مفهوم شناسي تمدّن
واژه هاي « تمدن » و « فرهنگ » ، از جهاتي با يکديگر وجوه مشترک داشته و در مواردي مترادف با هم تلقي مي شوند و برخي انديشمندان تمدن را همان فرهنگ مي دانند در ابعادي بزرگتر و معتقدند هم تمدنها و هم فرهنگها با ارزشها، هنجارها، نهادها و شيوه تفکر جامعه اي سرو کار دارد که نسلهاي متمادي براي آنها، اهميت قائل بوده اند.در اين ميان، به متفکران آلماني سده ي نوزدهم بايد اشاره کرد اين تمدن را به دقت از فرهنگ جدا مي کردند، از نظر آنها، تمدن شامل علم، حرکت، فناوري، و عوامل مادي و فرهنگ، دربرگيرنده ارزشها، آرمانها، ويژگي هاي اخلاقي، هنري و فکري جامعه تلقي مي شد. (1) با اين حال، ضروري به نظر مي رسد که تمدن را مقوله اي متفاوت از فرهنگ در نظر گرفته و تعاريفي براي آن، ملاحظه کنيم.
دويل دورانت معتقد بود: « تمدن، رودي است با دو ساحل (2) » و چنين مي انديشيد که بيشتر تاريخنگاران تنها به خود رود توجه دارند ولي وي تلاش فرهنگي خود را در مجموعه عظيم تاريخ تمدن، وقف نوشتن حوادثي کرد که در دو ساحل رود اتفاق افتاده و مي افتد و بر همين اساس مي گفت: « تمدن هم اشتراک مساعي است و هم رقابت، بنابراين چه بهتر که هر ملتي داراي فرهنگ، دولت، اقتصاد، لباس و آوازهاي مخصوص خود باشد » . (3)
« داوسن » (4) مي گويد: « تمدن، نتيجه ي فرايند اصيل و ويژه اي از خلاقيت فرهنگي است، امري که حاصل کار گروهي خاص از مردم باشد » . (5)
« اشپنگلر » (6) بر آن است که: « تمدن، سرنوشت اجتناب ناپذير فرهنگ است » . (7)
« والرستاين » (8) معتقد است: « تمدن را مي توان پيوست خاص جهان بيني، عادتها، ساختارها و فرهنگ مادي و معنوي دانست. (9)
« برودل » (10) نيز مي گويد: « تمدن، يک فضا، يا يک محدوده ي فرهنگي است که شامل مجموعه اي از ويژگيها و پديده هاي فرهنگي مي باشد. (11)
بررسي مفاهيم تمدن
ارزيابي مفاهيم تمدن و بررسي تطبيقي آنها با مفاهيم فرهنگ، بيانگر چند واقعيت ذيل است:1- عناصر مشترکي، تمدن و فرهنگ را به يکديگر پيوند مي دهند، اين عناصر مشترک، شامل خردمندي، انديشه ورزي، هنر و شيوه زندگي و نظاير آنها مي شود ولي اين وجود مشترک، مانع وجود تفاوتهاي اصولي بين اين دو مقوله نمي شود. تمدن، بيشتر معطوف به اصالت، ريشه هاي تاريخي و امتيازات ويژه يک جامعه نسبت به ساير جوامع مي باشد.
2- نظريه اشپينگلر که « تمدن را فرجام حتمي فرهنگ » مي داند، قدري ترديدآميز به نظر مي رسد زيرا چنانچه لزوماً هر فرهنگي، مولّد يک تمدن باشد، ضرورت مي يابد که حداقل به ميزان تعداد فرهنگها، شاهد ظهور و حضور همان ميزان تمدنها باشيم، در حالي که ، واقعيت امر، غير از اين است. « توين بي » در بحث از تعداد تمدنها به بيست و يک مورد و هانتينگتون به دوازده مورد تمدن اشاره مي کنند، و حال آنکه امروزه به تعداد کشورها و ملتهاي گوناگون، فرهنگهاي مختلفي وجود دارد. نتيجه اي که از اين مقدمه حاصل مي شده، اين است که هر کشوري يا ملتي، ضرورتاً فرهنگ خاص خويش را داراست ولي به معناي اين نيست که الزاماً تمدن نيز باشد، بلکه مي تواند زمينه ساز ظهور تمدن باشد.
3- نظريه « داوسن » که تمدن را محصول خلاقيت فرهنگي تلقي مي کند، از تازگي و اهميت خاصي برخوردار است که در ساير نظريات مشاهده نمي شود. زيرا بر مبناي اين نظريه، فرهنگهايي مي توانند نقش خود را به عنوان زمينه ساز تکوين تمدن ايفا نمايند که مولد و آفريننده باشند و متقابلاً فرهنگهاي مقلّد در خصوص تکوين تمدن، عقيم مي باشند.
4- در رويکرد « والرستاين »، تمدّن به مثابه ي پل ارتباطي ميان فرهنگهاي مادي و معنوي، توصيف شده است. در اين نظريه، فرهنگها، زير مجموعه تمدنها قرار گرفته و علاوه بر آن به بُعد معنوي فرهنگها نيز توجه شده است.
ديدگاه « برنيتون » (12) از جهت جايگاهِ انسان گرايان در تمدن غرب و عوامل پيدايش نوزايي، قابل بررسي تطبيقي با ديدگاه والرستاين مي باشد. (13) ديدگاه فورسمن (14) و اسکات (15) نيز در خصوص نقش نهضت هاي ديني در شکل گيري تمدنها از اين حيث قابل ملاحظه مي باشد. (16)
هويت تمدني
براساس رويکردي که تمدن را همان فرهنگ ولي در ابعادي بزرگتر تلقي مي کند، مي توان « هويت تمدني » را داراي مفهومي گسترده تر و عميقتر از مفهوم « هويت فرهنگي » دانست. زيرا غالباً هويت فرهنگي به مرزهاي يک کشور يا مليّت، محدود مي شود، در حالي که « هويت تمدني » عمدتاً از مرزهاي کشور خاص فراتر رفته و چندين مليّت و يا حتي را پوشش مي دهد نظير تمدن اسلامي يا تمدن غربي و نظاير آنها که در مواردي نيز گسترده تر از يک قاره، مطرح مي شوند.منظور از هويت تمدني، معرفت و آگاهي عميق آدمي به تمدني است که منسوب به آن مي باشد. درک چنين هويتي، به فرد، اين امکان را مي دهد که احساس نمايد در سرزميني زندگي مي کند که ريشه هاي فرهنگي آن تا اعماق تاريخ، کشيده شده است و اين احساس، موجد تعلّق و ارتباط به آن تمدّن ودر نتيجه شکل گيري « هويت تمدني » مي شود. احساس تعلق به يک تمدن، به معناي وابستگي به تمامي مظاهر آن تمدن و از جمله مشاهير، افتخارات، ميراثها و ارزشهاي آن مي باشد.
پيامد منطقيِ « هويت تمدّني »، برخورد تحليلي، آگاهانه و نقدگونه با ساير تمدنهاست. « هويت تمدني » در اين رويارويي به سان داربستي است که تکيه گاه معرفتي فرد محسوب مي شود و با اتکاي به آن، مي تواند موضعي مطلوب در قبال تمدنهاي ديگر اتخاذ نمايد. بديهي است فقدانِ « هويت تمدني »، زمينه را براي تأثيرپذيري منفعلانه از تمدنهاي موجود فراهم نمايد.
هانتينگتون (17) معتقد است. « هويت در هر سطحي – شخصي، قبيله اي، نژادي، تمدني – تنها در نسبت با غير تعريف مي شود. (18) وي در ادامه مي افزايد: « مسطوح گسترده ي هويت تمدني به معناي آگاهي عميق تر نسبت به تفاوتهاي تمدني و ضرورت حفظ چيزهايي است که «ما » را از « غير ما » متمايز مي کند. (19) لذا « هويت تمدني » زماني به صورت شفاف و دقيق، قابل تبيين خواهد بود که فرد:
- اولاً بداند به کدام يک از تمدنهاي جهان تعلق دارد.
- ثانياً بداند، اين تمدن، در ميان ساير تمدنها از چه جايگاه، موقعيت و اولويتي برخوردار است.
- ثالثاً آگاه باشد که اين تمدن، جزو تمدنهاي زنده و فعال جهان و يا تمدنهاي مرده و راکد محسوب مي شود.
- رابعاً، افتخارات، مشاهير، آثار و خصوصيات برجسته و منحصر به فرد تمدن خود را به درستي بشناسد.
- خامساً، از چگونگي و کيفيت داد و ستد « تمدن خود » با تمدنهاي ديگر آگاه باشد.
- سادساً، از توانايي و نقش تمدّن خود در پاسخ به چالشها و بحرانهاي عصر جديد، مطلع باشد.
ارتباط تمدنها
از ويژگي هاي « هويت تمدني » ، نفوذ و تأثيرپذيري آن تمدن از ساير تمدنهاست، تمدنها از حيث نوع ارتباط با يکديگر به سه شکل ظاهر مي شوند.- « حالت اول » ، تبادل 10 تماس و امتزاج تمدنهاست که ترجمان رويکرد منطقپ و معقول هر يک نسبت به ديگري است. در چنين موقعيتي باب مفاهيم از طريق گفت و گو گشوده مي شود و لازمه آن برخوردار از بالاترين سعه ي صدر و ظرفيت تحمل آرا در اين حالت مي باشد. کشف نقاط مشترک تمدنها و تقويت آنها براي اين منظور، نقطه شروع مناسبي محسوب مي شود.
از لحاظ پيشينه ي تاريخي، « توين بي » به اختلاط و امتزاج تمدنها اعتقاد داشت و در واقع در سطوح مختلف، به تماس انديشه ها و تأثير متقابل آنها، کاملاً معتقد بود. (20)
برخي از مورخان نظير « رنه گورسه » (21) نيز برآنند که تمدنها، در آغاز به صورت تمدنهاي مجزا به وجود آمده اند چنانکه هر يک مثل يک جزيره ي دورافتاده، تحول و تکامل تدريجي خاص خويش را دنبال کرده است و فقط گه گاه ظهور فاتحان، توسعه ي اديان و رواج بازارها بين آنها پلهايي موقت ساخته است. اما در عصر ما توسعه ي طرق ارتباط، توسعه صنايع عظيم، و توسعه همبستگي هاي مشترک، تمدنهاي مختلف را چنان با هم مربوط ساخته است که تمدن امروز تقريباً جنبه ي جهاني و انساني يافته است. (22)
- حالت دوم، تقابل يا برخورد تمدنهاست. برخي از انديشمندان معتقدند که برخي تمدنها در طول تاريخ با يکديگر در حالت رويارويي قرار گرفته اند و تمدني غالب و تمدني مغلوب، حاصل اين رويارويي بوده است. « توين بي » اگر چه از نظريه ي اختلاط و تعامل تمدنها طرفداري مي کند ولي از برخورد ميان پاره اي از تمدنها نيز سخن مي گويد و به عنوان شاهد مثال ويژگي مهم قرن بيستم را ذکر مي کند که تمدن غرب به تمام جوامع زنده ي ديگر، ضربه خويش را وارد ساخت و بر اين اساس، تمدن غربي را تمدني متجاوز و ساير تمدنها را تمدنهايي مقهور ذکر مي کند و معتقد است که ضربه تمدن يونان – روم بر تمدنهاي ديگر به اين جهت مهم تلقي مي شود که حمله متقابل و مهمي از سوي تمدنهاي ديگر بر جهان يونان – روم انجام گرفته است. وي آثار دراز مدت برخورد تمدن يونان - روم را با تمدنهاي ديگر حتي پس از گذشت حدود هزار و سيصد سال از انقراض تمدن يونان -روم ، داراي اهميت دانسته و اين آثار را مشتمل بر پيامدهاي ديني اين تمدن مي داند و در تحليل نهايي خويش چنين مي نويسد: « ضربه جهان يونان -روم بر ساير تمدنهاي معاصر که با ضربه جهان جديد غرب برهم عصرانش از گردش قرن پانزدهم به شانزدهم تطبيق مي کند با فتوحات اسکندر در قرن چهارم قبل از ميلاد آغاز شد و تقريباً هزار و ششصد سال طول کشيد تا برخورد ميان تمدن يونان – روم و تمدنهاي معصرش اثربخش گردد. (23)
از جمله انديشمندان معاصر و تمدن شناساني که به برخورد تمدنها، عقيده دارند، بايد ساموئل هانتيگتون « را ذکر کرد که وي بر آن است که نوعي برخورد يا رويارويي بين تمدنها صورت مي گيرد. وي در کتاب خويش به نام « برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني » ويژگي ها و دلايل چنين باوري را مطرح نموده است.
- حالت سوم، بتاعد و فاصله گرفتن و دور شدن تمدنها از يکديگر است، در اين نظريه ميراث تمدني هر يک از ملل متمدن، اعم از تمدنهاي ديني و غير ديني آنچنان نيست که بتوان فصل مشترکي در ميان آنها يافت که مبناي تعامل و تبادل بين تمدنها قرار گيرد.
از نظريه پردازان تمدن که برقراري ارتباط ميان تمدنهاي مختلف را در هيچ سطحي ميسر نمي دانند، اسوالد اشپنگلر » را مي توان نام برد. (24)
در بررسي حالتهاي گوناگون ارتباط ميان تمدنها، حالت اول که همان تعامل، ارتباط و تماس ميان تمدنهاست، از مقبوليت بيشتري برخوردار شده است و استدلال طرفداران اين نظريه مبتني بر اين واقعيت مي باشد که هر تمدني، الزاماً تجارب آخرين تمدن پيش از خود را تکرار مي کند و خود نيز شخصيت جمعي خاصي از خلال عمل بزرگان و برگزيدگان که در آثار توين بي جايگاه خاصي دارد، امکان پذير است، او عقيده دارد که تاريخ را « اقليت آفريننده » مي سازد و اکثريت مهمل و مقلّد را زير تأثير مي گيرد. » (25)
گفت و گوي تمدنها
در ارتباط ميان تمدنها، ملاحظه شد که تعامل و تماس متقابل بين آنها، از جايگاه منطقي و معقولي برخوردار است و افکار عمومي نيز با آن سازگاري بيشتري دارد. تجلّيِ ارتباط سازنده ميان تمدنها در پديده ي « گفت و گوي تمدنها » قابل ملاحظه است.از حيث پيشينه ي تاريخي، شايد « روژه گارودي » (26) اولين متفکر عصر جديد است که در اثر معروفش به نام « هشدار به زندگان » (27) ( منتشر شده در پاييز 1979 ) ، فصلي را با عنوان « گفت و گوي تمدنها » گشود. (28) وي که در آن زمان خود مدير مرکز گفت و گوي تمدنها در پاريس و پديدآورنده ي اين مؤسسه ي فرهنگي بود، اعتقاد دارد که: « ما بر آن نيستيم که ديگر تمدنها و فرهنگها را با مقياس تمدن و فرهنگ غربي بسنجيم، زيرا تمدن و فرهنگ غرب را تنها تمدن و فرهنگ پيشرفته و نمونه ي کامل تحوّل و تکام بشري نمي دانيم. » (29)
وي در ادامه گفتارش مي افزايد: « گفت و گو و مباحثه ي تمدنها عبارت از شناسايي و کشف ديگر تمدنهاست: کشف تمدن ديگري که فرهنگ آن زاييده انقلاب صنعتي نيست و دقيقاً در انتقادها و خرده گيريهايش از غرب، نشان مي دهد که انسان در کشورهاي صنعتي ( صنعت زاده ) براثر رشد و توسعه ي کورکورانه مسنح شده است. » ( 30)
« روژه گارودي » براي صراحت و شفافيت بيشتر اين بخش از گفتارش، چنين نتيجه مي گيرد که:
« اين گفت و گوي تمدنها، به جاي آنکه فرهنگ ديگران را در معرض انتقاد قرار دهد وآن را با « علوم اجتماعي » فرضي، غربيان بسنجد، به ما غربيان، آگاهي و بينشي بيش از دانايي مي دهد يعني احساس و روي آوردن به سوي ديگري و گشايش به سوي ديگر تمدنها و فرهنگها را در ما پديد مي آورد و به ما مي آموزد که ما مي توانيم بسا چيزها از ديگر تمدنها و فرهنگها فراگيريم و در ديگر تمدنها و فرهنگها، کمبودهاي خود را بيابيم تا بيشتر انسان و انساني باشيم. »
پس از « روژه گارودي »، مسأله « گفت و گوي تمدنها » در سال 1376 از سوي رييس جمهوري اسلامي ايران آقاي خاتمي، نيز عنوان شده و به سازمان ملل براي نامگذاري سال 2001 ميلادي به عنوان سال « گفت و گوي تمدنها » پيشنهاد گرديد. در پي اين پيشنهاد مقدمات امر نيز فراهم شد که از جمله آنها، ابتدا سفر نخست وزير ايتاليا، دکتر رومانو پرودي (31) به ايران و ايراد سخنراني در دانشگاه تهران در تاريخ دهم خردادماه 1377 بود دکتر پرودي سخنان خود را با عنوان « تمدنها با يکديگر برخورد نمي کنند » در حضور جمعي از دانشگاهيان ايراد کرد. در سخنان وي دو فراز مهم و قابل توجه به چشم مي خورد. فراز اول اين است که وي مي گويد: « من به برخورد تمدنها اعتقاد ندارم، تمدنها با يکديگر برخورد نمي کنند. درست به اين دليل آن که بيانگر مثبت ترين خصلت هاي بشري هستند. » (32)
او در فراز دوم اشاره مي کند: « جهان امروز ما جهاني است که هنوز در آن تساوي متعالي تجلي نيافته است. همواره خطر آن وجود دارد که روابط وابستگي متقابل، تبديل به روابط زورمدارانه و يا حتي بدتر سلطه گرايانه شود. » (33)
اقدام بعد، در اين زمينه، حضور پروفسور موتسوپولوس (34) آکادميسين يوناني در ايران و ايراد سخنراني در جمع دانشگاهيان در تاريخ بيست و يکم مهرماه سال 1378 بود و سخنان خود را با عنوان « به سوي اخلاقياتي جديد در دنياي جديد » آغاز کرد و درباره ي گفت و گوي تمدنها اظهار داشت که: « اين پيشنهاد يک نظريه ي شگفت آوري است که مي تواند به جاي مجادله و برخورد تمدنها ( نظريه ي هانتينگتون ) درباره آن با صراحت گفت و گو کرد. » (35)
او در بخشي ديگر از سخنان گفت: « چنانچه قرار باشد تمدن آينده، تمدن زميني و فرازميني باشد، بايد تمامي انواع تمدنها و ذهنيتها را متحد ساخت و تلاش نمود تا اخلاقيات فلسفي جهاني را تعريف کرد که توسط همه قابل قبول باشد. » (36)
تعريف گفت و گوي تمدنها
از لحاظ منطقي، « تعريف دو نوع است تعريف به حد و تعريف به رسم » (37) و منظور از تعريف به حدّ، تجزيه و تحليل آن پديده ( مفهوم يا شئي ) به گونه اي است که معرفت به اجزاء و بخش هاي تشکيل دهنده ي آن پديده حاصل شود.و مقصود از تعريف به رسم، شناخت آن پديده به آثار و نتايج حاصل از آن مي باشد. به عنوان مثال شايد خيلي ها نتوانند ماهيت نيروي برق را تجزيه و تحليل کنند و از اين طريق آن را بشناسند ولي برخي از آثار و لوازم آن را بشناسند و از طريق پيامدها و نتايج حاصله از نيروي برق، آن را شناسايي کنند، لذا مي توان گفت نيروي برق را « تعريف به حدّ » نکرده ايم ولي قادريم آن را « تعريف به رسم » بنماييم.
در تعريف « گفت و گوي تمدنها » ، عمدتاً توجه ما معطوف به « تعريف به رسم » است نظير تعريف ذيل:
« نزديک شدن قطب هاي مدنيت در جهان امروز به عنوان سرچشمه هاي اصلي فرهنگ و انديشه به يکديگر، تلاش در راه بازشناسي يکديگر و تکاپو در جهت کشف مشترکات فکري و فرهنگي و تبادل آرا و انديشه ها و دستاوردهاي ميراث تمدني به منظور يافتن شيوه هاي بهبود بخشيدن به زندگي، اخلاقيات و ارزشهاي نوين، منظور اصلي از گفت و گوي تمدنها محسوب مي شود. »
به عنوان مثال، به يک مورد تاريخي از تماس دو تمدن کهن ايران و روم اشاره اي مي کنيم:
« دکتر رومانو پرودي » مي گويد: « در حافظه ي تاريخي ايتاليا و اروپا، تحسين هرودت از بزرگ منشي و مذهب دولتمندان ايران باستان ثبت شده است. اين منافع و جاه طلبي ها هستند که با يکديگر برخورد مي کنند يا رفتار انسان هايي که نمي توانند يکديگر را درک کنند و با يکديگر برخورد مي کنند که پيامدهاي آن به صورتي وحشتناکي مي تواند ويرانگر باشد. (38)
نگاهي گذرا به وضعيت کنوني تمدنها
تکوين « هويت تمدني » مستلزم پاسخ به سؤالات چندي است و از آن جمله اين پرسش اساسي مي باشد که تمدنهاي موجود جهان، هم اکنون از چه موقعيتي برخوردارند؟ در اين خصوص نظريات مورخان برجسته اينظير توين بي و اشپنگلر از اهميت ويژه اي برخوردار است. اگر چه اين مورخان در تئوري تاريخي خود، تفاوت هاي زيادي دارند ولي در عين حال تشابهات چشمگيري نيز ميان آن دو ديده مي شود. اين دو متفکر، تمدنها و فرهنگ ها را همچون واحدها و بازيگراني در صحنه تاريخ مي ديدند، ليکن در اين ميان توين بي از تمدنهاي بسيار زيادتري نام مي برد، مثلاً او بيست و يک تمدن برمي شمرد که به زعم او چهارتاي آن مرده زاد هستند. و هشت تايي هنوز فعال اند و هر دو مدعي هستند که الگوي منظمي پيدا کرده اند که ظهور، رشد، انحطاط و تجربه هر تمدن را نشان مي دهد و طبعاً هر دو اشاره مي کنند که تمدن غرب، ديري است که از بدايت خود دور شده است. » (39)
و « ساموئل هانتينگتون » در اثر خويش « برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني » مي نويسد:
« دست کم دوازده تمدن وجود داشته که هفت تاي آنها مرده و پنج تاي آنها زنده اند که عبارتند از تمدنهاي چيني و ژاپني، هندي، اسلامي و غربي ». (40)
در خصوص مرگ و نابودي تمدنها، اظهارات ويل دورانت قابل توجه است، او مي گويد: « تمدن نه امري است که جبلي انسان باشد، و نه چيزي که نيستي در آن راه نداشته باشد، بلکه امري است که هر نسلي بايد آن را به شکل جديد کسب کند، و هرگاه توقف قابل ملاحظه اي در مسير آن پيش آيد، ناچار پايان آن فرا مي رسد، انسان با حيوان تنها اختلافي که دارد در مسأله ي تربيت است، و در تعريف مي توان گفت: « وسيله اي است که مدنيت را از نسلي به نسل ديگر منتقل مي سازد » . (41)
موقعيت تمدن اسلامي
در بحث از « هويت تمدني »، اين يک ضرورت به شمار مي رود که جامعه مسلمانان به ويژه نسل جوان آنها، از ماهيت تمدن اسلامي خويش، آگاه شوند و به تأثير و تأثر متقابل آن بر ساير تمدنها واقف گردند. بر اين اساس، اشاراتي هر چند گذرا به منزلت و جايگاه تمدن اسلامي مي نمائيم. و در اين رهگذر جايگاه و منزلت تمدن اسلامي را از ديدگاه صاحبنظران و مورخان بيگانه، مورد بررسي قرار مي دهيم.ويل دورانت در اين باره مي نويسد:
« ظهور و انحطاط تمدن اسلامي از حوادث بزرگ تاريخ است. اسلام طي پنج قرن از سال 81 تا 597 هجري قمري ( 700 تا 1200 ميلادي )، از لحاظ نيرو، نظم، بسط قلمرو حکومت، تصفيه ي اخلاق و رفتار، سطح زندگاني، وضع قوانين منصفانه ي انساني و تساهل ديني، ادبيات، دانشوري، علم، طب، و فلسفه پيشاهنگ جهان بود » . (42)
نکته اي را که بايد دقيقاً بدان توجه داشت اين است که در فاصله ميان قرن پنجم تا قرن پانزدهم ميلادي که حدوداً هزار سال به طول انجاميد، در اروپا به عصر تاريکي و ظلمت و يا قرون وسطي معروف شد ولي همزمان با قرون وسطاي اروپا و در مقطعي از آن به گفته ويل دورانت ( 700 تا 1200 ميلادي ) دوره ي شکوفايي تمدن و فرهنگ اسلامي و ايراني است که در دوره ي ظهور انديشمندان بزرگي نظير ابوريحان بيروني و بوعلي سينا و فارابي و ابن رشد و امثال آنان مي باشد.
وي در ادامه سخن خود مي افزايد:
« جنان به نظر مي رسد که مسلمانان شريفتر از مسيحيان بوده اند؛ پيمانها را بهتر رعايت مي کردند، نسبت به مغلوبان رحيمتر بودند، و در تاريخ خود به ندرت دست به آن نوع وحشيگري هايي زدند که مسيحيان در هنگام تسلط بر بيت المقدس ( 493 هـ ق، 1099 م ) مرتکب شدند » . (43)
و در زمينه ي نفوذپذيري ممالک غربي از اسلام معتقد است:
« اسلام در جهان مسيحي، نفوذ گوناگون و بسيار داشت. اروپاي مسيحي غذاها، شربتها، دارو، درمان، اسلحه، استفاده از نشانهاي مخصوص خانوادگي، سليقه و انگيزه ي هنري، ابزارها و فنون صنعت و تجارت، و قوانين و راههاي دريايي را از اسلام فرا گرفت ». (44)
ولتر (45) مي گويد: « در دوران توحش و ناداني، پس از سقوط امپراطوري روم، مسيحيان، همه چيز را مانند هيئت، شيمي، طب، رياضيات و غيره، از مسلمانان آموختند و از همان قرون اوليه هجري ناگزير شدند، براي گرفتن علوم متداوله ي آن روزگار به سوي آنان روي آوردند » . (46)
گفتار برتراند راسل (47) نيز در اين خصوص قابل توجه است:
« تمدن اسلامي در بهترين ادوار خود از جهت هنر و از جهات فني، بسيار قابل ستايش بود، اهميت اين تمدن که نبايد آن را ناچيز گرفت، در اين است که وسيله ي انتقال بود. ميان تمدن قديم و تمدن جديد اروپا، عصر تاريکي حايل شد، مسلمانان و بيزانسي ها، دستگاه زاينده ي تمدن را نگاه داشتند و آن عبارت بود از تعليم و تربيت و کتاب و فراغت براي مطالعه و تحقيق، هر دوي اين ملل - يعني مسلمانان و بيزانسي ها - در برانگيختن مغرب زمين پس از درآمدن از بربريت مؤثر افتادند ». (48)
« هرمان راندل »، (49) انديشمند و استاد دانشگاه کلمبيا مي نويسد:
« مسلمين، در قرن دهم ميلادي، در اسپانيا، تمدني پديد آوردند که در آن تمدن، علوم از صورت عقايد مبهم عمومي درآمده بود و با صنايع و فنون زندگي علمي انطباق يافته بود. روي هم رفته مسلمين در قرون وسطي نماينده ي همان نوع فکر علمي و زندگي صنعتي بودند که ما امروزه به مردم آلمان نسبت مي دهيم ». (50)
آلفرد نورث وايتهد (51) نيز در مقايسه ي تمدن اسلامي با برخي از تمدنهاي مطرح دنيا مي نويسد:
« فرق تمدن رومي ها با تمدن مسلمانان و بيزانسي ها در اين بود که تمدني که رومي ها اشاعه مي دادند خود از جاي ديگري اقتباس شده بود، تمدن در دست ايشان صورت منجمدي داشت. انديشه ي متوقف شده و ادبيات تقليدي بود. بيزانسي ها و مسلمانان، خود تمدن بودند ». (52)
و بالاخره اين بخش را با بيان آقاي « کيم – وو – چونگ » (53) مؤلف کتاب « سنگفرش هر خيابان از طلاست » به پايان مي بريم: (54) « من کاملاً به اين حقيقت واقفم که تمدن کشور ايران طي هزاران سال عامل مهمي در انتقال فرهنگ ايراني به ساير نقاط بوده و به همين اندازه نيز مردم کشور ايران در خلال تاريخ هم از نظر مادي و هم معنوي نقش جهاني مؤثري در اشاعه فرهنگ و تمدن جوامع شرق و غرب ايفا نموده اند. » (55)
موقعيت تمدن غرب
به منظور بازشناسي « هويت تمدنيِ » هر جامعه، ناگزير بايد از موقعيت و جايگاه تمدن هايِ رقيب آن جامعه نيز اطلاع دقيق و کاملي موجود باشد. در زمينه ي هويت تمدن اسلامي « نيز، نيازمنديم که برخي از ويژگي هايِ تمدنِ غرب » را که نيرومندترين رقيب و معارض آن است، مورد شناسايي قرار دهيم.« توين بي » (56) معتقد است که تاکنون تمدنها در سه سطح جريان داشته اند، با اين احساس که گروه اول شامل تمدنهاي مصري مينويي و تمدن دره ي هند است، گروه دوم از تمدنهاي بابلي، يوناني ( هلني ) و تمدن هند و ايران متشکل است و گروه سوم عبارت مي شود از تمدنهاي غرب و ارتودوکس شرق ». (57)
در حقيقت او، تمدن غرب را جزو گروه سوم طبقه بندي تمدنها، برمي شمارد.
و « ساموئل هانتينگتون » نيز در ارزيابي تمدنها، تمدن غربي را يکي از پنج تمدن زنده تلقي مي کند. (58)
بر اين اساس، تمدن غرب، از تمدنهاي مطرح، گسترده و معارض با برخي از تمدنهاي ديگر است که موقعيت هاي تباين و يا تعامل ميان اين تمدن و سايرين، چالش هاي زيادي را برانگيخته است.
در باب منشأ پيدايش تمدن غرب، بيان « سيدني پولارد » (59) قابل تأمل است. او مي نويسد: « معمولاً مهمترين و اساسي ترين خصيصه هاي سنت غرب از جهان يوناني – رومي، يا از مسيحيت ابتدايي که به خاطر مختصر اصلاحاتي از مذهب يهود مشخص مي شود سرچشمه گرفته و يا از فعل و انفعال اين دو به وجود آمده اند. (60) » وي در ادامه اين بحث مي افزايد: « بسياري از تعاليم دنياي قديم و تمدن آن به امپراتوري بيزانس در شرق و دنياي اسلام در جنوب منتقل شد، و دنياي کاتوليک شمال از اين جريان کمتر بهره يافت. » (61)
توين بي معتقد است که تمدن غربي، در حدود هزار و سيصد سال عمر دارد و نتيجه مي گيرد که اين تمدن از کشورهاي منسوب به آن ريشه دارتر بوده و مثلاً از انگلستان با هزار سال سابقه ي تأسيس آن، قدمت بيشتري دارد و نيز از آمريکا با قدمت حدود دويست و پنجاه سال نيز به مراتب از سابقه تاريخي بيشتري برخوردار است. » (62)
برخي از تاريخنگاران متمايل به اين هستند که تمدن را همچون موجودي زنده بيانگارند که از جمله آنها « توين بي » است. وي در اثر مشهور خويش نام « مطالعه در تاريخ » که طي بيست سال (1934-1954) در ده مجلد انتشار يافت به بررسي، پيدايش و سقوط تمدنهاي عالم مي پردازد او در اين کتاب از بيست و چند تمدن انساني صحبت مي کند که همه آنها در مسير خويش مراحل مشابه و واحدي را طي مي کنند:
ولادت ، نمو، سقوط و انهدام ». (63)
« اسوالد اشپنگلر » نيز در نظريات خويش تا حدودي به « توين بي » نزديک مي شود. به عقيده او، تکامل هر يک از تمدنها به نحو چشمگيري با هم مشابه است و يا به عبارت او « داراي منطق متناظر » مي باشند و در خصوص تمدن غرب معتقد است که اين تمدن در قرون وسطي، بهار زندگي خود را طي کرده و در ايام رونق رنسانس، تابستان و در ايام رواج اصلاحات، پاييز زندگي خود را گذرانده و اکنون که کارهاي هنري عقيم شده و زمزمه ي سوسياليستها بلند شده است، فرهنگ غرب سخت غرق در زمستان حيات خود است. »(64)
به نظر مي رسد که نظريات « توين بي » و « اشپنگلر » در خصوص زوال و کاستي تمدن غرب، ديدگاه هاي منحصر به فرد نيست و برخي انديشمندان ديگر نيز عقايدي کم و بيش مشابه آنها بيان نموده اند.
اينک بي مناسبت نيست که برخي از اين اظهارات نقل شود:
« ساموئل هانتينگتون » در اين زمينه چنين مي نگارد: « آرمانهاي جهانيِ تمدن غرب، قدرت کشورهاي غربي که به طور نسبي در حال افول است و جسارت فرهنگي تمدنهاي ديگر باعث شده است که در رابطه ميان غرب و بقيه کشورها، دشواري هايي بروز کند. » (65)
« ويل دورانت » نيز مي نويسد: « هر چه از شرق به غرب برويم، سلوک مردمان بدتر مي شود. » (66)
در حقيقت او با اين بيان جنبه ي اخلاقي تمدن غرب و يا فرهنگ غرب را در معرض سستي و زوال مي بيند. « پل والري » ، (67) شاعر و نويسنده فرانسوي در نامه اي که به سال 1919 به يکي از دوستانش مي نويسد وحشت و نگراني خويش را از انهدام و سقوط غرب اين گونه بيان مي کند: « خود را با آن راهبان روزگار کهن شبيه مي يافتم که در بيرون صومعه ي خويش صداي فروريختن دنياي متمدن را مي شنيدند و جز به اين نکته که دنيا دارد به پايان مي رسد، به هيچ چيز باور نداشتند. » (68)
دکتر عبدالحسين زرين کوب پس از بيان اين مطلب مي افزايد: « گمان مي کنم هنوز هم مثل آن سالهاي بعد از جنگ اول مي توان پرسيد که بقاي تمدن غرب را که از درون ضايع شده است چه چيز تضمين مي کند؟ » (69)
در خاتمه اين مبحث، شايد اظهارات « توين بي »، از صراحت و در عين حال از مرارت و تلخي بيشتري نسبت به فرجام تمدن غرب، برخوردار باشد.
مي گويد: « تمدن غرب، آخرين نفسهاي خود را مي کشد. » (70)
پينوشتها:
1- هانتينگتون، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه محمدعلي حميد رفيعي، ص 61
2- دورانت، ويل و آريل، درسهاي تاريخ، درآمدي بر تاريخ تمدن، مقدمه ي کتاب.
3- همان.
4- Dawson
5- هانتينگتون، ساموئل، پيشين، ص 61
6- Spengler
7- همان
8- Valerstien
9- همان
10- Broudle
11- همان
12- Brinton
13- Christopher, John. B, Wolff, Robert Lee and Crane-Civilization-Brinton. Company, 1964, pp., 236-237.
14- Foresman
15- Scott
16- Scott and Foresman, Civilization, past and Present, Edition, 1954, p. 531. third
17- Huntington
18- هانتينگتون، ساموئل، پيشين، ص 205.
19- همان، ص 206
20- پولارد، سيدني، انديشه ترقي ( تاريخ و جامعه )، ترجمه ي حسين اسدپور پيرانفر، ص 184 .
21- R. Grousset
22- زرين کوب، عبدالحسين، تاريخ در ترازو، ص 271
23- همان، ص 207
24- پولارد، سيدني، انديشه ترقي، پيشين، ص 184
25- همان.
26- Rpger Garaudy
27- Appel Aux Vivants
28- اين کتاب در پاييز سال 1979 در فرانسه و ديگر کشورهاي فرانسه زبان اروپاي غربي در چهارصد صفحه بزرگ از جانب انتشارات Seuil پاريس منتشر شد و بي درنگ پژواکي گسترده و واکنشي شگرفت در همه محافل و مطبوعاتي به ويژه در همه دانشگاهها و مراکز تحقيقات ديني و فلسفي و سياسي و اقتصادي و اجتماعي جهان پديد آورد زيرا در حکم يک اعلام خطر بود. « روژه گارودي » براي سنجش و برآورد اين بحران و ريشه يابي و پيدا کردن راه رفع آن، پنج هزار سال تاريخ را از آغاز مرور مي کند و ديدار و گفت و گويي جهاني با تمدنهاي آسيايي، آفريقايي، آمريکاي لاتين، و به ويژه با تمدن و فرهنگ اسلامي دارد » ( نقل از صص 4 و 5 کتاب )
اين کتاب در زمستان سال 1362 به وسيله آقاي علي اکبر کسمايي ترجمه و در سال 1363 از سوي انتشارات هاشمي در حجمي بالغ بر 608 صفحه براي اولين بار در ايران به چاپ رسيد.
29- همان
30- R. Proudy
31- ماهنامه دانشگاه تهران، شماره ي 1، صص 13 و 14، مردادماه 1377
32- همان.
33- Motsopolos
34- ماهنامه دانشگاه تهران، شماره ي 4، ص 8، آبانماه 1378
35- همان.
36- خوانساري، دکترمحمد، منطق صوري، انتشارات دانشگاه تهران، ص 88 .
37- ماهنامه ي دانشگاه تهران، شماره ي 1، پيشين، ص 15.
38- پولارد، سيدني، انديشه ترقي، پيشين، ص 182.
39- هانتينگتون، ساموئل، پيشين 7، ص 66.
40- دورانت، ويل و آريل، تاريخ تمدن، ج1، ص 7
41- دورانت، ويل و آريل، تاريخ تمدن، ج4، ص 432.
42- همان.
43- همان، ص 433.
44- Voltaire
45- حکيمي، محمدرضا، دانش مسلمين، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سال 1356، ص 105
46- Bertrand Russel
47- همان، صص107- 108.
48- Herman Randal
49- همان، ص 123.
50- A. N. Whitehead.
51- وايتهد، آلفرد نورث، سرگذشت انديشه ها، ترجمه دکتر عبدالحسين گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 220.
52- Kimwoo-choong
53- چونگ، کيم – وو، سنگفرش هر خيابان از طلاست، ترجمه محمدسوري، انتشارات سيمين، ص 14 .
54- A. Toynbee /
55- پولارد، سيدني، انديشه ي ترقي، پيشين، ص 190.
56- هانتينگتون، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، پيشين، ص 66 .
57- Sidney Pollard/
58. پولارد، سيدني، انديشه ي ترقي، پيشين، ص 15 .
59- همان، ص 19.
60- توين بي، آرلوند، تمدن در بوته آزمايش، پيشين، ص 210
61. زرين کوب، دکتر عبدالحسين، تاريخ در ترازو، پيشين، ص 228
62- پولارد، سيدني، انديشه ي ترقي، پيشين، ص 180
63- هانتينگتون، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، پيشين، ص 284
64- دورانت، ويل و آريل، درسهايي از تاريخ، پيشين، ص 266
65- Paul Valery
66. زرين کوب، دکتر عبدالحسين، تاريخ در ترازو، پيشين، ص 287.
67- همان.
68- پولارد، سيدني، انديشه ي ترقي، پيشين، ص 183 و 186
شرفي، محمدرضا؛ (1379)، جوان و بحران هويت، تهران: انتشارات سروش، چاپ ششم