتر شد اين شهر از حيث دانش هاي ديني مورد توجه بسياري از دانشمندان قرار گرفت. در شاخه هاي مختلف علوم مي توان افرادي را نام برد كه هر يك از آنان قرن ها محل رجوع دانشمندان و اهل تحقيق بوده اند. با اين همه رونق و مركزيتي كه اصفهان در عصر صفويه براي علماي شيعه يافت. در كمتر دوره اي از تاريخ قابل مشاهده است. مركزيت سياسي و اقتصادي اين شهر و قراردادن آن به عنوان پايتخت دولت صفوي و متعاقب آن ورود خيل عظيم دانشمندان علوم ديني و طلاب به اين شهر براي اين سامان چنان رونقي را به دنبال داشت كه قرن ها پس از آن آثار وجودي اش براي همگان قابل استفاده است. آنچه امروز « مكتب اصفهان » گفته مي شود و مورد تحقيق و مداقه ي پژوهشگران قرار مي گيرد. يادگاري است كه از اين دوره ي طلايي به جاي مانده است. به هر روي فيض جوان براي ادامه ي روند تحصيل كمالات به اين شهر آمد. او چنان كه خود تصريح مي كند از آمدن به اين شهر بيشتر تحصيل علوم ديني باطني را منظور داشته و به دنبال اهل باطن بوده است. (15) جالب اينكه وي شاهد مقصود را پس از جست و جوي بسيار نمي يابد و با اينكه محضر فضلاي بسياري را درك مي كند، اما هيچگاه همت پيري را در راه سلوك چنان قوي نمي يابد كه او را در اين سنگلاخ دشوار و كُتَلِ سخت همراهي و بدرقه نمايد. زبانِ حال فيض در اين روزهاي جستن و كوفتن و نيافتن به اين شعر لسان الغيب شيرازي همانندي بسيار دارد:
سايه اي بر دل ريشم فگن اين گنجِ مراد! *** كه من اين خانه به سوداي تو ويران كردم (16)
گويي هنوز اين جوان اهل فضل براي ورود در جرگه ي اهل الله ان آمادگي را نيافته بود كه از عالم غيب براي او حوالتي فرستاده نشد، وگرنه اين سنتي است الهي كه هر كجا دردي است دوا آنجا رود. حتي بزرگان گفته اند نيازي به جست و جو و سفر ظاهري نيست. صرف داشتن طلب و درد كافي است كه طبيب خود به بالين بيمار بشتابد:
طبيب عشق مسيحا دَم است و مشفق، ليك *** چون درد در تو نبيند كه را دوا بكند؟ (17)
فيض با اينكه در اين شهر به ديدار اهل دلي كه رخت وي را از اين سراي غرور به جهان سرور منتقل كند، نائل نيامد، اما در برخي علوم ديگر از جمله رياضيات دانشمنداني را يافت كه وي را در سايه ي تعليم خويش قرار دادند. او مدت بسياري در اصفهان نماند و به جهت وصول به دانشي ديگر كه دغدغه ي ذهني اين روزهاي اين طالب علم جوان بود، راهي شيراز شد. او اين روزها به علم حديث عنايت خاص يافته بود، از اين رو با خبردار شدن از حضور سيد ماجد بَحراني در شيراز به اين دارالعلم و اين دارالعرفان كهن ميل نمود. ابوعلي جمال الدين ماجد بن هاشم بن علي حسيني مشهور به شيخ ماجد بحراني كسي كه اين روزها مورد توجه فيض بود و از محضر وي استفاده ي بسيار مي برد، در روستاي جد حفص در منطقه ي بحرين به دنيا آمد و در كودكي يكي از چشمان خود را از دست داد. او در بحرين به تحصيل علوم ديني پرداخت و در تحصيل چنان جد و جهدي از خود نشان داد که برخي از منابع او را در مذاهب مختلف فقهي مجتهد دانسته اند. (18) چنان كه از منابع به دست مي آيد وي مدتي نيز در اصفهان تحصيل مي كرده و از محضر شيخ بهايي استفاده مي كرده است. (19) بحراني هم امامت جمعه ي بحرين را داشته هم مدتي در آنجا به قضاوت مشغول بوده است. او پس از ترك بحرين به شيراز رفت و تمام عمر خود را در آنجا به سر برد. وي در اين شهر علاوه بر شغل هاي نامبرده كه در بحرين بدان ها مشغول بود، به تدريس و تحقيق نيز مشغول شد و شيخ الاسلام شيراز لقب گرفت. او در شاعري نيز توانايي هاي قابل توجهي داشت. جدا از علم حديث، وي در فقه و اصول نيز وي صاحب نظر بوده است. يكي از ديدگاه هاي فقهي وي كه عميقاً در فيض كاشاني تأثير گذاشت، اعتقاد به وجوب نماز جمعه بود. (20) چنان كه در ادامه نيزخواهيم گفت فيض با توجه به آنچه در مكتب اين استاد آموخت تا اپان عمر عميقاً قائل به وجود نماز جمعه بود و در اين باب با خيل كثيري از علماي مخالف اين نظريه درگيري يافت. فيض در شيراز علاوه بر تحصيل دانش حديث در فقه نيز تحقيقات و مطالعات و درس هايي داشته است. و از اين روست كه پس از ترك اين شهر از اين سخن مي گويد كه در علم حلال و حرام و ساير احكام بصيرتي به دست آورده است و از تقليد رها شده است. (21) در برخي منابع واقعه اي در باب عزم فيض براي حضور در جلسات سيدماجد آمده كه قابل توجه است. اين واقعه به نقل از فارسنامه ي ناصري و با عنايت آن منبع به روضات الجنات خوانساري چنين است: « چون محقق كاشاني و محدث صمداني مولانا محسن فيض اراده مسافرت به شيراز فرمود تا در خدمت سيدماجد بحراني، شيخ الاسلام شيراز كسب علم حديث كند اولاً تفأل به كلام الله تعالي نموده، در اول صفحه كريمه ي « فَلَولا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَةٍ مِنهُم طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ » ملاحظه نمود پس تفأل به ديوان حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) فرمود و در اول صفحه آمد:
تغرب عن الاوطان في طلب العلي *** فسافر ففي الاسفار خمس فوائد
تفرج هم و اكتساب معيشة *** و علم و آداب و صحبة ماجد » (22)
در شيراز چنانكه از علاقه و ارادت فيض برمي آيد، وي در آثار شعراي بزرگ اين شهر تعمق و انديشه ي بسيار مي كرده است. وي به ويژه به لسان الغيب حافظ شيرازي توجه و عنايت خاص داشته و اشعار بسياري را مطابق اشعار وي انشاد نموده است. وي در جايي صراحتاً از اين علاقه پرده برداشته است:
اي يار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ *** اشعار بود بي كار الا غزل حافظ
در شعر بزرگان جمع كم يافت شود اين دو *** لطف سخن و اسرار، الا غزل حافظ
استاد غزل سعدي است نزد همه كس، ليكن *** دل را نكند بيدار، الا غزل حافظ (23)
پس از سفر شيراز او دوباره به اصفهان بازگشت و اين بار قصد استاد بي بديل فقه و حديث در اين روزگار، شيخ بهاء الدين عاملي مشهور به شيخ بهايي، نمود. اين سفر محتملاً به اشارت سيدماجد بحراني صورت پذيرفته است. سيد هم شاگرد شيخ بهايي بوده و هم از عظمت علمي او باخبر بوده است. گويي وي به فيض گفته بوده آبي كه در طلبش به شيراز آمده اي، در خانه بوده و تو ندانسته اي. به هر روي فيض طالب دانش دوباره به دارالملك و دارالعلم اصفهان بازگشت و اين بار در حلقه ي شاگردان شيخ بهايي درآمد. فيض در اين سفرها غالباً تنها نيست و در بيشتر موارد با برخي از نزديكان صاحب فضل خود، مانند برادران و پسران دايي، همراه مي شود. اين بار نيز او همراه ايشان به قصد استماع حديث و دريافت اجازه ي روايت به محضر اين عالم بزرگ شتافت. شيخ بهايي در شكوفايي علمي حوزه ي اصفهان نقش بسيار مهمي داشت. او چنان شاگردان خود را مجذوب دانش و معلومات خويش مي نمود كه برخي از ايشان در روزهاي تعطيل نيز به درس او حاضر مي شدند. (24) بيان جذاب و گيرا در كنار دانش بسيار و جامعيت كم نظير همه از عوامل توجه طلاب علوم ديني به حلقه ي درس شيخ بهايي بود. فيض توانست ضمن استفاده از اين استاد بي بديل در علم حديث، اجازه ي روايت از وي دريافت نمايد. به نظر مي رسد كه وي در اين ايام علاوه بر استفاده از شيخ بهايي از محضر فيلسوف بزرگ عصر خود، ملامحمدباقر استرآبادي مشهور به ميرداماد نيز بهره برده است. وي برخلاف بسياري از طالبان علم كه به جهت تحصيل دچار عسرت و فقر مي شوند، به اين معضل و مشكل گرفتار نشد و چنانكه از تصريحات خود وي برمي آيد در خود نشانه هاي استطاعت مالي را مي ديده كه به سفر حج مشرف شده است. (25) وي با يكي از برادرانش راهي خانه ي خدا مي شود و پس از انجام مراسم حج به زيارت قبر رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) مشرف مي شود. پس از آن نيز به عتبات عاليات رفته و مراقد حضرات معصومين (عليهم السّلام) را زيارت مي نمايد و با علماي شيعه بلاد مذكور ديدار مي كند. فيض در مكه از محضر محمّد بن حسن بن زين الدين عاملي (م 1030 ق)، نوه ي شهيد ثاني استماع حديث كرده و از وي اجازه ي نقل روايت مي يابد. با توجه به اينكه سفر فيض به مكه در سال 1029 ق صورت پذيرفته به نظر مي رسد كه وي از جمله آخرين کساني بوده كه از محضر اين دانشمند بزرگ شيعي استفاده برده است. ميل اين دانشمند جوان به تحصيل در سفر حج نيز او را رها نمي كند و او را بر آن مي دارد كه پس از انجام حج مدتي را براي كسب دانش دين در مجاورت خانه ي خدا رحل اقامت افكند. راست گفت آن نبي خدا كه گرسنه ي دانش هيچ گاه سيري ندارد:
علم دريايي است بي حَد و كِنار *** طالبِ علم است غَوّاصِ بحار
گَر هزاران سال باشد عُمرِ او *** او نگَردد سير خود از جست و جو
كان رَسولِ حق بگفت اندر بيان *** اينكه « مَنهومان هُما لا يَشبَعان » (26)
در اين سفر چنانكه خود وي در برخي رسالات خود آورده وي به ديدار يكي از اخباريان بزرگ قرن، محمد امين استرآبادي نائل مي شود.
باري، حضور در كعبه و انجام مراسم حج نيز هر چند در طول حياتش براي وي مکرر اتفاق نيفتاد. اما او به جهت تقوا و ايمان ژرفي كه بدان مبدأ متعالي داشت، هر لحظه در محضر صاحب خانه بود و از اين رو نمي توان زماني را يافت كه وي از خانه دور شده باشد. چه بسيار كساني كه در خانه ي خدا از صاحبخانه غافل اند و به رنگ و بوهاي ديگري مشغول و چه بسيار كساني كه به جهت حضور مدام در محضر صاحبخانه هماره در خانه اند:
بَس سَرايِ پُرز جَمع و اَنبُهي *** پيشِ چَشمِ عاقبت بينان تُهي
هر كه را خواهي تو در كَعبه بِجو *** تا بِرويَد در زَمان او پيش رو
صورتي كاو فاخِر عالي بُوَد *** او زِبيتُ الله كِي خالي بُود؟
او بُود حاضِر، مُنَزَّه از رِتاج *** باقي مردم براي احتياج (27)
البته اين سفر براي فيض داغي بزرگ و حرماني غريب را موجب شد. راهزنان به كاروان آنان هجوم برده و ضمن غارت اموال ايشان، برادر و مونس وي، مرتضي، را در 15 صفر سال 1029 ق به قتل مي رسانند. وي اين ضايعه را چنين تشريح مي كند: « در حين مراجعت از آن سفر به سبب قاطعان طريق، مصيبتي چند رو داد و برادرم به دست ايشان كشته شد، برادري كه از جان بسي عزيزتر بود، در سن هيجده سالگي به رتبه ي اجتهاد رسيده بود و با كمال ذكا مرتبه قصوي از تقوا جمع كرده و با فهم درست و سليقه راست، كمال وقود ذهن وجودت طبع داشت و با استغراق در مطالعه و فكر، دقيقه از دقايق، سنن و آداب شرعيه فرو نمي گذاشت، در مؤافقت و مناسبت و مؤالفت و موانست با بنده به حدي بود كه گويي يك روح بوديم در دو بدن، همدرس و همدرد، هم راز و همراه، رفيق و شفيق و انيس و مونس و همدم و محرم نصير و ظهير- طاب الله ثراه و جعل الجنّت مثواه:
ز پيش من برفت او با دل صد جاي ريش من *** زحسرت از فراقش چو غريبان در وطن گردم
خيالش چون برگيرم ز سر تا پاي گردم او *** ز خود بيرون روم از خويشتن بي خويشتن گردم. » (28)
فيض جوان در فراق دوست و يار مهربان خويش عنان اختيار از كف نداد و به توصيه ي الهي صبر جميلي پيشه كرد و دلخوش به وعده ي خداوند به صابران، اين غم سنگين در غربت او را سكوي پرتابي شد به سوي قله ي كمال و دانايي. او خود بدين نكته تصريح كرده و آن را موجب توفيقات بسيار براي خويش دانسته است. به راستي ما زندگي بزرگان را نمي خوانيم تا تنها از سوانح صوري حيات ايشان آگاه شويم. اينكه فلان شخص دانشمند در چه سال و روزي به كجا رفته، هر چند براي برخي تحقيقات لازم است و برخي از محققان را به كار مي آيد، اما در بيشترينه ي موارد هيچ فايده اي براي عموم در بر ندارد و چه بسا بسياري با ديدن آنها از آن عبور كنند. آگاهي از حيات بزرگان براي اين است كه ما اسرار بزرگي ايشان را دريابيم و بدانيم كه شيرين كامي هايي كه خداوند در حيات ايشان قرار داده است، به جهت چه قابليت ها و كارهايي بوده است. حافظ شيرازي از اين سخن مي گويد كه همه ي شهد و شكي كه به كام وي ريخته شده و در بيان و بنان او سرريز شده است، نتيجه ي صبري است كه وي از چيزي ( شاخ نبات ) كرده است:
اين همه شهد و شكر كز سخنم مي ريزد *** اَجرِ صبري است كز آن شاخ نباتم دادند (29)
فيض كاشاني نيز در رساله ي شرح صدر بلافاصله پس از ذكر قتل برادرش از اين سخن مي گويد كه آنچه از توفيقات به دست آورده محصول صبر و شكيبايي است كه در قبال اين مصيبت عظمي داشته است. صبر و ظفر دوستان قديم اند و از اين روست كه هيچ كس از صبر و شكيبايي زيان نديده است. ايوب وار بايد ابتلا را تحمل و بلكه استقبال كرد، تا فرج و ظفر روي بنمايند. او در آثار خود نيز مكرر به اهميت صبر اشاره مي كند. براي نمونه وي در كتاب شريف هشت در بهشت در اين باب چنين مي نويسد: « صبر يعني پاي فشردن بر دشواري در راه حق. پس اگر بر مصيبت صبر كند، سي صد درجه اجر دارد و اگر بر طاعت، شش صد درجه و اگر از معصيت، نه صد درجه. و اين بهترين انواع صبر است. همچنين در حديث وارد شده و حق تعالي مي فرمايد: « اِنَّما يُوَفِّي الصابِرونَ أَجرَهُم بِغَيرِ حِسابٍ » (30) يعني جز اين نيست كه تمام و كامل داده مي شود مزد صبر كنندگان، بي حساب ». (31)
فيض در آثار خود به حديثي اشاره مي كند كه طي آن معصومين (عليهم السّلام) بدين نكته تصريح كرده اند كه كسي فاقد صبر است، خالي از ايمان است: ( لا ايمان لمن لا صبر له ) (32) البته تنها كساني قادر به صبر جميل اند كه مؤمن به غيب و توفيق آن سويي باشد. به تعبير مولانا:
صبر، شيرين از خيالِ خوش شُدست *** كان خيالاتِ فَرَج پيش آمَدست
آن فَرجَ آيد ز ايمان در ضَمير *** ضَعفِ ايمان، نااُميدي و زَحير
صَبر از ايمان بيابَد سَركُلَه *** حيثُ لا صَبرَ فَلا ايمانَ لَه
گفت پيغمبر، خُداش ايمان نداد *** هر كه را صَبري نباشد در نَهاد (33)
آنچه دلخوشي فيض در اين ايام دشوار مي بود، حضور در محضر علما در شاخه هاي گوناگون دانش در بلاد مختلف بود. او خود از اين سخن مي گويد كه در اين ايام به دنبال استاد در علوم ظاهري و باطني به پرسه زني دائم مشغول بوده است و دمي از طلب آسوده نمي نشسته است. او به تعبير دقيق كلمه در اين روزگار به « خوشه چيني » شغول بوده است. گذر ايام به او ياد داده بود كه نمي توان با زياده طلبي حتي در علم دين نيز به توفيق رسيد. طلبه اي كه در اصفهان آن روزگار نتوانسته بود شاهد مقصود را بيابد، مسلماً به نحو آرماني به دنبال استادي شگفت بود. اما آموزگار روزگار به او ياد داد كه حقايق را خرمن خرمن نجويد و به شاخه ها و خوشه ها بسنده كند و خود اندك اندك سعه يابد. فيض با گنجِ قناعت اين بار خوشه چينانه بهره ي بسياري از برخي داشنمندان نه چندان نامي و بزرگ يافت. وي در اين باب چنين مي نويسد: « و بحمدالله كه به وسيله ي اين شكستگي، حق سبحانه، پيوسته توفيقات ارزاني داشت و بالجمله مدتي در مواطن بلاد گشت و دريوزه ي علم و كمال از بواطن عباد كرده، هر جا بزرگي به انگشت اشارت نشان دادند كه نوعي از علم و كمال پيش او هست، سحبا علي الهمام لا مشيا علي القدم، رفت به قدر مايه و استعداد بهره يافت.
تمتع به هر گوشه اي يافتم *** ز هر خرمني خوشه اي يافتم
و
ما قدم از سر كنيم در طلب يار *** راه به جايي نبرد هر كه به اقدام رفت. » (34)
سال هاي خوشه چيني فيض با رسيدن به خرمن رفيع و وسيع دانش صدرالمتألهين شيرازي به پايان رسيد و او همه ي جوهاي پيرامون خود را در دريايي موّاج مجتمع ديد. بدون ترديد با توجه به نسبت خانوادگي فيض با ملاصدرا و اينكه پدر وي با صدرالمتألهين باجناق بوده اند. اين دو پيش از اين با هم آشنايي داشته اند، اما به دلايلي چند از جمله كم دانشي فيض و نياز به گذراندن مقدمات و يافتن آمادگي و نيز شرايط خاص صدرالمتألهين اين دو اندكي ديرتر به ديدار يكديگر مي رسند. شايد هم غبارِ نزديكي، حجاب راه اين طالب علم جوان شده و او به درستي نمي دانسته جام جهان نماي معرفت را در خانه ي خود دارد. به هر روي او به ديدار اين دانشمند بي نظير تمام اعصار تاريخ اسلام نائل مي شود و هرچه پيشتر مي رفت، بهتر مي فهميد كه با چه كسي مواجه است. اساساً در عالم برخي امور را بايد يافت تا جست و جو كرد. همه مي گويند كه تا نجويي، نيابي. اين سخن حق است، اما همه ي حق نيست. برخي امور آن چنان در پرده هاي نور مستوراند كه حتي بسياري از به ظاهر دانشمندان از ديدارش محروم و بي نصيب اند. كسي كه دريا را از بالاي كوهي نگاه مي كند تنها موج هايي رنگين را در حركت مي بيند و به عظمت و هيبت دريا آگاه نمي گردد. چنين شخصي اگر كنار ساحل بيايد، مطمئناً نگاه پيشين خود را تصحيح مي نمايد و اگر اين فرد با زورقي بر آب براند و در كشتي اي در ميانه ي دريا وارد شود، باز ه ابعاد تازه تري از اين عظمت و هيبت را خواهد يافت. اما آنكه اهل سباحت است و غواصي در دريا با فرو رفتن در دريا با جهاني كاملاً متفاوت روبه رو مي شود با هزاران پديده هاي شگفت و ناديده، حجاب دريا آب درياست و نه چيز ديگر. براي دريدن اين پرده ها بايد در آن فرو رفت. بايد عظمت دريا را در عمق آن دريافت تا بعد از آن جست و جويش كرد. جست و جو فرع بر يافتن است. علم اجمالي هميشه كارگر نيست و گاه براي دنبال كردن چيزي بايد آن را كاملاً مشاهده كرد. اينكه بسياري از حكمت و عرفان گريزان اند و گاه با افتخار خود را بي نصيب و حتي مخالف با آنها مي داند، روي در چنين واقعيتي دارد. درياشناسي نه ديدن دريا از بالاي كوه است و نه ديدن آن از كنار ساحل و نه حتي مشاهده ي آن از روي دريا. درياشناسي محصول غرقگي در درياست و آن كس كه چنين نكرده شرط انصاف و عقل آن است كه خود را آگاه به دريا و احوال و اطوار آن نداند و بر درياييان نفرين و دشنام روا ندارد « كه حال غرقه در دريا چه داند خفته بر ساحل؟ » (35) به تعبير سنايي:
بُتا! پاي اين ره نداري چه پويي؟ *** دلا! جانِ آن بُت نداني چه گويي؟
همه چيز را تا نجويي نيابي *** جز اين دوست را تا نيابي نجويي (36)
صدرالمتألهين و همگنان وي نيز دريايي هستند كه تنها با غور در عميق ترين لايه هاي انديشه شان مي توان به فهم شيوه و انديشه شان پي برد. از كنار ساحل دانش هاي ظاهري به اين اقيانوس نظر كردن چيزي جز كَف را نصيب ناظر نخواهد كرد و اين است كه برخي از اين ناظران در شگفت از علاقه مندان، ايشان را به دور شد از اين بحر ذخّار و موّاج دعوت مي كنند و ماهيان را از دريا منع مي كنند و خود جز كَفي بر آن نمي بينند:
خامان رَه نرفته چه دانند ذوقِ عشق *** دريادلي بجوي، دليري، سرآمدي (37)
به هر روي، فيض پس از سال ها پرسه زني در اين مَدرَس و آن مَجلس، به مكتبي رسيد كه هم در آن علوم ظاهري به اوج بود و هم دانش هاي باطني. مُدرِّس اين مكتب هم در دانش هاي عقلي استاد بود و هم در علوم نقلي. هم فقه و اصول و حديث مي دانست و هم كلام و فلسفه و عرفان. فيض با اينكه در بسياري از دانشها به حد اجتهاد رسيده بود، در مواجهه با اين استاد يگانه خود را شاگردي كم دان مي دانست و به زبان حال و شايد به زبان قال بدو مي گفت:
اي چشمه ي آگاهي شاگرد نمي خواهي *** چه حيله كنم تا من خود را به تو دردوزم؟ (38)
اين ديدار در قم ميسر شد و از لحن گفتار فيض در سال هاي ميان سالي در رساله ي شرح صدر معلوم شد كه خاطره ي آن در دل و جانش مستدام بوده و چون خورشيدي جهان وجودش را روشني و گرمي مي داده است. فيض هشت سال در قم كمر خدمت مي بندد و علاوه بر آموختن دفترهاي متعددي در دانش نزد اين استاد بي بديل، جان را از حجب ظلماني و نوراني نيز مي پيرايد و اهل بينش و عرفان مي گردد. او كليد گنج سعادت را نصيب مي برد و مقبول استاد اهل دل خود مي افتد و نه تنها در نهان، بلكه در عيان نيز با وي پيوندي مستحكم مي بندد و داماد صدرالمتألهين مي گردد. فيض از آشنايي خود با ملاصدرا چنين سخن مي گويد: «... تا آنكه در بلده ي طيبه ي قم به خدمت صدر اهل عرفان و بدر سپهر ايقان، صدرالدين محمد شيرازي، (قدس الله روحه و سره) كه در فنون علم باطن، يگانه ي دهر و سرآمد عصر خود بود، رحل اقامت افكند، مدت هشت سال ماند و به رياضت و مجاهده مشغول شد تا في الجمله بصيرتي در فنون علم باطن يافت.
شبان وادي حيرت گهي رسد به مراد *** كه هشت سال به جان خدمت شعيب كند
و آخر به شرف مصاهرت ايشان سرافراز گرديد، باز چون مشاراليه از قم به شيراز تكليف نمودند و بدانجا اقامت فرمودند، به مقتضاي « فَاِن اَتمَمتَ عَشراً فَمِن عِندِکَ » (39) به شيراز رفته، قريب به دو سال ديگر در خدمت با بركات ايشان به سر برده و از انفاس طيبه ي ايشان بسي استفاده نمود. » (40)
از لحن گفتار فض در قطعه ي فوق به دست مي آيد كه او مطلوب خود را به ويژه در علوم باطني نزد صدرالمتألهين شيرازي يافته است و آنچه را در اقطار جهان اسلام مي جسته و در سرزمين و ديار خويش يافته است. البته نبايد گمان برد كه استفاده ي فيض از ملاصدرا به علوم باطني منحصر مانده است. صدرالمتألهين جميع آنچه را مي دانست و خوانده بود در اختيار وي گذاشت و در علوم ظاهري و باطني وي را سيراب نمود. ازدواج فيض با دختر ملاصدرا او را از درگاه به بارگاه آورد و او را محرم خانه و خاندان وي نمود و اين نزديكي براي او بركات بسيار به ارمغان آورد. جالب اينجاست كه حتي لقب « فيض » را نيز ملاصدرا به او داده است و اين لقب در ديوانش به تخلص او مبدل شده است و بعدها هر كس مي خواسته از او سخن بگويد او را بدين نام مورد اشاره قرار مي داده است. همسر فيض كلثوم يا صدريه نام داشته و چنانكه از منابع استفاده مي شود صاحب كمال و جمال درخوري بوده است. ازدواج فيض با دختر صدرالمتألهين شيرازي علاوه بر اعتبار و احترام فراوان، آثار ديگري در پي داشت كه يكي از مهم ترين آنها تولد فرزنداني صالح و عالم بود. فيض شش فرزند داشت كه سه نفر از آنان پسر و سه نفر دختر بودند. پسران وي عبارتند از:
1. مولي محمّد مشهور به عَلم الهُدي كه اعلم فرزندان وي بوده است و شارح آثار پدر.
2. مولي محمّد ملقب به نورالهدي پسر دوم فيض از علماي دين بوده و مانند پدر ذوق شاعري نيز داشته است.
3. مولي ابوعلي معين الدين احمد، معروف به احمد علي عالمي عارف مسلک بوده است.
دختران وي نيز سكينه بانو ( امّ البر ) و سكينه ( امّسلمه ) و عليّه بانو ( امّ الخير ) نام داشته اند كه دومي حافظ قرآن و سومي از بانوان فاضل، شاعر و اديب بوده است. (41)
خانواده ي صدرالدين شيرازي علاوه بر فيض، داماد دانشمند ديگري نيز دارند كه به فيّاض لاهيجي مشهور است. فياض نام وي نيست، بلكه لقبي است كه ملاصدرا به او داده است. فياض با فيض دوستي محكمي دارند و در اشعار خود عمق علاقه و ارادت خويش را به يكديگر نشان مي دهند. فياض در مواضع مختلفي از فيض سخن گفته و او را ستوده است. برخي از اين موارد به اين قرارند:
بنده ي فيضِمسيحايِ زمان شو فيّاض! *** كه به ارشاد معاني پدر مردان است (42)
و
دل يافت حيات ابد از صحبت فيض *** جان زنده ي جاويد شد از صحبت فيض
جز وحشتم از خلق جهان نفزايد *** تا انس لقب داد به من حضرت فيض (43)
حتي در تذكره ها داستاني در باب لقب اين دو دانشمند معظم آمده كه خالي از صحت و سقم صورت ظاهري آن، به فضل فيض بر فياض دلالت دارد. گويند روزي صدريه از پدر خود پرسيد چرا همسم را « فيض » لقب داده و شوهر خواهرم « بدريه » را به صيغه ي مبالغه ي « فياض » با اين كه من از خواهرم به سال و كمال برترم. مرحوم صدرالمتألهين در پاسخ گفت: اين بر قياس « زيدٌ عدلٌ » است يعني شوهر تو عين فيض است، بايد فيضي باشد، تا فياض پيدا شود.
به هر روي حضور در محضر صدرالمتألهين شيرازي براي فيض علاوه بر بركات علمي و عرفاني فراوان و نيز ازدواج با همسري دانشمند و صاحب كمال، آثار و نتايج ديگري نيز در برداشت. يكي از آنها بيرون شدن وي از فضاي اخباري گرانه ي افراطي اساتيد و مصاحبان پيشين وي بود. سيد ماجد بحراني به عنوان يكي از استادان تأثيرگذاران فيض گرايش واضحي به اخباري گري داشت و مي توانست تأثير ژرفي بر شاگرد باقي بگذارد. محمد امين استرآبادي نيز كه فيض در مكه به ديدار او نائل شده بود، از قوي ترين دانشمندان اخباري تمام اعصار به شمار مي آمد و فيض در مدت كوتاهي كه با وي بود، تأثير عميقي از او پذيرفته بود. قرن يازدهم شروع دوره ي ضعف و فتور علم اصول است. در اين مقطع اخباريان با نهضتي فراگير در مراكز علمي تشيع زمينه ي شكوفايي علم اصول را از بين بردند. از مهم ترين شخصيت هاي مؤثر در اين نهضت مولي محمد امين استرآبادي (1306ق) است. وي از محدّثان شيعه بوده كه در مسلك اخباري را در ميان علماي شيعه ترويج داد و در مقابل عالمان اصول موضع شديدي اختيار نمود و كتاب معروف خود به نام الفوائد المدنيه را در رد اصوليان و تقويت مباني مسلک اخباري نگاشت. وي شاگرد صاحب مدارك و صاحب معالم بود و در آغاز از آن دو پيروي نمود و اجازه ي روايت داشت، وي بعدها به اخباري گري متمايل گشت و در تخريب روش مجتهدان و استحكام مباني اخباري ها مبارزه نمود. او همه ي مجتهدان از قديمين تا شهيدين و ديگران را به باد انتقاد گرفتو همه را پيرو مكتب اهل سنت مي دانست. او روش اجتهاد و تفكر تعقلي و تحليل در فقه شيعه را نفي و حجيت عقلي براي كشف حقايق را مورد ترديد قرار داد و اصول فقه شيعه را كه بر اساس استدلالات و تحليلات عقلي بنا گرديده است به شدت رد كرد. اين گرايش از نظر مباني و معتقدات تقريباً برابر بود با گرايش افراطي تر مكتب اهل الحديث كه تمامي احاديث را معتبر مي دانست و قدرت نقّادي همان احاديث را نيز فاقد بود. (44) استرآبادي صاحب الفوائد المدنيه شاخص اخباري گري افراطي به شمار مي آيد. « به اعتقاد وي در اين كتاب، روايات كتب اربعه متواتر اجمالي است؛ در ظواهر قرآن اگر چيزي مطابق آنها از ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) نرسيده باشد، بايد توقف كرد؛ اجماع از مخترعات عامه است و اجتهاد نيز بدعت در دين؛ و تنها مدرك احكام شرعيه، چه اصول باشد و چه فروع، اخبار است. » (45) قرار گرفتن فيض كاشاني تحت تعاليم صدرالمتألهين شيرازي موجب شد كه وي از اخباري گري افراطي و منحط كساني چون محمد امين استرآبادي رها شود و به رغم پذيرش كليات اين مسلك طريقي معتدل را پيشه كند. فيض معتقد بود كه استرآبادي غلو و افراط بسياري در حق روايات روا داشته و بدون دليل با قطع اظهار داشته كه ما يقين داريم كه تمام روايات كتب چهارگانه از اهل بيت (عليهم السّلام) صار شده است. او همچنين توهين به فقهاي اصولي و نسبت فساد و افساد در دين را بديشان از ناحيه ي استرآبادي نادرست دانسته و آن را رأيي خطا دانسته است. (46) چنان كه گفته شد فيض به بركت مصاحبت با ملاصدرا از اخباري گري فراگير و افراطي رهايي يافت. در توجه به اخبار « مي توانيم بگوييم كه حساسيت او، بيش از هر چيز در فقه بوده، وگرنه در ديگر مباحث، به ويژه در تفسير آيات قرآن، استنتاج عقلي را به كار مي گيرد و جايگاه قرآ را همانند اخباريان دور از دسترس نمي شمارد. بنابراين مي توان چنان كه برخي از معاصران گفته اند، وي را در سلوك علمي، از اخباريان متعادل دانست. » (47) اخباري گري فيض تحت تعاليم يك فيلسوف اصولي نه فراگير است و نه حداكثري و از اين روست كه مي توان تأثير صدرالمتالهين شيرازي را علاوه بر انديشه هاي فيض در شيوه ي وي نشان داد.
باري، فيض بيش از يك دهه در قم و شيراز محضر اين فيلسوف عاليقدر را درك نمود و پس از آن به كاشان رفت و مدتي مشغول مطالعه ي كتب بزرگان در فنون مختلف دانش شد. او در اين ايام متوجه اين شد كه بايد زكات دانش خود را با آموختن به ديگران بپردازد و دريايي را كه در خود مجتمع نموده، به كام تشنگان معارف الهي برساند. او اين پيام را واجبي مي دانست كه خداوند متعال در قرآن كريم بر برخي از بندگان خود فرض نموده است. فيض، احياي مواريث اهل بيت (عليهم السّلام) را از جمله وظايف خود مي دانست و هرگونه سستي و اهمال را در اين باب فريب نفس امّار بالسوء به شمار مي آورد. از اين رو تشخيص داد كه از خلوتِ عافيت بيرون آيد و به خلق خدا استفاده هاي علمي برساند و دين الهي را از تحريف و تغيير مصون بدارد. او اين مهم را در سه حوزه دنبال كرد. يك حوزه كه مخاطبان عام تري داشت و به مكان و زمان خاصي منحصر نمي ماند، حوزه ي مكتوبات بود. او آثار متعددي را در شعب مختلف علوم اسلامي اعم از فقه، اصول، حديث، كلام، فلسفه، عرفان، تفسير و... به رشته ي تحرير درآورد و همه ي انسان ها را در اعصار و امصار مختلف از فضل خويش برخوردار ساخت. حوزه ي دوم حوزه ي وعظ و خطابه بود كه در آن عموم مردم و هم عصران وي در كاشان و حومه ي آن مخاطب بودند. وي با تسلط قابل توجهي كه به علوم نقلي و عقلي داشت مي توانست توده هاي خلق را مسحور دانش و بيان خود كند و از اين طريق ايشان را با معارف الهي آشنا سازد. حوزه ي سوم به تدريس علوم ديني براي طلاب اين حوزه تعلق داشت. فيض كه زبده و خلاصه ي اساتيد عصر خود بود، با حضور خود در كاشان مي توانست بسياري از طالب علمان را سفر به بلاد ديگر بي نياز سازد و حتي بسياري را نيز متوجه اين سرزمين نمايد؛ چنان كه از سخنان وي استفاده مي شود او به رسم بسياري از اساتيد حوزه هاي علميه در گذشته و حال، دو مجلس درس داشته در يكي به بيان مقدمات و سطح مي پرداخته و در ديگري به بيان مباحث عميق تر و چالش برانگيزتر. او شرط بلاغت را مي دانسته و در هر حوزه متناسب با مخاطبان آن به افاده مي پرداخته است. فيض به تعليم تعاليم ائمه معصومين (عليهم السّلام) اهتمام خاص داشته و به ويژه در ترويج اخبار ايشان اهتمام خاص مي نموده است. يكي از اموري كه وي به طرز غريبي بدان توجه داشته نماز جمعه و تبليغ وجوب آن بوده است. اين مسأله يكي از مسائلي بوده كه فيض به تبع استاد خود سيد ماجد بحراني بر آن قوياً پاي مي فشرده است. فيض در رساله ي الشهاب الثاقب در تفسير احاديث وارده در خصوص نماز جمعه، معتقد است كه نماز جمعه با وجود فردي كه صفات امام جماعت را دارا باشد منعقد مي شود؛ هر چند اين فرد مجتهد نباشد. « وي در سنين جواني ( حدود سي و شش سالگي ) در سال 1042 ه. ق. در كتاب مفاتيح الشرايع بدين فتوا دست يافته و آن را سالياني دراز مورد عمل قرار داده است و در نخبه آن را در چهل و چهار سالگي ( در سال 1050ه. ق ) به نگارش درآورده بر آن شديداً پاي فشره است، سرانجام در سن پنجاه و يك سالگي به نگارش الشهاب الثاقب در خصوص بيان تفصيلي اين مسأله دست زده است و در آن در كنار بيان و استدلال بر فتواي وجوب عيني نماز جمعه، زبان به طعن مخالفان گشوده و به سان كتاب كلمات طريفه كه دو سه سالي بعد از آن ( در سال 1060 ) نوشته در برخورد با قائلان به عدم وجوب يا حرمت نماز جمعه در زمان غيبت، راه افراط پيموده است. وي از آن پس تا سن حدود شصت و يك سالگي ( در سال 1068ه. ق ) بيش از نُه سال در جمع و تأليف كتاب الوافي وقت صرف كرده است. فيض در اين كتاب پس از جمع و تنظيم روايات مربوط به نماز جمعه و بياني اجمالي از نظريه ي خود در اين باب، محقّقان را به كتاب الشهاب الثاقب ارجاع داده است. » (48) چون برخي از اعلام فقهاي اماميه قائل به عدم وجوب بلكه حرمت نماز جمعه در زمان غيب بوده اند، طعنه هايي كه فيض در آثار خود بر مخالفان وارد ساخته، برخي بزرگان را سخت ناخوش آمده و در نتيجه، بي پاسخ نمانده است. هم در زمان وي و هم پس از او بسياري از فقهاي شيعه در اين مسأله بر فيض خرده گرفته اند و تأكيدي بر وجوب نماز جمعه در عصر غيبت را بي وجه دانسته اند. از جمله ي اين منتقدان مي توان به ملا اسماعيل مازندراني مشهور به خواجوئي و ملاحبيب الله شريف كاشاني اشاره كرد. تأكيد فيض بر وجوب نماز جمعه و اقامه ي آن در بُعد نظري باقي نمي ماند و وي در مدت حضور خود در كاشان و قمصر با برخي از دوستان و شاگردان اقامه ي جمعه مي كرده است. برخي معتقدند « فيض كاشاني تنها مجتهدي بوده كه در روزگار خويش فتواي وجوب نماز جمعه را داد كه در بيشتر آثار خود به صراحت اعلام داشته و علاوه بر آن رساله ي ويژه اي در وجوب عيني صلات جمعه تأليف فرموده و بنا به نوشته خود او تنها عالمي بوده است كه در كاشان نماز جمعه برگزار كرده و رساله اي شامل يكصد خطبه نماز جمعه از خطبات خود تاليف كرده است. » (49) هر چند فيض در برخي امور مربوط به نماز جمعه يگانه بوده، اما به هيچ روي نمي توان وي را تنها مجتهدي دانست كه به وجوب نماز جمعه قائل بوده است. دست كم يکي ديگر از محققان اين عصر كه ارتباط نزديكي با فيض داشته نيز در اين زمينه با فيض همآوايي داشته است. اين فرد محمدباقر سبزواري مشهور به محقق سبزواري است. (50)
از آنجا كه بيشتر علماي عصر وي به چنين وجوبي در عصر غيبت قائل نبودند و در برخي موارد آن را حرام مي دانستند، اقامه ي نماز جمعه براي وي كم دردسر نبود و حتي از جانب برخي افراد تهديداتي متوجه وي شده است.
باري، ايام حضور وي در كاشان به مطالعه و نگارش كتب و تدريس و تربيت شاگردان و نفوس مستعده و ترويج معارف اهل بيت (عليهم السّلام) اختصاص داشت. او هرگاه قصد خلوت و مناجات و اتصال به عالم غيب مي كرد از هياهوي شهر به بهشت قمصر مي رفت. در اشعار وي مكرر وصف اين منطقه ي خوش آب و هوا و زيبا آمده و نسبت فيض با آن تشريح شده است. در بخشي از يكي از مثنويات وي اين منطقه چنين توصيف شده است:
قمصر چه بُوَد؟ بهشت دنيا *** ني غم، نه كدورت است آنجا
آنجاست كه خلوت است ممكن *** آسايش و سَلوَت است ممكن
آنجاست كه فيض حق فزونست *** دل نيز فراخ چون برونست
دل را به خدا دهد نسيمش *** در پرده جلا دهد نسيمش
آنجا نفسي چو مي برآيد *** صد قافله جان به دل درآيد
از دام كوه آن چه گويم *** وز كوه و شكوه آن چه گويم
كوهش همه طور و دشت، ايمن *** از نور تجلّي است روشن
از لطف هواش گر زنم دم *** اندوه برون رود ز عالم
بيمار قدم نهد در آن ده *** دردم شود از هواي آن به
آبش حاجت به يخ ندارد *** گر غصّه خوري كه مي گوارد
نان را حاجت به نانخورش نيست *** تن را حاجت به پرورش نيست
در آب مزاج زنجبيل است *** گويي از عين سلسبيل است
يك جرعه ز آبش ار بنوشي *** صد بحر به جرعه اي فروشي (51)
نام فيض اندك اندك از كاشان بيرون مي شود و صيت شهرتش به بلاد ديگر مي رسد. حتي پادشاهان و حكام صفوي نيز به مرتبه ي علمي وي پي مي برند و او را به نزديك خود دعوت مي كنند. نخستين كسي كه از دودمان صوفي فيض را به سيادت علماي تختگاه و پذيرش برخي مناصب ديني و دنيوي دعوت مي كند شاه صفي است. فيض اين دعوت و نهايت آن را چنين تشريح مي كند: « ناگاه روزي از مقربان بارگاه شاه جنت مكان، فردوس آشيان، سلاله ي دودمان مصطفوي و نتيجه خاندان مرتضوي شاه صفي تغمده الله بغفرانه خبري رسيد كه جناب ايشان ميل ملاقات تو دارند، به خدمت بايد شتافت، چون به شرف ملاقات مشرف شد، نوازش ها فرمودند و تكليف بودن در خدمت نمودند. چون در حوالي و حواشي ايشان جمعي از علماي ظاهر بودند و بنده هنوز خام بود، مصلحت دين و دنياي خود را در آن نمي ديد. چه ترويج دين با آن جماعت ميسر نبود با خامي، و آن آزادگي و آسودگي دنيا از دست مي رفت. نه جاه زياده از ضرورت در عقبي سود داشت و نه در دنيا آسايش مي گذاشت، بنابراين از خدمت استعفا نمود، بحمدالله كه به اجابت مقرون گرديد. » (52)
لحن فيض در اين قطعه با توجه به قرارگرفتن وي ذيل توجه خاندان صوفي كاملاً محتاطانه و زيركانه است. آنچه بيش از همه مي توانسته موجب رميدگي فيض از شاه صفي و مناصب پيشنهادي وي باشد، خلق و خوي بسيار خاص اين شاه سنگدل بوده است. او مسلماً اين توصيه ي سعدي شيراز را در گلستان به خاطر داشته است كه « از تلوّن طبع پادشاهان بر حذر بايد بودن كه وقتي به سلامي برنجند و ديگر وقت به دشنامي خلعت دهند. » (53) اينكه فيض پيرامون شاه صفي را از علماي ظاهري و كم دانش آكنده مي داند، محتملاً اشاره به ميرزا حبيب الله صدر فرزند سيد حسين كركي عاملي و نزديكان وي دارد. ميرزا حبيب منصب صدارت را در زمان شاه صفي داشت. او از دانش بهره ي كافي نداشت و در افواء خلق نيز در باب ناداني هايش حكايت هاي بسيار شايع بود. نكته ي ديگري كه فيض را در نزديكي به شاه صفي بي رغبت مي ساخته، بي توجهي وي به قاطبه ي علما بوده است. شاه صفي از اين حيث نيز در ميان شاهان صفوي خاص است. در حالي كه شاهان صفوي به مجالست علماي شيعه و مشورت با ايشان توجه خاص داشتند، او با كمال بي اعتنايي با ايشان برخورد مي كرد. بي اعتنايي به وي به علما به جايي رسيد كه شيخ علينقي كمره اي، قاضي شيراز، ضمن نوشته اي از فاصله گرفتن شاه با علما ابراز نگراني كرد. وي از شاه خواست تا مانند پدرانش كه در نشر تشيع تلاش كردند، « مصاحبت و مجالست علماي دين مبين و فقها و محدثين و مجتهدين و راويان روايات ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) » را براي خود داشته باشد. (54) وحيد قزويني كه تاريخ نگار شاه عباس دوم بوده چندين سال پس از مرگ شاه صفي در باب دعوت شاه صفي از فيض و پاسخ او نيز عباراتي نزديك به بيان فيض مي آورد كه با عنايت به بي توجهي شاه صفي به علما از اهميت فيض نزد وي خبر مي دهد. گزارش وحيد قزويني چنانكه در كتاب جهان آراي عباسي آمده چنين است: « ملا محمدمحسن كاشي در علوم عقلي و نقلي و طريق ظاهر و باطن صاحب رأي سديد و ثاني ارسطو و بايزيد است. مصنّفات بسيار دارد و كتاب وافي از نتايج طبع ايشان است. نوّاب خاقان رضوان مكان در ايام سلطنت (شاه صفي)، طالب ملاقات با ايشان شده، آن زبده ي ارباب دانش را طلب فرمودند و بعد از دريافت شرف خدمت از بودن ابا نموده، استدعا نمود كه به دستور در كاشان ساكن گشته به شغل مقرر افاده قيام نمايد و مسؤول او به عزّ اجابت رسيده، مرخّص شد... » (55)
پس از مرگ شاه صفي، شاه عباس دوم نيز توجه خاصي به فيض داشت. اساساً شاه عباس دوم به عكس شاه صفي روابط خوبي با علما داشت و در مسائل حكومتي دائم ايشان را طرف شور و مشورت قرار مي داد. او سخن علما را مي شنيد و براي احكامشان وزن و ارزش بسيار قائل بود. او شوراي فقهي اي متشكل از علماي بزرگ تشكيل داد كه ملامحسن فيض نيز در آن حضور اشت. هر چند اين شورا ابتدا براي حل مسأله اي خاص در ارتباط با سوگند خوردن هنديان اصفهان تشكيل شد، اما بعدها منشأ آثار ديگري نيز شد. (56) حُسن رفتار شاه عباس دوم با علما و احترام بسيار وي به ايشان موجب شد كه فيض دعوت وي را براي حضور در اصفهان پذيرا شود و چون زمان شاه صفي به بهانه جويي نپردازد. البته فيض به راحتي اين پيشنهاد را نپذيرفت و از آنجا كه به وضعيت پيرامونيان اهل قدرت و حسد و مكر علماي ديگر واقف بود، در رفتن تعلل كرد و چون نوبت پيشين از شاه عذر خواست و از وي اجازه طلبيد كه در گوشه ي انزواي خود به سر برد و با اهل دنيا درگير نشود. او اين دعوت و تردد پس از آن و نيز مجاب شدن براي رفتن به تختگاه صفوي را به نيكويي در رساله ي شرح صدر ذكر كرده است: « ناگاه از درگاه شاه كامكار، مستعبد سلاطين ذي الاقتدار، خورشيد سپهر سلطنت و مشتري برج سعادت، برازنده ي تاج و تخت كياني، طرازنده ي چتر شاهي و علم جهانباني، شاه عباس ثاني خلد الله ملكه في مراضيه و جعل اقبال آتيه اضعاف ماشيه رقمي رسيد كه متضمن امر بود به توجه به وجهت آن قبله و شتافت به سوي حريم آن كعبه ي آمال، اگرچه عنوان، طلب ترويج جمعه و جماعات و نشر علوم دينيه و تعليم شريعت بود، اما از مطاوي آن بوي استغراق در بحر بي ساحل و گرفتار شدن به جنگ نهنگ مقاسات اكفا به مشام حدس مي رسيد. عقل در چار سوي تحير متردد شد و طبع در شش جهت سرگرداني تزلزل حيران، در اين حيرت و تردد بود كه ناگاه نسيم صباي ايمان كه همه به ميامن لطف او بود از مشرق، نفس رحماني بسوي عالم جسماني وزيدن گرفت و حجاب از رخسار مخدرات گشود... ( سپس فيض به خود مي گويد: ) وظيفه ي وقت تو آن است كه چون در معرض سايه ي درخت دولتي افتاده كه با وجود كمال عظمت و وفور حشمت به مقتضاي « الملك و الدين توأمان » استقرار قواعد ملك را به استمرار دين منوط فرموده و اطراد امور ملت را به اتساق اعمال دولت، شريك العنان ساختهف و از اينجاست كه استقامت احوال مملكت و استيصال اعداي دولت بي سفارت كرز و تير و وساطت رمح و شمشير به وجهي منتظم است كه مزديي بر آن متصور نيست.
تفرقه در ملك نيست جز شكنِ زلف يار*** فتنه در آفاق نيست جز خم ابروي دوست
بايد كه اكنون كه از بار يافتگان يان بارگاه اعلي شده، روي توجه بدان جناب آورده، به دستياري رفيق دولت و پايمردي توفيق و نصرت، دقيقه از دقايق، ترويج دين قويم و رهبري صراط مستقيم فرو نگذاري، به حيثيتي كه بلاد و عباد را، شامل گردد، و هر ناقصي به قدر استطاعت خود بدو كامل. » (57)
فيض هنوز در باب رفتن متردد بود كه نامه ي بعدي شاه او را به رفتن تهييج و تحريض كرد. وي به اصفهان رفت در حالي كه هنوز نمي دانست كه كار درستي انجام داده و يا نه؟ او از اين بيمناك بود كه مبادا با همراهي با شاه، وي را در اموري ياري رساند كه منافي شرع و مصلح دين مبين باشد. او همچنين از علماي تختگاه و توطئه ها و حسادت هايشان نيز آگاه بود و نمي خواست عمر گران بهاي خود را در منازعه و مشاجره با اين جماعت هدر دهد. بالاخره با ديدن شاه عباس دوم و حسن رفتار وي با خود و نيز انديشه هايي كه در سر داشت، فيض اندكي آرام گرفت و داشت كه او دغدغه ي دين و احكام آن را دارد و به ويژه در اجراي نماز جمعه در سرزمين هاي تحت نفوذ خود جديت ويژه اي دارد. ورود فيض به اصفهان در سال 1067 ق صورت پذيرفت. با حضور فيض در اصفهان مقدمات اقامه ي نماز جمعه نيز به پا شد و وي تا زماني كه در تختگاه بود همانند زمان حضور در كاشان، به اقامه ي جمعه مي پرداخت. شاه نيز در برخي از اين نمازها شرکت مي كرد. او حتي دو سال پيشتر از اين ( 1065ق ) نيز در قم به فيض اقتدا كرده بود و به نوعي علاقه و ارادت خود را به فيض نشان داده بود. (58) با آشنايي كه شاه به دايره ي معلومات و علايق فيض داشت، وي را در مجالسي دعوت مي كرد كه در آنها اهل عرفان و اهل حكمت حضور داشتند. (59) شاه عباس دوم براي فيض و سخنان وي ارزش و اعتبار بسيار قائل بود و به پيشنهادهاي وي حتي اگر به مهمترين امور حكومتي مربوط بود ترتيب اثر مي داد. دو مورد واضح از اين عنايت خاص را در كتب معتبر نزديك به شاه عباس دوم مي توان مشاهده كرد. در يك مورد شاه به اشاره ي فيض داروغه ي اصفهان را كه مردي ستمگر و نسبت به حقوق مردم بي اعتنا بود از كار بركنار كرد و فردي صالح را به جاي او قرار داد (60) و در مورد دوم فيض موفق شد سياست شاه را در ارتباط با مسلمان كردن اجباري يهوديان دست كم در موضعي خاص- تغيير دهد. دفاع اين عالم شيعي از يهوديان يكي از نكاتي است كه خود يهوديان نيز در تواريخ خود بدان اشاره كرده اند. راوندي در تاريخ اجتماعي خود در اين باب مي نويسد: « در همان ايّامي كه به فرمان شاه عباس دوم و صدراعظم او هزاران يهودي را در شهرهاي مختلف ايران مجبور به ترك دين خود و قبول آيين اسلام مي كردند، ملا محسن فيض كه يكي از مجتهدين بنام آن عصر، در مقام دفاع از حقوق اين اقليّت برخاست و به آنان گفت: كه از سر صدق تمايل خود را به آيين موسي (عليه السّلام) با محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) اعلام دارند، من معتقدم به نام دين نبايد يهوديان را مورد شكنجه قرار داد و دلايل خود را در حضور شاه اعلام خواهم كرد. ملامحسن چند بار به حضور شاه بار يافت، تا سرانجام روزي موقع را مغتنم شمرد و به شاه گفت: اكثريّت كساني كه به زور مسلمان شده اند، از صميم قلب طرفدار آيين خود هستند؛ سپس صورت آنها را به شاه تقديم كرد. صدراعظم بي درنگ گفت: اين مردمان همه از روي صدق و صفا مسلمان شده و از مذهب سابق خود پشيمانند. ملامحسن برآشفت و گفت: چرا از خدا نمي ترسي؟ كي ممكن است مذهب موسي (عليه السّلام) منسوخ شود؟ تو زندگي را بر آنها تنگ كردي و جور بسيار بر ايشان روا داشتي. حكم كردي از خانه هاي خود به بيرون شهر بروند و آنجا از گرسنگي بميرند، آنها داراي اطفال شيرخوار بودند و چاره اي نداشتند مگر آنكه زباني شهادت دهند، ولي چگونه ممكن است باطناً ترك مذهب گويند؟ » (61)
به رغم التفات و عنايت خاص شاه عباس دوم به فيض، آنچه وي از آن مي ترسيد محقق شد و طعن طاعنان و حسد حاسدان هر روز فزوني گرفت و آزار و اذيت هايي كه منشأ آن هماوردطلبي ديگر علما بود، آغاز شد. آنان هم از قرب وي به سلطان دلخور بودند و هم از دخالت در برخي امور حكومتي كه نمونه هايي از آن در سطور گذشته ذكر شد. محبوبيت روزافزون فيض ميان توده هاي مردم پس از معاضدت وي در عزل داروغه ي ستمگر اصفهان و اقامه ي نماز جمعه در اين شهر و با رعيت و برجستگي علمي و تمايل او به حكمت و عرفان همه از عواملي بود كه تيغ حسد حاسدان را هر روز تيزتر و برنده تر مي نمود. آنان حتي توانستند در اراده ي سلطان نيز فتور و سستي ايجاد كنند و وي را از عملي كردن آنچه فيض در باب احكام و شرايع و به ويژه اقامه ي فراگير نماز جمعه در بلاد مختلف مطرح كرده بود، منصرف سازند. اين عاقبتي بود كه او در زمان ترك كاشان بدان انديشيده بود. اما چنان كه از سخنان وي در اين باب معلوم است به نظر نمي رسد كه چنين شدّت و حدّتي براي آن تصور مي كرده است. گزارش وي از مواجهه ي جماعات متخاصم با او براستي كه خواندني است: « طايفه اي از غولان آدمي پيكر و قومي از جاهلانِ عالِم آسا كه اراده ي علو و فساد در سرهاي ايشان جاي گرفته بود، و نفوس امّاره ي ايشان دين حق و حق دين منسلخ گرديده و مدت هاي مديد منتظر آن بوده كه شايد ايشان بدين امر كه در نظر ايشان كمالي فوق آن و سعادتي زياده بر آن متصور نيست. مستعد و فايز گردند، كمر عداوت ساعيان و راعيان اين امر بر ميان بستند و نايره ي حسد در كانون سينه هاي ايشان اشتغال يافته، در ديگ بغضا مي جوشيدند و در اطفاء نورالله، تا مي توانستند كوشيدند... و گروهي كه از افق انسانيت به غايت دور بودند، و از دين فطري در ايشان رمقي نمانده بود، جمعه و جماعات را در نظر عوام، عار و ننگ و مكروه و حرام مي نمودند و ايشان را بر تفرقه داشته، نهي بليغ از اين طاعات مي فرمودند... بالجمله مشاهده اين قسم امور، باعث فتور در عزم نواب اشرف شده، آنچه مي خواستند از ترويج مراسم شرع مطهر الهي و باز ايستادن از منكرات و نواهي به فعل نيامد... و بنده ي كمترين، خود مرد معركه ي جهال و فارس ميدان جدال نبود، از سلامت گوشه گيري و عافيت عزلت بريد و به آنچه در گمان بود كه به دل آن تواند شد نرسيد، غريب و تنها در ميان اعدا گرفتار شد، نه ناصري و نه معيني و نه آسايش دنيا و نه رواج ديني. » (62)
فيض با آنكه نزد شاه عباس دوم واجد قرب و منزلت بسيار بود براي پرهيز از نزاع با پاره اي علما، چند سالي پس از ورود به اصفهان دوباره به موطن خود بازگشت. او عطاي تختگاه را به لقاي دانشمندان قدرت طلب و متعصب آن بخشيد و از آن جا كه دغدغه اي جز دفاع از حقيقت نداشت و نمي خواست در منازعات بي فايده با ايشان وارد شود، به گوشه ي عافيت خويش در كاشان بازگشت. اما اين بار ديگر كاشان و قمصر هم براي وي گوشه ي عافيت نبود، زيرا خيل تهمتها و نسبت هاي ناروا از زمين و آسمان به سوي وي حمله ور مي شدند و او را به واكنش وامي داشتند. او را گاه به تهمت تصوف و صوفي گيري منتسب مي كردند و گاه او را به جهت اصرار بر اقامه ي نماز جمعه بي خبر از دين مبين مي دانستند و گاه او را شخص مذبذبي مي نمودند كه زماني بر مذهب فلاسفه است و زماني بر طريق صوفيان و زماني ديگر بر مذهب اخباريان.... او نيز از تيغ بيان و بنان خود براي پاسخگويي به اين مخالفان استفاده مي كرد و هيچ كس را بي پاسخ رها نمي كرد. فيض در برخي مواضع از لحن بسيار تندي استفاده مي كند و مخالفان خود را به سخت ترين وجهي مورد تمسخر و دشنام قرار مي دهد. براي نمونه در مقدمه ي مفاتيح الشرايع وي در باب پاره اي از ايشان چنين مي نويسد: « كساني كه هِرّ را از بِرّ تشخيص نمي دهند و شناختي نسبت به احكام دين ندارند، با اينكه اكثرشان اعتراف دارند كه تقليد ميت جايز نيست، از روي حدس و تخمين پيروي از نظرات گذشتگان مي كنند. چنين افرادي ترديد و شك و كجي در كارشان و تنگي در دل هايشان است. نه نماز و زكات و روزه اي و حجي از آنان قبول نمي شود؛ يرا عامل با بصيرت نيستند. » (63)
با توجه به اينكه برخي از علما او را به بدترين عناوين معنون مي كردند، او نيز در آثار خود اشكالي در اين نمي ديد كه آنان را به القاب زشتي ملقب گرداند. شيخ علي شهيدي عاملي از جمله كساني بود كه به جهت مواجهه ي خصمانه از ناحيه ي فيض با القابي چنين مورد ملاطفت قرار گرفت. اين عالم به چهار پشت به شهيد ثاني عالم معروف شيعي مي پيوست و از اين رو از ناحيه ي فيض به « شيخ علي هضم رابع » ملقب گرديد. فيض آن چنان در پاسخ گفتن به علما و دادن چنين القابي به ايشان گرم پو و تند سير بود كه به او لقب « كثير الطعن علي المجتهدين » دادند. (64) دامنه ي انتقادات به فيض و انديشه هاي او به شبه قاره ي هند نيز رسيده بود و علماي اين خطه نيز بر او و آثارش خرده مي گرفتند. علاوه بر فيض برخي از شاگردان او از جمله سيد نعمت الله جزايري و نيز احمد بن محمدعلي بهبهاني از وي در مقابل خيل انتقادات دفاع مي كردند. احمد بن محمّد علي بهبهاني چون به لكنهو رسيد، دريافت كه درآنجا لعن و طعن فيض گفته مي شود. به همين سبب در صدد رفع اتهامات او، كتاب تنبيه الغافلين را نگاشت و در آن حقايق امور را به وجه اتم بيان كرد. او بر اين باور است كه بعضي تمثيلات ملامحسن و ديگران چون شيخ بهايي و شيخ ميثم بحراني در باب وجود و شدّت ارتباط خالق به مخلوق از قبيل دريا و قطره، مداد و كلمات و امثال آنها به وسيله گروهي از ناقصان علم- خصوصاً بعضي از علماي لكنهو- درست و صحيح مورد مدّاقه قرار نگرفته و ايشان ظاهر آن كلمات را گرفته و بدون تعمّق و تأمّل، فيض و خردورزان ديگر را متهم به تصوّف و قول به وحدت وجود كرده اند.
به هر روي فيض پس از ترك اصفهان و اقامت مجدد در كاشان تا مدتها درگير پاسخگويي به مخالفان و رد اتهامات از خويش بود. در دهه ي هفتم زندگي فيض، سفرهاي خاطره انگيزي به مازندران و شهرهاي آن صورت گرفته كه واكنش هاي وي بدانها به صورت مجزا انعكاس يافته است. او اين سفرها را به دعوت شاه عباس دوم انجام داده و از آنجا كه تا آن زمان به اين خطه مسافرت نكرده، در مواجهه ي نخستين از زيبايي اين اقليم دچار شگفتي بسيار شده است. او در اين سفر علاوه بر بزرگان دربار سلطاني، شاعر توانمند روزگار خود، صائب تبريزي را نيز در كنار خويش مي ديده و اشعاري ميان آن دو رد و بدل شده است. فيض در سفر نخستين چنان به وجد مي آيد كه در مكتوبي حساب ايام اقامت در شهرهاي مختلف مازندران را يادداشت مي كند. (65) و در قصيده اي غرّا به توصيف زيبايي و عظمت اين سرزمين مي پردازد. بخشي از اين قصيده به اين قرار است:
كشور مازندران گويي جهاني ديگر است *** از عجايب هاي عالم جنگل اين كشور است
هر كه مي خواهد ببيند نزهت شهر سبا *** گو بيا مازندران كاينجا سباي ديگر است
گويي اينجا سبز شد اول درخت ناميه *** شاخ و برگ و ريشه ز اينجا سبز در هر كشور است
صبغه الله را نگر، آثار قدرت را ببين *** حبّذا آيات آن کو خالق خشک و تر است
در خزان انواع و الوان بر درختان جلوه گر *** در بهارش تا چها باشد كه هنگام بَر است
ني همين بلدان اينجا منظرش نيكوست بس *** از بلد تا بلده ي ديگر همه خوش منظر است
بلكه راه شهرها بهتر ز اصل شهرهاست *** هر بلند و پستيش از ديگري نيكوتر است
او در اين قصيده به نامبردن شهرهاي مازندران مي پردازد و برخي از شهرهاي اين خطه را كه در آن اقامت داشته نام مي برد:
مشهد سر نام خود با خويش دارد زين بلاد *** پاي آنجا با ادب بگذار كان جاي سر است
از فرح معمور مي باشد هميشه زان سبب *** شد فرح آباد نام آنكه بحرش در بر است
اشرفش دارد شرف بر شهرهاي ديگرش *** زان بدين نام گرامي از همه اوليتر است
از همايون تپّه و درياي گرداگرد آن *** وه چه گويم لوحش الله هي چه نيكو منظر است
از كدامين سير گاهش دم توان زد در ثنا *** هر يكي را مي ستايي، ديگري اوليتر است
هر كه در دنيا نموداري ز جنّت بايدش *** گو بيا اينجا، كه دنيا را روايي ديگرست
طالب « جنّات تجري تحتها الانهار » را *** ديدن مازندران سوي تماشا رهبرست
اما در پايان از شاه مي خواهد كه زودتر از اين اقليم بيرون شود، زيرا اين سرزمين ويژگيهايي دارد كه به مزاج همگان سازگار نيست:
اي همه در مدح اين كشور شنيدي، ليك شاه *** زود اگر بيرون رود زين مرز و بوم اوليتر است
زانكه طبع هر بلادي را، مزاجي مي سزد *** نيست اينجا نيك جُز آن را كزين بوم و بر است
نيست جاي مسكن بيگانه، بايد ديد و رفت *** زينتي دارد، و ليكن هم چو دنيا مَعبَر است
بارش بسيار و آب ناگوار و روز تار *** دل سياه و تيره اينجا هم چو زلف دلبر است
اندرون خانه ها تاريك و بيرون سرد و تر *** آفتابش زير ابر و ابر نزديك سر است
فرشها تر، رختها تر، دفتر و اوراق، تر *** آدمي را هرچه باشد جُز دماغ اينجا تر است (66)
فيض فرزند كوير بوده و عجيب نيست كه از آب فراوان اين خطه به تنگ بيايد و نمناكي آن وي را بيازارد. او در سفر دوم شور سفر نخستين خود را از خود نشان نمي دهد و حتي گلايه هايي نيز از آن اقليم و مردمان آن مي نمايد. (67) چنان كه از اخبار زندگي فيض استفاده مي شود وي مابقي عمر خود را در اين دهه ي پاياني كاشان و قمصر در تأليف و تدريس و زهد و عبادت به سر برد و تا پايان عمر به تربيت و تهذيب شاگردان اشتغال داشت. او در اين سال هاي پاياني عمر بيش از همه مستغرق قرآن و حديث معصومين (عليهم السّلام) بود و در يكي از آخرين آثار خود، رساله ي الانصاف تعلق خاطر خود را بدانها به آشكارترين وجهي نشان مي داد: « نه متكلمم و نه متفلسف و نه متصوفم و نه متكلف بلكه مقلد قرآن و حديث و تابع اهل بيت آن سرور، از سخنان حيرت افزاي طوايف اربع ملول و بر كرانه، و از ماسواي قرآن مجيد و حديث اهل بيت آنچه بدين دو آشنا نباشد بيگانه:
آنچه خوانده ام همه ياد من برفت *** الا حديث دوست كه تكرار مي كنم
چرا كه در اين مدت كه در بحث و تفتيش و تعميق در فكرهاي دورانديش بودم؛ طرق مختلفه ي قوم را آزمودم و به كنه سخنان هر يك رسيدم و به ديده ي بصيرت ديدم كه چشم عقل از ادراك سبحات جلال صمديّت خاسر و نور فكر از رسيدن به سرادقات جلال احديت قاصر بود. » (68)
فيض در گوشه ي خلوت ديار خود دمي از نگارش كتب و رسالات و تربيت شاگردان غافل نبود. بيش از صد جلد كتاب و رساله از او به يادگار مانده است كه نشان از پركاري و تلاش پيگير اوست. او در تربيت شاگردان نيز بسيار موفق بود. نگاهي كه به نام شاگردان وي ما را متوجه اين مطلب مي كند كه نگاه چه دانشمندان بزرگي به مجلس و مَدرس اين استاد دانشمند بوده است. برخي محققان بيش از سي نفر از شاگردان فيض را با نام و نشان دقيق ذكر كرده اند كه ما براي پرهيز از تطويل كلام از نامبردن همه آنان اجتناب مي كنيم. (69) برخي از مهمترين شاگردان فيض به اين قرار است:
1. علم الهدي فرزند بزرگ فيض (1039-1115ق)
2. محمدباقر مجلسي (م 1110 ق)
3. قاضي سعيد قمي (م بعد از 1126 ق)
4. سيّد نعمت الله جزايري (1050-1112ق)
5. شيخ حرّ عاملي (م 1104 ق)
جان و دل فربه از كمال فيض ديگر عرصه ي وثاق تن را براي خويش تنگ و حقير مي يافت، از اين رو در بيست و دوم ربيع الثاني سال 1091 ق آن را ترك گفته و به جانان و دلدار خويش پيوست. او توصيه ي مولاي متقيان را به جد شنوده بود و روغن تن خويش را خرج چراغ جان خود كرده بود و پيش از آنكه اجل به جانب او ميل كند مرگ اختياري را آزموده بود و از مرده ي خويش به مدد مُخرج الحَي صمد، زنده اي بيرون كشيده بود. از اين رو، در اشعار خود از اين سخن مي گفت كه از مرگ هراسي ندارد و آن را عطيه اي گرامي از جانب دوست مي شمارد:
اي كه هستت بيم مرگ و آرزوي زيستن *** غافلي ز لذّت رستن ز زندان بدن
گر بداني راحت مردن كني جان را نثار *** تا رهايي يابي از گور بدن، وز رنج تن
از سراي تن برون كش رخت جان پيش از اجل *** زير ديوار شكسته چند بتوان زيستن؟
دم به دم در بيم آزاري است تا جان در تن است *** از برون از حادثات و از درون از اهرمن
جان درين عالم غريب است و نمي دارد رهي *** در هلاكش سعي دارد صد هزاران راهزن
كرده گم راه نجات و نيستش رهبر، كسي *** جز مگر فضل خداي ذوالجلال ذوالمنن
با خدا شو آشنا، بيگانه شو از ماسوا *** روي جان با حق كن و از هر چه جُز حق دل بكن
جان مؤمن را چون زنداني است دنيا تار و تنگ *** زندگاني قفل اين زندان كليدش مرگ تن
توشه برگير از جهان و مرگ را آماده شو *** پيشتر كآيد اجل جان را جدا سازد ز تن
دلش اندوز ار تو خواهي جان بري از دست مرگ *** بندگي كن گر تو خواهي، زندگي اندر كفن
زندگي گر مي كني چون عاشقان حق بزي *** باش از عشق خدا حيّ و بمير از ما و من (70)
پينوشتها:
1. پژوهشگر حوزه ي فلسفه و عرفان.
2. آثار البلاد و اخبار العباد، صص 502 و 503.
3. ايران و قضيه ايران، ج2، ص 14.
4. تاريخ اجتماعي ايران، ج5، ص 432.
5. طرائق الحقايق، ج3، ص 215.
6. ده رساله، ص 59.
7. ديوان فيض كاشاني، ج4، ص 176.
8. « گفت و گو با علامه حسن حسن زاده آملي »، ص 289.
9. مقدمه ديوان فيض، ج1، ص 13.
10. ده رساله، ص 58.
11. ديوان حافظ، غزل 148.
12. ارشاد القلوب ديلمي، ج1، ص 176؛ مكاتيب الرسول، ج1، ص 371.
13. دايرة المعارف بزرگ السلامي، ج9، صص 174-173.
14. رجال النجاشي، صص 20-19.
15. ده رساله، ص 59.
16. ديوان حافظ، غزل، 310.
17. همان، غزل، 180.
18. فارسنامه ناصري، ج2، ص 1151.
19. الوافي، ج1، صص 29-28؛ الذريعه، ج6، ص 12 و ج12، ص 210.
20. رياض العلماء، ج5، ص 5.
21. ده رساله، ص 59.
22. فارسنامه ناصري، ج2، صص 1151.
23. ديوان اشعار فيض، ج2، ص 913.
24. ريحانه الادب، ج3، صص 308-307.
25. ده رساله، ص 59.
26. مثنوي معنوي، دفتر ششم.
27. همان.
28. ده رساله، ص 60.
29. ديوان حافظ، غزل 176.
30. زمر/10.
31. هشت در بهشت، ص 387.
32. الوافي، ج4، ص 333؛ المحجه البيضا، ج7، ص 108.
33. مثنوي معنوي، دفتر دوم.
34. ده رساله، ص 61.
35. اين مصراع متعلق به سعدي شيرازي است.
36. ديوان سنايي، ص 498.
37. ديوان حافظ، غزل 428.
38. ديوان شمس تبريزي، غزل 1463.
39. قصص/27.
40. ده رساله، ص 61.
41. طبقات اعلام الشيعه، ص 18-16.
42. ديوان فياض لاهيجي، ص 364.
43. همان، ص 237.
44. اصول الاصليه، مقدمه، ص 6.
45. اخباريگري، ص 123.
46. الحق المبين، ص 12.
47. اخباريگري، ص 133.
48. نوگويه ها ( متن و ترجمه الكلمات الطريفه )، صص 238 و 239.
49. ديوان فيض كاشاني، ج1، ص 303 پاورقي.
50. مقدمه اي بر مناسبات دين و دولت در ايران عصر صفوي، ص 379.
51. همان، صص 222-221.
52. ده رساله، صص 64-63.
53. گلستان سعدي، ص 35.
54. صفويه از ظهور تا زوال، ص 297.
55. تاريخ جهان آراي عباسي، ص 335.
56. همان، صص 728-726.
57. ده رساله، صص 67-64 با تصرف و تلخيص.
58. تاريخ جهان آراي عباسي، ص 573.
59. همان، ص 662.
60. همان، صص 618-616.
61. تاريخ اجتماعي ايران، ج8، بخش دوم، ص 77.
62. ده رساله، صص 70-68.
63. مفاتيح الشرايع، ج1، ص 4.
64. تاريخ ادبيات در ايران، ج5، بخش 1، ص 332.
65. ديوان فيض كاشاني، ج3، صص 37-35.
66. همان، ج1، صص 262-259.
67. هان، ص 263 به بعد.
68. ده رساله، صص 197-196.
69. در باب شاگردان فيض ر. ك: اقوال العلماء في ترجمه المولي محسن فيض الكاشاني، صص 13-10.
70. ديوان فيض كاشاني، ج1، صص 372-369.
1. آثار البلاد و اخبار العباد، قزويني، زكريا بن محمد بن محمود، تهران، اميركبير، 1373.
2. اخباريگري، بهشتي، ابراهيم، قم، دارالحديث، 1390.
3. اصول الاصليه، فيض كاشاني، ملامحسن، تصحيح ابوالقاسم نقيبي، تهران، مدرسه عالي شهيد مطهري، 1387.
4. اقوال العلماء في ترجمه المولي محسن فيض الكاشاني، نقيبي، ابوالقاسم، تهران، مدرسه عالي شهيد مطهري، 1387.
5. ايران و قضيه ايران، ناتانيل كرزن، جورج، ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني، تهران: علمي و فرهنگي، 1380.
6. تاريخ اجتماعي ايران، راوندي، مرتضي، تهران، انتشارات نگاه، 1382.
7. تاريخ ادبيات ايران، صفا، ذبيح الله، تهران، فردوس، 1378.
8. تاريخ جهان آراي عباسي، وحيد قزويني، محمدطاهر، تصحيح سعيد ميرمحمد صادق، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1383.
9. حق المبين، فيض كاشاني، ملامحسن، تهران، دانشگاه تهران، 1390ق.
10. ريحانه الادب، مدرس تبريزي، محمدعلي، تبريز، انتشارات شفق، 1346.
11. ده رساله، فيض كاشاني، ملامحسن، تحقيق رسول جعفريان، اصفهان، مدرسه اميرالمؤمنين، 1371.
12. ديوان حافظ، حافظ شيرازي، شمس الدين، به سعي سايه، تهران، كارنامه، 1375.
13. ديوان شمس تبريزي، مولوي، جلال الدين، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، تهران، اميركبير، 1378.
14. ديوان فيّاض لاهيجي، لاهيجي، فياض، به اهتمام ابوالحسن پريشان زاده، تهران 1369.
15. ديوان فيض كاشاني، فيض كاشاني، ملامحسن، قم، اسوه، 1381.
16. الذريعه، طهراني، اقابزرگ، اسلاميه 1408ق.
17. رجال النجاشي، نجاشي، احمد بن علي، بيروت، شركت الاعلمي للمطبوعات، 1431ق.
18. رياض العلما، افندي اصفهاني، عبدالله، قم، مطبعه، خيام، 1401ق.
19. صفويه از ظهور تا زوال، جعفريان، رسول، تهران، كانون انديشه جوان، 1385.
20. طبقات اعلام الشيعه، طهراني، آقابزرگ، نجف، مطبعة العلميه، 1375ق.
21. طرائق الحقايق، شيرازي، نائب الصدر، تصحيح محمدجعفر محجوب، تهران، سنايي، 1382.
22. فارسنامه، ناصري، حسيني، فسايي، حسن، تصحيح منصور رستگار فسايي، تهران، اميركبير، 1388.
23. « گفت و گو با علامه حسن حسن زاده آملي »، بديعي، محمد، قم، انتشارات تشيع، 1380.
24. گلستان، سعدي شيرازي، مصلح الدين، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، 1388.
25. مثنوي معنوي، مولوي، جلال الدين، تصحيح نيكلسون، تهران، 1382.
26. محجه البيضاء، فيض كاشاني، ملامحسن، تصحيح علي اكبر غفاري، قم، موسسه النشر الاسلامي، 1417ق.
27. « مدخل اصفهان »، سعيدي، عباس، در: دايره المعارف بزرگ اسلامي ج9، تهران: مركز دايره المعارف، 1385.
28. مفاتيح الشرايع، همو، تحقيق مهدي رجايي، قم، كتابخانه مرعشي نجفي 1401 ق.
29. مكاتيب الرسول، احمدي ميانجي، علي، قم، دارالحديث، 1419ق.
30. مناسبات دين و دولت در ايران عصر صفوي، آقاجري، هاشم، تهران، طرح نو، 1389.
31. نوگويه ها ( متن و ترجمه الكلمات الطريفه)، همو، تحقيق عبدالله موحدي، تهران، مدرسه عالي شهيد مطهري، 1387.
32. الوافي، همو، اصفهان، مدرسه اميرالمؤمنين، 1406ق.
33. هشت در بهشت، فيض كاشاني، ملامحسن، مسيح توحيدي، تهران، پژوهشگاه باقرالعلوم، 1388.
34. ديلمي، حسن بن محمد، قم، انتشارات شريف الرضي، 1412ق.
منبع مقاله :
به کوشش شهناز شايان فر؛ (1392)، فيض پژوهي (مجموعه مقالاتي در معرفي آرا، احوال و آثار ملامحسن فيض كاشاني)، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول