مترجم: مرتضي آيت الله زاده ي شيرازي
الف- طبيعت حكومت و دولت در اسلام
جامعه ي بشري كه بالفطره تأسيس و تشكيل حكومت و ساماندهي را امري ضروري مي دانست، با دو انگيزه اقدام به نهادسازي كرد و در اين راستا دو گروه پديد آمد:گروه اوّل: حكومت و نهادهاي خود را به اين لحاظ برپا كرد كه نياز طبيعي و خواسته ي ضروري جامعه بود و آن را به انگيزه ي ايجاد پيوستگي افراد ملت و بقا و سلامت جامعه و توانمندي آن براي پيشرفت و توسعه ايجاد كرد.
گروه دوم: نه تنها تشكيل و تأسيس نظام و حكومت را نياز فطري و ضروري براي جامعه ي بشر تلقي كرد، بلكه انتظام امور را در قالب حكومت از اين نظر ضروري دانست كه حامل « رسالت انساني مقدسي » بايد بود چرا كه هدف اصلي فقط تأسيس حكومت به هر نحو و شكل، موردنظر ايشان نيست بلكه هدف، تحقق و اجراي رسالت مقدس است كه در گروِ نظام جامعه در ساختار دولت و حكومت مي باشد كه جامعه را رهبري كند و از اتحاد و سلامت و بقاي آن پشتيباني نمايد و جامعه را از فروپاشي داخلي و تجاوز خارجي پاسداري كند و در همين حال به انجام « رسالت انساني » خود در درون قلمرو و بيرون از قلمرو خويش تلاش بكند.
اگر از همه ي ابرقدرت هاي جهان و حتي از ممالك كوچك درباره ي « رسالت مقدس انساني » پرسش بكنيم، همگي با اتفاق در تعهد اين رسالت تأكيد مي كنند و هركدامشان براي خود رسالتي قائل اند.
براي مثال ليبراليسم براي طرفداران آزادي بويژه در اروپاي غربي و آمريكا، به عنوان رسالت انساني و ايدئولوژي مطرح است. در اتحاد جماهير شوروي و چين رسالت مقدس خود را در كمونيست و در كوبا در سوسياليسم كمونيست مي دانند و هر يك از رژيم ها كم و بيش براي خويش رسالتي مقدس در نظر دارند. بنابراين تعهد به « رسالت مقدس انساني » به حركت و حكومت اسلامي اختصاص ندارد. اما تفاوت تحمل « رسالت مقدس » در حكومت اسلامي با ساير رژيم ها در اين نكته است كه « رسالت مقدس »، در ماهيت و سرشت حكومت اسلامي نهفته است، چرا كه حكومت هايي كه بنا به اقتضاي فطري بشر درست شده اند از دو حال بيرون نيستند: يا تشكيل و پاگيري آنها پيش از تعهد به « رسالت » بوده است يا اينكه پس از تأسيس حكومت « رسالتي » براي خود دست و پا كرده اند و احياناً پس از تشكيل نظام، مورد تهاجم فرهنگي قرار گرفته اند و « رسالت » بر آنها تحميل شده است كه آن هم در اثرِ مرور زمان و تغيير شرايط سياسي از آن دست كشيده و « رسالتي » ديگر را تعهد كرده اند يا اينكه از تحمل و تقبل هرگونه « رسالتي » سرباز زده اند و به « لائيك » گراييده اند.
اين قاعده بر همه ي دولت هاي شناخته شده در ادوار تاريخ صدق مي كند و نمونه هاي متعددي از آن را در صحنه ي تاريخ ديده ايم، براي مثال حكومت روم پس از فترت بت پرستي، مسيحيت را به عنوان رسالت مقدس خود پذيرفت اما پس از مدتي روي از آن برتافت تا ديگر بار به سوي آن بگرايد.
وضع دولت هاي اروپايي نيز بر همين منوال بوده است؛ نخست رسالت مقدس خود را در مسيحيت يافته و سپس از آن روي برتافتند تا به سوي لائيك بگرايند و سپس از آن به طرف ليبراليسم چرخش كنند. چه بسا روزي فرا رسد كه رسالت اروپاي مدرن، راه سوسياليسم يا جز آن را برگزيند. اما با همه ي اين احوال و با چرخش هاي گوناگون كه به اين سوي و آن سوي داشته اند، نهادها، دولت ها و حكومت ها برقرار بوده و فارغ از رسالت مقدس به كار خود ادامه داده و مي دهند.
آنچه اكنون در اروپاي شرقي و اتحاد جماهير شوروي ( سابق ) رخ داده و مي دهد، چرخش يكصد و هشتاد درجه اي است كه از سوسياليسم به ليبراليسم و سپس شتاب به سوي اقتصاد بازار آزاد است، كه خود گواه گفته ي ماست.
اين يك سوي سكه است و سوي ديگر آن حالتي است كه دولت و حكومتي در كار نباشد و اگر هم نهادي تأسيس شود در درجه ي دوم باشد. به انگيزه است كه حكومت و دولت تعبير و معنايي از « رسالت مقدس » باشد. چنانكه تأسيس دولت در اسلام فرع بر « رسالت » است چرا كه اگر رسالت نباشد - برعكس ساير نظام ها - دولت و حكومت هم مصداق خارجي پيدا نخواهد كرد، به بياني ديگر، هدف اسلام در ابتدا و بالذات تحقق « رسالت » اسلام است و تشكيل دولت، بالعرض تحقق رسالت؛ پايگاه حكومت در جامعه ي اسلامي بر اين اساس نهاده شده است.
آرمان و خواسته ي جامعه ي اسلامي صرفاً برپايي دولت به هر شكل و قرار نيست، و مطلوب جامعه ي مسلمانان فقط تحقق يكي از نيازهاي ضروري بشر به هر نحو ممكن نيست، بلكه آرمان جامعه ي اسلامي در مرحله ي نخست تأسيس حكومتي است كه بتواند در خدمت رسالت مقدس فرهنگي انساني اسلام قرار بگيرد و آن را ميان مسلمانان و در سرتاسر گيتي تحقق بخشد.
در اينجا بايد اين حقيقت بسيار مهم را يادآوري كنيم كه طرح تشكيل دولت و نظام و حكومت در اسلام به عنوان جزء پيوسته به اجزاي ديگر احكام و تكاليف الهي به شمار نمي آيد، بلكه افزون بر اين، طرح تأسيس نظام، فرايند و نياز طبيعي و ضروري عقيدت و شريعت اسلام است و طرح تأسيس حكومت، در بطن و نهادِ ساختار و تكوين عقيدت و شريعت اسلام است، تأسيسِ دولت زبان و معناي طبيعي شريعت است و اگر آن را حذف بكنيم يا ناديده انگاريم به منزله ي حذف بخش عمده اي از شريعت اسلام يا ناديده گرفتن اسلام است.
ب- ضرورت حكومت در جامعه بخشي از ضرورت نظام گيتي است
ضرورت تأسيس حكومت براي جوامع بشري از ديدگاه ژرف و جهان شمول اسلام، ضرورتي است كه بر همه ي كون و جهان هستي و طبيعت و حيات حاكم است كه بشريت به آن معنا مي بخشد چرا كه جامعه ي بشريت بخشِ آگاه و متفكر جهان هستي و طبيعت است.تمام هستي، محكوم نظام ثابت و هدفمند است. در نظامِ جهان هستي، صُدْفه و اتفاق يا تيري در تاريكي و بازيگري و عبث، ياوه گويي است، نظام مستحكم آفرينش و هدف هاي هوشمندانه و حكيمانه كه در آن نهفته است در زبان وحي براي آن واژه ي « حق » اختيار شده است و اين واژه را در جاي جاي قرآن كريم مي خوانيم، از جمله:
قال الله تعالي:
1- « وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ » ( انعام/ مكي/ 6/ 73 ).
« اوست كه آسمان ها و زمين را و آنچه در آن است و ساير كون را براساس حكمت و صواب آفريد. »
2- « أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ » ( ابراهيم/ مكي/ 14/ 19 ).
« مگر نمي داني كه خداوند آسمان ها و زمين را بر هدف درست و حكمت آفريد ».
3- « خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ » ( نحل/ مكي/ 16/ 3 ).
« خداوند آسمان ها و زمين را به كمال قدرت و حكمت آفريد ».
4- « خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِکَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ » ( عنكبوت/ مكي/ 29/ 44 ).
« الله آسمان ها و زمين را برحق آفريد و درآن آيتي براي مؤمنان هست. »
5- « خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُکَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ، وَ يُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى اللَّيْلِ، وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ، کُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى أَلاَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ » ( زمر/ مكي/ 39/ 5 ).
« آسمان ها و زمين را بر حق آفريد... »
6- « وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ، وَ لِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ، وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ » ( جاثيه/ مكي/45/ 22 ).
« خداوند آسمان ها و زمين را بر حق آفريد ».
7- « خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ، وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ، وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ » ( تغابن/ مدني/64/ 3 ).
« خداوند آسمان و زمين را بر حق آفريد... »
مقصود از اين « حق » كه خداوند جهان را بر پايه آن آفريد، همان نظام كوني و ثابت در عالم جمادات و حيات و انسان است كه هدفدار و بر طبق حكمت و دور از عبث و بيهودگي است.
1- « وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ. لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فَاعِلِينَ. بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَکُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ » ( انبيا/ مكي/ 21/ 16-18 ).
2- « وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ. َما خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ » ( دخان/ مكي/ 44/ 38-39 ).
آن كه بر « سماوات و ارض » و آنچه در آن است، حاكم است نظام « حق » و هدفدار، حكيم و مبرا از هرگونه صُدفه و لغو و عبث است كه بر كل هستي و كون و مكان، حيات نباتي و حيات حيواني انتظام خود را گسترانيده، انسان كه بخش انديشمند و شعور مدار جهان هستي است، از آن، اثر مي پذيرد و بر آن اثر مي گذارد.
از آنجا كه آفرينش جهان و انسان بر مبناي حكمت و هدفدار است، پس ناگزير انسان نيازمند نظامي است كه « حق » باشد، يعني مخصوص و ويژه ي انسان باشد، كه در همين حال با طبيعت فيزيولوژيكي، رواني، معنوي و اجتماعي انسان در چارچوب نظام گيتي منسجم باشد. هرگونه تعارض يا تضادي ميان ساختار انسان و نظام كل هستي پديد آيد، بر روي وضعيت انسان در روي زمين و جامعه اثر منفي مي گذارد و در روند زندگاني انسان عدم توازن و تعادل پديد آورده و آن را به ناهنجاري سوق مي دهد.
ج- رابطه ي نظام هستي با جايگاه انسان مدني
آيات قرآني كه پيشتر نقل نموديم، در سياق و بيان رابطه ي استوار و مستحكم ميان نظام هستي و جايگاه انسان مدني است. آيات مذكور بر اين حقيقت تأكيد دارد كه اين نظام الهي كه براي بشر برقرار شده، مناسب ترين تعبير اسلامي براي معناي نياز انسان به نظام در چارچوب انتظام همه ي جهان هستي است. به عبارتي ديگر، جهان طبيعت در نظامي منطقي با شرايط فيزيولوژيكي و ارگانيكي انسان انتظام يافت تا انسان و طبيعت در يك همزيستي متعادل به طور متقابل از يكديگر اثر بپذيرند و يكي در ديگري اثر بگذارد و طبيعت در دايره ي نظم عالم در خدمت انسان قرار بگيرد.خداوند متعال در آيه ي 70 سوره انعام، پيامبر ( صَلَّي الله عليه و آله ) را در سياق فعل امر مورد خطاب قرار داده مي فرمايد:
« ... وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا... »
خداوند به رسول ( صَلّي الله عَلَيهِ و آله ) امر مي نمايد مردمان را نسبت به مسئوليت هايي كه در برابر اعمال خود برعهده دارند آگاه كند و از پرستش جز خداوند متعال نكوهش نمايد و پيروي هر راهي جز راه الهي را تقبيح نمايد و آنان را از هر عملي كه به گمراهي، حيرت و سرگرداني بينجامد برحذر بدارد ( 70-72 ).
پس از آيه ي 73 سوره ي انعام، قصه ي حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) آغاز مي شود كه داستان حق جويي و راه يافتن به حقيقت توحيد و « الله » را بيان مي كند و در دنبال اين آيه ها به استمرار خط نبوت در ذريه ي ابراهيم ( عليه السلام ) و نبوت اسماعيل، يونس، و لوط و... اشارت مي كند كه تا آيه ي 90 ادامه دارد.
خداوند متعال در آيات 1 تا 19 همين سوره از مجادلات پيامبران با مردمان خود و شك و ترديد آن مردم در ذات الهي و امتناع مردم از پيروي رسولان و انبياي الهي سخن گفته است و از اينكه كافران رسل الهي را تهديد كرده اند و وعده داده كه فرجامي بد دارند. خداوند متعال سرنوشت دروغ زنان و كافران را گوشزد مي كند و به ايشان مي فرمايد:
« فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِينَ، لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ، وذلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَ خَافَ وَعِيدِ ».
همچنين آيات 3-16 سوره ي « النحل » در سياق آياتي است كه خداوند متعال عنايت خويش را نسبت به انسان از فرايند تسخير نواخت هاي زمين و طبيعت براي او و آسان فراهم كردن نيازها در پيشرفت زندگاني مادي انسان بيان كرده است.
آيات 14-43 سوره ي عنكبوت نيز در سياقِ قصصِ قرآنيِ انبيا و پيامبران است كه خداوند آنان را مبعوث گردانيد تا مردمان را به پرستش خداوند فراخوانند و از ارسال نوح ( عليه السلام ) و طوفان نوح، ارسال ابراهيم ( عليه السلام )، به آتش افكندن او، قصّه ي لوط و عذاب قوم لوط ( عليه السلام )، از شعيب ( عليه السلام ) و موسي ( عليه السلام ) و سرانجام قوم عاد و ثمود و سرنوشت قارون و فرعون و رفتار مخالف فطرت اقوام انبياي سلف و راه و روش منحرف از حق و فطرت و حال و روزگار پيامبران را بيان كرده است و سپس مي فرمايد:
« وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ »
و پس از بيان ماجراي پيامبران آيه ي شاهد را ذكر مي كند كه: « خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِکَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ ».
آيات 19- 22 سوره ي جاثيه در سياق آياتي است كه طبيعت را در خدمت انسان، مسخر گردانيده ( 12-13 ) و مسئوليت شخصي انسان و انحراف بني اسرائيل از راه فطرت و حق را ( 15-17 ) بيان كرده است و مي فرمايد:
« ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا، وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ » (18) خداوند در آيات اين سوره يادآوري مي نمايد كه بت پرستي نمي تواند جاي پرستش خدا را بگيرد و مردم گمراه و ستمكار دوستان يكديگرند. زندگي و مرگ ره يافتگان با مرگ و زندگي گمراهان تفاوت مي كند ( 19-21 ) و كساني كه هوا و هوس را ( اله ) خداي خود كرده اند و از ايمان به روز رستاخيز سرباز زده اند پيرو اوهام و گمان باطل اند ( 23-24 ).
در آيات سوره ي تغابن ( 4-6 ) مي فرمايد: « هُوَ الَّذِي خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ ».
و به دنبال آن آيه ي سرنوشت نكبت بار دروغ زنان به پيامبران خدا را يادآوري كرده است.
در آيات سوره ي انبيا ( 16-18 ) روش مسخره آميز مشركين را نسبت به دعوت پيامبراكرم ( صلَّي الله عليه و آله ) و دروغ زني آنان و بشري بودن انبيا ( عليه السلام ) و سرنوشت هلاكت بار دروغ زنان را بيان كرده است ( 2-14 ). در دو آيه ي ( 38-39 ) سوره ي دخان كه در سياق تهديد و وعيد به مشركان آمده است ايشان را به سرنوشت سلف كه كافر شدند و نيز قصه ي موسي ( عليه السلام ) با فرعون و سرنوشت فرعون و هلاكت او اشاره نموده و نيز داستان قوم تُبَّع و اقوام منحرف سلف آنان را بيان كرده است ( 17-37 ).
د- تشكيل حكومت در سيره و حديث
در مطالب گذشته منابع و مباني ديدگاه اسلام درباره ي جامعه ي سياسي و دولت و نظام را از ديدگاه قرآن كريم بيان كرديم.در سنت و حديث نبوي و رهنمودهاي رسول اكرم ( صلي الله عليه و آله ) به صحابه، انديشه ي تأسيس دولت به عنوان يك ضرورت و امر مُسَلّم و بدون چون و چرا تلقي شده است. به گونه اي كه حتي براي يك بار هم در اين مورد از پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) سؤالي نشده و چنانچه درباره ي آن از رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) سؤالي شده باشد سؤال و جواب در ارتباط با جزئيات امور حكومتي بوده است نه در اصلِ مشروعيتِ آن.
تا آنجا كه اطلاع داريم هرگز سؤالي درباره ي اصل انديشه ي تأسيس دولت و حكومت از ناحيه ي مسلمانان از رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) مطرح نشده است. با اينكه مسئله ي تأسيس دولت مسئله اي پيش پا افتاده نبوده و از بزرگترين مسائل فراگير حيات انسان و جامعه است و همه ي ابعاد گوناگون جامعه را شامل مي شود، مع ذلك مسلمانان كه در مصاحبت رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) بودند هيچ پرسشي مناسب يا نامناسب را فرو نمي گذاردند و حتي كار را به آنجا رسانيدند كه خداوند متعال ادب سؤال و پرسش را به آنان آموزش مي دهد و مي فرمايد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ... وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ » ( مائده/ مدني/ 5/ 101 ). امّا با همه ي اين احوال سراغ نداريم كه درباره ي چند و چون حكومت از پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) سؤالي كرده باشند.
همان طور كه در قرآن ملاحظه مي كنيم مسلمانان درباره ي همه چيز از پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) سؤال مي كرده اند، از جمله درباره ي « أهِلِّه » و تغيير شكل هلال، درباره ي انفاق و قتال در ماه هاي حرام، درباره ي شرب خمر، قمار، حيض، احوال يتيمان و روز قيامت، روح، انفال و كوه ها و حلال و حرام و جز اينها.
چنانچه به سنت شريف نگاهي بيفكنيم مي بينيم كه مشتمل بر هزاران سؤال و جواب درباره ي مسائل مربوط به حيات انساني و نحوه ي تلاش هاي گوناگون وي با مردم و طبيعت است. اما هرگز درباره ي اصل تشريع حكومت و دولت سؤالي را طرح نكرده اند. آيا تفسير اين امر جز اين است كه مسلمانان ضرورت و بداهت آن را احساس كرده بودند كه جامعه ي سياسي به حكم فطرت بايد داراي دولت و حكومت و نهاد باشد؟ و افزون بر احساس فطري كه نسبت به اين مسئله داشتند، حتي جواز و مشروعيت تأسيس دولت را از طبيعت شريعت اسلام دريافته بودند و مي ديدند كه شخص پيامبراكرم ( صلي الله عليه و آله ) در عمل، حكومت مداري مي كند و زمام كارها را در اختيار دارد، از اين رو مشروعيت تشكل حكومت و نهادهاي دولتي براي آنان امري بديهي بوده است.
در مقدمه ي اين اثر در مقام بيان روشِ تحقيق، پاره اي از نصوص و رواياتي را كه در آنها فكر و انديشه ي تشكيل دولت و حكومت، از مسلمات و بديهيات شرع اسلام تلقي شده است نقل كرديم. در اينجا چند حديث و روايت به عنوان شواهدي ديگر بر آنها مي افزاييم:
1- شريف رضي ( رض ) روايت كرده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ به خوارج كه « لا حُكم إلا الله » (1) فرمود:
« حرف برحقي است كه باطل از آن اراده شده است، آري، [ من هم مي گويم كه ] لا حكم الا الله حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان گويند فرمانروايي را، جز خدا روا نيست حالي كه مردم را حاكمي بايد نيكوكردار يا تبه كار، تا در حكومت او مردِ با ايمان كار خويش كند، و كافر بهره ي خود برد تا آنگاه كه وعده ي حق سر رسد و مدت هر دو در رسد. در سايه ي حكومت او مال ديواني را فراهم آورند و با دشمنان پيكار كنند، و راه ها را ايمن سازند و به نيروي او حق ناتوان را از توانا بستانند تا نيكوكردار روز به آسودگي به شب رساند و از گزند تبه كار در امان ماند.
2- روايت سليم بن قيس از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) (2):
« در حكم خداوند و در حكم و دستور اسلام بر مسلمين واجب شده است كه پس از مرگ امام خويش يا قتل او خواه، گمراه بوده يا نيكوكردار مظلوم باشد يا ظالم، ريختن خون او حلال بوده يا حرام، دست به اقدامي نزنند و حادثه اي پديد نياورند و دست از پا خطا نكنند و كاري را شروع نكنند پيش از آنكه براي خود، امام انتخاب كنند كه عفيف و با ورع و آشنا به قضا و سنت باشد و امور آنان را رسيدگي بكند و ميان ايشان حكومت نمايد و حق مظلوم را از ظالم بستاند و جانب آنها را نگاه دارد. »
3- در روايت آمدي از اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) آمده است كه: « والٍ ظلوم غشومٌ، خيرٌ من فتنهٍ تَدومُ، « والي ستمگر بهتر از فتنه ي مستمر است. » (3)
4- روايت فضل بن شاذان از امام علي بن موسي الرضا ( عليه السلام ) است. شايد اين روايت جامع ترين روايات صادر از ائمه ( عليه السلام ) درباره ي مسئله ي حكم و دولت و حكومت در اسلام باشد. در اين حديث شريف امام ( عليه السلام ) نياز و ضرورت فطري بشر را به حكومت و دولت شرح مي دهد و همچنين ضرورت آن را در راستاي تحقق رسالت مقدس اسلام و جامعه ي اسلامي بيان مي فرمايد:
« اگر كسي سؤال كند: معرفت پيامبران و اقرار به ايشان و اطاعت از آنان چرا براي شما واجب شده است؟ در جواب او گويند: چون بشر در خلقت عاجز و ناتوان است و قدرت آن ندارد كه مورد خطاب و مشافهه ي حق تعالي واقع بشود و حق تعالي مبرا از رؤيت و مباشرت است و عجز و ناتواني بشر از درك كنه وجود ذات باري تعالي ظاهر و آشكار است، پس ناگزير بايد پيامبري معصوم از سوي خداوند براي بشر مبعوث نمايد تا امر و نهي و احكام خداوند را به ايشان برساند و راه و روش جلب منفعت و دفع ضرر را به آنان تفهيم بكند. بشر به خودي خود قدرت دفع نيازها و كسب منافع و دفع ضرر را ندارد و چنانچه شناخت و اطاعت از پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) براي بشر واجب نباشد و ارسال رسل براي آنان جلب منفعت و دفع ضرر نداشته باشد، ارسال پيامبران لغو و بيهوده خواهد بود كه صدور عمل لغو و عبث از ذات حكيم و كاردان نه به سزاست.
اگر كسي سؤال بكند: جعل اولي الأمر و امر به اطاعت از آنان براي چيست؟ در جواب گويند: كه داراي چندين علت و سبب است از جمله:
اوّل: براي تصرفات و اعمال خلق حد و حدودي نهاده شده است و دستور دارند كه از مرز آن تجاوز نكنند تا به فساد و تباهي كشيده نشوند و اين كار راست نيايد مگر با نصب شخص اميني كه هنگام و زمان هر چيزي را براي آنان بگويد و مباحات و محرمات را بيان بكند و در غير اين صورت هيچ كسي آماده نيست تا لذايذ و منافع خود را براي منع فساد از ديگران كنار بگذارد بنابراين خداوند لازم ديد كه براي خلق قيّم و ولي امر معين بكند تا در ميان آنان احكام را برپا بدارد و اقامه ي حدود بكند.
دوم: در ميان خلق هيچ گروه و هيچ ملتي را نمي يابيم كه بدون قيّم و رئيس باشد، چرا كه براي امور دين و دنياي خويش از حضور قيّم ناگزيرند و در حكمت حكيم راست نيايد كه خلق را از چيزي محروم بكند كه ضرورت آن را براي آنان مي داند خلق بدون قيم قوام ندارد تا با دشمنان بجنگند و فيء را تقسيم كنند و اقامه ي نماز جمعه و جماعت كنند و ظالم را از تجاوز به مظلوم باز دارند.
سوم: چنانچه خداوند براي خلق امامِ قيّم و أمين و حافظ و پاسدار معين نكند، آيين و دين تباه شود و سنن و احكام دگرگون گردد و بدعت گزاران مطالبي بر دين بيفزايند و ملحدان از آن بكاهند و امر را بر مسلمانان مشتبه گردانند، چرا كه ما خلق را ناقص و نيازمند و غيركامل مي يابيم و با توجه به اختلاف كه مردم در عقايد و حالات دارند اگر امام قيّم نداشته باشند و كسي كه سنت رسول را به ايشان برساند معين نگردد، خلق خدا تباه شوند و همان طور كه گفتيم شريعت، سنت و احكام و ايمان باژگونه شود كه مايه ي فساد و ناهنجاري همه ي خلق باشد... » (4).
5- به نقل شيخين از ابوهريره از پيامبر ( صلي الله عليه و آله ):
« انبيا، بني اسرائيل را راهبري مي كردند، اگر يك نبي درمي گذشت نبي ديگري جاي او را مي گرفت و پس از من نبي اي نيست و خلفاي بسيار خواهد بود.
گفتند: يا رسول الله ما را چه دستور مي فرمايي؟ فرمود: به بيعت اول وفا كنيد و حقوق آنان را ادا نماييد كه خداوند از آنچه به آنان سپرده است سؤال خواهد كرد. » (5)
نصوصي از اين دست، از رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) و ائمه ي اطهار ( عليه السلام ) چه از طريق شيعه و چه از طرق سني فراوان صادر شده است و مي توان آنها را در كتاب هاي حديث و فقه پيدا كرد.
چكيده
از آنچه گفته شد به اين نتيجه مي رسيم كه فكر و انديشه ي دولت و حكومت - در آيين اسلام - ضرورتي است كه از سرشت و طبيعت شريعت اسلام سرچشمه گرفته است و تأسيس نظام و حكومت از ديگر احكام اسلام جداناپذير است.تأسيس حكومت پاسخ به نداي فطري و نياز ضروري جامعه ي بشريت است كه تحقق اين نياز بدون تأسيس حكومت نامعقول است، و جامعه ي اسلامي مانند ديگر جوامع بشري از اين فطرت و از اين ضرورت مستثنا نيست.
تأسيس حكومت از آنجا ضرورت يافته است كه انسان جامعه گرا بخشي از جهاني است كه محكوم به نظام فراگير عالم هستي و قانونمندي اين نظام ثابت و فراگير همه ي موجودات عالم از جمادات و حيات نبات و حيات حيوان و... است و انسان، اين موجود آگاه و انديشمند و با اراده و مختار و آزاد، در عالي ترين قله ي آن قرار دارد.
خداوند جهان را مسخر انسان كرد و او را با همه ي ابزارها و نيروهاي مادي و فكري و رواني مجهز ساخت تا در مقام خلافت « الله » در زمين از آن بهره مند شود.
در همين راستاست كه قرآن كريم و سنت شريف انديشه ي دولت و نظام و حكومت را در تشريع اسلامي با شفافيت بيان كرده است؛ بويژه آنكه اسلام، مسلمان را متعهد و رسالتمند تربيت مي كند و اسلام آن گونه جامعه ي سياسي را بنا مي نهد كه متعهد باشد و حامل رسالت جهاني.
اين حقيقت نظري و تئوريك، واقعيت عيني و اجتماعي و تشريع اسلامي در عمل تحقق يافت و در گذرگاه تاريخ عيني اسلام جامه ي عمل پوشيد.
هـ- مباني انديشه ي جامعه ي سياسي، دولت و حكومت در عهد مكي
خطوط اساسي و طرح دولت، نظام سياسي اجتماعي و مسئله ي حكومتي، پس از هجرت رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) به مدينه تكامل يافت و براي اولين بار در تاريخ، زمينه ي تكوين نخستين جامعه ي سياسي اسلامي فراهم گرديد و اين جامعه ي سياسي براي تأسيس دولت اسلامي در مقرّ خود و اقامه ي حكم اسلامي به زعامت رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) آماده شد.اما پيش از مهاجرت رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) به مدينه ( در عهد مكي )، موضوعات در تشريع اسلامي به شكل صريح و مستقيم مطرح نشده بود، زيرا مسلمانان در عهد مكي هنوز جامعه ي سياسي را تأسيس نكرده بودند و جماعتي بودند عقيدتي كه رابطه ي آنها با جامعه ي مكه كه محكوم به نظام « مَلَأ » (6) بود رابطه ي، ناآشنايي و جفاپيشگي و سرد و خصمانه بود كه در همان حال مسلمانان در كنار و در داخل همان نظام به سر مي بردند.
موارد اختلاف نظر و برخورد ميان جماعت مسلمانان با جامعه ي مكي در خفا و آشكار در مسائل سياسي نبود، بلكه موارد اختلاف نظر ميان اين دو گروه مسائل عقيدتي و فكري و اجتماعي بود كه بي ترديد فرايند و نتايج سياسي و اقتصادي داشت. طبيعت برخوردها و اختلاف به طور مستقيم سلطه ي سياسي جامعه ي « مَلَأ » را مورد حمله قرار نمي داد.
دعوت و فراخواني اسلامي در عهد مكي از مؤلفه هاي روشن و شفاف سياسي تشكيل نمي شد، بلكه دعوت پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) در مكه مكرمه عمدتاً در چارچوب مسائل اساسي و كليدي عقيدتي بود چون عقيده ي الوهيت و توحيد، نبوت عامه و نبوت خاصه ي حضرت محمد ( صلي الله عليه و آله ) و اعتقاد به حيات آخرت، روز رستاخيز و معاد و روز جزا و پاداش و عدل الهي، رحمت و قدرت و علم خداوند و باقي صفات حق تعالي بود.
در كنار دعوت به مسائل عقيدتي، مسائل اجتماعي را نيز دربرمي گرفت مانند: شكل فقر و فقرا، اغنيا و ثروتمندان، ظلم اجتماعي و اقتصادي كه از ناحيه ي ثروتمندان سلطه گر و رفتار « مترفين » در شئون اجتماعي و سياسي تحميل مي شد.
در همين حال اين حقايق تلخ اجتماعي برملا مي شد و خداوند از طريق وحي الهي و آيات قرآن، عقول بشر را با اقامه ي برهان بر شگفتي ها و ابداعات جهان آفرينش و اراده ي قدرت مطلقه ي الهي، با مسائل عقيدتي كليدي آشنا مي كرد، اما با اين همه، در آيات قرآن و سنت نبوي ( در عهد مكي ) اشارت هايي به طبيعت سياسي دعوت اسلامي شده است. در همين حال كه قرآن و سنت اشاره هايي به جنبه ي سياسي دعوت داشت انديشه و فكر تأسيس جامعه ي سياسي و دولت و سلطه ي سياسي و حكم را نيز القا مي نمود. در اين باره آيات و رواياتي آمده است كه برخي از آن را نقل مي كنيم:
الف- مباني تشكيل حكومت در قرآن
از جمله آياتي كه در اين زمينه نازل شده است:« وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ، مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ، أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ، إِنَّ فِي هذَا لَبَلاَغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ، وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ، قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلَى سَوَاءٍ، وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ » ( انبيا/ مكي/21/ 105-109 ).
« ما در زبور بعد از تورات نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح من به ميراث خواهند برد... » در اين آيات به اين نكته تأكيد شده است كه وضع و روزگار مسلمانان بر اين حال و وضعي كه اينك در [ مكه ] دارند ماندگار نخواهد بود و در آينده قدرت و شكوه خواهند داشت و منكران و ستمكاران اين حقيقت را زود يا دير خواهند ديد، اما به هر حال شدني است و ستمكاران و دروغ زنان سزاي خود را مي بينند.
2- « وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ. الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ » ( نحل/مكي/16/ 41-42 ).
خداوند مسلمانان را وعده فرموده است كه حال و روزگارشان در اين دنيا دگرگون خواهد شد. قهراً بايد اين دگرگوني از نوع سياسي باشد. گرچه ظاهر آيه ناظر به مسلمانان مهاجر به حبشه است اما چون مسلمانان با تجاوزهاي ستمكارانه ي كفار قريش روبرو بودند و نفس مهاجرت مسلمان ها به حبشه خود مظهري از مظاهر ستم ستيزي سياسي مسلمانان عليه قريش بود قهراً آنان را نيز شامل مي شود.
3- « أَ لَيْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟ وَ يُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ، وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ » ( زمر/مكي/39/ 36 ).
در اين آيه ي شريفه خداوند به طور واضح حمايت خود را بيان كرده است و وعده ي پيروزي عليه نيروي شرك را در آينده به طور ضمني داده است؛ آن نيرويي كه هميشه پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و مسلمانان و مستضعفان را مورد تهديد قرار مي داد.
4- « فَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا، وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى لِلَّذِينَ آمَنُوا، وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ، وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَاحِشَ، وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ، وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ، وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ، وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ، وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ، وَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ، وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ، فَأُولئِکَ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ، إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ، أُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ » ( شوري/مكي/ 42/ 36-43 ).
اين آيه هاي مبارك تشريع مباني اوليه ي تأسيس جامعه ي سياسي و دولت را در اصول زير متذكر شده است:
الف- انفاق مالي: يكي از مراحل نخستين و تأسيسي در قانونگذاري مالي در سطح جامعه است.
ب- پاسخ به تجاوزگري: كه مرحله تأسيسي و أوليّ تشريع قانون جهاد است.
ج- حكم مفسد في الارض: كه مراحل نخستين را مي پيمود.
د- اصل شورا: كه براي اداره ي شئون مردم و مملكت است.
5- « وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْيُنِنَا، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ حِينَ تَقُومُ » ( طور/مكي/ 52/ 48 ).
اين آيه ي شريفه متضمن اعلام به وعده ي حمايت و پيروزي و دگرگوني نابساماني هاست.
6- آيه هايي كه در مورد درگيري اقوام مستضعف با عناصري چون فراعنه و طاغوتيان بيان شده، همه مبيّن آن است كه مؤمنان، نيك فرجام اند و سرانجامِ مسلمانان به سود آنان مي باشد.
از جمله ي اين آيات:
« نَتْلُو عَلَيْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ، إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الْأَرْضِ، وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ، يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ، وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ، وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ، وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا کَانُوا يَحْذَرُونَ » ( قصص/ مكي/ 28/ 3-6 ).
ذيل اين آيات تصريح شده است كه خداوند بر آن است كه مستضعفان روي زمين را بنوازد و آنان را پيشوايان مردم سازد و وارثان زمين گرداند.
7- « وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ. إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ، وَ إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ » ( صافات/مكي/ 37/ 171-173 ).
پيامبران ما پيروزند و سپاه ما غالب اند، اين وعده را ما داده ايم.
8- « إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ » ( غافر/ مكي/ 40/ 51 ).
در اين آيه ها و آيه هاي ديگري كه در مكه نازل شده است، وعده هاي محكم و پيش بيني اقامه ي طرح سياسي اسلام يعني جامعه ي سياسي، دولت و حكومت داده شده است. نكته ي قابل توجه آن است كه همه ي اين وعده ها هنگامي داده شده كه مسلمانان [ در مكه ] در بدترين شرايط زير ظلم و ستم و قلع و قمع و تعقيب بودند و نظام سياسي حاكم با پنجه اي آهنين بر همه چيز مسلط بود، و انتظار و اميد همه چيز بود جز همين كه روزي بيايد و مسلمانان ارباب خود باشند، ليكن خداوند بزرگوار در شهر مدينه و پس از هجرت به آن شهر وعده ي خود را تحقق بخشيد.
در نخستين آيه هاي سوره ي قصص با صراحت اعلان شده كه اخبارِ سرانجام موسي و فرعون متوجه « قوم يؤمنون » است و خداوند اين مطلب را القا مي كند كه سرانجامِ مؤمنان، خلاصي، آزادي و سيادت است.
ب- مباني انديشه ي حكومت در سيرت رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) در مكه
در اين زمينه روايت هاي فراواني نقل شده كه بعضي از آن را نقل مي كنيم:الف- حديث دار:
اين حديث را طبري در كتاب تاريخ خود با سند خود از ابن عباس نقل كرده است و ديگران نيز آن را روايت كرده اند.اين حديث، نخستين نص رسول خدا ( صلي الله عليه و آله ) در طرح انديشه ي تأسيس حكومت است. شرايط صدور حديث از اين قرار بود: سومين سال بعثت دشوارترين مرحله ي دعوت علني بود، هنوز سرنوشت دعوت نامعلوم بود كه پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) « حديث دار » يا « انذار » را بيان فرمود، لذا پيش بيني حكومت و جامعه ي سياسي برخلاف گفته ي برخي مورخان، مولود روزهاي واپسين حيات رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) نبوده است بلكه از همان مرحله ي آغاز دعوت، ذهن و فكر پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) را به خود مشغول داشته بود كه آيه ي شريفه ي « وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَکَ الْأَقْرَبِينَ » ( شعراء/مكي/ 26/ 214 ) نازل شد.
مفسران قريب به اتفاق نوشته اند كه پس از اين اخطار پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) به علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) دستور داد تا غذايي آماده كند و سپس چهل و پنج تن از سران آل عبدالمطلب را دعوت كرد تا در آن ميهماني راز را آشكار كند. پس از صرف غذا و قبل از آنكه پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) آغاز سخن كند ابولهب با سخنان ياوه مجلس را پراكنده كرد و پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) صلاح ديد كه موضوع را براي جلسه اي ديگر بگذارد. همان برنامه تكرار شد و پس از صرف غذا حاضران و سران قوم را با ستايش پروردگار و وحدانيت او خطاب كرد و فرمود: « اي آل عبدالمطلب، به خدا هيچ كس از جوانان عرب براي قوم خود چيزي بهتر از آنچه من براي شما آورده ام نياورده است. من خير دنيا و آخرت را براي شما به ارمغان آورده ام. خدايم به من فرمان داد تا شما را به سوي او دعوت بكنم، كدام يك از شما پشتيبان من در اين كار خواهيد بود؟ تا برادر و وصي و جانشين من ميان شما باشد؟... همه سكوت كردند. علي ( عليه السلام ) كه از همه جوانتر بود گفت: يا رسول الله، من از تو در اين دعوت پشتيباني مي كنم. رسول ( صلي الله عليه و آله ) خدا پيشنهاد خود را تكرار كرد و از آن مردم هيچ پاسخي نيامد مگر از علي ( عليه السلام ). در اين هنگام پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) گريبان علي ( عليه السلام ) را گرفت و خطاب به خويشاوندان گفت: اي مردم اين برادر و وصي و خليفه ي من است ميان شما، به سخن او گوش دهيد و از او اطاعت كنيد. »
حاضران به پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) و كار او پوزخند مي زدند و در هنگام خروج از خانه ي پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) به ابوطالب گفتند: محمد به تو دستور مي دهد كه از پسرت پيروي كني و از او فرمان ببري؟! و تعبير پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) اين بود: « هذا اخي، و وصيي، و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا » (7) و شواهد ديگري بر اين مدعا در سنت و سيرت رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) در مكه هست كه از جمله حديث منزلت مي باشد (8) و همه حكايت از آن دارند كه طرح و برنامه ي تشكيل حكومت و سلطه ي سياسي از مواردي بود كه در دوران اقامت پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) در مكه او را به خود مشغول داشته بود اما به دليل شرايط نامناسب آن را مسكوت گذاشت، زيرا در آن تاريخ مسلمانان در شرايطي نبودند كه بتوانند سلطه ي سياسي خود را اعلام نمايند.
ج- تأسيس دولت و تشكيل حكومت در مدينه
مسلمان هايي كه به مكه مهاجرت كردند، پس از هجرت پيامبر ( صلي الله عليه و آله ) به مدينه و ايجاد اخوت و وحدت و همدستي با انصار، همه يكدست شدند و به يك جامعه ي سياسي متحول گشتند. اين جامعه ي سياسي در جريان تجربه هاي روزانه در انجام مسئوليت هاي جامعه ي شهرنشيني مانند كشاورزي، بازرگاني، پيشه وري و روابط اجتماعي و تعليم و تعلم قرار گرفت و رفته رفته تركيب و ويژگي هاي خود را به دست آورد و از سوي ديگر، با پيوندهاي زناشويي و ايجاد قرابت هاي سببي رشته هاي تازه اي ميان قبايل كه مؤلفه هاي جامعه ي جديد را تشكيل مي دادند پديد آورد. از طريق روابط سياسي و بازرگاني و روابط شهروندي با يهودياني كه از بدو تأسيس به عنوان بخشي از جامعه ي سياسي در آمدند و اسلام آنها را به عنوان شهروند پذيرا شده بود، جامعه ي سياسي خود را بر پايه ي مشاركت و تقسيم مسئوليت ها پايه گذاري كرد.همان طور كه پيشتر گفتيم اين جامعه ي سياسي در فضاي نزول تدريجي احكام و تجربه هاي گوناگون حيات روزمره تكوين يافت. خداوند سبحان اساس جامعه ي سياسي و ويژگي ها و مسئوليت ها و خطوط اصلي و مبادي اساسي را كه دولت اسلامي بايد بر روي آن اقامه بشود، بتدريج از طريق وحي قرآني بيان نمود. شريعت اسلامي متضمن قواعد و مبادي و اساس جامعه ي اسلامي و نيز مشتمل بر شئون اقتصادي و مباني و قواعد قانونمندي پدافندي و دعوت به اسلام و روابط خارجي با ملت ها و ساير جوامع بشري است.
بديهي است كه قانونمندي تمام سرفصل هاي جامعه ي سياسي و دولت و نهادينه شدن آنها يكباره نازل نشد، بلكه بتدريج و گام به گام بود چرا كه جامعه ي سياسي و دولت هنوز در مرحله ي تكوين و شكل گيري بود و با تجربه و ممارست روزانه حياتِ مسلمانان به زعامت نبي اكرم ( صلي الله عليه و آله ) آهسته آهسته بالنده مي شد تا در برابر معضلات روحي، عصبيت قبيله گرايي و فرهنگ جاهليتِ حاكمِ بر آن ايستادگي بكند.
وحي الهي پيوسته و بدون انقطاع، همگام و همزمان با رويدادها نازل مي شد، بيانات الهي علاوه بر توضيح مباني جامعه و دولت، در مسائلي چون مسائل عقيدتي و ارشادهاي تربيتي و پرورشي دستورهايي دارد و اين تشريعات بر سياق اسلوب قرآن كريم در تعبير از زندگاني و انسان و جامعه كه هر دو را « كل واحد » متكامل و اثرپذير و اثرگذار مي داند بيان شده است.
پينوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه ي 40.
2. كتاب سليم بن قيس، ص 182.
3. الغرر و الدرر آمدي، ص 503، ح10220.
4. ابوجعفر محمد بن بابويه قمي ( شيخ صدوق )، متوفي 381ه. ق. علل الشرايع: ص 252، المكتبة الحيدرية، نجف اشرف، 11385ه. ق.، 1966م.
5. صحيح مسلم، 1471/3، ح1842، كتاب الأماره، باب وجوب الوفاء ببيعة الخلفاء.
در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه در نقل اين نصوص قواعد حديثي را لحاظ نداشته ايم چرا كه صفت بعضي از آن برحسب قواعد علم رجال و دراية الحديث آشكار است. اما چرا آن را نقل كرديم. به اين لحاظ بود كه نقل حديث ضعيف در يك واقعه ايجاب مي كند كه ميان مردم شهرت داشته باشد و اگر براي آن از قرآن يا سنت صحيح شاهدي بوده باشد آن نيز مانند نص صحيح منعكس كننده ي انديشه ي اساسي و رسوخ آن در ذهنيت عامه ي مسلمانان است. اگر جز اين باشد در ردّ آن و انكارش نصي مي آمد و ميان مسلمانان شايع مي گرديد. به ويژه ميان علما و راويان حديث. اين اصل در همه ي مواردي كه روايتي منسوب به شارع در آن آمده است صدق مي كند و اگر اموري از مسائل ضروري روزانه و امثال آن براي مردم و جماعت ها باشد، معقول به نظر نمي رسد كه درباره ي آن دروغ جعل شود و ميان مردم شايع گردد به طوري كه به منزله ي يكي از امور ديني و شرعي تلقي شود و از ناحيه ي شارع و ائمه و علماي فقاهت مطلبي درباره ي آن نيامده باشد و آن را رد نكرده باشند و خلاف آن را اعلان ننموده باشند.
6. اين اصطلاح به نظام حاكم بر شهر مكه قبل از اسلام اطلاق مي شود و ركن اين نظام شورايي متشكل از سران و زعماي قبايل و عشاير قريش بود كه اكثريت ساكنان مكه را تشكيل مي دادند. از مجلس استعاره اي از سلطه ي فائقه ي سياسي و اجرايي در مكه بود و در درجه ي اوّل به نظام ايلاف تجاري سياسي اهميت مي داد و روابط خارجي مكه را با قبايل ديگر در خارج و اطراف مكه و ساير دولت هاي مجاور حجاز تنظيم مي كرد.
7. ابن جرير طبري، تاريخ الرسل و الملوك، 217/2؛ مسند احمد، 11/1؛ كنزالعمال، 392/6، 396، 397، 401؛ الكامل ابن اثير، 28/2؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 263/3 و ديگران.
8. نظام حكومت و مديريت در اسلام، ترجمه ي سيد مرتضي آيت الله زاده شيرازي، انتشارات دانشگاه تهران، 1375ش.
شمس الدين، محمد مهدي؛ (1380)، جامعه ي سياسي اسلامي: « مباني فقهي و تاريخي»، دكتر سيد مرتضي آيت الله زاده شيرازي، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران.
/ج