نقد شبهه مصادر قرآن از ديدگاه آيت الله معرفت (2)

بي ترديد شباهت هايي ميان معارف و آموزه هاي قرآن و عهدين وجود دارد. حال پرسش اين است كه راز اين هم سنخي چيست؟
شنبه، 15 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد شبهه مصادر قرآن از ديدگاه آيت الله معرفت (2)
 نقد شبهه ي مصادر قرآن از ديدگاه آيت الله معرفت (2)

 

نويسنده: محمدابراهيم روشن ضمير




 

راز برخي همساني ها ميان معارف قرآن و عهدين

بي ترديد شباهت هايي ميان معارف و آموزه هاي قرآن و عهدين وجود دارد. حال پرسش اين است كه راز اين هم سنخي چيست؟
استاد معرفت مي نويسد: هماهنگي اديان آسماني و يگانگي سخن آنان ناگزير بايد داراي دليلي معقول باشد كه سه احتمال وجود دارد:
برخورداري از خاستگاه مشترك؛ از آنجا كه همگي برگرفته از يك ريشه هستند طبعاً در سرشاخه ها همگون خواهند بود.
به دليل اينكه برخي از برخي ديگر گرفته شده اند؛ همساني نتيجه اين دست به دست شدن است.
همساني اتفاقي است و دليل معقولي ندارد.
بي ترديد گزينه سوم را نمي توان پذيرفت، چرا كه با حكمت شگرف حاكم بر جهان تدبير سازگار نيست. مي ماند دو گزينه نخست؛ سئوال اين است، اين جماعت را چه شده كه گزينه مستدل نخست را ناديده گرفته و بر آن گزينه بي پايه و سست دوم هم داستان شده اند؟! إن هذا لشيء مريب!
شواهد فراواني كه بر استواري احتمال اول وجود دارد، گزينه ديگر را از اساس ويران مي سازد.
اولاً، قرآن خود به صراحت اظهار مي كند كه به طور مستقيم به پيامبر اسلام وحي شده تا جهانيان را بيم دهد؛ پس چگونه مي توان برخلاف اين احتمال به قرآن استناد كرد. اين چيزي جز تناقض در فهم و اجتهاد صريح در برابر نص نيست!
ثانياً، قرآن معارف استواري به بشر تقديم كرده كه در پي فلسفه هستي و انسان شناسي است و هيچ انديشه بشري را به آستانه آن ها راه نبوده، چه رسد به خرافات بشر بافته اي كه عهدين را پر كرده بود.
ثالثاً، آموزه هاي بلندي كه قرآن عرضه كرده، هرگز با افسانه هاي سست و دست نوشته هاي عهدين همخواني ندارد. آيا مي توان اين بلندمرتبه را برگرفته از آن فرومايه دانست؟ (1)

اختلافات عميق قرآن و عهدين

آنچه بيش از هر چيز باعث تعجب است، اين است كه چگونه ادعا مي شود با وجود اختلافات عميق قرآن و عهدين، مباحث قرآن برگرفته از عهدين است! عدم هماهنگي معارف قرآن و عهدين درباره مقام الوهيت و نبوت، اختلاف هاي عميق داستان هاي انبيا همچون ابراهيم، داوود، يعقوب، لوط و عيسي، و مهم تر از همه تفاوت شگرف قرآن و عهدين از نظر اعجاز، هر انسان منصفي را به اين باور مي رساند كه قرآن نمي تواند برگرفته از عهدين باشد.

اختلاف قرآن و عهدين درباره الوهيت (2)

استاد معرفت با اشاره به تفاوت هاي عميق قرآن و عهدين درباره الوهيت، مي نويسد: توصيف خداوند در قرآن بسي فراتر از فهم بشر آن روز است، بلكه اگر قرآن نبود، هرگز بشر بدان پايه و مايه از شناخت نمي رسيد؛ زيرا دقيق ترين توصيف خداوند آن است كه در خود قرآن آورده و بس.
در سوره حشر مي خوانيم:
" هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ. هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ (3)
او خدايي است كه معبودي جز او نيست، داناي آشكار و نهان است، و او رحمان و رحيم است! و خدايي است كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي او است، از هر عيب منزّه است، به كسي ستم نمي كند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي كند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزّه است از آنچه شريك براي او قرار مي دهند! او خداوندي است خالق، آفريننده اي بي سابقه، و صورتگري ( بي نظير )؛ براي او نام هاي نيك است؛ آنچه در آسمان ها و زمين است تسبيح او مي گويند؛ و او عزيز و حكيم است! "
در سوره توحيد مي خوانيم:
" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ. وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ. "
در سوره رعد مي خوانيم:
"عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ (4) "
در سوره شوري مي خوانيم:
" فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ. لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ؛ (5)
او آفريننده آسمان ها و زمين است و از جنس شما همسراني براي شما قرار داد و جفت هايي از چهارپايان آفريد؛ و شما را به اين وسيله [ = به وسيله همسران ] زياد مي كند؛ هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بينا است! كليدهاي آسمان و زمين از آن او است؛ روزي را براي هر كس بخواهد گسترش مي دهد يا محدود مي سازد؛ او به همه چيز دانا است. "
در سوره بقره نيز آمده است:
" اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ؛ (6)
هيچ معبودي نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند؛ هيچگاه خواب سبك و سنگيني او را فرا نمي گيرد؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، از آن او است؛ كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! آنچه را در پيش روي آن ها [ = بندگان ] و پشت سرشان است مي داند؛ و كسي از علم او آگاه نمي گردد؛ جز به مقداري كه او بخواهد. تخت ( حكومت ) او، آسمان ها و زمين را در برگرفته؛ و نگاهداري آن دو [ = آسمان و زمين ]، او را خسته نمي كند. بلندي مقام و عظمت، مخصوص او است. "
اين همه افزون بر توصيفات بلند ديگري مي باشد كه قرآن آكنده از آن ها است، ولي كتاب هاي ديگر اديان از آن ها تهي است؛ مگر به اندازه اي ناچيز. اكنون آيا آن مقدار ناچيز مي تواند منبع و سرچشمه اين انبوه فراوان باشد؟ (7)
استاد سپس به بررسي صفات خداوند در تورات پرداخته، مي نويسد:
" نگاهي كوتاه به عهدين كافي است تا بر ميزان سستي توصيفات خداوند در عهدين آگاهي يابيم، كه او را تا حد بي ارزش ترين آفريدگان تنزل مي دهد و در ساحت قدسي والاي او دست اندازي هايي نامربوط دارد. "
استاد پس از يادكرد داستان آدم و حوا از تورات، مي نويسد:
" اين خداي تورات است كه از رقابت مخلوق دست ساز خود مي ترسد، بدو حيله و نيرنگ مي زند تا از اين كارش باز دارد. بي خبر مي ماند، دروغي بس رسوا مي گويد كه بي درنگ به دست رقيب ديگر خود- شيطان- رسوا مي شود؛ كه- نعوذ بالله- نشان از ناتواني و درماندگي او دارد. (8) "
ايشان در ادامه به سه مورد اختلاف مهم قرآن و عهدين در داستان آدم اشاره مي كند، اول اينكه برخلاف تورات كه دروغ را به خدا نسبت مي دهد، قرآن به صراحت بيان مي كند كه اين شيطان است كه دروغ مي گويد و او را به خوردن از درخت ممنوعه وادار مي كند. تفاوت ديگر اين است كه بنا به گزارش قرآن، آدم و حوا پيش از آنكه شيطان گمراهشان سازد تا لباسشان را بركنند و عورت هايشان را بديشان بنماياند، (9) تن پوشي داشتند كه آن ها را مي پوشاند. به عكس تورات- البته تورات ساختگي- كه آن ها را برهنه فرض مي كند كه خود نيز نمي دانستند برهنه اند. تفاوت سوم در اين است كه قرآن بيان مي كند كه رحمت خداوند شامل همه حتي بندگاني كه بر خود ستم كردند مي باشند و نبايد از رحمت خداوند نوميد شوند؛ برخلاف آنچه در تورات آمده كه آدم مورد خشم هميشگي خداوند است و زمين به خاطر او نفرين شده است. (10)
در ادامه، استاد به ديگر تفاوت هاي قرآن و عهدين اشاره مي كند كه به جهت رعايت اختصار، خوانندگان را به كتاب شبهات و ردود ارجاع مي دهم.

مهم ترين محورهاي اختلاف قرآن و عهدين درباره پيامبران

استاد معرفت در بيان تفاوت هاي قرآن و عهدين نسبت به جايگاه پيامبران مي نويسد:
" حفظ شأن و جايگاه پيامبران الهي، ويژگي قرآن است و حال آنكه در تورات جايگاه آنان فروكاسته شده است. قرآن جز در هاله اي از تكريم و احترام از پيامبران ياد نكرده است، آن چنان كه ايشان را يكسر بركنار از پليدي ها شناسانده است. از جمله سوره صافات را بنگريد كه چگونه از پيامبران با احترام فراوان ياد مي كند.
وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ. وَنَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ. وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمْ الْبَاقِينَ. وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ. سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ. إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ؛ (11)
و نوح، ما را خواند؛ و چه خوب اجابت كننده اي هستيم! و او و خاندانش را از اندوه بزرگ رهايي بخشيديم، و فرزندانش را همان بازماندگان ( روي زمين ) قرار داديم، و نام نيك او را در ميان امّت هاي بعد باقي نهاديم. سلام بر نوح در ميان جهانيان باد! ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم! چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود!
وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ. إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ) تا اين آيه ( وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ. سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ. كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ. وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّالِحِينَ. وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَقَ ...؛ (12)
و از پيراوان او ابراهيم بود؛ ( به خاطر بياور ) هنگامي را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد؛ ... و نام نيك او را در امّت هاي بعد باقي نهاديم! سلام بر ابراهيم! اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم! او از بندگان باايمان ما است! ما او را به اسحاق- پيامبري از شايستگان- بشارت داديم! ما به او و اسحاق بركت داديم؛ ...
وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ. وَنَجَّيْنَاهُمَا وَقَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ. وَنَصَرْنَاهُمْ فَكَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ. وَآتَيْنَاهُمَا الْكِتَابَ الْمُسْتَبِينَ. وَهَدَيْنَاهُمَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ. وَتَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِي الْآخِرِينَ. سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ. إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ؛ (13)
ما به موسي و هارون نعمت بخشيديم! و آن دو و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم! و آن ها را ياري كرديم تا بر دشمنان خود پيروز شدند! ما به آن دو، كتاب روشنگر داديم، و آن دو را به راه راست هدايت نموديم! و نام نيكشان را در اقوام بعد باقي گذارديم! سلام بر موسي و هارون! ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم! آن دو از بندگان مؤمن ما بودند!
وَإِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنْ الْمُرْسَلِينَ تا آيه وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ. سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ. إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ؛ (14) "
همچنين هرگاه يادي از يكي از پيامبران دارد، همراه با احترام و تكريم بسيار است. اما در تورات، داستاني از داستان هاي پيامبران را نمي بينيم، مگر آنكه پر از اهانت و تحقير است كه گاه به حد ابتذال مي رسد؛ همراه با نكوهش هايي كه هرگز شايسته بندگان مخلص الهي نيست.
سپس استاد به يادكرد توصيف پيامبران در تورات مي پردازد و مي نويسد: در نگاه تورات، نوح شيخ الانبياء، مردي شرابخوار و بي آبرو است كه از هيچ زشتي و پلشتي پروا ندارد.

ابراهيم خليل الرحمان

را در تورات مردي مي بينيم كه همسر زيبايش ساره را تنها براي چند صباح زندگي معامله مي كند.
داستان طوفان نوح در سفر تكوين به تفصيل و به گونه اي اساطيري آمده و در آن چيزهايي ديده مي شود كه با خرد و واقعيات زندگي متناسب نيست، چه رسد به رمز و رازهاي حكمت آميز جهان وجود. (15)
در تورات، آنكه ابراهيم مأمور به قرباني كردن او بود، اسحاق معرفي شده است و حال آنكه قرآن او را اسماعيل مي داند.
باب 19 سفر پيدايش تورات، كارهايي را به لوط مي دهد كه قلم از نگارش آن شرم دارد و از افراد عادي جامعه هم بعيد است، چه رسد به پيامبر الهي. اما قرآن در شأن والاي لوط آياتي دارد كه بر پيراستگي او گواهي مي دهد.
" وَلُوطًا آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَت تَّعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ. وَأَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ؛ (16)
و لوط را ( به ياد آور ) كه به او حكومت و علم داديم؛ و از شهري كه اعمال زشت و كثيف انجام مي دادند، رهايي بخشيديم؛ چرا كه آن ها مردم بد و فاسقي بودند! و او را در رحمت خود داخل كرديم؛ و او از صالحان بود. وَإِنَّ لُوطًا لَّمِنَ الْمُرْسَلِينَ. إِذْ نَجَّيْنَاهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ. إِلَّا عَجُوزًا فِي الْغَابِرِينَ. (17) "

تورات يعقوب

را چنان تزويرگر معرفي مي كند كه با حيله و نيرنگ، پيامبري را از برادرش عيسو كه قبلاً از سوي پدر نامزد اين مسئوليت شده بود، مي ربايد و بر اساس اين بازي كودكانه، پيامبري از اسحاق به يعقوب انتقال يافت!
نسبت نارواي ديگرشان به يعقوب اين است كه تمام شب با خدا كشتي گرفت و او را رها نكرد تا آن كه خدا بر كف ران او زد و به او بركت داد تا سرانجام رهايش كرد.
اما قرآن، اسحاق و يعقوب را با زيباترين عبارات توصيف مي كند كه از بندگان شايسته اند:
" وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ.
إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ. وَإِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ؛ (18)
و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دست هاي ( ي نيرومند ) و چشم ها ( ي بينا ) ما آن ها را با خلوص ويژه هاي خالص كرديم، و آن يادآوري سراي آخرت بود. و آن ها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.
وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاء إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ. وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ. وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلاًّ فضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ. وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ. ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ (19)
اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم! درجات هركس را بخواهيم ( و شايسته بدانيم، ) بالا مي بريم؛ پروردگار تو، حكيم و دانا است. و اسحاق و يعقوب را به او [ = ابراهيم ] بخشيديم؛ و هر دو را هدايت كرديم؛ و نوح را ( نيز ) پيش از آن هدايت نموديم؛ و از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسي و هارون را ( هدايت كرديم )؛ اين گونه نيكوكاران را پاداش مي دهيم. و ( همچنين ) زكريّا و يحيي و عيسي و الياس را؛ همه از صالحان بودند. و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را؛ و همه را بر جهانيان برتري داديم. و از پدران و فرزندان و برادران آن ها ( افرادي را برتري داديم ) و برگزيديم و به راه راست، هدايت نموديم. اين، هدايت خدا است؛ كه هركس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمايي مي كند! و اگر آن ها مشرك شوند، اعمال ( نيكي ) كه انجام داده اند، نابود مي گردد ( و نتيجه اي از آن نمي گيرند ). "
آيات فراواني در قرآن درباره جايگاه بلند ابراهيم و فرزندانش اسماعيل، اسحاق و يعقوب در قرآن وجود دارد، برعكس آنچه در تورات آمده كه همه در جهت فروكاستن شأن پيامبران است.
استاد معرفت در ادامه، به تفصيل، تفاوت هاي فاحش قرآن و عهدين در داستان موسي را يادآور مي شود.
تورات زشت ترين تهمت ها را به داوود نسبت مي دهد و او را متهم مي كند كه با زني شوهردار همبستر شد و سليمان ثمره اين ارتباط است! اما قرآن از داوود چهره اي قديس و سر بر آستان خداوند ترسيم مي كند:
" وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ. وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ. وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ؛ (20)
و به خاطر بياور بنده ما داوود صاحب قدرت را، كه او بسيار توبه كننده بود ما كوه ها را مسخّر او ساختيم كه هر شامگاه و صبحگاه با او تسبيح مي گفتند. پرندگان را نيز دسته جمعي مسخّر او كرديم ( تا همراه او تسبيح خدا گويند )؛ و همه اينها بازگشت كننده به سوي او بودند. و حكومت او را استحكام بخشيديم، ( هم ) دانش به او داديم و ( هم ) داوري عادلانه.
وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (21)
اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ (22) "

قرآن و اناجيل

استاد در ادامه اين بحث با اشاره به سخن برخي از خاورشناسان كه ادعا كرده اند قرآن معارف خود را از اناجيل برگرفته است، در ضمن بحثي گسترده، مهم ترين تفاوت هاي قرآن و اناجيل را برشمرده است. تفاوت هايي از قبيل: مريم با خصوصياتي كه قرآن براي او بيان مي كند، الوهيت مريم و مخالفت قرآن با آن، بشارت عيسي به آمدن پيامبر اسلام، داستان صليب و ...
با اين همه تفاوت كه برشمرديم، چگونه مي توان ادعا كرد قرآن برگرفته از عهدين است؟ اما آنان كه نمي خواهند در برابر حق خاضع شوند، به هر خار و خاشاكي متشبث مي شوند تا ادعاي باطل خود را اثبات كنند!

شبهه وحي نفسي

برخي از خاورشناسان كوشيده اند از مقابله مستقيم با وحياني بودن رسالت پيامبر اسلام خودداري كرده و حتي خود را در ظاهر به صداقت پيامبر و وحياني بودن دعوت او معتقد جلوه دهند؛ اما در واقع كوشيده اند تا منبعي ديگر، غير از وحي براي قرآن دست و پا نمايند. لذا تفسيري كه آنان از وحي ارائه مي دهد در واقع انكار وحي است.
علامه طباطبايي مي نويسد:
" [ گروهي بر اين باورند كه ] پيغمبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) افكار پاك خود را سخن خدا و وحي الهي فرض مي كرد كه خداي متعال از راه نهاد پاكش با وي به گفت و گو پرداخته است و روان پاك و خيرخواه خود را كه اين افكار از آن تراوش مي كرد، روح امين و فرشته وحي ناميد و به طور كلّي قوايي را كه در جهات طبيعت به سوي خير و هرگونه خوشبختي دعوت مي كنند، ملائكه و فرشتگان، و قوايي را كه به سوي شر و هرگونه بدبختي مي خوانند، شياطين و جن خواند و وظيفه خود را كه به مقتضاي نداي وجدان عهده دار قيام و دعوت مي شد، نبوّت و رسالت نام گذاشت. (23) "
مي گويند ما به راست گويي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و آنچه ديده و شنيده شكي نداريم، ولي قائل هستيم كه منبع آن خود او بوده و هيچ ربطي به عالم غيب كه مي گويند ماوراء عالم ماده و طبيعت است ندارد؛ زيرا عالم غيب بر ما ثابت نشده است و ما بايد ظواهر غيرعادي را به آنچه شناخته ايم و در نزد ما ثابت شده، تعبير كنيم، نه به آنچه ثابت نشده است.

مونتگمري وات

در تبيين فرضيه استادش ريچارد بل درباره وحي، در ضمن بحثي گسترده و با تمسك به آياتي از قرآن مي گويد:
" اين ادّعا [ ادعاي پيامبر اسلام مبني بر دريافت وحي ] با آنچه شاعران، به عنوان آمدن تخيّلات شاعرانه بدان اشاره مي كنند، شباهت هايي دارد و همچنين شباهت هاي بيشتري دارد با آنچه افراد متدين آن را به عنوان آمدن هدايت پس از توجه كردن و چشم دوختن به خداوند توصيف مي كنند. "
او در ادامه مي گويد:
" نسبت به خلوص اساسي و ذاتي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچگونه سؤالي وجود ندارد. با اين وجود نيازي نيست كه مبالغه كنيم و او را همچون يك قديس مدرن تصور كنيم. آن دوران با عقايد ما ناموزون و مخالف بود، حتّي در بسياري از مناطق آگاه دنيا كه عربستان جزء آنان نبود. (24) "
استاد معرفت در خلال بحث گسترده از وحي، در بيان و نقد ديدگاه دانشمندان غربي درباره وحي مي نويسد:
" نتيجه مباحث گذشته اين است كه انسان داراي دو جنبه مي باشد، يكي جسماني و ديگري روحاني؛ و جاي شگفتي نيست كه گاهي انسان از راه جنبه روحاني خود با جهان ماوراء ماده ارتباط برقرار كند. وحي پديده اي روحاني است كه گاهي در افرادي كه شايستگي ارتباط با عالم ملكوت را دارند، يافت مي شود. اين پديده يا مكاشفه اي دروني و يا صدايي است كه انساني كه به او وحي مي شود ناگهان از خارج وجودش احساس مي كند از درون او سرچشمه نمي گيرد. وحي، آن چنان كه انكاركنندگان گمان كرده اند، پديده اي فكري كه در درون جان نوابغ وجود دارد نيست؛ بلكه پيامي روحاني است كه از جايگاهي فراتر بر جايي فروتر كه از صلاحيت و امانت برخوردار است القاء مي شود. ( أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِّنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ؛ (25) آيا براي مردم، موجب شگفتي بود كه به مردي از آن ها وحي فرستاديم كه مردم را از ( عواقب كفر و گناه بترسان ). "
آري! تنها يك چيز وجود دارد كه از درك آن ناتوانيم، هرچند آن را حق مي دانيم و صادقانه بدان باور داريم و آن چگونگي اين ارتباط است.
اما دانشمندان غربي از وحي، تفسيري متفاوت از تفسير دانشمندان اسلامي ارائه كرده، مي گويند: وحي عبارت از الهاماتي است كه از درون انسان سرچشمه مي گيرد. اين ضمير آگاه انسان است كه اين الهام هاي پاك و ناگهاني را در شرايط اضطراري به انسان مي بخشد؛ و اين آن چيزي است كه در قلب پيامبران مي دمد كه آن را وحي مي دانند. گاهي همين روح نهفته در وراي جس آنان، در خارج از جسم آنان آشكار مي شود و آنان گمان مي كنند فرشته خداوند از آسمان بر آنان فرود آمده است! حال آنكه اين چيزي جز بروز شخصيت دروني آنان نيست. پس به آنان آنچه را نمي دانستند مي آموزد و ... دليل آنان بر اين مدعا اين است كه خداوند برتر و فراتر از آن است كه انساني با او روبه رو شده و يا با او ارتباط برقرار كند!
آنان با اين نظريه در پي آنند كه مشكل ناسازگاري برخي آموزه هاي كتاب هاي آسماني با علم را برطرف نمايند. آنان تحريف اين كتاب ها را نمي پذيرند، بلكه بر اين باورند كه شخصيت دروني هر پيامبري به ميزان نبوغي وي، به او چيزهايي را مي آموزد؛ از اين رو است كه گاهي آموزه هاي بلندمرتبه با آموزه هاي باطل كه از طرف شخصيت عادي وي آمده، درهم آميخته است!
دانشمندان غربي به واسطه دانش تجربي قاطع دريافته اند كه وجود حقيقي انسان، شخصيت دومي است كه در وراي جسم او نهفته است و پس از از بين رفتن جسم، باقي مي ماند و نيز دريافته اند كه در پي اين جهان، جهان ديگري كه سرشار از عقل است، وجود دارد. اما با اين وجود آنان راه به حقيقت نبردند و در آستانه حق، حق را انكار كردند. با اين دو مقدمه، ديگر توجيهي براي عدم فهم حقيقت ارتباط روحاني نهان، بين ملأ اعلي و بعد روحاني انسان وجود ندارد. اين ارتباطي مادي نيست كه به جا و مكان نياز داشته باشد. آن ها امور آن جهان غيرمادي را با معيارهاي ويژه جهان مادي سنجيده اند، با اينكه مي دانند كه واژه ها از بيان واقع ناتوان هستند و تعبير به فرود آمدن وحي يا فرشته، تعبير مجازي است و اين در واقع چيزي جز اشراق روحاني خارج از روح پيامبر نيست.
توجيهي كه آنان براي وحي دارند، در واقع انكار وحي است؛ مثل اينكه معجزات انبيا را به پديده هيپنوتيزم تفسير مي كنند! (26)
يكي از مواردي كه خاورشناسان براي اثبات اين ادّعا كه وحي از درون پيامبر سرچشمه مي گيرد و داراي منشأيي بيروني نيست، بدان استدلال كرده اند « افسانه غرانيق » يا همان « آيات شيطاني » است.

افسانه غرانيق يا « آيات شيطاني »

استاد معرفت داستان را اين چنين بيان مي كند:
" پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پيوسته در اين آرزو بود كه ميان او و قريش هم بستگي صورت گيرد، از جدايي قوم خويش نگران بود. در يكي از روزها كه او در كنار كعبه نشسته بود و در اين انديشه فرو رفته بود و گروهي از قريش در نزديكي او بودند در آن هنگام سوره ي « نجم » بر وي نازل گرديد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همان گونه كه سوره بر وي نازل مي شد، آن را تلاوت مي فرمود: وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى، مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى، وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى، عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ... تا رسيد به آيه أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى ... كه شيطان در اين ميانه دخالت نمود و بدون آن كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پي ببرد، به او القا كرد: تِلْكَ الْغَرانِيقُ الْعُلَي وَ اِنَّ شَفَاعَتُهُنَّ لَتُرْجَي؛ اين پرندگان زيبا كه بلندپروازند از آن ها اميد شفاعت مي رود.
مشركان كه گوش فرا مي دادند، تا اين عبارات را- كه وصف الهه ( بت ها ) مي كرد و اميد شفاعت آن ها را نويد مي داد- شنيدند. خرسند شدند و موضع را نسبت به مسلمانان تغيير داده، دست برادري و وحدت به سوي آنان دراز كردند و همگي شادمان گشتند و اين پيشامد را به فال نيك گرفتند. اين خبر به حبشه رسيد. مسلمانان كه به آنجا هجرت كرده بودند، از اين پيشامد خشنود شده، همگي برگشتند و در مكّه با مشركان برادرانه به زندگي و هم زيستي خويش ادامه دادند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به خانه برگشت. جبرئيل فرود آمد، از او خواست تا سوره نازل شده را بخواند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خواند تا رسيد به عبارت يادشده، ناگهان جبرئيل نهيب زد: ساكت باش! اين چه گفتاري است كه بر زبان مي راني. آن گاه بود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اشتباه خود پي برد و دانست فريبي در كار بوده و ابليس تلبيس خود را بر وي تحميل كرده است! پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين امر به شدت ناراحت گرديد و از جان خود سير گرديد. گفت: « عجبا! بر خدا دروغ بسته ام، چيزي گفته ام كه خدا نگفته است. آه چه بدبختي بزرگي ».
بنابر برخي نقل ها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل گفت: « آن كه اين دو آيه را بر من خواند، در صورت به تو مي مانست ». جبرئيل گفت: پناه بر خدا! چنين چيزي هرگز نبوده است. بعد از آن حزن و اندوه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بيشتر و جانكاه تر گرديد. گويند: در همين باره، آيه زير نازل شد:
وَإِن كَادُواْ لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لاَّتَّخَذُوكَ خَلِيلاً، وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلاً، إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا؛ (27)
نزديك بود آنان تو را [ با نيرنگ هايشان ] از آنچه بر تو وحي كرده ايم بفريبند، تا جز آن چه را كه گفته ايم به ما نسبت دهي و در آن صورت، تو را به دوستي خود برگزينند و اگر تو را استوار نمي داشتيم [ و در پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودي ] نزديك بود [ لغزش نموده ] به سوي آنان تمايل كني. هرگاه چنين مي كردي ما دو برابر شكنجه در زندگي دنيا و دو برابر شكنجه پس از مرگ را به تو مي چشانديم، سپس در برابر ما، ياوري براي خود نمي يافتي ». "
اين آيه بر شدّت حزن پيامبر افزود و همواره در اندوه و حسرت به سر مي برد تا آن كه مورد عنايت حق قرار گرفت و براي رفع اندوه و نگراني وي اين آيه نازل شد: " وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛ (28) پيامبري را پيش از تو نفرستاده ايم مگر آن كه خواسته اي داشته باشد كه شيطان در خواسته او القائاتي نموده، ولي خداوند آن القائات را از ميان برده، پايه هاي آيات خود را مستحكم مي سازد » آن گاه خاطر وي آسوده گشت و هرگونه اندوه و ناراحتي از وي زايل گرديد. (29) "
اين داستان كه در كتب مشهوري مانند تاريخ طبري، تفسير طبري، طبقات ابن سعد و اسباب التنزيل واقدي نقل شده، به طور مكرر مورد استناد خاورشناسان قرار گرفته است.

خاورشناسان و افسانه غرانيق

مونتگمري وات در كتاب مكه محمد به دفاع از اين افسانه پرداخته و آن را واقعيتي غيرقابل انكار مي داند؛ او در بخشي از اين بحث مي گويد:
" نخستين چيزي كه درباره ي اين داستان بايد گفت، اين است كه نمي تواند يك دروغ محض باشد. محمد بايد زماني، آياتي را كه بعداً به عنوان آيات شيطاني رد شدند، به عنوان بخشي از قرآن تلاوت كرده باشد. هيچ مسلماني احتمالاً نمي توانسته چنين داستاني را درباره ي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اختراع كرده باشد و هيچ عالم معتبر مسلماني آن را از يك غيرمسلمان نمي پذيرفته، مگر كاملاً از حقيقي بودن آن مطمئن بوده است. مسلمانان متأخر تمايل به ردّ و طرد اين داستان دارند، زيرا مخالف تصوير آرماني ايشان از محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است، امّا از طرف ديگر مي توان آن آيه را شاهدي به حساب آورد كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بشري مثل ايشان بوده است. قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ ... ( 6/41 و آيات ديگر ). "
سپس اين چنين ادامه مي دهد:
" بي شك هنگامي پيامبر متوجه شد كه اين آيات بايد مورد تجديدنظر قرار گيرند كه پي برد آنان [ مشركان ] قصد ندارند روش زندگي شان را تغيير دهند. ممكن است كه او در تمام اين مدت از تصديق اين خدايان حتّي به صورت فرشتگان ناخشود بوده است. (30) "
وي همچنين در كتابي كه درباره ي ترجمه قرآن آربري منتشر كرده است، چندبار داستان غرانيق را مطرح كرده است. (31)
وي در جايي ديگر به دفاع از سلمان رشدي مرتد مي پردازد و كتاب او را مبتني بر داستان واقعي و تاريخي يعني « آيات شيطاني » مي داند! (32)

نقد افسانه « آيات شيطاني »

استاد معرفت اين افسانه را مورد نقد جدي قرار مي دهد كه به جهت ضيق مجال به مهم ترين نكات آن اشاره مي كنيم:
" 1. از نظر سند داراي خدشه جدي است. اين افسانه را هيچ يك از محققين علماي اسلام نپذيرفته و آن را خرافه اي بيش ندانسته اند. كساني همچون قاضي عياض، قاضي بكر بن علا، ابوبكر بن العربي، محمدبن اسحاق و محمدحسين هيكل اين داستان را از نظر سند رد كرده اند.
2. صدر و ذيل اين افسانه دچار تهافت و عدم انسجام است؛ زيرا اين سوره با جمله وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَي، مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى، وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى، عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى آغاز شده است. در اين آيات بر عدم ضلالت و اغوا و نطق از روي هوي براي پيامبران تأكيد شده است. هم چنين تصريح شده كه هرچه پيامبر مي گويد وحي است:
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى. "
و اگر چنين بود كه ابليس بتواند در اينجا تلبيس كند، لازمه اش تكذيب كلام خدا است. و هرگز شيطان برخواست خدا غالب نيايد.
إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا؛ (33) كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ، (34)
عزيز، كسي را گويند كه ديگري نتواند بر او چيره گردد. چگونه ابليس كه در موضع ضعف قرار دارد، مي تواند بر خدا كه در موضع قوت است، چيره شود؟
3. در قرآن به صراحت هرگونه سلطه ابليس را بر مؤمنان كه در پناه خدايند نفي مي كند. خداوند مي فرمايد:
" إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (35)
و
إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ... (36) "
شيطان خود گويد:
" وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي؛ (37)
مرا بر شما سلطه اي نبود جز آنكه شما را خواندم و خود اجابت كرديد. "
پس چگونه ابليس مي تواند بر مشاعر پيامبر اسلام چيره گردد؟
4. خداوند صيانت قرآن را ضمانت كرده است:
" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (38)
و
لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (39) "
بنابراين قرآن در بستر زمان، همواره از گزند حوادث در امان خواهد بود. هرگز كسي ياراي دستبرد، افزودن و كم كردن آن را ندارد؛ پس چگونه ابليس توانست در حال نزول، به آن دستبرد بزند و بر آن بيفزايد؟
" وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ؛ (40)
اگر مي بست برما پاره اي از سخنان را، دست راست او را مي گرفتيم و رگ گردنش را قطع مي كرديم. "
اين آيات اشاره دارند كه پيامبر امكان اين كه بتواند سخني از جانب خود به خداوند نسبت دهد ندارد. استفاده از « لو » به اين معني است كه پيامبر اساساً سخني را به خداوند نسبت نمي دهد؛ به اصطلاح شرط محال است و جزاي آن نيز رخ نخواهد افتاد.
" قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ؛ (41)
بگو مرا نرسد كه آيات خدا را از نزد خود تبديل كنم. من تنها از وحي تبعيت مي كنم و از نافرماني آفريدگارم از عذاب روز بزرگ بيمناكم. "
اما آيه 52 سوره حج وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ كه به عنوان تأييد آورده شده است، هرگز به افسانه ياد شده ربطي ندارد، بلكه اين آيه گوياي اين حقيقت است كه هر صاحب شريعتي در اين آرزو است تا كوشش وي نتيجه بخش باشد؛ اهداف و خواسته هاي او جامه عمل بپوشد؛ كلمة الله در زمين مستقر شود؛ ولي شيطان پيوسته در راه تحقق اين اهداف عالي سنگ اندازي مي كند و سد راه به وجود مي آورد:
" أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ ولي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ (42) و إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا (43)
پس هر آنچه ابليس در راه تلبس كند و سد راه ايجاد كند، خداوند آن را دره شكسته:
بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ (44)
تمامي آنچه را رشته است، از هم مي گسلد و آيات و بينات الهي را استوارتر مي كند. "
آيه ديگري كه مورد استشهاد قرار گرفت آيه تثبيت (45) است. اين آيه نيز با اين افسانه ارتباطي ندارد و عصمت انبيا را ثابت مي كند. اگر عصمت، كه همان عنايت الهي و روشن گر راه پيامبران است، شامل حال انبيا نبود. لغزش و انحراف به سوي بدانديشان امكان داشت. قدرت و نفوذ طاغوتيان در ايجاد جوّ مناسب با اهداف پليدشان آن قدر گسترده و حساب شده است كه ممكن است شايسته ترين افراد فريب بخورند و به سوي آنان جذب شوند. صرفاً عنايت الهي است كه شامل بندگان صالح خود مي شود و آنان را از وسوسه ها و دسيسه هاي شيطان در امان نگاه مي دارد. به هر حال، آيه تثبيت دلالت دارد بر اين كه لغزشي انجام نگرفته و اين به دليل « لولا » امتناعيه است ( اگر چنين نبود، چنين مي شد ).
5. عصمت پيامبر اكرم به ويژه در دريافت و ابلاغ شريعت مورد اجماع امت است. هرگز نيرنگ هاي شيطان در اين باره كارگر نيست. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اشتباه نمي كند، خطا نمي رود و كسي و چيزي بر عقل و فكر و انديشه وي چيره نمي شود. او مشمول عنايت حق قرار گرفته است:
" وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا؛ (46)
شكيبا باش در پيشگاه فرمان پروردگارت. "
و هرگز خداوند او را به خود رها نمي كند و نمي گذارد در چنگال اهريمن اسير گردد. آناني كه گمان كرده اند شيطان آياتي را بر زبان پيامبر القا كرده است، نه شناختي از خداوند متعال و توحيد داشته اند و نه از قرآن و نه از پيامبر اسلام. از دقت در مقوله وحي، توحيد، و نبوّت درمي يابيم كه قرآن كريم و وحي، نگيني نيست كه « گاه گاه بر او دست اهرمن باشد ». (47)

يادآوري

در اينجا بايسته است اين نكته يادآوري شود كه هرچند بسياري از خاورشناسان كوشيده اند از اين داستان در جهت اثبات ديدگاه خود سود جويند، اما سستي پايه هاي اين استدلال به حدي است كه گروهي از آنان را كه از اندك انصافي برخوردار بوده اند، واداشته است به بي پايگي آن اعتراف كنند. نويسنده مقاله قرآن دايرة المعارف اسلام مي گويد:
" اغلب نويسندگان غربي كه اين داستان ( آيات شيطاني ) را نقل كرده اند، آن را به عنوان واقعه اي تاريخي پذيرفته اند، زيرا احتمال جعلي بودن آن را غيرقابل تصور مي دانند. اگرچه احتمال اساسي تاريخي براي اين داستان وجود دارد، اما در شكل كنوني اش مطمئناً از مجعولات تفسيري بعدي پايان سوره از يگانگي ( پيوستگي ) برخوردار نيستند. آيه 52 سوره 22 [ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ ... ] بعد از آيات 27-21 سوره 53 [ والنجم ] نازل شده است و تقريباً با اطمينان مي توان گفت مدتي است و بسياري از جزئيات داستان از قبيل مسجد، سجده و جزئيات ديگري كه ذكر نكرديم متعلق به دوران مكه نيست. كانتاني و جي برتون از جهات ديگري تاريخي بودن اين داستان را مورد مناقشه قرار داده اند. كانتاني از جهت ضعف اسناد در آن مناقشه كرده است. برتون به اين نتيجه رسيده است كه فقيهان اين داستان را به عنوان دليلي از متن قرآن براي اثبات فرضيه نسخ جعل كرده اند. (48) "
همانطور كه در اظهارات برخي از خاورشناسان درباره ي افسانه آيات شيطاني مشاهده كرديم، آن ها نوعاً اين داستان را به عنوان واقعيتي تاريخي پذيرفته اند و به فرضيه پردازي بر اساس آن پرداخته اند. از آنجا كه ما اصل داستان را قبول نداشته، آن را جعلي مي دانيم، به همين مقدار بسنده مي كنيم و متعرض فرضيه هاي مضحك آنان نمي شويم. (49)

پي‌نوشت‌ها:

1. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 13.
2. استاد معرفت اين مباحث را به طور گسترده در كتاب « شبهات و ردود » از ص 25 تا ص 109 مورد بحث قرار داده است.
3. حشر، آيات 24-22.
4. رعد، آيه 9.
5. شوري، آيات 12-11.
6. بقره، آيه 255.
7. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 17.
8. همان، ص 19.
9. اشاره به آيه 27 سوره اعراف.
10. همان، ص 19 و 20.
11. صافات، آيات 81-75.
12. همان، 113-83.
13. همان، 122-114.
14. همان، 132-123.
15. استاد به تفصيل به موضوع طوفان نوح پرداخته كه به جهت رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مي كنيم.
16. انبياء، آيات 75-74.
17. صافات، آيات 135-133.
18. ص، آيات 47-45.
19. انعام، آيات 88-83.
20. ص، آيات 20-17.
21. ص، آيه 30.
22. سبأ، آيه 13.
23. سيدمحمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، ص 105.
24. Bell s introduction to the Quran, p: 21-35.
25. يونس، آيه 2.
26. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، صص 54-51.
27. اسراء: 75-73.
28. حج: 52.
29. محمدهادي معرفت، علوم قرآني، ص 36.
30. Muhammad s Mecca, p: 86-87-88.
31. companion to the Quran, based on the Arberry translation, p: 136, 245, 329.
32. برخورد آراي مسلمانان و مسيحيان، صص 192-191.
33. نساء، آيه 76.
34. مجادله، آيه 21.
35. نحل، آيه 99.
36. اسراء، آيه 65.
37. ابراهيم، آيه 22.
38. حجر، آيه 9.
39. فصلت، آيه 42.
40. الحاقه، آيات 46-44.
41. يونس، آيه 15.
42. مجادله، آيه 21؛ حديد، آيه 52.
43. نساء، آيه 76.
44. انبياء، آيه 18.
45. اسراء، آيات 75-73.
46. طور، آيه 48.
47. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، صص 98-85؛ محمدهادي معرفت، علوم قرآني، صص 42-36 با تلخيص و اختصار.
48. The Encyclopaedia of Islam, vol: 5, p: 404.
49. ر. ك: نقدي بر توطئه آيات شيطاني.

منبع مقاله :
زيرنظر گروه قرآن پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ ( 1387)، معرفت قرآني يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط