اقتصاد در جهان باستان

هر چند تمدّن غرب با يونان آغاز شد، امّا اگر يونان را مادر تمدّن غرب بدانيم، شايد بتوان گفت که روم قديم پدر اين تمدن است. درخشش تمدن يونان، بيشتر در زمينه هاي علم و فلسفه، حکومت و آزاديهاي مدني، فنون تجارت، هنر و
چهارشنبه، 6 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اقتصاد در جهان باستان
 اقتصاد در جهان باستان

 

نويسنده: دکتر فريدون تفضّلي




 

مقدمه

هر چند تمدّن غرب با يونان آغاز شد، امّا اگر يونان را مادر تمدّن غرب بدانيم، شايد بتوان گفت که روم قديم پدر اين تمدن است. درخشش تمدن يونان، بيشتر در زمينه هاي علم و فلسفه، حکومت و آزاديهاي مدني، فنون تجارت، هنر و ادبيات و ... بود که بعداً خود الهام بخش فرهنگ غرب قرار گرفت، در حالي که تأثيرات تمدّن روم قديم به صورت مهارت در معماري و مهندسي و همچنين قانون گذاري به منصه ي ظهور رسيده است. تمدّن يونان و روم قديم چند قرن در جهان باستان ادامه داشت تا زماني که امپراطوري روم غربي همراه با عصيان بردگان، در زير ضربات کوبنده بربرها در سال 476 ميلادي از پاي درآمد و بدين ترتيب نظام برده داري که مانع پيشرفت روزافزون اقتصاد و فرهنگ بود، متلاشي شد.
در يونان و روم باستان، نزديک به هشتاد درصد مردم برده بودند. تمامي کارهاي بدني و حتي بيشتر کارهاي دفتري و اداري اين جوامع بر عهده ي بردگان بود. برده داران، بجز حدّاقلي از آنچه که براي زنده ماندن بردگان ضروري بود، تمامي توليد آنان را متعلق به خود مي دانستند و به مصرف مي رساندند. کشاورزي مهم ترين فعاليت اقتصادي بود و در هر مزرعه، برده دار با تسلط کاملي که بر زمين و توليد محصول آن داشت، زندگي اش در تجمّلي پرشکوه مي گذشت و با اين روش بردگان مورد استثمار قرار مي گرفتند. برده نه مالک زمين بود و نه ابزار کار داشت و از اين رو زير يوغ برده دار بود و براي زنده ماندن بايد تحت نظارت او کار مي کرد.
بنابراين، ايدئولوژي اقتصادي حاکم بر جهان باستان، معيارهاي نظام برده داري بود. حتّي فيلسوفان برجسته ي اين دوران مانند افلاطون و به ويژه ارسطو استدلال مي کردند که برده داري امري است طبيعي و به عنوان تنها نظام ممکن براي برقراري سلسله مراتب در کارهاي اقتصادي و اداري جامعه، هميشه پايدار خواهد ماند. اين فلاسفه معقتد بودند که برخي از مردان يونان براي بردگي به دنيا مي آيند و ذاتاً پست تر از ديگران هستند، در حالي که برخي ديگر براي برده داري به دنيا مي آيند و ذاتاً برترند.
افلاطون و ارسطو نه تنها از نظام برده داري طرفداري مي کردند، بلکه اين نظام را بدون چون و چرا به عنوان ايدئولوژي مسلط بر جامعه پذيرفته بودند.
گرچه نظام برده داري بر فعاليت کشاورزي متکي بود، ليکن اين نظام براي انجام دادن کارهاي ديگر و حتّي براي پيشرفت علم، فنّ و فرهنگ نيز مورد استفاده قرار گرفت و از طريق آن يونانيان و روميان قديم توانستند در زمينه هاي فلسفي، هنري و حتي فنّي به پيشرفتهايي نايل آيند. البتّه اين پيشرفتها خالي از محدوديت نبود، يکي از اين محدوديتها عدم واگذاري ابزارهاي دقيق و ظريف به بردگان بود، زيرا آنان مورد اطمينان برده داران نبودند و اين ابزارها را مي شکستند و يا از آنها به عنوان سلاح براي شورش استفاده مي کردند. در کشاورزي ابزارهاي ابتدايي به کار مي رفت و کشت، ساده و به توليد يک محصول محدود بود. از ويژگيهاي ديگر نظام برده داري اين بود که در آن هر نوع کار « خوار » شناخته مي شد و کار کردن، لزوماً قدر و منزلت انسان را بالا نمي برد. اين نحوه ي بينش حتّي به زمينه ي اختراعات نيز کشيده شده بود. شايد به همين دليل باشد که روميان قديم در زمينه تکنولوژي پيشرفت چنداني نکردند و در نتيجه اقتصاد روم باستان از اين جنبه راکد ماند.
افکار يونانيان باستان در مورد اقتصاد از آن جهت قابل اهميت است که واژه ي اقتصاد با مفهوم خاص خود در دوران باستان و براي اولين بار مورد استفاده و بررسي فيلسوفاني چون افلاطون و ارسطو قرار گرفت. (1) اين دو فيلسوف اهل آتن بودند و آتن در آن زمان مشهورترين جايگاه نشر و توسعه ي افکار و عقايد به حساب مي آمد و در آنجا، فلسفه، هنر و تفکّرات علمي به اوج خود رسيده بود. افلاطون و ارسطو زماني به نويسندگي پرداختند که آتن دوره ي سقوط خود را مي گذرانيد و از اين جهت، گر چه انديشه هاي اين دو فيلسوف در چارچوب دموکراسي آتن شکل گرفته بود، امّا خود آنان، به دموکراسي آتن اعتقادي نداشتند و از آن انتقاد مي کردند.
در يونان قديم، با اينکه بنگاه تجاري ناشناخته نبود، ولي « خانوار » به عنوان نماينده ي واحد اقتصادي ( يا مرکز فعاليتهاي اقتصادي ) به شمار مي رفت. از اين جهت، ارسطو اقتصاد را به صورت « تدبير منزل » يا « مديريت خانه » تعريف نمود و معتقد بود که اقتصاد چيزي جز مديريت اقتصادي خانه نيست. بنابراين، تأکيد ارسطو بر « خانوار » در زمان خود موضوع مهم تري در مقايسه با « مصرف » براي بررسي اقتصادي ارائه نمود. علاوه بر اين، حجم فعاليتهاي اقتصادي بيشتر در زمينه کشاورزي بود، در حالي که در شهرها توليد کالاها و مبادله ي منظم آنها در بازار به وسيله ي طبقه تجار صورت مي گرفت.
در يونان باستان، اگر چه « بازار آزاد کالا » در شکل ابتدايي خود وجود داشت، ليکن از عملکرد آزاد بازار « نيروي کار » در اقتصاد خبري نبود. گر چه تمامي کارگران برده نبودند و کار تجارت به طور آزاد، صورت مي گرفت، ولي در عين حال برده داري به صورت يک امر « طبيعي » محسوب مي شد و از آن به عنوان يک منبع مالي استفاده مي گرديد. زندگي پرشکوه و تجمّلي اشراف و فلاسفه بر پايه ي کارهاي بدني و سنگين بردگان قوام گرفته بود. افلاطون و ارسطو به کار بردگان با ديد تحقير آميز مي نگريستند و کار بدني را کاري « پست » به حساب مي آوردند، امّا در عين حال معتقد بودند که اشراف و فلاسفه نبايد به فکر مال اندوزي و گردآوري ثروت باشند. افلاطون معتقد بود:
روشهاي تحصيل سود گرچه ممکن است براي ما مفيد باشد، ليکن آنها را مطلوب نمي دانيم. هيچکس اين روشها را به خاطر نفس آنها انتخاب نمي کند و انتخاب آنها تنها به خاطر پاداش و نتيجه اي است که ممکن است از آنها به دست آيد. (2)
افلاطون و ارسطو در مباحث خود مسائل متعددي را که بعداً در قرون هيجدهم و نوزدهم به صورت کليد و راهنماي عقايد اقتصادي درآمد، مورد بررسي قرار دادند. تقسيم کار و اهميت آن در جامعه ي اقتصادي، تمايز ميان ارزش استفاده و ارزش مبادله، نقش مطلوبيت و هزينه در تعيين ارزش مبادله، و وظايف پول از جمله موضوعاتي است که افلاطون و ارسطو مورد بحث قرار دادند. ضمناً بايد توجه کنيم که مباحث افلاطون و ارسطو به طور کلي جنبه ي ارزشي داشت و در چارچوب آن، زندگي انساني، حکومت عادلانه و سعادت انسان مورد تأکيد بود. با اين ديدگاه، آنها معتقد بودند که ثروت موجب خوشبختي و بالا رفتن شعور انسان در زندگي اجتماعي نخواهد شد. در حقيقت تجزيه و تحليل افلاطون و ارسطو از زندگي اقتصادي بشر تنها بخش کوچکي از نحوه ي تفکر آنها را در مورد زندگي انسان در جامعه نشان مي دهد. براساس نظريات اين دو فيلسوف، پول و آنچه مي توان با پول خريداري کرد موجد خوشبختي در زندگي نيست و کساني که رسيدن به سعادت را فقط از طريق اندوختن ثروت شخصي ميسّر مي دانند، از نظر آنها سخت در اشتباه هستند.
روم قديم بر خلاف يونان، در تجزيه و تحليل مسائل اقتصادي و پيشرفت آن، نقش ناچيزي داشت. در اين مورد، تنها به اين مسئله اشاره مي کنيم که در روم قديم همانند يونان باستان، در طرح مسائل اقتصادي، قضيه ي اصلي، انطباق اين مسائل با موازين ارزشي و اجتماعي آن زمان بود. از لحاظ فرهنگي و فنّي، مهمترين مسائل مورد بحث در روم قديم، « تاريخ نويسي » و « معماري و مهندسي » بود و فنون اين کار به بالاترين حد در زمان خود پيشرفت کرد. همچنين قانون گذاري در زمينه ي مالکيت فردي و ... ظاهر شد.
در مورد مسائل اقتصادي تحقيقات چنداني در مورد قيمت، پول، خريد و فروش و غيره به عمل نيامد و بيشترين اهميت بر کشاورزي بود. کاتو (3)، مهمترين فيلسوف روم باستان چشم انداز اخلاقي و اقتصادي مالک موفق رومي را بيان نمود. زماني که او به نوشتن مشغول بود، در نظام بهره برداري روم مالکان زمينهاي بزرگ بر صاحبان واحدهاي کوچک مسلط بودند و کاتو در اين رابطه هيچ گونه منع اخلاقي از خود ارائه نکرد. آنچه از نظر او مهم بود ترکيب مناسبي از هر دو بود. از اين جهت معتقد بود که ملک شخصي، هر گاه بزرگ و تجملي باشد، صاحب مالک بالطبع به تن آسايي گرايش پيدا خواهد کرد. و هرگاه خيلي کوچک باشد، او به طرف شهرنشيني متمايل خواهد بود.
مديريت کارآمد در کشاورزي، از نظر کاتو، غالباً به نظارت شخصي نياز داشت. او معتقد بود که اکثريت کارگران بخش کشاورزي بايد از بردگان انتخاب شوند و البته در زمان کشت که به نيروي کار بردگان نياز است، مي توان از کارگران آزاد نيز استفاده کرد. به طور کلي، کاتو با فعاليت واحدهاي کوچک کشاورزي موافق بود و تأکيد مي کرد که اين نوع فعاليت – با استفاده از بردگان – سودآور خواهد بود، و زماني که بردگان به علت سن بالا کارايي خود را از دست مي دهند، بايد در بازار فروخته شوند. ( البته معلوم نيست که چه کساني خريدار آنها خواهند بود! ) به نظر کاتو، بهترين علاج بيماري بردگان، کار زياد همراه با شرايط سنگين است.
سيسرو (4)، با توجه به اينکه يک قرن پس از کاتو، شروع به نوشتن انديشه هاي خود کرد، چيز قابل توجهي ارائه ننمود. او مانند يونانيان معتقد بود که برده داري به عنوان نظام حاکم بر جامعه، نظامي پايدار خواهد ماند. سيسرو به گونه اي تحقير آميز به نيروي کار بردگان نگاه مي کرد و معتقد بود وضعيت کارگراني که به طور آزاد در جامعه کار مي کنند تا اندازه اي بهتر از بردگان است. ولي در عين حال هر دو طبقه ( يعني بردگان و کارگران آزاد ) بايد در کنار يکديگر کار کنند و جامعه بايد با آنها به طور هماهنگ رفتار نمايد. اين نوع رفتار که شامل غذاي مکفي و کار سنگين براي هر دو طبقه مي باشد، از نظر سيسرو، با ضوابط عدالت اجتماعي مطابقت داشته است.

افلاطون و جامعه ي افلاطوني

افلاطون در يک خانواده اشرافي به دنيا آمد. خردسال بود که پدرش درگذشت و عمومي او سرپرستي اش را به عهده گرفت. نام اصلي وي آريستوکليس (5) بود که بعداً به افلاطون تغيير يافت. افلاطون شاگرد سقراط (6) بود. هنگامي که سقراط شصت ساله بود، افلاطون که در آن موقع کمتر از بيست سال سن داشت براي فراگيري علوم نزد وي آمد و مدّت ده سال به آموختن انديشه هاي سقراط پرداخت و از اين رهگذار آنچه در يونان باستان، مطلوب و ايده آل بود فرا گرفت: رياضيات، سياست، موسيقي، دراما، ورزش و حتي تکنيکهاي جنگي. افلاطون شخصاً به اخلاقيات، سياست و حقوق علاقه زيادي داشت. از نظر افلاطون، فلسفه ( اخلاق ) از سياست جدا نيست و هر دو در يک چارچوب کلي قابل بررسي هستند.
شکل حکومت در يونان قديم دو نوع بود: اول، دموکراسي مبتني بر برده داري آتن که در زمان افلاطون دوران سقوط خود را مي گذرانيد. اين دموکراسي در واقع دموکراسي براي يک اقليت معدود همراه با استثمار اکثريت جامعه بود. افلاطون با تنفري که از اين سيستم داشت براي مدت ده سال يونان را ترک و به مصر، سيسيل و ايتاليا مسافرت کرد. او در سال 387 قبل از ميلاد، مجدداً به آتن آمد و با کمک مالي دوستان خود آکادمي فراگيري علوم مختلف را تأسيس کرد. اين آکادمي که در باغهاي آکادموس (7) بنا شد، بعداً افرادي مانند ارسطو را تربيت کرد. نوع دوم حکومت در يونان قديم، اوليگارشي اسپارت بود که از نظر افلاطون با اينکه ارتجاعي ترين حکومت دوران باستان به شمار مي رفت ولي در عين حال از جنبه ي انضباط شخصي و تعليم و تربيت قابل تحسين بود.
جامعه خيالي افلاطون بر پايه ي مدينه ي فاضله (8) استوار است. مدينه ي فاضله يک پوليس با « دولت – شهر » است که تعداد ساکنان آن بايد حتّي الامکان ثابت بماند. مدينه ي فاضله از نظر افلاطون کشوري است کوچک که جمعيت آن بايد کنترل شود. افلاطون معتقد است که هرگاه جمعيت مدينه ي فاضله کنترل نشود، مشکلات اجتماعي و انحراف به سوي تجمل پرستي به وجود مي آيد و بنابراين اداره ي اين جامعه با مشکلاتي روبه رو خواهد شد. مدينه ي فاضله از سه طبقه تشکيل مي شود:
1. فرمانروايان ( حکمرانان، مديران و قضات )
2. پاسداران ( سربازان )
3. عامّه ( پيشه وران، کشاورزان، صنعتگران و کارگران )
هر يک از اين طبقات داراي وظايف خاصي هستند و مطابق با دستورات افلاطون بايد انجام وظيفه کنند.
طبقه ي حکمرانان، دولت را تشکيل مي دهد که تصميم گيري در مورد مسائل داخلي و خارجي را برعهده دارد.
طبقه ي حکمرانان يا فرمانروايان اقليت کوچکي هستند که از اشراف و فلاسفه پاک سرشت انتخاب مي شوند. افلاطون معتقد است که برترين دانشها سياست است و سياست کار کساني است که شناخت صحيحي از مسائل دارند و حقايق را شناخته اند؛ از اين لحاظ فضيلت حکمرانان در عقل و خردمندي آنان است.
مدينه ي فاضله به طوري که شرح آن در کتاب جمهوريت افلاطون آمده است، يک نوع نظام « اشرافيت اشتراکي » است لفظ اشتراکي در اينجا بدين معني است که از نظر افلاطون، طبقه ي حاکم ( يعني اشراف ) حق گردآوري ثروت خصوصي را ندارند و بايد از اموال اشتراکي استفاده کنند. به نظر افلاطون، فرمانروايي يک کار تمام عيار است و واگذار کردن مشاغل دولتي به اشخاصي که بيشتر اوقات خود را صرف بازرگاني و يا کشاورزي مي کنند خالي از اشکال نخواهد بود. بنابراين، اگر طبقه ي حکمران حق استفاده از اموال خصوصي را داشته باشند ديگر وقت کافي براي اداره ي امور کشور نخواهند داشت و در عين حال با توجه به انگيزه هاي فردي در کسب ثروت، ممکن است طبقه ي حکمران در تصميماتي که براي اداره ي امور کشور مي گيرد، جانب عدالت را رعايت ننمايد. از طرف ديگر، حتي اگر طبقه ي حکمران تمام وقت خود را صرف اداره ي امور کشوري کند، لزوماً نمي تواند در کار خود موافق باشد زيرا تنها تعداد اندکي از افراد مدينه ي فاضله – که در طبقه ي خاصي به دنيا آمده و به دقت آموزش ديده و « دانش اشرافي سياست » را فرا گرفته باشند – ظرفيت فرمانروايي و اداره ي امور کشور را به شايستگي خواهند داشت. بدين ترتيب، جامعه ي افلاطوني يک نظام اشرافي است زيرا از نظر افلاطون تنها گروهي از مردم ( يعني اشراف و فلاسفه ) ذات حقيقت ( نيکي ) را در مي يابند و گروههاي ديگر توانايي درک حقيقت محض را ندارند. افراد چون همه در يکجا ( وطن ) به دنيا آمده اند با هم برادرند ليکن بعضي آنها از جنس طلا ساخته شده اند، بعضي از جنس نقره و بعضي از جنس برنج و آهن ( يا مفرغ ):
همشهريها... شما با هم برادر هستيد، ليکن خداوند شما را با اختلاف آفريده است. برخي از شما قدرت فرمانروايي داريد و خداوند در ترکيب اين دسته از افراد طلا به کار برده است، بنابراين آنها داراي بزرگترين امتيازات مي باشند. عده اي را از نقره خلق کرده است تا به صورت افراد کمکي ( يا پاسداران ) انجام وظيفه نمايند. و بالاخره دسته اي از افراد ديگر که کشاورزان و پيشه وران را تشکيل مي دهند از برنج و آهن ساخته است. اين مواد غالباً در فرزندان اين طبقه نيز به ارث باقي مي ماند، اما از آنجا که همه ي ما از يک مادّه اصلي ساخته شده ايم، لذا ممکن است که پدر و مادري از سرشت طلا فرزندي از نقره به وجود آورند و يا والديني از سرشت نقره فرزندي از طلا داشته باشند. (9)
از مفاهيم سطور فوق اين نکته استنباط مي شود که در مدينه ي فاضله ي افلاطون هر کس به کار و حرفه اي که موافق با طبع اوست اشتغال دارد و به همين جهت تقسيم کار در نظام افلاطوني يک « نهاد طبيعي » است که براساس آن هر فرد به کاري که با استعداد طبيعي ( موروثي ) و نبوغ فکري او مناسبت داشته باشد، گمارده مي شود. (10). علّت اصلي تکوين جامعه نيز همين تقسيم کار مي باشد زيرا زندگي انسان در جامعه ماهيت اجتماعي دارد به اين معني که رسيدن به خواستها، فعاليتها و کارها جز با تقسيم کار و روحيه ي تعاون اجتماعي و اقتصادي ميسّر نيست. افلاطون معتقد است بين افراد از نظر هوش و استعداد، اختلاف طبيعي وجود دارد و همين طرز تفکّر او را به مسئله ي تقسيم جامعه به طبقات مختلف هدايت مي کند.
افلاطون از منظر عقل و خِرد به زندگي نگاه مي کند و معتقد است تنها خردمندان و فلاسفه هستند که پس از عمري تلاش و کوشش مي توانند به بينش « خِرد »، « نيکي » يا « معرفت » دست يابند و اينان هستند که مي توانند فرمانروايي کنند زيرا از « دانش اشرافي » مربوط به « نيکي » و « وجود » برخوردارند. اصل « نيکي » که در واقع همان اصل « معرفت » است در چارچوب جهان بيني افلاطون قابل بررسي است.
در جهان بيني افلاطون، نظريه ي مُثُل ( جمع مثال = صورت ) سهم مهمّي را تشکيل مي دهد. براساس اين نظريه، شخص ممکن است درباره ي چيزي ( مثل زيبايي ) داراي تصوّر يا صاحب معرفت باشد. « تصوّر »، مربوط به عالم محسوس و مربوط به دوست داشتن چيزهاي زيبا است. « معرفت »، مربوط به عالم نامحسوس و مربوط به شناختن نفس زيبايي است. يک چيز زيبا تنها جزئي از « زيبايي » را در خود دارد و شناختن آن، براي شناختن زيبايي محض کافي نيست. افلاطون معتقد است که انسان بايد در موجودات به ديده ي تحقيق و تعمق بنگرد تا بر آنها « معرفت » حاصل کند. افلاطون معتقد بود طبقه ي فلاسفه و نجبا که از سرشت طلا به دنيا آمده اند قابليت فراگيري برترين دانش يعني دانش سياست ( يا دانش اشرافي ) را دارند و به همين جهت توانايي اداره ي مدينه ي فاضله را دارا مي باشند. ضمناً از آنجا که اين طبقه از اموال مشترک برخوردارند با ديد عميق تري به مسائل اقتصادي نگاه مي کنند و بنابراين از بينش لازم براي اداره ي کشور برخوردارند. با اين ترتيب مي بينيم بين ماهيت اشتراکي و ماهيت اشرافي تمام افلاطوني تضادّي وجود ندارد و اين دو با يکديگر مانعة الجمع نيستند. (11)
طبقه ي پاسداران نيز يک اقليت ديگر را در جامعه ي افلاطوني تشکيل مي دهد. اين طبقه، طبقه ي نگهبان جامعه مي باشد و بايد مدافع و پشتيبان مدينه ي فاضله و اهالي آن باشد. براي تربيت نگهبانان، نخست بايد آنان را با دقّت کامل از ميان نوجوانان مدينهِ فاضله که از لحاظ جسمي، روحي و اخلاقي جزو نخبگان به شمار مي آيند، برگزيد و سپس به همه ي آنان ( اعمّ از زن و مرد ) تعليمات همسان داد.
تعليم و تربيت مورد نظر افلاطون براي اين طبقه، تعليم و تربيت به سبک آتني نيست زيرا اين نوع تعليم و تربيت آميخته با دروغ و تقلّب است. افلاطون با اوليگارشي ( Oligarchy ) اسپارتي به علت ماهيّت ارتجاعي آن مخالف بود ولي با روش تعليم و تربيت اسپارتي موافق بود و برنامه اي که وي براي تعليم و تربيت همگاني در مدينه ي فاضله تدوين و عرضه مي کند بي شباهت به برنامه ي سخت و دشوار اسپارتي ( از لحاظ فرمانبري و انضباط فکري ) نيست. اين برنامه براي نوجواناني که قرار است از مدينه ي فاضله نگهباني کنند لازم است. طبقه ي نگهبان بايد با تقوي باشد به اين معني که نسبت به آرمانهاي مدينه ي فاضله وفادار بوده و کار خود را به بهترين وجه انجام دهد. از نظر افلاطون دست يافتن به آرمانهاي مدينه ي فاضله بدون وجود اين خصيصه غير ممکن است زيرا کار فرمانروايان فرمان دادن و کار پاسداران اطاعت بي چون و چرا. ضمناً نوجواناني که براي نگهباني مدينه ي فاضله انتخاب مي شوند بايد از جنبه ي بدني و روحي، قادر و توانا باشند و به همين علّت افلاطون تأکيد مي کند که فضيلت پاسداران در پردلي و شجاعت آنان است.
طبقه ي سوم تشکيل دهنده ي مدينه ي فاضله، طبقه ي عامّه است. کارهاي بدني از قبيل کشاورزي و صنعت و همچنين کارهاي بازرگاني به عهده اين طبقه است. تکليف اين طبقه از نظر دارايي روشن نيست، با اينکه افلاطون اساساً با مالکيت خصوصي مخالف است ولي در عين حال از بعضي از جملات او در کتاب جمهوريت اين طور استنباط مي شود که تنها طبقات پايين ( يعني همين طبقه ي عامه ) اجازه دارند براي به دست آوردن ثروت فعاليت کنند، به شرط آنکه جانب اعتدال و ميانه روي را ( که از نظر افلاطون جزو فضايل اين طبقه به حساب مي آيد ) نگه دارند. البته طبقه ي حکمران و طبقه ي نگهبان حق استفاده از اموال خصوصي را ندارند زيرا فقط در اين شرايط است که اين طبقات مي توانند عدالت و حقيقت را بدون در نظر گرفتن هدفهاي شخصي اقتصادي دنبال کنند.
افلاطون با آگاهي عيني از اختلاف طبقاتي موجود در نظام برده داري يونان باستان و بيزاري از هرج و مرج دموکراسي آتن که خود موجب نابرابري در ثروت شده بود سعي مي کرد با انتخاب هدفهاي مناسب براي هر طبقه، ميزان اين اختلاف را به حداقل برساند. به نظر او تعقيب منافع مادّي به وسيله ي طبقات پايين جامعه، حسادت حکمرانان عاقل را بر نمي انگيزد، همچنانکه اعمال قدرت توسط حکمرانان، مخالفت و دشمني کشاورزان و صنعتگران را تحريک نمي کند.
بدين ترتيب، افلاطون در جامعه ي خيالي خود يک نظام طبقاتي خاصّي را ارائه مي کند که در آن تحرّک طبقاتي و در نتيجه امکان انتقال افراد از طبقه اي به طبقه ي ديگر علي رغم استعدادهاي طبيعي آنها ضعيف مي باشد. (12) در اين جامعه پستهاي حساس و مهمّ به فلاسفه و خردمندان ( يعني حکمرانان ) اختصاص يافته و پستهاي متوسط به پاسداران واگذار شده و بالاخره در پايين هرم طبقاتي افلاطوني، کشاورزان و صنعتگران و کارگران قرار گرفته اند.
به طور خلاصه، مدينه ي فاضله جامعه اي است که در آن عقل و خِرد بر دولت حاکم است و دولت از راههاي عقلايي مي کوشد تا نيکي و معرفت را در همه ي زمينه ها تحقق بخشد. مدينه هاي غير فاضله ( = ضاله ) جوامعي هستند که در آنها سلسله مراتب طبيعي واژگون مي شود و عوامل ديگر مانند حرص و آز، جاه طلبي و لذّت جويي، قدرت و ثروت، ترس و جنايت و غيره جاي عقل و دانايي را مي گيرد.
افلاطون معتقد است که در يک جامعه ي ايده آل، دموکراسي يک شيوه ي مناسب حکومت نيست زيرا اين نوع حکومت، حکومت سياستمداران عوام فريب است و بالاخره به هرج و مرج منتهي مي شود. از اين جهت، او طرفدار حکومت متنفذين و اشراف يا فلاسفه بود. منتقدين معتقدند که افلاطون با حکومت قدرت مطلق مخالف نيست، بنابراين جامعه ي اشتراکي افلاطون از استبدادي فيلسوفانه حکايت مي کند که در آن عقل و خرد براساس سلسله مراتبي که شرح آن گذشت، بر افراد جامعه حکومت مي کند.
لازم به ذکر است که افلاطون بعداً در کتاب قوانين از حکومت دموکراسي حمايت کرد.

ارسطو و الگوي اجتماعي – اقتصادي ارسطويي

ارسطو به زعم بسياري از دست اندرکاران مسائل اجتماعي، بزرگترين متفکر جهان باستان به شمار مي رود. مارکس، انگلس (13) و لنين (14)، در آثار خود ارسطو را با اين عنوان ستوده اند. دانته (15)، شاعر و نمايشنامه نويس مشهور ايتاليايي قرون وسطي معتقد است که ارسطو پيش کسوت تمام عالِمان جهان مي باشد. ارسطو در حقيقت يکي از بزرگترين فلاسفه و دانشمندان جهان باستان و واضع علم منطق شمرده مي شود. پدر او پزشک مخصوص فيليپ مقدوني پادشاه مقدونيه بود. در سن هيجده سالگي ارسطو از مقدونيه به آتن آمد و مدّت بيست سال ( بيست سال آخر زندگي افلاطون ) درآکادمي افلاطون به تحصيل و تدريس پرداخت و در سال 343 قبل از ميلاد، فيليپ مقدوني ارسطو را به آموزگاري پسرش اسکندر گماشت. ارسطو چند سالي را در دربار فيليپ گذرانيد و بعد از مرگ وي به آتن رفت و در آنجا مدرسه اي را به نام لکئوم ( 16) تأسيس کرد و مدت هيجده سال – تا مرگ اسکندر – در اين مدرسه تدريس نمود و بيشترين آثار خود را نيز در همين دوران نوشت. بعد از مرگ اسکندر، ارسطو به مقدونيه تبعيد شد و يکسال بعد چشم از جهان فرو بست.
ارسطو را به حق « معلم اوّل » لقب داده اند زيرا گرچه نخستين معلمّي نيست که در تاريخ، تدريس را شروع کرده ولي اوّلين معلّمي است که با اسلوب صحيح و روش منطقي شروع به تدريس نموده است. کار مهم ارسطو، طبقه بندي علوم است. او براي نخستين بار معارف بشري را به دو دست حکمت نظري و حکمت عملي تقسيم نمود. حکمت نظري شامل سه قسمت ( 1. علوم طبيعي، رياضيات و فيزيک، 2. فنون و هنر، 3. ماوراءالطبيعه يا متافيزيک ) مي باشد. حکمت عملي شامل دو قسمت ( 1. سياست و 2. اخلاق ) است.
ارسطو آثار متعددي دارد و از جمله دايرة المعارف و کتاب سياست (17) او بسيار مهم مي باشد. آثار ارسطو به طور کلي – و بالاخص دايرة المعارف وي – توسط فارابي در قرن دهم ميلادي در ايران مورد بررسي قرار گرفت و از اين نظر فارابي را معلّم ثاني ناميده اند. بعداً آثار ارسطو به وسيله ي ابن سينا و ديگر دانشمندان اسلامي مانند ابن رشد ( در اُندلس ) (18) مورد بررسي مجدد قرار گرفت. در قرون وسطي اصحاب مکتب اسکولاستيک به وسيله ي سن توماس آکويناس فلسفه ي ماوراء الطبيعه ي ارسطو را به خدمت کليسا درآوردند.
برخلاف افلاطون، عقايد ارسطو را مي توان در چارچوب يک الگوي اجتماعي – اقتصادي قرار داد. گرچه ارسطو در اين الگو بيشتر به مسائل اجتماعي توجه دارد ولي به شکل ابتدايي و نپخته مسائل اقتصادي را نيز بررسي کرده است. براي آگاهي کامل از نظريات ارسطو در اين مورد، بايد به کتاب سياست وي مراجعه کرد. اين نظريات را مي توان با توجه به سه مبحث « شهر »، « دارايي » و « ارزش و پول » مورد تجزيه و تحليل قرار داد:

شهر:

به نظر ارسطو، شهر مانند يک خانواده و يا يک روستا براي برآوردن احتياجات اوليّه ي زندگي به وجود مي آيد و براي ادامه يافتن يک زندگي متعادل و مناسب به موجوديت خود ادامه مي دهد: « همان گونه که شهر پديده اي طبيعي است، دولت نيز آفريده طبيعت است و انسان طبيعتاً جانوري اجتماعي و سياسي است. » (19)
از انجا که انسانها به حکم طبيعت و به صورت گروهي و جمعي به دور هم جمع مي شوند، موجوديت شهر امکان پذير مي گردد. ارسطو سيستمهاي مختلف و قابل تصور سياسي را مورد بحث قرار داده و اولين عالمي است که اصطلاح « فلسفه ي سياسي » را در کتاب « سياست » خود به کار برده است. از نظر وي هيچ حکومتي به طور مطلق کمال مطلوب نيست ولي حکومت اشرافيت يا آريستوکراسي به طور نسبي حکومتي مطلوب است، اما چون ارسطو آسيب پذيري اين نوع حکومت را نيز مي شناسد، به نحو واقع بينانه اي به حکومتي روي مي آورد که همان حکومت طبقه ي متوسط است. ارسطو معتقد است که زحمتکشان نبايد حکومت کنند و حکام نيز نبايد در انديشه ي مال و ثروت باشند. بهترين وضعيت، آن است که طبقه ي متوسط کنترل طبقات ثروتمند و فقير را به عهده بگيرد. کار تجارت و داد و ستد نيز بايد در دست طبقه ي متوسط باشد. ارسطو، برخلاف افلاطون، قادر به تشخيص مزاياي حاصل از شرکت مردم در امور سياسي است ولي معتقد است که ميزان اين مشارکت بايد به وسيله ي قانون محدود شود. براي جلوگيري از انقلاب و شورش بايد از بي قانوني، تقلّب و اجحاف به زيردستان جلوگيري کرد. کشور نبايد زياد بزرگ شود و هر قدر در آن مساوات بيشتر باشد، رفاه و امنيت بيشتر خواهد بود، ولي مساوات را نمي توان به زور به مردم تحميل کرد، بلکه هر چه نيکخواهي و فضيلت در مردم بيشتر شود، براي رسيدن به مساوات راغب تر خواهند شد. در مجموع، شکل حکومت مهم نيست، بلکه مهم حکومت قانون است.
شهروندان جامعه ي ارسطويي از نظر اداره ي امور شهري و مسائل اداري، به سه طبقه تقسيم شده اند:
1. سياستمداران
2. حکمرانان ( سربازان، روحانيون و قضات )
3. کارگران
با اين نوع تقسيم بندي، بازرگانان، کشاورزان و صنعتگران، خارج از طبقه ي شهروندان قرار مي گيرند. در اين مورد ارسطو چنين استدلال مي کند:
در شهري که به خوبي اداره مي شود.... شهروندان نبايد به صورت بازرگان زندگي کنند زيرا چنين زندگي فرومايه اي مخالف با صفات و خصلتهاي لازم براي شهروندي است. همچنين، شهروندي نبايد به کشاورزان انتقال يابد زيرا براي توسعه صفات و تکميل وظايف سياسي، فراغت از کار لازم است.(20)
بايد توجه کنيم که از نظر ارسطو « فراغت از کار » به معناي امروزي آن نيست، بلکه « فراغت از کار » زماني را تشکيل مي دهد که روشنفکران جامعه صرف مطالعه و بحث و نقد موضوعات بحث انگيز، به منظور رشد فکري خود مي کرده اند. ارسطو نيز همانند افلاطون از افرادي که در زمينه هاي اقتصادي فعّاليت مي کنند و هدف آنان به دست آوردن سود مي باشد، جانبداري نکرده است و به طوري که ملاحظه شد، وي بازرگانان، کشاورزان و صنعتگران را فاقد شرايط لازم براي اداره ي امور کشور مي داند.

دارايي:

ارسطو معتقد است که نحوه ي تحصيل دارايي جزئي از مديريت خانه مي باشد و هنر تحصيل آن، بخشي از طرز اداره ي امور خانه به شمار مي رود. آنچه که بيرون از اين تعريف وجود دارد شامل عوامل نامحسوس نظير پول، اوراق مالي و اسناد مالکيت است. از نظر ارسطو، دارايي شامل وسايل و ابزار توليد است که در شهرها و يا در کارخانجات به کار مي رود. در ضمن، دارايي شامل مالکيت بردگان نيز مي شود. از نظر ارسطو بردگي يک امر « طبيعي » است، بدين معني که عده اي بايد فرمانروايي کنند و عده اي ديگر فرمانبري و دليلش هم اين است که بعضي افراد براي فرمانروايي و بعضي ديگر براي فرمانبري خلق شده اند. ارسطو با « بردگي قانوني » مخالف بود زيرا اعتقاد داشت که اين نوع بردگي نتايج نامطلوب به بار خواهد آورد:
جايي که روابط بين رؤسا و بردگان طبيعي است، در اين صورت آنها دوست يکديگرند و علايق مشترکي دارند، اما زماني که بردگي صرفاً به دلايل قانوني به وجود آيد، نتايج کاملاً معکوسي به بار مي آورد. (21)
ارسطو « مالکيت شخصي » را مطلوب مي داند و از « مالکيت اشتراکي » انتقاد مي کند. او معتقد است که سودجويي ممکن است هدفي کاذب باشد، اما در صورت وجود داشتن مالکيت خصوصي و قوانين حاکم بر آن، زندگي با آرامش بيشتري توأم بوده و مردم فرصت کمتري براي جدال با يکديگر خواهند يافت. بهترين وضعيت از نظر ارسطو آن است که ثروت و دارايي خصوصي باشد ولي بهره برداري از آن جنبه عمومي پيدا کند.

ارزش و پول:

ارسطو در مباحث خود يکي از اصول مهمّ اقتصاد يعني تمايز بين ارزش استفاده و ارزش مبادله را مطرح کرده است. هر کالا را مي توان از دو جنبه بررسي نمود. يکي هنگامي که کالا براي ارضاي مستقيم يک خواسته مورد استفاده قرار مي گيرد و ديگر اينکه به طور غير مستقيم و از طريق مبادله خواسته اي را برآورده مي سازد. به عبارت ديگر، هر کالا داراي دو نوع ارزش مي باشد:
ارزش استفاده و ارزش مبادله. ارزش استفاده در حقيقت ارزش طبيعي کالا و ارزش مبادله ارزش غيرطبيعي آن را نشان مي دهد. ارسطو اين مسئله را به شرح زير روشن مي کند:
... يک جفت کفش براي پوشيدن و براي مبادله مورد استفاده قرار مي گيرد که هر دو نوعي استفاده از کفش است. کسي که کفش را براي مبادله با پول يا غذا به شخصي مي دهد که بدان احتياج دارد، کفش را در واقع به عنوان يک کفش مورد استفاده قرار داده است، اما اين وظيفه ي اصلي و اوليّه کفش نيست زيرا کفش به عنوان وسيله تهاتر شناخته نشده است. اين امر در مورد ساير کالاها که در مالکيت افراد قرار دارند نيز صحيح است... خرده فروشي يک قسمت طبيعي از هنر تحصيل ثروت را تشکيل مي دهد. (22)
بدين ترتيب، ارسطو بين ارزش استفاده و ارزش مبادله، تمايز قائل مي شود و پوشيدن کفش را استفاده ي طبيعي از آن و مبادله ي آن را امري غيرطبيعي تلقي مي کند. البته ارسطو با قبول اين فرضيه که انسان نمي تواند به طور کامل خودکفا باشد، مبادله کردن کالاها را مردود نمي سازد و معتقد است که موارد استفاده ي مصنوعي از کالاها نبايد بر موارد استفاده ي طبيعي از آنها مسلّط باشد؛ ولي در عين حال معتقد است که ارزش مبادله ي يک کالا از ارزش استفاده ي آن سرچشمه مي گيرد، يعني که ارزش استفاده، معيار و مبيّن ارزش مبادله ي يک کالاست. به عبارت ديگر، ارزش اقتصادي يک کالا بر حسب شدّت خواسته هاي جامعه براي آن کالا تبيين مي گردد و « مطلوبيت، حاصل از مصرف آن کالا، عاملي است که ارزش مبادله يا قيمت آن را تعيين مي کند.
براي مثال، هر گاه براي توليد يک جفت کفش و يک گلدان تزييني، زمان و مهارت يکساني به کار رفته باشد، در صورتي که جامعه براي اين دو کار از نظر مصرف اهميت يکساني قائل باشد، نرخ مبادله ي بين اين دو کالا برابر با واحد خواهد بود، ولي اگر جامعه مثلاً براي گلدان تزييني اهميّت بيشتري قائل باشد، ديگر اين دو کالا با نرخي واحد با يکديگر مبادله نخواهد شد و کفّاش بايد براي به دست آوردن يک گلدان تزييني بيشتر از يک جفت کفش توليد کند. هر گاه نرخ اين مبادله مثلاً برابر با دو باشد، کفّاش براي دريافت يک گلدان بايد دو جفت کفش توليد کرده و در اختيار فروشنده ي گلدان قرار دهد. در اين وضعيّت، هر دو شخص ( يعني کفّاش و سازنده ي گلدان ) قيمتهاي طبيعي کالاي خود را دريافت خواهند کرد.
حال چنانچه بازرگاني به مبادله ي هر دوي اين کالاها مبادرت کند، قاعدتاً بايد براي خود پاداش يا سودي را کنار بگذارد. در اين مرحله از فرايند مبادله، ديگر ميان قيمتي که توليد کننده حاضر است دريافت کند و قيمتي که خريدار حاضر است بپردازد، تفاوت وجود خواهد داشت که همين تفاوت قيمت، سود بازرگان را تشکيل مي دهد. بنابراين، بازرگان کفش و گلدان را نه به منظور استفاده ( يا مصرف ) بلکه براي مبادله به کار مي برد و درست به همين علت است که ارسطو وظيفه درآمد بازرگان را غيرطبيعي مي داند. در واقع، ارسطو تمايل دارد که براي بازرگان نيز امکاناتي فراهم شود و در مقابل انجام وظايف او سودي نيز به وي تعلق گيرد، ليکن به هر حال وظيفه ي بازرگان غير طبيعي است و ارسطو توصيه مي کند که نقش او بايد کوچک، و سودي که به وي تعلق مي گيرد در حد کارش باشد.
به نظر ارسطو قابليت کالاها نه تنها براي برآوردن خواستهاي انساني يکسان نيست، بلکه شرايطي که هر يک از آنها براي مصرف انساني آماده مي شوند نيز متفاوت است. بنابراين، ارزش هر کالا، صرفاً در ذات آن کالا نيست، بلکه اين ارزش به دو عامل بستگي دارد که عبارت اند از : « مطلوبيت » و « هزينه ي توليد ». با اينکه ارسطو با توجه به اين دو عامل تا اندازه اي براي تبيين « نظريه ي قيمت » کوشيده است، ليکن به صراحت اين قضيه را روشن نکرده است. شومپيتر معتقد است که اين مسئله احتمالاً به دليل « علاقه ي ارسطو به جنبه ي اخلاقي تعيين قيمت و عدم توجّه او به جنبه ي تحليلي آن » (23) مي باشد. ارسطو « قيمت عادلانه » را اين طور تعريف مي کند: « قيمت عادلانه آن قيمتي است که انسان به همان اندازه که چيزي را مي دهد، چيزي را دريافت مي کند. » (24) اين قيمت همان قيمت بازار است که امروز اقتصاددانان معتقدند در بازار رقابت کامل به وجود مي آيد. اگر قيمت واقعي بيشتر از قيمت بازار باشد، حتماً به جاي رقابت کامل، با يک بازار انحصاري مواجه هستيم. اين وضعيت از نظر ارسطو عادلانه نيست و او آن را محکوم مي کند.
ارسطو پول را وسيله ي مبادله و عاملي براي تسريع و توسعه ي خرده فروشي مي داند. او معتقد است که مبادله ي وسايل اوّليّه ي زندگي گرچه قسمت اعظم هنر تحصيل ثروت را تشکيل نمي دهد، امّا امري غيرطبيعي هم نيست و براي او ارضاي احتياجات طبيعي بشر لازم است و در اين ميان پول فقط يک وسيله ي مبادله است. وظيفه ي ديگر پول اين است که واحد شمارش باشد. ارسطو وظيفه سوّمي نيز براي پول در نظر مي گيرد، به اين ترتيب که آن را « عنصر ارزش اندوز » يا « ذخيره ي ثروت » مي نامد و در اين مورد توضيح مي دهد که بعضي افراد از ميزان مصرف جاري خود کم کرده و در نتيجه درآمد خود را بيشتر نگهداري مي کنند تا به آن ربح تعلق گيرد.
دکترين ديگر ارسطو در مورد ربح است. ربح از نظر ارسطو ربا محسوب مي شود و به هيچ وجه شايسته نيست. تحريم ربا از سوي ارسطو به اين معني است که وام دهنده نبايد انتظار دريافت مبلغي بيش از اصل وام را داشته باشد. منطق اين دکترين اين است که ارسطو پول را نازا يا عقيم ( سترون ) مي داند و به همين علت نمي تواند خودبه خود مازادي به وجود آورد. اصطلاح « پول بچّه مي زايد » از همين جا سرچشمه مي گيرد. يعني اگر مقداري پول را در جعبه اي قرار دهيم، سال بعد مسلّماً همان مقدار را در جعبه خواهيم داشت. با اين حساب، چگونه وام دهنده مي تواند به طور عادلانه انتظار داشته باشد که بيشتر از اصل وام دريافت دارد؟
در مبحث پول ارسطو از ديدگاه عقلي و فلسفي به ربا نگاه مي کند و آن را مردود مي داند. همان گونه که ملاحظه شد، از نظر ارسطو پول عقيم يا سترون است و فقط وسيله ي مبادله بوده و وجود آن براي تسهيل مبادلات در جامعه ي اقتصادي ضروري است. در اين شرايط ارسطو اين سؤال را مطرح مي کند که چگونه پول به عنوان وسيله ي مبادله مي تواند با گذشت زمان فزوني يابد؟ از لحاظ عقلي هيچ دليلي وجود ندارد که با گذشت زمان پول خود به خود زياد شود. بنابراين، عقل ربا را نمي پذيرد و پول به خودي خود مولد نيست، زيرا مردم آنگونه که مي توانند با استفاده از مواد خام، ابزار توليد و غيره کالا توليد کنند نمي توانند صرفاً با استفاده از پول کالا تهيه نمايند و بنابراين رباي قرض شايسته نيست و خلاف طبيعت است. اين استدلال عقلي و فلسفي ذم را بعداً بيش از هزار سال در اروپا در قرون وسطي ديدگاه حاکم بود و تمام دلايل عقلي که معتقدين مسيحيت در رد ربا مي آوردند در اطراف اين استدلال عقلي و جداي از مسائل اجتماعي و اخلاقي، دور مي زد. ناگفته نماند که ربا از ديدگاه اجتماعي و اخلاقي نيز مذموم است به اين علت که يک نوع « درآمد بادآورده » تلقي مي شود که هيچ زحمتي براي آن کشيده نشده است و از اين رو شايسته نيست.
از نظريات ارسطو اين نکته برداشت مي شود که هر آنچه در جامعه به برآوردن خواستهاي اقتصادي انسانها کمک کند در درجه ي اول اهميّت قرار دارد و آنچه به رضايت خاطر افراد توجهي ندارد در درجه ي دوم اهميت است. بر همين اساس است که ارسطو « مديريت خانه » را به شرح زير مورد ستايش قرار مي دهد:
مديريت يا اداره ي امور خانه بيش از تحصيل اشياء بيجان، به افراد و بيش از فضيلت و برتري اشياء که ثروت ناميده مي شود، به فضيلت انسان و بيش از اهميت بردگان، به اهميت افراد آزاد توجه مي کند. (25)

پي‌نوشت‌ها:

1. لغت oikonomia در زبان يوناني به معني تدبير منزل است. لغت Oeconomicus به معناي ثروت و دارايي ناشي از فعاليتهاي بازرگاني مي باشد. دو لغت Political economy در زبان انگليسي از دو واژه ي يوناني oikonomia, polis گرفته شده است. در يونان باستان، « پوليس ها » ( Polis ) به واحدهاي سياسي « دولت – شهر » ها اطلاق مي شد. اين « دولت – شهر »ها در سده هاي هشتم تا ششم قبل از ميلاد به دنبال تحول نظام اشتراکي پديدار شدند. در اين « دولت – شهر »ها قدرت در دست اشراف زميندار بود. در ابتداي قرن هشتم قبل از ميلاد، طبقات اجتماعي اندک اندک متمايز گشتند و در قرن ششم قبل از ميلاد قوام بيشتري پيدا کرده و مشخص تر شدند.
2. Plato, The Republic, in The Dialogue of Plato, trans., Benjamin Jowett, I ( New York: Random House, 1934 ), p. 621.
3. Cato.
4. Cirero.
5. Aristocles.
6. Socrates.
7. Academus.
8. Ideal State.
9. Plato, The Republic, in the Dialogue of Plato, trans., B. Jowett, op. cit., p. 685.
10. زاويه ي ديد افلاطون با آدام اسميت در مورد تقسيم کار تفاوت دارد. از نظر اسميت، تقسيم کار در سرمايه داري اساساً يک « نهاد طبيعي » است، ليکن با توسعه ي بازارها و صنعتي شدن اين نظام، تقسيم کار پيچيده تر مي شود و از وضعيت طبيعي خود خارج شده و به صورت يک « نهاد نهادي » ( institutional institution ) تلقي خواهد گرديد. از نظر افلاطون مدينه ي فاضله بايد به اندازه اي وسيع باشد که هر فرد بتواند ميدان مناسبي براي عرضه ي استعدادهاي طبيعي خود داشته باشد. در نظام افلاطوني، پيشرفت افراد بيش از پيشرفت توليد مورد توجه قرار دارد.
11. گرچه تأثير عقايد افلاطون درجهت جامعه ي اشتراکي در بسياري از آثار اعصار بعد کاملاً روشن است، ولي افلاطون را نمي توان يک سوسياليست از نوع مارکسيستي اش دانست. مارکسيسم و جنبش حاصل از آن يعني سوسياليسم، آن طور که مارکس ادعا مي کند يک پديده ي « علمي » است. به عبارت ديگر، مارکس معتقد است که براي پيدايش جنبش سوسياليسم در کشورهاي پيشرفته صنعتي غرب يک نظريه ي علمي طرح کرده است، در حالي که تمامي جنبشهاي سوسياليستي قبل از او از نظر وي، « خيالي » بوده و نتيجتاً فاقد روش علمي مي باشند.
12. امروز علماي روانشناسي تعليم و تربيت معتقد هستند که هوش و استعداد علاوه بر اين که يک مسئله ي طبيعي و يا ارثي است مي تواند تا حدودي تابع شرايط محيطي و بنابراين اکتسابي باشد. در اين رابطه، اگرچه افلاطون به اصل وراثت اعتقاد دارد، ليکن تأکيد مي کند که اين اصل حقي به وجود نمي آورد بلکه فقط مي تواند يکي از علل امتياز محسوب گردد. براي توضيح بيشتر به کتاب زير مراجعه کنيد: الکساندر کويره، سياست از نظر افلاطون، ترجمه ي دکتر اميرحسين جهانبگلو ( تهران: انتشارات خوارزمي، 1360 )، ص . 74.
13. Engels.
14. Lenin.
15. Dante.
16. Lyceum.
17. اين کتاب توسط دکتر حميد عنايت به فارسي ترجمه شده است.
18. اندلس شهري است در منطقه ي مسلمان نشين اسپانيا در قرون وسطي.
19. Aristotle, Politics, trans., Benjamin Jowett ( New York: Modern Library, 1942 ), p. 54.
20. Ibid., p. 295.
21. Ibid., p. 62.
22. Ibid., p. 67.
23. Joseph Schumpeter. History of Economic Analysis ( New York: Oxford University Press, 1963 ), p. 60.
24. Aristotle, op. cit., p. 69.
25. Aristotle, op. cit., p. 75.

منبع مقاله :
تفضّلي، فريدون؛ (1375)، تاريخ عقايد اقتصادي ( از افلاطون تا دوره ي معاصر )، تهران: نشر ني، چاپ دهم 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط