در آغاز، کاوشي در مفهوم شناسي برخي از اصطلاحات همچون مباني، تفسير، تأويل، اصول، قواعد، ضوابط، منابع، روش ها، مناهج، گرايش ها ضروري مي نمايد، زيرا عبارات ياد شده به دليل نوظهور بودن غالب آنها، به طور کامل منقّح و از يکديگر متمايز نشده و در مواردي به جاي هم به کار مي روند. از اين رو، مناسب است با توجه به معناي لغوي و مفاد استعمالي آنها، گستره و قلمرو هر يک معلوم گردد. در اينجا با رعايت اختصار، به مفهوم شناسي هر يک از اصطلاحات ياد شده مي پردازيم: (1)
1. مباني ( = اصول )
کلمه « مباني » در لغت به معناي اساس، بنايد و بنيان يک شيء (2) مي باشد و بدين جهت است که اساس و مبناي کتابت را حروف مي دانند و بدان حروف، مباني اطلاق مي کنند. (3) در مفهوم شناسي حروف، بيان شده که « کثرة المباني تدلّ علي کثرة المعاني » يا « زيادة المباني تدل علي زيادة المعاني ». (4)بنابراين، مباني در هر علم، پايه، بستر و ساحت هاي زيرين آن علم است و در خصوص تفسير، مباني عبارت است از « باورها و اصول پذيرفته شده و مسلّم مفسّران » (5) که در فرايند تفسير آنان، ايفاي نقش مي کنند و پذيرش اثباتي يا نفي آنها، سبب رويکردي خاص در تفسير مي شود. مباني تفسير همواره به عنوان پيش فرض ها و مطالب پذيرفته شده و پشت صحنه تفسير مطرح هستند. مباني نزد مفسّران متفاوت است و بدين جهت، اختلاف در تفسير را به همراه مي آورد؛ زيرا مباني ثابتي براي همه مفسّران وجود ندارد. مفسّران قبل از شروع به تفسير، گاه در ضمير ناخودآگاه و آگاه پس از پاره اي از تحليل ها، اصولي را به عنوان مباني تفسير مي پذيرند، مانند پذيرش قرائت عامّه و نفي ديگر قرائت ها و تفسير آيات قرآن بر اساس آن مباني تفسيري براي غير مسلمانان نيز قابل تصوّر است؛ زيرا آنان نيز علي رغم عدم تصديق و ايمان به قرآن، مي توانند در مواردي قرآن را بفهمند. از مباني به « پيش فرض هاي بنيادين » (6) نيز تعبير شده است. مباني تفسير متفاوت با « روش هاي » تفسيري است و نمي تواند آن گونه که برخي از محقّقان تصوّر کرده اند با روش هاي تفسيري يکسان باشد. (7) « مباني تفسير » با « اصول تفسير » نيز يکسان و مترادف هستند و مقصود از آن، اصول مسلّم يا اساس (8) و پايه هاي فکري مفسّر است که در جريان تفسير، همواره بدان نظر دارد.
مباني و اصول تفسير همواره سبب اختلاف رويکرد مفسّران در تفسير و شکل گيري روش ها و در مواردي، اختلاف گرايش ها و قواعد تفسيري آنان شده است. هر مفسّري بر اساس مباني و اصول تفسيري منتخب خود، قلمرو و گستره روش ها و قواعد تفسيري خود را ترسيم کرده، رويکرد تفسيرش را سامان مي دهد. هم چنان که مباني تفسير مفسّران، سبب تفسير مذهبي آنها نيز شده و باورهاي مذهبي آنان در تفسيرشان مؤثر بوده است. بعضي از محقّقان در خصوص تأثيرگذاري مباني در تفسير مي گويند:
در مباني تفسير از اصول بنياديني سخن گفته مي شود که هر نوع موضع گيري در خصوص آنها، موجوديت تفسير و يا قواعد روش تفسير را تحت تأثير قرار مي دهد و اخصّ از مباني تفسيري است. (9)
اصطلاح « مکاتب تفسيري » که گاه ممکن است هم معناي با « روش هاي تفسيري » دانسته شود، متفاوت از آن است و مقصود از آن، ديدگاه ها و نظريّه هاي مختلف مفسّران در تفسير مي باشد، (10) مانند مکتب اخباري در تفسير که به اصطلاح « گرايش هاي تفسيري » نزديک و اخصّ از مباني تفسيري است.
2. تفسير
کلمه « تفسير » از ريشه ي لغوي « فسر » و مترادف با « سفر » ، (11) به معناي پرده برداري و کشف مراد و مقصود گوينده (12) و در اينجا به معناي توضيح مراد خداوند متعال از آيات قرآن (13) يا بيان معاني آيات قرآن و کشف مقصود و مضمون آنهاست. (14) در تفسير، هم به مراد و مقصود متکلّم و هم متن آيات توجّه مي شود. فهم و درک مفاهيم آيات، نخستين مرحله ي تفسير و مرحله ي ديگر آن تبيين و توضيح آنهاست. بدين جهت، تفسير هم معناي ظاهري و هم معناي دروني و باطني آيات را شامل مي شود و فراتر از مدلول لفظي است. تفسير براي تمامي افراد يکسان نخواهد بود و به ميزان وضوح و عدم وضوح معني آيات براي افراد گوناگون، متفاوت مي شود؛ به عبارت ديگر، تفسير امري تشکيکي و داراي مراتب مختلف است و هر مرحله از آن، که نياز به پرده برداري و کشف نداشته باشد، تفسير به شمار نخواهد آمد، يا هر مرحله که کشف و مراد خدا، معلوم شده باشد، نيازمند به تفسير نخواهد بود، گر چه نسبت به حالت قبل از کشف، تفسير به شمار رود.بنابراين، تفسير همان « علم فهم و بيان معاني نهفته در کلمه ها و عبارات آيات و کشف مراد خداوند از هر راه معقول » مي باشد و شامل رسيدن به معاني تمام آيات، اعم از محکم و متشابه، ظاهر و باطن، نصّ و ظاهر و به طور کلي دريافت « مراد خداوند » مي شود. تفسير عام تر از ترجمه، تأويل (15) و تنزيل است و از مقوله فهم به شمار مي آيد، نه از مقوله امور عيني يا مصالح آيات. راغب اصفهاني آن را چنين معنا مي کند: « کشف معاني القران و بيان المراد » . (16) همان گونه که ملاحظه مي شود، در تعريف ياد شده، هم به معناي استعمالي آيات ( با توجّه به قواعد زبان عربي و ساختار زبان قرآن ) و هم به رسيدن به مراد خداوند متعال توجّه شده است.
بنابراين، هر چه مفسّر بتواند با کمک علوم مورد نياز تفسير (17) و استعانت از راه هاي معقول و منطقي در هر نوع تفسيري، نقلي، عقلي، عرفاني و ... به مراد خداوند نزديک شود، به تفسير آيات رسيده است و اگر مفسّر در مواردي از فهم آيات در رسيدن به معاني جدّي و مراد خداوند دور بماند، تفسيري صورت نداده؛ گر چه ممکن است در مواردي، معاني استعمالي و مراد خداوند در برخي از آيات، يکسان يا نزديک به هم باشد، ولي با توجّه به اين که قرآن داراي وجوه و معاني متعدّد طولي است، رسيدن به مراد نهايي، مشکل است و بدين جهت، شايد بتوان گفت که تاکنون براي قرآن، تفسيري تدوين نشده است. امام خميني (قدس) در اين زمينه مي فرمايد:
تاکنون تفسير براي کتاب خدا نوشته نشده. به طور کلي، معني تفسير کتاب آن است که شرح مقاصد آن کتاب را بنمايد. (18)
کلمه « تفسير » هم بر فعل مفسّر و هم بر حاصل فعل او، يعني کتابي که دربرگيرنده معاني و مفاهيم آيات و مراد خدا نيز مي باشد، اطلاق مي شود که مرتبط با همان معناي اصطلاحي تفسير است.
در بين مفسّران، عبارت « جري و تطبيق » نيز به کار مي رود و در مواردي، از آن به عنوان گونه اي از تفسير ياد شده است. اين عبارت در جهت ابهام زدايي از آيه و بيان مصداق آن مي باشد. عبارت ياد شده که در تفسير الميزان فراوان به کار رفته است، (19) در جهت توجيه برخي از روايات تفسيري و انطباق آيات قرآن بر بعضي از مصاديق، از روايت امام باقر (ع) گرفته شده است. فضيل بن يسار از حضرت امام باقر (ع) در خصوص معناي روايت نبوي ( مَا فِي القُرآنِ آيَة إِلاّ وَ لَهَا ظَهرٌ و بَطنٌ؛ هيچ آيه اي در قرآن نيست، مگر آن که داراي ظاهر و باطن است ) . سؤال کرد، امام باقر(ع) در پاسخ وي فرمود:
ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ وَ بَطنُهُ تأوِيلُهُ، مِنهُ مَا مَضَي وَ مِنهُ مَا لَم يَکُن، يَجرِي کَمَا يجرِي الشَّمسُ وَ القَمَرُ؛ (20) معناي ظاهري قرآن همان تنزيل و باطن آن همان تأويل آن است؛ برخي از مطالب قرآن گذشته است و برخي ديگر هنوز نيامده است. مطالب قرآن همچون خورشيد و ماه هم چنان جريان دارد.
روايت ياد شده حکايت از جريان دائمي آيات قرآن در زندگي بشر دارد و مي توان بر اساس آن همواره آيات قرآن را بر مصاديق جديد، تطبيق نمود؛ بدين جهت برخي از محقّقان گفته اند: مقصود از تطبيق، انطباق الفاظ آيات قرآن بر مصاديقي غير از آنچه درباره آنها نازل شده، مي باشد. (21) در اغلب موارد، انطباق آيات قرآن بر پيامبر (ص) و اهل بيت ( عليهم السلام ) و يا مخالفان آنهاست، مانند تطبيق « الصَّادِقِينَ » در آيه ي شريفه ي کُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ (22) بر حضرت علي (ع) و اهل بيت عصمت (23) يا تطبيق « هَادِ » در آيه ي « لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ » (24) بر ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ). (25)
« تطبيق و جري » ظاهر آيات بر مصاديق که در برخي از روايات تفسيري صورت گرفته است، همواره با الغاي خصوصيّت از ويژگي هاي نزول هر يک از آنهاست. اين تطبيق گاهي بر مصاديق صحيح و زماني بر مصاديق ناصحيح انجام شده است. بنابراين، در مواردي تطبيق با غلّو غاليان همراه بوده و از تطبيق هاي باطل شمرده شده (26) و علامه طباطبايي نيز از آنها ياد کرده است. (27) « تطبيق » آن چنان که مي تواند شامل مصاديق ظاهري و دروني و بطني آيه باشد، مي تواند هم شامل مصاديقي باشد که انطباق آيات بر آنها آشکار و هم مصاديقي که انطباق آيات بر آنها نيازمند قرائن و مؤيّداتي است. در هر حال، تطبيق نبايد با نصّ و صراحت ديگر آيات، عقل و سنّت مخالف باشد و اجتهاد در بيان چنين مصاديقي، در شأن مفسّران مرتبط با اهل بيت (عليهم السلام) است. تفسير هم شامل تنزيل و تأويل است؛ زيرا آيات ويژگي هاي خاصّي در نزول دارند که همان « تنزيل » است و هم داراي بطن و پيام هاي دروني است که همان « تأويل » است.
در روايت نبوي نيز، چنان که گذشت، آمده است که حضرت رسول (ص) فرمود: « مَا فِي القُرآنِ آيةٌ إِلا و لَهَا ظَهرٌ وَ بَطنٌ » . از امام باقر (ع) معناي روايت ياد شده را سؤال کردند، آن حضرت فرمود: « ظَهرُهُ تَنزِيلُهُ وَ بَطنُهُ تَأوِيلُهُ؛ (28) معاني ظاهر آن تنزيل و معاني دروني آن تأويل است. »
3. تأويل
کلمه ي تأويل از ريشه لغوي « اوّل » به معناي بازگشت به اصل شيء (29) يا بازگشت به انتهاي شيء (30) است. مفاد تأويل عبارت است از رسيدن به پايان و انجام يک امر يا شيء يا سخن. اين کلمه گاه در معناي مصدري، يعني بيان و روشن ساختن و پايان شيء و زماني در معناي وصفي، يعني سرانجام و عاقبت شيء به کار مي رود؛ از اين رو، اختصاصي به کلام و سخن ندارد. در خصوص قرآن، تأويل به معناي رسيدن به معاني دروني و باطني و پاياني آيه يا رسيدن به مراد نهايي خداوند متعال يا در مواردي، به معناي آگاهي از مصاديق پنهان آيه مي باشد و مرحله اي از « تفسير » شمرده شده، چنان که راغب اصفهاني به آن اشاره کرده است. (31) بدين جهت، تفسير عام و تأويل، مراحل پاياني تفسير و شامل همه ي آيات مي شود.به نظر مي رسد در روايات نيز تأويل در همان معاني پاياني هر آيه به کار رفته است، مانند روايت نبوي به نقل از حذيفه که در غدير خم از پيامبر (ص) سؤال شده، تأويل عبارت « مَن کُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَولاهُ » چيست؟ حضرت فرمود: « مَن کُنتُ نَبِيَّه فَهَذا عَلِيٌّ أَمِيرُهُ » (32) که در عبارت ياد شده، تأويل در مراد و مقصود نهايي از کلام متکلّم به کار رفته است. هم چنين در روايت ديگري از حضرت علي (ع) رسيده است که حضرت فرمود: تأويل آيه ي « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ » (33) آن است که خدا مالک است و ما از اين جهان خواهيم رفت. (34) حضرت علي (ع) در اين آيه، به مراد نهايي آن اشاره کرده اند. پس تأويل، بخشي از تفسير و بيان گر معناي واقعي و صحيح کلام است و تأويل به اين معنا نمي تواند داراي اقسام ممدوح و مذموم باشد؛ گرچه تأويل از جهت گوينده ي آن که آيا راسخ در علم است يا خير، به ممدوح و مذموم تقسيم مي شود.
در خصوص « تفسير و تأويل » و نوع رابطه اي که بين آنها وجود دارد ( = ترادف، تباين و عموم و خصوص مطلق و يا عموم و خصوص من وجه ) اقوال ديگري نيز وجود دارد. (35) براي مثال آية الله معرفت از مفسّران معاصر، تأويل را به معناي « تبيين مفهوم عام هر آيه » که همان بطن در برابر ظهر است، مي داند. (36) علامه طباطبايي نيز آن را « حقيقت واقعي » مي داند که مستند تمامي آيات است، ولي از مقوله فهم و لفظ نيست. (37)
4. قواعد ( = ضوابط )
مقصود از « قواعد تفسير » که از آن تعبير به « ضوابط تفسير » نيز مي شود، کبراي قياس يا حکم کلّي است که به هنگام تفسير، بر امور جزئي تطبيق داده مي شود، مانند قاعده « ارجاع متشابهات به محکمات » که براي فهم آيات متشابه از آن استفاده مي شود. خالد بن عثمان در تعريف قواعد تفسيري مي گويد: « هي الاحکام الکلّيّة الّتي يُتوصَّل بها إلي استنباط معاني القرآن » . (38)منزلت قواعد تفسير در فهم آيات، همچون رابطه ي قواعد منطق با انديشه و استدلال و قواعد اصول فقه در علم فقه است (39) که موجب استواري تفسير مي شود و تطبيق و اجراي صحيح آنها سبب کشف مراد واقعي متن و کلام متکلّم است؛ بدين جهت، عدّه اي از محقّقان و قرآن پزوهان به تدوين کتاب هاي « قواعد تفسير » همّت گماشته اند (40) که از آنها به عنوان « ضوابط و يا اصول تفسير » نيز ياد مي شود، مانند قاعده سياق، جري و تطبيق، لزوم توجّه به ادبيات عرب، لزوم توجّه به معني شناسي کلمات به هنگام نزول و ... . (41)
هر يک از قواعد ياد شده، حاصل و برخاسته از مباني تفسيري خاصّي است و اهمّ مباني آنها در نوشتار حاضر بررسي مي شود. بررسي تفصيلي اين قواعد و اقسام آنها، مانند قواعد خاص، قواعد مشترک و تمايز آنها با قواعد فقهي، کلامي و منطقي و نيز تفکيک بين قواعد و ضوابط تفسيري و مفسّر که برخي تعداد آنها را تا 380 قاعده شمرده اند (42)، نيازمند پژوهش ديگري است. قواعد تفسير، خود برخاسته از منابعي همچون قرآن، سنّت، عقل و بديهيات عقلي، ديگر علوم، مانند ادبيات، فقه و ... است و بدين جهت اختلاف قواعد تفسيري ناشي از اختلاف منابع معتبر در نزد مفسّر است.
5. منابع ( = مصادر - مآخذ )
اصطلاح « منابع » در دانش تفسير، همان « مصادر و مآخذي » است (43) که در فرايند تفسير از آنها کمک گرفته مي شود. منابع در جريان فهم معنا و مراد خداوند و به طور کلّي تفسير آيات قرآن، نقش کليدي دارند. هر مفسّري به استناد منابع مورد استفاده خود، مانند قرآن، سنّت، عقل، شهود و ... آيات قرآن را تفسير مي کند. منابع تفسير همچون منابع فقه، داده هايي هستند که با استعانت از آنها، مراد خداوند به دست مفسّر معلوم مي گردد. زرکشي از منابع با عبارت « مآخذ » ياد مي کند و اصيل ترين آنها را چهار مأخذ مي داند و مي گويد: « لطالب التفسير مآخذٌ کثيرةٌ؛ أمّهاتها أربعة » . (44)بررسي منابع از مهم ترين مباني تفسير است. منابع تفسيري داراي تقسيماتي است که تفصيل آنها و بررسي اعتبار هر يک، خواهد آمد. « منابع » تفسير به عنوان سرچشمه و منشأ ديدگاه هاي يک مفسّر با « روش هاي تفسيري » مرتبط است و گاهي هر دو مصداق واحدي دارند.
6. روش ها ( = مناهج و مذاهب )
روش هاي تفسيري که از آن با عنوان « مناهج » و « مذاهب » تفسيري نيز ياد مي شود، شيوه هايي است که مفسّران در تفسير آيات براي فهم و استنباط مدلول کلام از آنها کمک مي گيرند (45) روش هاي تفسيري برخاسته از مباني است و ارتباط فراوان با منابع و مستنداتي دارد که مفسّر در تفسير و کشف و فهم معاني آيات از آنها کمک مي گيرد. براي مثال اگر مفسّري بهترين منبع را روايات معصومين ( عليهم السلام ) بداند، منهج و روش تفسيري او اثري يا روايي خواهد بود و چنان چه مفسّري قرآن را بهترين منبع در فهم آيات بداند، روش او تفسير قرآن به قرآن است.7. گرايش ها ( = اتجاهات - الوان )
گرايش هاي تفسيري مربوط به شيوه هاي تفسير نيست، بلکه مربوط به خود مفسّر و انديشه هاي اوست. هر مفسّري در تفسير خود از باورها و ديدگاه ها مذهبي، کلامي، سياسي و ... يا از تخصّص خاصّي برخوردار است که در تفسير او مؤثر است و از آن تعبير به « اتجاه » و « لون » (46) تفسير مي شود. از گرايش تفسيري نيز تعبير به « موقف » تفسير مي شود و نشانگر عقايد او در تفسير است. (47)مفسّراني که در تفسير خود، با گرايش هاي کلامي، مانند اشعري، معتزلي، ماتريدي، امامي و ... به تدبّر در آيات قرآن پرداخته اند، تفسير آنها از گرايش کلامي برخوردار است و مفسّراني که با گرايش فقهي، مانند: جعفري، حنفي، شافعي و ... قرآن را تفسير کرده اند، تفسير آنها گرايش فقهي دارد. در گرايش هاي تفسيري، نقش تخصّص و مباني و ديدگاه هاي مفسّران به خوبي آشکار مي گردد و بدين جهت، تفاسير از نظر گرايش هاي تفسيري، انواع فراواني مانند تفسير اجتماعي، سياسي، تربيتي، فلسفي، ادبي، تجربي و ... دارد.
گرايش هاي تفسيري با « اسلوب هاي تفسيري » تفاوت دارد؛ زيرا مفسّران در اسلوب هاي تفسيري به چگونگي تدوين و بيان تفسير مي پردازند، مانند تفسير ترتيبي يا موضوعي، تفسير مختصر، متوسط و مفصل، يا تفسير شرح و متن، يا شرح و مزج. (48)
پينوشتها:
1- التفسير و المفّسرون في ثوبه القشيب، ج1، ص 13-20 و المفسّرون، حياتهم و منهجهم، ص 32.
2- معجم مقاييس اللغة، ج1، ص 302 و فرهنگ فارسي معين، ج3، ص 3777.
3- مجمع البيان، ج1، ص 113.
4- ترجمه جوامع الجامع، ج6، ص 514.
5- مباني و روش هاي تفسيري، ص 40.
6- مباني و قواعد تفسير، ص 112.
7- مباني و روش هاي تفسير قرآن، ص 215.
8- معجم مقاييس اللغة، ج1، ص 109.
9- روش شناسي تفسير قرآن، ص 3.
10- مکاتب تفسيري، ج1، ص 16.
11- مفردات راغب، ص 394.
12- مجمع البيان، ج1، ص 80.
13- البيان في تفسير قرآن، ص 421.
14- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 4.
15- مقدمة جامع التفاسير، ص 47.
16- همان.
17- الإتقان في علوم القران، ج4، ص 213 و روش هاي تفسير قرآن، ص 162.
18- آداب الصلاة، ص 192.
19- الميزان في تفسير القران، ج1، ص 41-42 و 335، و ج3، ص 72.
20- تفسير عيّاشي، ج1، ص 110 و بصائر الدرجات، ص 195.
21- روش هاي تأويل قرآن، ص 147.
22- توبه، آيه ي 119.
23- شواهد التنزيل، ج1، ص 259.
24- رعد، آيه ي 7.
25- الکافي، ج3، ص 191.
26- روش هاي تأويل قرآن، ص 169.
27- الميزان في تفسير القران، ج1، ص 42.
28- بصائر الدرجات، ص 195.
29- مفردات راغب، ص 27.
30- معجم مقاييس اللغة، ج1، ص 158.
31- مقدّمة جامع التفاسير، ص 47 و البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 149.
32- بحارالأنوار، ج37، ص 193.
33- بقره، آيه ي 156.
34- الکافي، ج3، ص 261.
35- روش هاي تفسيري قرآن، ص 28؛ روش شناسي تفسير قرآن، ص 31.
36- التأويل في مختلف المذاهب و الآراء، ص 33.
37- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 49.
38- قواعد التفسير جمعاً و دراسة، ج1، ص 30.
39- روش شناسي تفسير، ص 63.
40- قواعد التفسير، ابن تيميه حراني ( م 671 ق ) ؛ المنهج القويم في قواعد تتعلق بالقرآن الکريم، ابن صائغ حنفي ( م 777 ق ) ؛ قواعد التفسير، يماني ( م 840 ق ) ؛ التيسير في قواعد علم التفسير، کافيجي ( م 879 ق) ؛ القواعد الحسان لتفسير القرآن، سعدي ( م 1376 ق ) ؛ اصول التفسير و قواعده، العک ( معاصر ) ؛ قواعد التدبر الامثل لکتاب الله، حبنکة الميداني ( معاصر ) ؛ قواعد التفسير جمعاً و دراسة، السبت ( معاصر ) ؛ روش شناسي تفسير، بابايي ( معاصر ) ؛ مباني و قواعد تفسيري قرآن، رضايي و قواعد التفسير، فاکر.
41- روش شناسي تفسير، ص 61 و مباني و قواعد تفسيري قرآن، فصل سوم، ص 137.
42- قواعد التفسير جمعاً و دراسة، ج1، ص 30.
43- روش شناسي تفسير قرآن، ص 261.
44- البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 156.
45- المناهج التفسريه، ص 73 و روش هاي تفسيري قرآن، ص 167.
46- همان، ج1، ص 20.
47- المفسّرون حياتهم و منهجهم، ص 31 و مکاتب تفسيري، ج1، ص 18.
48- روش هاي تفسير قرآن، ص 165.
مؤدب، حجة الاسلام دکتر سيد رضا؛ (1393)، مباني تفسير قرآن، قم: انتشارات دانشگاه قم ، چاپ سوم.
/ج