« شيز » کجاست؟
« شيز » که ويرانه هايش امروزه به نام « تخت سليمان » (1) معروف است. در اطراف شهرستان تکاب در آذربايجان غربي قرار دارد و در عصر ساسانيان مرکز بزرگ ديني زرتشتيان بوده است. مرکزي که از عهد ماد تا عصر مغول به عنوان يک مرکز مهم مورد توجه حکام و امرا بوده است و هم اکنون يکي از آثار مهم تاريخي ايران است. اين جا محل آتشکده ي معروف آذرگشسب است. آتشکده ي مخصوص شاهنشاهان، درباريان و لشکريان عصر ساساني. شاهان ساساني در آغاز سلطنت خويش از تيسفون پياده بدان جا مي رفتند و به هنگام احساس خطر نذر و هداياي فراوان به آن جا مي فرستادند. اين آتشکده در محوطه اي قرار دارد که طول شمالي جنوبي آن 400 متر و عرض شرقي غربي آن 310 متر است. اين محوطه با برج و باروهاي سنگي عهد اشکاني محصور است و دروازه هايي در شمال و جنوب دارد. اين حصار استوار داراي 37 برج است و در وسط اين محوطه درياچه ي بيضي شکلي قرار دارد که دهانه آن 120 متر طول و 80 متر عرض دارد و عمقش از 45 تا 100 متر است. آب زلالي از کف آن مي جوشد و از دوجوي واقع در شمال و جنوب آن در هر ثانيه 44 ليتر آب به مزارع اطراف جريان مي يابد. اين آتشکده وسيع ترين تأسيسات عصر ساساني است که تاکنون شناسايي شده است. اين بنا داراي يک چارطاق با محراب آتش و « يزشن گاه » ( محل نگهداري آتش ) است، تا آتش هنگامي که نيايش نمي شود، در معرض ديد نباشد؛ با حياط ها، باغ ها، انبارها و محل سکونت موبدان و اتاق هاي خزانه و فضاهاي ديگر.بي شک - و چنان که در نوشته هاي قرون وسطايي آمده - در محوطه ي اين آتشکده کاخ مخصوص اقامت شاهان و شاهزادگان نيز وجود داشته است. با تالارهاي مخصوص جلوس پادشاه و بناهاي اعجاب انگيز. در تالار اورنگ کاخ، تخت سلطنتي معروف خسرو به نام تخت طاقديس قرار داشته است که برحسب موضع خورشيد قابل چرخش بوده است. داراي چند طبقه با صور فلکي و نقشه ي برج ها و ستارگان و اقليم هاي هفت گانه و نشانه هاي ساعت هاي مختلف روز. اين تخت از عاج و چوب ساج ساخته شده و سايباني از نقره و طلا داشته است. بر بالاي آن طاقي از طلا و لاجورد که آسمان را تصوير مي کرد قرار داشت. اين تخت، پشت به صحرا و رو به باغ داشت. و برابر موقعيت هاي مختلف سال قابل تنظيم بود.
اين آتشکده آثاري دارد از عهد ماد تا عصر مغول. در نزديکي اين آتشکده، بقاياي معبدي از ماقبل تاريخ و عهد ماد هست که در اطراف قله ي آتشفشان خاموش به بلندي 105 متر و قطر دهانه اي به طور 70 متر واقع است داخل اين قله خالي است و مردم محل آن را « زندان ديو » مي نامند. اين آتشکده از آن جا که مورد توجه عموم زرتشتيان بوده حتماً در طول تاريخ مورد توجه خاص سلاطين و امرا و مردم نيز قرار مي گرفت. (2)
شيز را نويسندگان يونان « اکباتان شمالي » مي ناميدند. (3)
فتح آذربايجان به دست مسلمانان
گسترش فتوحات مسلمانان در سال هاي 22-18 ه. منطقه ي آذربايجان را هم در برگرفت. گزارش هاي گوناگون از جريان فتح آذربايجان از جنگ هاي مختلفي حکايت مي کنند که براي تصرف اين منطقه روي داده اند. ظاهراً مردم منطقه مخصوصاً اکراد بارها و بارها با مسلمانان درگير شده اند و فتح منطقه تدريجاً تکميل و تثبيت شده است. (4)در ايام خلافت عمر بن خطاب، حذيفة بن يمان از نهاوند روي به آذربايجان آورد و با لشکرهاي ديگري که از شهر زور به ياري او آمدند، آذربايجان را تصرف کرد. مرزبان آذربايجان در پايتختش اردبيل اسفندياد ( اسفنديار ) بود که پس از کشته شدن برادرش رستم فرخزاد در جنگ قادسيه، سپهبد آذربايجان شده بود. او اصل آذري داشت. (5) برادر ديگر او نيز به نام بهرام، در آذربايجان با اعراب جنگيده و شکست خورده بود. او با توجه به شرايط، صلاح را در آن ديد که با مصالحه اي آذربايجان را تسليم لشکريان اسلام کند.
حذيفة بن يمان سردار سپاه اسلام که از طرف عمر بن خطاب و مغيرة بن شعبه مأمور فتح آذربايجان شده بود، با مرزبان اردبيل پيمان صلحي بست که محتواي آن براي ما اهميت ويژه اي دارد. در اين پيمان مهم که قرن ها مبناي کار حاکمان اسلام بود، حذيفه فرمانده لشکر اسلام، در برابر دريافت ساليانه 800/000 درهم جزيه از زرتشتيان، تعهد کرده بود که:
- آتشکده ها را ويران نسازند و مردم را به بردگي نگيرند؛
- اکراد منطقه را تحت تعقيب قرار ندهند؛
- مخصوصاً آتشکده ي شيز را محترم داشته، مردم را از اجراي مراسم رقص و پاي کوبي ايام عيد و انجام آداب و رسوم ديني خود باز ندارند. (6)
وضع دين زرتشت و معبد شيز پس از فتح مسلمانان
براساس اصلي که حاصل تجربه ي قرن ها بود، يعني « الناس علي دين ملوکهم »، فتح هر منطقه اي، اگر به دست کساني بود که از مذهب و دين ديگري پيروي مي کردند، باعث دگرگوني عقايد مردم آن منطقه شده و مردم تدريجاً به دين فاتحان گردن مي نهادند.اما در اين تغيير مذهب، مردماني که در جوار معابد بزرگ زندگي مي کردند و با روحانيان طراز اول سر و کار داشتند، ديرتر از ديگران به تغيير دين و مذهب خود مي پرداختند زيرا:
اولاً: از تربيت و زمينه ي اعتقادي استوارتري داشتند.
ثانياً: حرمت اين گونه معابد از طرف فاتحان تاحدودي رعايت مي شد.
ذخاير عظيم اين معبد که از هداياي شاهان فراهم آمده بود، در سال 7-624 ميلادي يعني در زمان خسرو پرويز که ايران از امپراتور روم شکست خورد، به غارت رفته بود. (7) لشکريان اسلام هم، به همين جزيه ي 800/000 درهمي قانع بودند.
تعصب و وفاداري مردم محل به خصوص کردان، حرمت اين مرکز بزرگ، مبلغ نسبتاً بالاي جزيه و شورش هاي مکرر مناطق آذربايجان، و بالاتر از همه نفوذ خليفه ي دوم و سنديت اعمال او و اعمال کارگزاران مورد تأييدش، عواملي بودند که به بقاي اين معبد و آيين زرتشتي در اين منطقه کمک مي کردند. شايد به ياري همين عوامل بود که دين زرتشت و آتشکده ي شيز هم چنان در منطقه به بقاي خود ادامه مي داد.
شيز، دين زرتشت و زبان پهلوي در طي سده هاي بعدي
با ملاحظه ي منابع مختلف به آساني مي توان پي برد که مردم آذربايجان و قسمتي از منطقه ي جبال، سال ها در حفظ زبان و مذهب خود کوشيده و آتش هميشه روشن آتشکده ي آذرگشسب را در شيز، روشن نگه داشته اند. مسلماً تا چهار - پنج قرن بعد، زبان مردم منطقه غالباً پهلوي بوده و گروه زيادي هنوز از ديانت زرتشت پيروي مي کردند. (8) اينک براي تأييد اين مطلب گزارشي از نيمه ي اول قرن چهارم هجري نقل مي کنيم:ابودُلف مسعر بن مهلهل المخزرجي که در حدود سال 340، از شيز ديدن کرده است، چنين گزارش مي دهد:
« شيز شهري است ميان مراغه و زنجان و سهرورد و... ديوار اين شهر درياچه اي را احاطه نموده است... در شيز آتشکده ي مهمي وجود دارد که آتش زرتشتيان از آن جا به شرق و غرب مي رود. بر بالاي گنبد اين آتشکده يک هلال نقره اي نصب شده است که طلسم آن مرکز به شمار مي رود. جمعي از امرا و فاتحان خواستند اين بساط را برچينند اما نتوانستند. از شگفتي هاي اين آتشکده آن که کانون آن از هفتصد سال پيش فروزان است. و خاکستر در آن وجود ندارد و شعله ي آن هيچ گاه خاموش نمي گردد ».
درباره ي اين مرکز چنان که از گزارش هاي ابودُلف برمي آيد، در آن زمان يعني در قرن پنجم داستان هايي بر سر زبان ها بوده است. اين که اين بنا، کي و به دست چه کسي ايجاد شده است. و اين که از منجنيق آسيب نمي پذيرد. و اين که هنگام تولد مسيح از همين جا هدايايي از جانب شاه ايران به حضرت مريم و مسيح فرستاده اند و حضرت مريم نيز هديه اي به اين جا فرستاده است که آن هديه، سرچشمه ي آگاهي و روشنايي بوده است. (9)
محمد بن احمد طوسي از علما و مورخان قرن ششم، در کتاب عجايب المخلوقات که در اوايل نيمه ي دوم قرن ششم يعني همزمان با زندگي سهروردي تأليف کرده است در اين باره مي نويسد:
و عبدالله بن زياد گويد چون « عيسا » عليه السلام بزاد، پادشاه ملک عجم اردشير چنان ديد که برقي برآمد و ستاره ي وي را بسوخت [ باورهايي درباره ي احکام نجوم در پيش گويي و تقديرات ]، اردشير بترسيد و بدانست که سبب آن، ولادت « عيسي » است. قدري انگبين به دست سه شخص، سه مغ به عيسا فرستاد. عيسا سه قرص به اردشير فرستاد. رسولان گفتند در اين قرص ها کاري هست. دو شخص قرص هاي خود بخوردند و يکي قرص خويش پنهان کرد و پيش اردشير آمدند. گفت: « شما را چه داد؟ » آن دو کس گفتند: « هيچ نداد. » ديگري گفت: « بلي، من قرص خويش فلان جا دفن کرده ام ». گفت: « برو بيار ». ملک با وي آن جا رفت، طلب کردند، نمي يافتند، زمين را مي کندند، آتشي عظيم از آن برآمد، قصد ملک کرد، ملک به سجود رفت. چون نجات يافت از آن وقت آتش را پرستيدن گرفتند.
گويند سبب آتش پرستيدن آن بود که هرمزبن خسرو شيرين [ شايد: هرمزبن خسرو بن بهرام ]، بهرام خوانده بود که مولودي بزايد مبارک در بيت المقدس. وي زيت و زر و لبان هديه به مريم فرستاد. مريم انباني خاک به هرمز فرستاد. وي آن جا که شهر « شيز » است دفن کرد. پادشاهي ديگر بدانست. کس فرستاد که بر آن خاک بناي کند. متحير درماند و راه بدان نمي برد. چون شب درآمد نوري عظيم از آن جا برمي آمد. خطي گرد آن نور بکشيد و بيت النار [ آتشکده ي شيز ] آن جا بنا کرد و هنوز آن برجاست [ تاريخ تأليف عجايب حدود 556-555 هجري قمري ] و از آن آتش مي برند به مشرق و مغرب. و بر سر آن، قبّه بکرد و بر سر قبه هلالي بکرد سيمين [ نيز ياد کرد مسعر بن المُهَلْهِل و ديگران ] به طلسمي که کس آن را از سر وي نتواند برداشت و گويند که شش صد سال است که آن آتش آن جا مي سوزد. (10)
معروف است که يک جلد اوستا که نسخه ي اصلي و معتبر بوده است در همين شيز در آتشکده ي آذرگشسب نگه داري مي شده است. (11)
زبان پهلوي، زبان رايج عصر ساسانيان، زباني که تفسير اوستا و کتاب هاي متعدد ديني، پيش از ظهور اسلام و حتي از فتح ايران و استقرار خلافت اسلامي در آن، به آن زبان نوشته شده بود، (12) در منطقه ي جبال و آذربايجان، هم چنان يک زبان عام و رايج بود. (13) اگرچه به تدريج از رسميت و قدرت آن کاسته مي شد.
ابن نديم، در نيمه دوم قرن چهارم هجري، به نقل از عبدالله بن مقفّع مي نويسد: « فهلوي منسوب به « فهله » است و آن نامي است که بر پنج ناحيه گفته مي شود: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان ». (14)
و ياقوت در نيمه ي اول قرن هفتم هجري مي نويسد: « اما پهلوي؛ کلام پادشاهان در مجالس خويش بدان زبان بود. و اين زباني است منسوب به فهله و آن نام پنج شهر است اصفهان... آذربايجان » (15)
و حمدالله مستوفي قزويني در اثر معروف خود نزهة القلوب که در اواسط قرن هشتم هجري يعني حدود يک قرن و نيم پس از درگذشت سهروردي تأليف شده است، زبان رايج مردم منطقه را پهلوي گزارش کرده است او مي نويسد که زبان مردم زنجان پهلوي است. (16) و زبان مردم مراغه پهلوي مغيّر است. (17) و در بعضي نسخه ها « پهلوي معرب » آمده است. گزارش حمدالله مستوفي از آن جهت هم اهميت دارد که او از سال 710 ه. از طرف خواجه رشيدالدين فضل الله متصدي امور مالياتي قزوين و زنجان بوده و منطقه را خوب مي شناخت.
بديهي است که از ملاحظه ي مجموعه ي دلايل و قراين مي توان به اين نتيجه رسيد که در دوران زندگي سهروردي، يعني در نيمه ي دوم قرن ششم، حال و هواي آيين زرتشتي در منطقه وجود داشته و آتشکده آذرگشسب، اگرچه نه با عظمت ديرين، اما هم چنان در هاله اي از قداست و افسانه، به حيات خود ادامه مي داده است؛ با متون و معلومات متناسب و با زباني که زبان رايج منطقه و مردم سهرورد بوده است.
با ملاحظه ي مطالب گذشته، درباره ي شرايط تاريخي - جغرافيايي عصر زندگي سهروردي، آشنايي وي با معارف مغان چيز غير عادي نبوده است. براي روشن تر شدن موضوع بار ديگر اوضاع و شرايط را مرور مي کنيم:
الف) مرکزيت بي نظير ديني و معنوي شيز، و استمرار فعاليت آن، ولو به صورت محدود، تا حمله ي مغول و وجود پيروان ديانت زرتشت که طبعاً براي حفظ عقايد موروث خود در حد امکان تلاش مي کردند. قاضي صاعد اندلسي در اواسط قرن پنجم از وجود جمعيت هاي زرتشتي در مناطق مختلف ايران گزارش مي دهد که به صورت اهل ذمّه به حيات ديني خود ادامه مي دادند. (18) و تا حمله ي مغول با کثرت جمعيت و رفاه و اعتبار حضور داشتند و اين حمله ي مغول بود که زرتشتيان را بيش از پيش گرفتار کرده (19) و آتشکده ي آذرگشسب را تبديل به کاخ تابستاني و شکارگاه حاکمان مغول مراغه نمود. و چنان که گفتيم مراکز مذهبي مهم و اصلي در اثر حرمت و نفوذي که در منطقه دارند، بيش از جاهاي ديگر مي توانند به استمرار عقايد امکان دهند.
ب) پهلوي بودن زبان منطقه و پهلوي بودن زبان سهرورد و احتمالاً زرتشتي بودن قسمتي از سکنه ي آن شهر و اطرافش: در منابع تاريخي آمده است که سهرورد در قرن چهارم در دست کردان بوده است و قسمت عمده ي ساکنان اين شهر در آن زمان با عنوان « مارقان » شناخته مي شدند. (20) و بعيد نيست که منظور از مارقان همان کردان زرتشتي باشند که در فتح شيز و در پيمان نامه ي مرزبان اردبيل و سرداران عرب مطرح شده اند.
ج) حومه بودن سهرورد و مراغه: سهروردي در سهرورد متولد شده و در حدود بيست سالگي به مراغه رفته و چند سالي در آن جا تحصيل کرده است. و « شيز » هم در مسير راه سهرورد به مراغه است، در حدود نيمه هاي راه. امکان دارد که به دليل کنجکاوي سهروردي و شرايط ويژه ي محيط زندگي اش، مورد بازديد او قرار گرفته باشد.
د) وجود تفسيرهاي اوستا و نوشته هاي فراوان ديگر ديني در منطقه به زبان پهلوي: چنان که گذشت معروف بود که نسخه ي معتبري از اوستا در همين شيز نگه داري مي شود و معلوم است که مردم حتي بعد از تغيير عقيده با متون ديني خود بي حرمتي نمي کنند.
اين که سال ها بعد از فتح ايران از مخفي گاه هاي مختلف و لاي ديوارها اوراق ديني مي يافتند. (21) بدان جهت بود که مردم اين اوراق را حتي بعد از تغيير دين خود نيز نمي توانستند دور بريزند. شرواني در کتاب بستان السياحه مي گويد: از متون ديني که لشکريان اسلام به آتش کشيدند، اوراقي چند از کتاب « هدي » باقي مانده بود. و آن اوراق به دست شيخ شهاب الدين سهروردي مقتول افتاده بود. (22)
ه) کرد بودن شيخ اشراق: طبعاً آشنا بودنش به زبان پهلوي و برخاستنش از حومه ي شيز و از ميان قوم کرد و شايد هم از نسل مارقان نه تنها آشنايي او را با معارف زرتشتي توجيه مي کند، بلکه مي تواند در تبيين علل و انگيزه هاي گرايش وي به معارف زرتشتي و مغان قابل توجه باشد.
بدين سان با کمي توجه به اوضاع و شرايط تاريخي و محيطي سهروردي به سادگي مي توان آگاهي او را از معارف ايران باستان و چنان که گفتيم حتي گرايش او را به اين معارف تبيين نمود.
ما معمولاً با واقع گرايي به سراغ شخصيت هاي گذشته مان نمي رويم بلکه غالباً به جاي در پيش گرفتن يک روش منطقي و توجه کافي به شرايط و زمينه ها با اين شخصيت ها، در هاله اي از قداست و اسطوره برخورد مي کنيم. چنان که شخصيت هاي مخالف را هم در چنين شرايطي بررسي مي کنيم، اما جاي قداست را به نفرت و ملعنت مي دهيم. شيخ اشراق با چنين نگاهي از نظر مخالفان شايسته ي کيفري بود که ديد! چنان که از نظر موافقان آرماني نگر، يک موجود استثنايي و پيغمبر گونه است.
ما در اين جا کاري به اين نگرش ها نداريم تنها به يادآوري نکته اي قناعت مي ورزيم و آن اين که ميزان اطلاعات سهروردي از تعاليم ايران باستان چندان هم عميق، گسترده و اعجاب انگيز نيست. در مجموع آثار سهروردي به يک سري مسائل درباره ي تعاليم ايران باستان بر مي خوريم که در مجموع اطلاعات پيچيده و تخصصي نيستند مانند: بحث نور و ظلمت، نام بردن از تعدادي شاهان و پيشوايان فکري و فرهنگي ايران زمين، همچون کيومرث، فريدون، کيخسرو، جاماسب، زرتشت و بزرگمهر.
اما اين که برخي مسائل از قبيل ارباب انواع و معرفت مبتني بر سلوک شباهتي به تعاليم ايران باستان دارند، نمي توان آنها را به حساب سهروردي گذاشت، زيرا قرن ها پيش از سهروردي اين مسائل مطرح بوده اند. از مُثُل هاي افلاطون تا تعاليم نوافلاطونيان و پيش گامان عرفان اسلامي، مانند حلاج، بايزيد و خرقاني و ديگران که خودِ سهروردي آنان را پيشرو مکتب اشراق مي داند. ما با کدام منطق مي توانيم اين همه سابقه و واسطه را ناديده گرفته و همه را دور زده، يک باره شيخ اشراق را به ايران باستان پيوند دهيم؟!
مثلاً اگر اعتقاد به خلافت و حاکميت قطب را نتيجه و انعکاسي از عقايد مردم ايران باستان فرض کنيم که معتقد به خرّه و فرّ کياني شاهان خود بودند؛ بر فرض صحت اين فرضيه، اين تأثير و تأثر بسيار جلوتر از زمان زندگي سهروردي انجام پذيرفته بود و همه ي صوفيان عالم اسلام که از قرن دوم هجري پيدا شده بودند، به ولايت تکويني و تشريعي اوليا و مشايخ و اقطاب خود باور داشتند. و بي شک اگر سهروردي را در اين فکر، پيرو مکتب عرفان و تصوف اسلامي بدانيم منطقي تر از آن است که او را متأثر از تفکران ايران باستان بدانيم. بنابراين او شاهان ايران را بر اثر تعلق خاطر به ايران باستان، به مقام اقطاب و اوليا مي رساند، نه اين که موضوع قطب و ولايت را، از تعاليم ايران باستان برگرفته است.
علاوه بر اين که بسياري از مسائل و مباني سهروردي تنها به تغيير اصطلاح محدود است و چيزي جز فلسفه ي ابن سينا و برخي استقلال جويي هاي سنتي و مرسوم در مقابل او نمي باشد. چنان که نظر سهروردي در بحث مقولات، اثبات واجب، صفات واجب، چگونگي علم واجب، پيدايش کثرت و معادشناسي از اين قبيلند. در پايان به بحث اول خود بازمي گردم که کارهايي که درباره ي سهروردي شده مانند کارهاي ديگرمان غالباً در چهارچوب روش هاي سنتي و مسائل مکرر گرفتار است.
پينوشتها:
1. اخيراً يونسکو، اين محل را جزء آثار بزرگ فرهنگي جهان ثبت کرده است.
2. نومان، رودلف (باستان شناس و سرپرست هيئت حفاري مؤسسه باستان شناسي آلمان در تهران)، ويرانه هاي تخت سليمان و زندان سليمان، ترجمه ي فرامرز نجد سميعي، چاپ اول 1374، نشر سازمان ميراث فرهنگي کشور، و نيز ر.ک:
- مسعودي، مروج المذهب، (332 ه.) ج 4، ص 74.
- ياقوت حموي، معجم البلدان، (623 ه.) ج 3، ص 353.
- ابن خرداد به، المسالک و الممالک، (250 ه).
- قزويني، آثار البلاد، (674 ه)، ج 2، ص 267.
- ابن فقيه، کتاب البلدان، (290 ه) ص 286.
- حمدالله، مستوفي، نزهة القلوب، ص 70.
- لسترنج، جغرافياي تاريخي سرزمينهاي خلافت شرقي، ترجمه محمود عرفان، ص 242.
3. رولن سون، 1840 م، ص 65.
4. دانشنامه ي ايران و اسلام، ج 1، ص 54.
5. کريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص 500. و ثعالبي، غرر اخبار ملوک الفرس، چاپ پاريس، ص 738.
6. بلاذري، فتوح البلدان، تحقيق دکتر مهبل زکار، ص 372 و واقدي، فتوح سواد العراق، ترجمه ي عبدالعزيز واعظي سردشتي، تصحيح و تعليق نادر کريميان (1374).
7. ناومان، رودلف، همان.
8. شپولر، برتولد، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، ص 346. و نيز: ياقوت، معجم البلدان، ج 5 ص 325 به بعد.
9. سفرنامه ي ابودلف در ايران، ترجمه ي سيد ابوالفضل طباطبايي، ص 38-40. و نيز: دکتر جهانگير اوشيدري، دانشنامه ي مزديسنا، واژه هاي آذربايجان، تخت سليمان، شيز و آذرگشسب.
10. محمد بن احمد طوسي، عجايب المخلوقات، ص 73 به بعد.
11. دکتر جهانگير اوشيدري، همان.
12. علي اکبر، دهخدا، لغت نامه، واژه ي « پهلوي ».
13. حمدالله، مستوفي، نزهة القلوب، ص 67.
14. ابن نديم، الفهرست، ص 19.
15. ياقوت، معجم البلدان، ج 6، ص 406-407.
16. حمدالله، مستوفي، نزهة القلوب، به کوشش دبير سياقي، ص 67.
17. همان، ص 100.
18. قاضي صاعد اندلسي (462-420 ه)، التعريف بطبقات الأمم، تصحيح دکتر غلامرضا جمشيد نژاد، ص 162.
19. هاشم، رضي، حکمت خسرواني، ص 68.
و نيز: دائره المعارف اسلامي، ترجمه ي عربي کلمه ي « سهرورد ».
20. دائره المعارف اسلامي، همان.
21. ر.ک. محمد، محمدي، فرهنگ ايراني پيش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامي، تهران 1347.
22. هاشم، رضي، همان، ص 440 به نقل از شرواني، بستان السياحه.
يثربي، سيد يحيي؛ (1385)، حکمت اشراق سهروردي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هفتم