ايدئولوژي هاي ضدّ امپرياليستي

بعضي از ايدئولوژي هاي ضدّ استعماري داراي منشأ و اصليت اروپايي هستند. « تخم اين عقايد که از خارج آورده شده بود در روحيه ي بومي هاي فهميده و تحصيل کرده شروع به رشد و نمو کرد و بر روي زمينه هاي مساعد سنن
سه‌شنبه، 30 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ايدئولوژي هاي ضدّ امپرياليستي
 ايدئولوژي هاي ضدّ امپرياليستي

 

نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين




 

 

الف - افکار و تمايلات اروپايي

بعضي از ايدئولوژي هاي ضدّ استعماري داراي منشأ و اصليت اروپايي هستند. « تخم اين عقايد که از خارج آورده شده بود در روحيه ي بومي هاي فهميده و تحصيل کرده شروع به رشد و نمو کرد و بر روي زمينه هاي مساعد سنن متلاشي شده، اجتماع منقلب، آلام اجتماعي و حس حقارت کاشته شد، با وجود اين، ثمره ي اصلي که از اين کشت به دست آمد، همانا احساسات ملّي و ناسيوناليسم بود ». (1)
1- مسيحيت در اکثر مستعمرات به شدت اشاعه يافته بود و برادري و برابري افرادي را که به جهان و عالم آمده است. براي مقامات اديان مسيحي، سيادت مستعمراتي، به يک نوع دوره ي انتقالي مردم که به ابديّت نظر دارد، البته بيشتر نظر بر آينده دارد، زمان حال برايش زياد مهم نيست. کليساي کاتوليک بخصوص تحت تعاليم پاپ يازدهم، در اين زمينه فعاليت هاي زيادي به عمل آورد و حتي در اکثر مستعمرات کشيش هاي بومي تربيت و دست به کار شدند.
تعداد اسقف هاي آسيايي و آفريقايي نيز به حدّ کفايت رسيد و به اندازه اي شد که کادر رهبري مذهبي بومي هاي مسيحي از هدايت و سرپرستي سفيدپوستان مستغني گرديد. پروتستان ها نيز تربيت کشيش هاي بومي را به حدّ کمال رسانيدند و فرقه هاي مختلف محلي را که به وجود آمده بود تقويت کردند.
با به دست آوردن برابري در نزد خداوند و رسيدن به مقامات عالي در کليسا اين فکر به مخيله بومي ها خطور کرد که پس چرا در جامعه بين آنان با سفيدها فرق وجود دارد ». (2)
2- انقلاب کبيرفرانسه براي دنيا پيام آزادي آورد. پيامي جهاني و همگاني بر مبناي اين فکر کلاسيک و فلسفي اصلي فرانسوي که نيروي تميز و عقل از مواهبي است که تمامي افراد بشر از آن به يک اندازه نصيب برده اند. ماه اول اعلاميه حقوق بشر مي گويد:
« تمام افراد بشر از نظر حقوق، آزاد و برابر به دنيا مي آيند و آزاد و برابر مي مانند... ». اين ماده در حقيقت بمب اتمي سياسي دنياي امروزي ( قرن بيستم ) محسوب مي شود. ماده سوم همان اعلاميه مي گويد:
« بنيان و اساس هر حق حاکميتي اصولاً و ذاتاً در ملّت است ». از اين اصل حاکميت ملّت ها انقلاب کبير فرانسه « حق ملّت ها را در تعيين سرنوشت خويش نتيجه گيري کرد » و اين همان پايه ي اصلي هر ناسيوناليستي است.
3- ليبراليسم انگليسي – کم و بيش با عقايد مذهب مسيح و اصول داد و ستد و کسب و کار توأم است. اين ليبراليسم تحول تدريجي حکومت مستعمرات را به سوي خودمختاري با نظر موافق مي نگريست، به شرط آنکه از هزينه ي اداره کردن مستعمره کاسته و به منافع بريتانيا لطمه وارد نيايد.
انگليس ها که در کشور خود عادت به احترام به طبقات بالاتر دارند، در مستعمراتشان نيز تسهيلات بيشتري براي اريستوکرات هاي بومي قائل شده و به ويژه درهاي دانشگاه هاي خود را بر روي آنان گشودند. اين اشخاص پس از بازگشت به سرزمين خود، آکسفورد و مجلس عوام را در خاک خودشان تقليد مي کردند.
آمريکايي هاي که خود نيز روزي مستعمره بودند خاطرات آن زمان را پس از آزادي به ياد داشتند و بدين لحاظ مونروئه و سپس ويلسون از حق حاکميت ملّت ها و حق ملّت ها در تعيين سرنوشت خود دفاع مي کردند.
4- مارکسيسم امپرياليسم اقتصادي را تجلي غايي سرمايه داري مي داند که براي به دست آوردن مواد اوليه و بازار فروش و مخصوصاً براي حمايت از سرمايه داري تلاش مي کند. بدين ترتيب کمونيسم براي مبارزه عليه استعمار دو منظور و مقصود دارد: يکي سست کردن پايه هاي سرمايه داري اروپايي و ديگري آماده ساختن مردم مستعمرات براي دخول به جرگه کمونيسم بين المللي، هر قدر هم که تحريکات کمونيست ها در مستعمرات نتيجه ي زيادي نداشته باشد لااقل آن قدر مؤثر است که نه تنها حزب کمونيست ها محل بلکه احزاب ملّي بومي را نيز تحريک کند تا انقلاب ناگهان ظاهر کردد. به طوري که يکباره قدرت هاي کشور استعمارگر را از کار بيندازد.
سوسياليست هاي فرانسه که اصول ايدئولوژي هاي مارکسيسم و ضد استعماري را قبول کرده بودند، در نقش پارلماني خود بخصوص در مورد منع اشغال مستعمرات جديد و تفويض تابعيت فرانسوي به افراد مستعمرات، فعاليت مي کردند و در اين مبارزه با احزاب دست چپ فرانسه در يک رديف قرار مي گرفتند.

ب - اديان و ايدئولوژي هاي محلي

1- اسلام

در بين ساکنين شمال و جنوب درياي مديترانه شکافي به وجود آورده است. ايمان مسلمين محکم و بسيار قوي است و غروري که مؤمنين واقعي در مقابل کفّار در خويشتن احساس مي کنند بخوبي آشکار است. جهاد مقدس يکي از وظايف مذهبي مسلمين است. اسلام به اصول و معتقدات ديني ساده و خصوصيات خود ارزش تبليغاتي بسيار قوي دارد و دائماً در آفريقا و آسيا در فعاليت است. اسلام مذهبي است جهاني و جهانگير و در عين حال غيراروپايي، که مي تواند پايگاه مهم و کاملي براي انعکاس احساسات و فريادهاي ضدّ استعماري باشد. بت پرستي و اديان شبيه آن قادر نيست مانند اسلام چنين احساساتي را در توده هاي مردم بومي برانگيزد، چرا که دين بودايي و کنفوسيوس که بيشتر به فلسفه شباهت دارند مبارزه و تنفر را تحريک کرده اند. دين هند و حمله و هجوم را تقبيح کرده است و فقط سعي مي کند اجتماعات چند هزار ساله را به شکلي که هست حفظ نمايد. طرز تفکر اين جماعات بي نهايت از طرز تفکر اروپايي دور است. (3) اسلام فرمانروايي غير مسلم را بر مسلمين اجازه نمي دهد ( لن يجعل الله للکافرين علي المؤمنين! ).

2- فلسفه ي آسيايي بودن

پاره اي از متفکرين آسيايي من جمله دانشمندان و رهبران هندي، بخوبي روش هاي دغدغه آميز اروپايي ها را مانند عطش ثروت و تجارت و اسارت و بندگي براي توليد محصول بيشتر، اختلافات نژادي و ملّي و جنگ و خونريزي را شناخته و آن را محکوم مي ساختند. براي مثال گاندي در مقابل جنبه هاي منفي تمدن غربي، عقيده جديدي را به وجود آورد:
فکر يک خرد و روشن بيني عالي تر و برتر، فکر اينکه در بسياري از موارد شرقي ها از غربي ها جلوتر هستند و بالاخره اين فکر که تسليم شدن بدون شرط به عقايد و رسوم غربي پيشرفته نيست، بلکه خود يک نوع سير قهقرايي و سقوط است. در ژاپن فلسفه آسيايي بودن در زير يک ماسک جنگي ظاهر گرديد. امپرياليسم ژاپني در مکتب اروپايي شکل گرفته و عليه آن به کار رفته است. « آسيا براي آسيايي ها » شعار و وسيله ي آساني در دست ژاپني ها شد. در اواخر قرن نوزدهم، « اکاکورا » در کتاب « آرمان هاي شرق »، اين عقيده را که طرز تفکر و رسوم آسيايي بايد حفظ شود، بخوبي تشريح مي کند و معتقد است که ژاپن بهتر از هر کشوري رسوم و آداب آسيايي را حفظ کرده و از اين لحاظ قهرمان ملل آسيايي است. بعدها نظاميان ژاپن اين عقايد دانشمند ژاپني را با آهن و آتش به مرحله عمل گذاردند. (4)

3- فلسفه ي آفريقايي بودن

اين فلسفه داراي ريشه آمريکايي است. برخي از سياهان آمريکايي که از سفيدها دل خوشي نداشتند. به طرف آفريقا برگشته و اقدام هاي آزادي خواهانه ي خود را در اين قارّه دنبال کردند. اينان غالباً با يک نوع مسيحيت مخلوط و مغشوش تبليغاتشان را شروع مي کردند. مشهورترين آنها « مارکس گاروي » است که خود را رئيس جمهور اتحاديه سياه پوستان مي ناميد و مي نوشت « مذهب سفيد پوستان براي سياهان ساخته نشده است. سياهان مجبور نيستند که به خداي سفيد مسيح و فرشتگان سفيد اعتقاد پيدا کنند. مذهب ما بايد داراي خدا و مسيح و فرشتگان سياه پوست باشد ». گاروي مرده است ولي تعاليم او در روحيه سياهان تأثير گذارده و هم اکنون در آفريقاي مرکزي و جنوبي هم اکنون فرقه هاي مختلفه مسيحي سياهان که ضدّ اروپايي هستند به وجود آمده است. (5)

پي‌نوشت‌ها:

1. هوبردُشان، پايان امپراتوري هاي استعماري، ترجمه ي علي خردمه، ص 80.
2. همان منبع، ص 83.
3. همان منبع، ص 88، با اندکي تغيير.
4. همان منبع، ص 87 – 88.
5. همان منبع، ص 89.

منبع مقاله :
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.