آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

عدم غفلت از پرورش جسم

نوده حاجيلر در ميان کوهي مشرف به زيارت گاه معروفش پير آباد هميشه براي مسافران جاده ي شاهرود مي درخشيد و هر روز صبح صداي بلندگوي پادگان نوده در سحرگاهان با نداي ملکوتي مسجد نوده براي گوش اهالي، صداهاي
شنبه، 27 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عدم غفلت از پرورش جسم
عدم غفلت از پرورش جسم

 






 
آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

در کوه و فوتبال، عزا و مسجد با هم بودند

شهيد حسين علي جفائي نوده
نوده حاجيلر در ميان کوهي مشرف به زيارت گاه معروفش پير آباد هميشه براي مسافران جاده ي شاهرود مي درخشيد و هر روز صبح صداي بلندگوي پادگان نوده در سحرگاهان با نداي ملکوتي مسجد نوده براي گوش اهالي، صداهاي آشنايي است.
خيلي از بچّه ها مثل ميربابو حسيني، حسين علي جفايي، حسن علي جفايي توي بازي هايشان جداي از فوتبال، دامنه ي کوه هاي اطراف روستا را جا داده بودند.
- حسين علي! حسين علي!
ميربابو حسيني بود، با کوله پشتي و کفش کوهنوردي آمده بود.
- شمايي ميربابو، الآن آمدم. بگذار من لباسهايم را بپوشم.
سريع خودش را آماده کرد و با جمع بچّه هاي روستا به کوهنوردي رفت. خودشان خوب مي دانستند کوه چه صفايي دارد. جداي از ورزش، دور هم نشستن و چاي خوردن در دامنه ي کوه ها، بيشتر مدنظر آنها بود.
همه ي آن بچّه ها، يک دل و يک صدا بودند و در دسته هاي عزا هم دور هم بودند و مسجد را صفايي مي دادند. در راه پيمايي ها نيز با هم بودند. (1)

زمين خوردنت ربطي به من نداشت!

شهيد علي حميدي
همه جا اخلاق پهلواني اش را داشت. بچّه ها گفتند با هم کشتي بگيريم. هر دو نفرمان از لحاظ قدرت بدني قوي بوديم. شروع کرديم. يک ربع کامل مبارزه کرديم . سر و صداي تشويق بچّه ها همه جا را پر کرده بود. عرق از چهار بند تنمان مي ريخت. تا آن که بالاخره من خاک شدم. البته جاي تعجّب نداشت، همه علي را مي شناختند؛ من را هم. بعد از چند وقت پيشنهاد دادند دوباره مبارزه کنيم. من از ترس اين که دوباره زمين بخورم، قبول نکردم. علي هم هيچ رغبتي به اين قضيه نشان نداد. گفتم: « من اگر نخواستم کشتي بگيرم، علّتش معلوم است، ولي تو چرا قبول نکردي؟ »
گفت: « معلوم است، ترسيدم زمينم بزني. »
گفتم: « دفعه ي قبل که خوب ما را خاک کردي. »
گفت: « نه، کار من نبود. تو کتوني چيني پايت بود و سُر خوردي. باور کن زمين خوردنت هيچ ربطي به من نداشت. به بقيه هم گفتم. » (2)

شايد سلاح نبود و خواستيد با دشمن بجنگيد

شهيد منصور خالقي
منصور به فنون و ورزشهاي رزمي مسلّط بود.
اوقات فراغت، ما و تعدادي از بچّه هاي ديگر را جمع مي کرد و ورزشهاي رزمي يادمان مي داد.
مي گفت: « شايد پيش بيايد آدم سلاح نداشته باشد و بخواهد با دست با دشمن بجنگد. » (3)

موقع اذان، توپ را بيرون انداخت و بازي را تمام کرد

شهيد لطف الله خدر ( موحدي )
توپ را انداخت بيرون زمين و رفت طرف رختکن. گفتم: « لطف الله! کجا؟ »
به بلندگوي زمين اشاره کرد و گفت: « بازي بس است! »
صداي اذان بلندگو پيچيده بود توي فضاي زمين. اعتراض کرديم تا آخر بازي زياد نمانده، ولي لطف الله گفت: « برنامه ريزي مان از اين به بعد طوري باشد که براي نماز اول وقت برويم مسجد! » (4)

من درس پس دادم!

شهيد زين العابدين (امير) دهرويه
داخل حياط سپاه نشسته بوديم. خبر آوردند، يک ماشين را جلوي کارخانه ي يخ ديده اند که مشکوک است. فوري با امير به محل رفتيم. يک دستگاه موتور سيکلت هم پشت ماشين بود. سرنشين را بازديد بدني کرديم. يک قبضه کلت همراه داشت. براي بازجويي به سپاه آورديمش. مشخص شد از نيروهاي کميته ي انقلاب تهران است. تا ظهر پيش ما بود. محل استراحت ما همان نمازخانه بود. مي خواست بچّه ها را آزمايش کند. پيشنهاد کشتي داد. از ما قوي تر بود. چند نفر پيش قدم شدند و با کمي مقاومت حريفش نشدند. امير بلند شد. وقتي اين دو تا را رو به روي هم ديديم، خنده مان گرفت. او کجا و امير کجا؟ ياد ضرب المثل فيل و فنجان افتاديم. سابقه ي امير را در کشتي و ورزش مي دانستيم، ولي در مقابل آن هيکل باورمان نمي شد نتيجه ي خوبي داشته باشد.
براي چند لحظه به هم پيچيدند. هر دو مقاومت مي کردند. يک مرتبه امير با استفاده از فن، او را زمين زد. فوري دستش را بوسيد و گفت: « شما استاد من هستيد، من درس پس دادم. » (5)

لباس هاي ورزشي بچّه هاي بسيجي

شهيد سيّد محمود ربيعي هاشمي
هفتاد دست لباس ورزشي خريده بود. هر هفته بعد از ورزش لباس ها را مي آورد خانه؛ مي شست، اتو مي کشيد و دوباره مي برد بسيج.
بچّه هاي بسيجي آمده بودند دنبال لباس هايشان. همه جا را گشتم. سيّد مجتبي پرسيد: « مامان! دنبال چي مي گردي؟ »
براي او توضيح دادم. گفت: « فکر کنم بدانم کجاست ».
خوشحال شدم. گفتم: « ديديشان مادر؟ »
گفت: « نديدم ولي ديشب خواب محمود را ديدم که گفت: لباس ها تا کرده گوشه ي زيرزمين مسجد است. »
همان جا بود. (6)

عدم غفلت از پرورش جسم

شهيد سيّد يوسف کابلي
او در کنار تحصيل علم و حضور در جبهه و رشد روحي، از پرورش جسم خويش غافل نماند و همراه با ورزشهايي چون شنا و فوتبال، به کسب مهارت هاي رزمي همچون کونگ فو و کاراته پرداخت و موفّق به اخذ کمربند مشکي در کاراته شد. (7)

جسم بايد سالم باشد تا روح خوب کار کند

شهيد حجت الاسلام شيخ عبدالله ميثمي
روح ما نسبت به جسم ما مانند يک اسب سواري است. اگر اين اسب با صلابت و شجاع باشد، روي اسب سوار مي شود و خوب مي تواند حرکت کند، امّا اگر يک اسب پير و پتول باشد، هر چه تکانش دهي راه نمي رود. ما اگر به بدنمان رسيدگي نکنيم روح ما سوار مرکبي شده که حال ندارد راه برود. جسم بايد سالم باشد تا روح هم بتواند خوب کار کند. رعايت و حفظ صحّت خيلي مهم است و ما بايستي در اين زمينه کار کنيم و به بدن خود برسيم ولي رسيدن به بدن به معناي پروراندن آن نيست. انسان بايد نشاط و شادماني و فعاليّت داشته باشد و نشاط در سايه ي کار و فاليت تحصيل مي شود و اين کار است که مرد را صيقل و جلا مي دهد. (8)

در بازي از همه صبورتر و آرام تر بود

شهيد ابوالفضل علائيان
عضو تيم فوتبال رکن آباد بوديم. فوتبالش خوب بود و دفاع کار مي کرد. هر وقتي با تيم روستاي همجوار، خيرآباد، مسابقه مي داديم، مربّي مان قبل از بازي از همه ي ما مي خواست تا در بازي از هر گونه تنش و برخورد پرهيز کنيم. از همه ي بچّه ها صبورتر و آرام تر ابوالفضل بود. اگر داخل بازي برخوردي پيش مي آمد، او پا در مياني مي کرد و طرفين را به گذشت و آرامش دعوت مي کرد. (9)

شايد آنها بهتر از من بلد باشند

شهيد عبدالمحمّد فرخي
در لشکر نجف اشرف که بوديم، مي خواستند به بچّه ها کنگ فو آموزش بدهند. اعلان شد بچّه هايي که اين ورزش رزمي را مي دانند براي مربّي گري خودشان را معرفي کنند. او را مي دانستم که کنگ فوکار است. کنارش نشسته بودم. آهسته گفتم: « بلندشو خودت را معرفي کن! »
گفت: « ساکت باش ببينم آن هايي که مي آيند چند مرده حلّاجند! شايد آنها بهتر از من بلد باشند. »
ده نفر از ميان همه ي جمعيّت آمدند بيرون. بينشان مسابقه گذاشته شد. پنج نفر که قوي تر بودند انتخاب شدند. براي هر کدامشان بيست نفر در نظر گرفتند که زير نظرشان آموزش ببينند. هر کدام از ما پنج دقيقه فرصت داشتيم تا به مربّي حمله کنيم و کارد يا اسلحه را از دستش بگيريم. محمّد با يک حرکت سريع با پشت پا مربّي را خواباند و اسلحه را گذاشت زير گلويش. بچّه ها صلوات فرستادند و مربّي از جايش بلند شد و او را تشويق کرد.
مربّي از محمّد پرسيد: « چرا وقتي گفتيم مربّي مي خواهيم نيامدي بيرون؟ »
گفت: « ترسيدم کارم در حدّ مربّي نباشد و نتوانم آن جوري که بايد به بچه ها آموزش بدهم، بعد مسؤوليت خونشان بيفتد گردن من. »(10)

کوهنوردي و نماز احکام

شهيد محمّد تقي فيض
بچّه هاي پايگاه را برد کوهنوردي. بعضي ها وسط راه بريدند. محمّد تقي دست بردار نبود. وقت اذان همه مان را کشاند توي صف نماز. نماز را به جماعت خوانديم. بعد نماز خواستيم برويم، اما نگذاشت. احکام مي پرسيد و ما جواب مي داديم. از گوشه و کنار گلايه ها بلند شد: « اين کارها تا کي؟ »
محمّد تقي گفت: « اگر يک بسيجي هستيد، بايد کنار رزم در همه جا موفق باشيد. » (11)

پي‌نوشت‌ها:

1- نمره بيست، ص 145 .
2- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 3، ص 357 .
3- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 3، ص 445 .
4- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 3، ص 470 .
5- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 4، ص 197 .
6- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 4، ص 266 .
7- حماسه ي ذوالفقار، ص 23 .
8- شمع محفل خاتم، ص 125 .
9- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 7، ص 87 .
10- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 7، صص 348- 347 .
11- فرهنگ نامه ي شهداي شهرستان سمنان، جلد 7، ص 433 .

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.