آزادی

به پیش، فرزندان یونان! کشور خود را آزاد کنید! فرزندان، همسران و آرامگاه پدران و پرستشگاه های خدایان خود را آزاد نمایید. همه آنها در خطرند: اکنون بجنگید! ( Aeschylus, The Persians. 472 BC )
چهارشنبه، 13 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آزادی
آزادی

 

نویسندگان: کوین هریسون و تونی بوید
مترجمان: عبّاس علی رهبر، حسن صادقیان، کمارعلیا، میر قاسم سیدین زاده



 

به پیش، فرزندان یونان! کشور خود را آزاد کنید! فرزندان، همسران و آرامگاه پدران و پرستشگاه های خدایان خود را آزاد نمایید. همه آنها در خطرند: اکنون بجنگید!
( Aeschylus, The Persians. 472 BC )
اگر تمامی انسان ها به جز یکی از آن ها دارای یک عقیده باشند و عقیده آن مخالف با عقیده آنان باشد خاموش کردن عقیده آن فرد توسط دیگران به همان اندازه غیر قابل توجیه است که آن فرد دارای قدرت می بود و عقیده همه را خاموش می کرد.
J. S. Mill, On Liberty, 1859 .
آزادی به مثابه یک استبداد هوشمند نیست که همه اقدامات انجام شده بر مبنای آن، به کمال رسیده باشند بلکه آزادی، به بارآورنده کمال تدریجی است. این طور نیست که آزادی همیشه و در همه شرایط، ارائه گر حکومتی کاردان و بی نقص باشد، بلکه به بدنه جامعه یک پویایی، انگیزه و نیرویی می دمد که بدون وجود آن هرگز وجود نمی داشتند و منجر به نتایج شگرفی نمی شدند.
Alexis de Tocquveille, Diary, 25th August 1831
همه با قانون شکنی، مخالف و علاقمند به آزادی هستند با این حال، درباره آزادی و نه هنجارشکنی توافق عامی وجود ندارد. آزادی از زمان شکل گیری آن در دولت شهرهای یونان باستان و دموکراسی های آن ها، همیشه یک امر مطلوب سیاسی برای افراد، سازمان ها و جامعه تلقی شده است. حریت (1) یا آزادی مزیت های زیادی در جلب حمایت های سیاسی مردم داشته است. به نظر می رسد آزادی به معنای این باشد که هر فردی، بتواند خواسته های خود را انجام دهد. احتمالاً همه افراد متفق القول خواهند بود که آزادی صرفاً به دلیل ابهامی که در تعریف و حوزه خود دارد مورد حمایت گسترده است.
امکان دارد مردم درباره نظریه سیاسی اطلاعات زیادی نداشته باشند ولی آنها به منظور خود از آزادی کاملاً واقف هستند. معمولاً مردم صرفاً زمانی پی به آزادی می برند که به وسیله اقدامات خودسرانه سایر افراد به نحوی غیر قانونی یا ناعادلانه از آزادی محروم می شوند. بنابراین آزادی روابط انسان را دربر می گیرد و آشکارا در بسیاری از جهات مالی، فیزیکی و سیاسی، با قدرت ارتباط دارد. برخی افراد در مقام قدرت سعی می کنند آزادی را معمولاً با مستمسک قرار دادن منافع همگانی یا یک اصل برتر سودمند برای کل جامعه یا انسان ها محدود کنند. حدود دو قرن است که آزادی و برابری که البته در برخی مواقع، تضادهایی هم با هم داشته اند بار سیاست مدرن را به دوش کشیده اند. برخی از منتقدان و معمولاً گرایشات چپ سیاسی عنوان نموده اند که آزادی بدون وجود یک سطح بزرگ تر از برابری اقتصادی و اجتماعی بین مردم عمدتاً بی معنا خواهد بود. اشخاص دارای ثروت و قدرت می توانند از آزادی خود برای محدود کردن آزادی بسیاری دیگر استفاده کنند. عده دیگری از منتقدان که عمدتاً از لیبرال های کلاسیک و نو و نیز از اعضاء جناح راست نو محافظه کارند، اظهار می دارند که آزادی چنان ارزش مهمی در جامعه دارد که همیشه باید آن را بر برابری مقدم داشت. آن ها می گویند یک فرد می تواند آزادی داشته باشد ولی این آزادی ضرورتاً متضمن برابری بیشتر در جامعه نیست. در صورتی که برابری به عنوان یک هدف سیاسی فوق همه اهداف دیگر در نظر گرفته شود، حتی اگر آزادی سرکوب نشود آسیبی که به آن به عنوان یک هدف سیاسی وارد می شود، حتمی خواهد بود. علم سیاست غربی از انقلاب کبیر فرانسه به این طرف عمدتاً مباحثه ای بین این دو مفهوم بنیادین بوده است و به طور کلی، این آزادی بوده که برابری غالب آمده است.

آزادی: یک نقطه شروع

تفاوتی که برخی متفکرین بین دو واژه liberty و freedom قائل می شوند اهمیت زیادی ندارد. Liberty با نوع نظام سیاسی موجود در جامعه، وجود محدودیت های قانونی بر قدرت دولت و آزادی های تضمین شده در قانون اساسی در ارتباط است. معمولاً دو واژه را به جای هم دیگر به کار می برند. در مباحث سیاسی، روش های زیادی برای پرداختن به مفهوم آزادی وجود دارند. بحث ما به صورت تبیین مفاهیم زیر خواهد بود.
- آزادی فردی
- آزادی عقیده و بیان
- آزادی بر اساس قانون
- آزادی اقتصادی
- مالکیت و آزادی
- آزادی ملی.

آزادی فردی

آزادی فردی عنصر اساسی اندیشه سیاسی لیبرال غربی است و در میان اکثر ملت ها تبدیل به بخشی از مباحثات سیاسی شده است. این جنبه از آزادی شامل آزادی بیان، آزادی گفتار، آزادی مذهب، و آزادی تردد ( عبور و مرور ) می شود. آزادی با دیگر عنصر اساسی لیبرالیسم ( به خصوص در شکل کلاسیک آن ) یعنی دولت حداقلی ارتباط دارد. دولت به عنوان یک تهدید بالقوه برای آزادی تلقی شده است و قدرت و دخالت آن در جامعه باید در ممکن ترین سطوح حداقلی مطابق با مقتضیات قانونی، نظم و عدالت نگه داشته شود.

آزادی عقیده و بیان

اکثر نظریه پردازان آزادی معتقدند باید اجازه رقابت آزادانه آراء آکادمیک، مذهبی و سیاسی وجود داشته باشد تا مشکلات جامعه حل و امکان پیشرفت و کارکرد سالم آن فراهم شود. آزادی بیان یک اصل اساسی تفکر لیبرالی است که بدون آن سایر آزادی ها امکان وجودی ندارند. آزادی عقیده با تلاش به کسب بسیاری از اهداف مطلوب سیاسی و اجتماعی دیگر از قبیل تلاش برای دستیابی به یک شیوه زندگی بهتر و مرفه تر و کوشش های دولت برای ارتقاء رشد اقتصادی، کاهش جرائم و از بین بردن فقر در ارتباط است.

آزادی بر اساس قانون

یکی از مهم ترین جنبه های آزادی در سنت سیاسی غربی آن است که باید محدودیت هایی بر آزادی وجود داشته باشند تا آزادی معنا پیدا کند. این محدودیت ها ممکن است ممنوعیت ها و احکام داخلی باشند که درصدد رهانیدن یک فرد از قیداحساسات غیر منطقی آزاد و مشتاق نمودن آن ها به تحصیل آزادی برای دنبال کردن اهداف واقعی در زندگی هستند. برخی از محدودیت ها، محدودیت هایی هستند که ممکن است محدودیت های هنجاری خوانده شوند. محدودیت هنجاری، اصول اخلاقی، ارزش ها و عرف های اجتماعی محدود کننده رفتار افراد را می پذیرد. به هر حال، تقریباً همه بحث های مربوط به آزادی ناگزیر از تحلیل مفهوم آزادی بر اساس قانون هستند. منظور از آزادی بر اساس قانون، آن است که حوزه هایی از زندگی اجتماعی وجود دارند که به وسیله خودآگاهی یا ارزش های اخلاقی و عرفی تنظیم نشده اند و بنابراین لازم است از طریق مداخله قانونی، محدودیت های شفاف و مشخص بر رفتارهای اجتماعی آن حوزه ها، مقرر شوند در کنار محدودیت ها، وجود مجازات های معین حاکم نقض محدودیت ها ضروری خواهد بود.

آزادی اقتصادی

آزادی اقتصادی، به معنای حق افراد و بنگاه ها برای دنبال کردن آزادانه اهداف اقتصادی خود، رها از مقررات و دخالت های ناروای دولت در فعالیت بنگاه ها و بازار آزاد است. صاحبان بنگاه های تجاری باید قادر به اداره کردن شرکت های خود با هدف افزایش سود و رشد باشند تا بتوانند نیروی کار لازم را با شرایط مناسب و هم راستا با مقتضیات تجاری استخدام کنند. کارگران باید بتوانند رها از مقررات و تکالیف دولتی، قراردادهای مربوط به شرایط کار و دستمزد را منعقد کنند. بنابراین آزادی لازمه ارتقاء بازدهی اقتصادی و عقلانیت به نفع همگان در جامعه است.
کار و استخدام یک بخش بسیار مهم از تصورات اغلب مردم در مورد آزادی را تشکل می دهند. آن ها نقش مهمی در ایجاد هویت فردی و خویشتن شناسی داشته است که برای آزادانه عمل کردن مردم حائز اهمیت است. درآمد بالاتر و رفاه بیشتر، احساس آزادی عملی دو چندانی به مردم می دهند و قدرت انتخاب آن ها را ارتقاء می بخشند. آزادی بدون بعد اقتصادی صرفاً تئوریک باقی خواهد ماند. این امر می تواند به نفع دشمنان آزادی باشد. یک فرد گرسنه به سادگی آزادی های تئوریک را در مقابل تغذیه شدن رها خواهد نمود. مداخله دولت برای برقراری یک توازن بین کارفرما و کارگر و بین تولید کننده ها و مصرف کنندگان می تواند ضروری باشد. ممکن است کارفرمایان به بهره کشی ظالمانه از کارگران روی بیاورند و اتحادیه ها برای تحمیل شرایط نامناسب بر کارگران و دستمزدهای آنان فشار بیاورند، از طرفی، بنگاه ها بعضاً برای دست کاری قیمت کالاها در بازار به منظور استثمار مشتریان همدست می شوند. بنابراین، ممکن است بازار آزاد، در عمل، برای منفعت برابر همگان و ارتقاء آزادی اقتصادی همگان فعالیت نکند. مفهوم نفع بالاتر در جامعه می تواند مستلزم قوانین، قواعد، نظارت ها، مقررات و مالیات هایی برای تضمین یک میزان بیشتر از آزادی در بازار باشد.

حق مالکیت و آزادی

اساساً دارائی می تواند دو معنا داشته باشد: دارائی به معنای شخصیت یک فرد و به معنای متعارف کالاها، ثروت و زمین. افراد، مالک کل دارائی شخصی خود و اهلیت های مربوط به آن هستند. حق مالکیت مبنایی است که بر اساس آن اشخاص می توانند توان و قدرت خود را برای افزایش آزادی گسترش دهند. از این رو، محدودیت های موجود برای آزادی بیان، سوء استفاده از حقوق مالکیت فرد برای ابراز دیدگاه هایش محسوب می شود. به همین ترتیب، حبس بدون محاکمه، یک سوء استفاده از حق مالکیت بر تن یک فرد، برای برخورداری از آزادی حرکت، به وسیله اعمال محدودیت های ناروا بر آن است. به هر روی، در سنت رواقی (2) می شد ادعا نمود شخصی که به ناحق زندانی شده همچنان مالکیت آزادی اندیشه و تفکر را به ویژه در صورتی که به کتب دسترسی می داشت دارا بود. معنای مرسوم عبارت مالکیت در کالاها و ثروت مادی محسوس تر است.

سنت رواقی

زنون آتنی مدرسه فلسفه رواقی را در اواخر قرن چهارم قبل از میلاد تأسیس کرد. رواقی گری در جستجوی فضیلت به عنوان بزرگ ترین مطلوب است و می آموزد که خویشتن داری یک فرد در مقابل احساسات و هیجانات خود به خصوص در برابر ناملایمات و مصیبت ها نشانه یک انسان خوب بودن است.
از یک نقطه نظر لیبرالیستی، در صورت افزایش ثروت یک فرد، آزادی او نیز به لحاظ استفاده از گزینه های عملی افزایش خواهد یافت. به علاوه مالکیت اموال به وسیله گروه ها، سازمان ها و اشخاص حقیقی به عنوان یک ابزار کنترل کننده قدرت دولت عمل می کند و بنابراین احساس امنیت بیشتری به جامعه می دهد. در اینجا ممکن است سوسیالیست ها متذکر این نکته شوند که تمرکز بیش از حد ثروت در دستان اشخاصی معدود، احتمالاً آزادی آن عده را به قیمت آزادی اکثریت مردم، گسترش خواهد داد.

آزادی ملی

آزادی ملی با مفاهیم ملت و دولت ارتباط دارد. دکترین تعیین سرنوشت ملی که ابتدا در معاهده ورسای (1919) به عنوان یک اصل بنیادین جامعه بین المللی و حقوق بین الملل گنجانده شده، جلوه سیاسی آزادی ملی است. بر اساس این دکترین، تمامی ملت ها حق حکومت بر خود را دارند و برای این که آزادی ملی یک واقعیت سیاسی داشته باشد یک ملت باید قادر به اداره خود بدون زیر سلطه یا کنترل بودن ملتی دیگر باشد. این مفهوم خودمختاری انحصاری، مشخصه اصلی حاکمیت یعنی مهم ترین ویژگی دولت می باشد. بنابراین، ایجاد دولت ملی یک هدف آرمانی برای یک ملت در جستجوی آزادی است، زیرا دولت به محض تأسیس، حقوق انحصاری قانونی و سیاسی را در داخل قلمرو ملی اعمال خواهد کرد. بنابراین، از طریق وجود دولت است که آزادی ملی متجلی و رنگ واقعیت به خود می گیرد.

برخی از یاریگران مهم تئوری آزادی

آزادی محبوب ترین آرمان سیاسی و اجتماعی دنیای مدرن است. از این رو بسیاری از اندیشمندان سیاسی آزادی را بدیهی پنداشته و به بحث درباره سایر مفاهیم سیاسی از قبیل نظم، تکلیف، حکمرانی مطلوب و رهبری سالم سیاسی گرایش یافته اند. بررسی آزادی از منظر تعدادی از متفکران بزرگ سیاسی خالی از لطف نخواهد بود. یک ارزیابی مختصر از آراء آنان بحث را جذب خواهد کرد.

افلاطون

رساله جمهوری افلاطون تلاشی برای تعریف عبارت عدالت و مشخص نمودن ویژگی های دولت مطلوب است. افلاطون عقیده داشت که آزادی مقید به خویشتن داری و اخلاق است. او در مورد اینکه بدون وجود هر گونه محرک اخلاقی در میان مردم، قانون قادر به ایجاد شرایط اخلاقی مفیدی در جامعه باشد تردید داشت. با این وجود، او مخالفتی با اجرا شدن اخلاق به وسیله قانون ندارد. افلاطون معتقد بود افراد، بدون عقل و خویشتن داری، نمی توانند به آزادی برسند. او همچنین در مورد اینکه اکثر مردم متصف به صفات ضروری مزبور باشند تردید داشت. مطمئناً برای افلاطون، آزادی مستلزم وجود دموکراسی نبود. او هوشیارانه از این واقعیت آگاه شده بود که تأکید بر آزادی ( که توسط آتنی ها دموکراسی خوانده می شد ) مردمی بی نظم بار آورده که بدون داشتن خویشتن داری، دسته بندی هایی را ایجاد کرده اند. به زعم افلاطون، این دسته بندی ها چنان بی نظمی ای را به وجود آوردند که به طور اجتناب ناپذیری، خودکامگی ها و دیکتاتوری ها از دل آن برآمدند. حکومت های خودسر و ستمگر و فقدان آزادی، مشخصه های بارز نظام های خودکامه و دیکتاتور و البته سرانجام آزادی های دموکراتیک به شیوه آتنی هستند.

رواقیون

فلسفه رواقی رومی تأکید می کرد که امکان آزادی در درون ذهن یک فرد، قطع نظر از شرایط خارجی وجود دارد. خویشتن داری و تأمل در زندگی حتی به برده و زندانی نیز اجازه آزاد بودن را در یک مفهوم معنادار می دهد. برده می تواند صرف نظر از وضعیت حقوقی و محدودیت های جسمانی که بر او بار شده اند به توسعه عادت های فکری که او را قادر به آزاد بودن در ذهنش می سازند بپردازد. به عنوان آخرین راه حل، برده دارای حق انتخاب بین اطاعت یا مرگ است و چنان انتخابی یک اعلام آزادی است.

نیکولو ماکیاولی

در مباحثات، ماکیاولی خواستار ایجاد یک جمهوری به عنوان تجسم ارزش مثبت آزادی شده است. برای او، خودفرمایی اساساً چیز یکسانی با آزادی بود هر چند مردم بهره مند از چنین آزادی به مانند مردم جمهوری روم محدود بودند به تأثیرگذاری سیاسی به وسیله طیفی از عوامل سیاسی و اجتماعی که خودفرمایی را محدود به ثروتمندان، صاحبان قدرت و تحصیل کرده ها می نمود. ماکیاولی این شیوه جمهوری روم را تحسین نمود. آزادی بر حسب خودفرمایی، به معنای دموکراسی مستقیمی که در آتن باستان وجود داشت نبود. ماکیاولی در دیگر اثر سیاسی مهمش شهریار (1513) مباهات می کند به اعمال آزادی به وسیله یک مرد بزرگ، یک شخصیت نیرومند، فردی که در جستجوی قدرت و استعداد خود تا حدی پیش می رود که صرفاً به وسیله اعمال سایر انسان هایی که به طور یکسان به اعمال آزادی هایشان در بیشترین حد خود پرداخته اند محدود می شود.

توماس هابز

هابز در اثر لویاتان (1651)، نظم و امنیت را به عنوان اهداف سیاسی والاتر از آزادی قرار می دهد. انسان ها در یک دولت طبیعی، شرایطی که در آن حکومت وجود نداشت، آزاد بودند ولی این امر صرفاً منجر به یک وضعیت ایستای دائمی مناقشات همگانی می شد که در آن فقط آزادی قوی ترین ها شکل واقعیت به خود می گرفت. به نظر هابز، ایجاد دولت یک واکنش منطقی به فزونی آزادی قبلی موجود در دولت طبیعی بود. آزادی صرفاً از طریق نظم ایجاد شده به وسیله دولتی قدرتمند ممکن بود. به مجرد ایجاد دولت، می شد آزادی را در نظم حاصل از تأسیس دولت و در حوزه هایی از زندگی که توسط قانون ممنوع یا محدود نشده بودند یافت، این نظریه در اندیشه سیاسی مدرن با عنوان آزادی منفی توصیف شده است. برای هابز، حوزه حریم خصوصی که باید بیرون از دخالت های دولت قرار داشته باشد به طور قابل توجهی کوچک است و به عقیده وی باید کوچک باقی بماند. هابز در برابر این عقیده که آزادی تابعی از حکومت و دموکراسی است به شدت مقاومت می کرد. دموکراسی به سرعت به داخل خشونت و هرج و مرج دولت طبیعی خواهد غلتید و با وجود چنین فاجعه ای آزادی سرکوب خواهد شد.

جان لاک

لاک در کتاب دو رساله درباره حکومت (1690) قانون را وسیله ای دانسته که به وسیله آن، آزادی حمایت و ارتقاء می یابد. وی معتقد است که حکومت را باید به عنوان خدمتگذار مردم و به همین نحو، وسیله ای برای حفظ آزادی در نظر گرفت. بهترین راه برای انجام این کار، تضمین محدودیت شدید حکومت در کارکردهای خود می باشد. کارکردهای حکومت اساساً محدود به محافظت از حقوق و نظم داخلی، دفاع در مقابل دشمنان خارجی و افزایش مالیات لازم برای وظایف ذکر شده می شوند. آزادی از این لحاظ، با ضوابط سازگار با آزادی منفی تعریف شده است؛ هر چیزی که به وسیله قانون محدود نشده باشد و مستعد بهره برداری افراد است. به عقیده لاک، وجود یک محدوده بزرگ از حریم خصوصی که مصون از تعرض دولت باشد ضروری است. به واقع، او اعلام کرد بعد از حق حیات، حق برداشتن بیشترین میزان ممکن آزادی مهم ترین حق است.

ایمانوئل کانت

خلاصه بسیاری از آثار کانت به ویژه کتاب های
Critique of pure reason (1781), critique of judgement (1790), critique of practical reason (1788)
عبارت است از برقراری ارتباط بین آزادی و نیکی کردن ارادی. کانت می گوید تمامی انسان ها درصدد نیکی کردن هستند و تلاش می کنند با ادامه دادن به آن، به درکی منطقی از عالم برای کشف اهداف زندگی برسند. انسان ها صرفاً هنگامی می توانند خود را واقعاً آزاد بنامند که اعمالشان به منظور نیل به این اهداف باشند.

ژان ژاک روسو

روسو در قرارداد اجتماعی (1762) ابراز کرده است که آزادی واقعی در تبعیت از قانونی که ما برای خودمان مقرر کرده ایم نهفته است. این خود را در یک قرارداد اجتماعی نمایان می کند که ایجاد کننده جامعه مدنی و سیاسی و اراده همگانی متعاقب آن است که توافق عمومی برای تبعیت از قانون را می سازد. قوانین تا زمانی که با اراده همگانی موافق باشند اعتبار دارند و آزادی با تبعیت از این قوانین به دست می آید. روسو حتی از متوسل شدن دولت به قدرت برای اجبار مردم به آزاد بودن حمایت می کند. تصور روسو از اراده همگانی و ارتباط آن با آزادی مورد توجه و بحث های فراوانی بوده است. از طرف دیگر، ایده اراده همگانی، فراهم کننده توجیه عقلانی برای رژیم های سیاسی فراگیر و مستبد بوده و بهانه لازم برای دخالت پاسداران خویش خوانده (3) اخلاق عمومی درحوزه غیر سیاسی و شخصی زندگی را فراهم می آورد. از این رو، این ایده به عنوان تهدیدی اساسی برای آزادی تلقی و محکوم شده است. از طرف دیگر، می توان ادعا کرد که اراده همگانی صرفاً یک شیوه مبهم و پیچیده تعیین یک محدودیت مردمی بر اعمال حکومت و مسئول ساختن آن در مقابل مردم است.

هنری بنیامین کنستانت

کنستانت به عنوان یک لیبرال فرانسوی، در آثار فراوانش به تدوین آراء خود در مورد بسیاری از جنبه های علم سیاست مبادرت کرده است. کنستانت در سخنرانی مهمش در سال 1819 تفاوت های چشمگیری بین چیزهایی که وی آزادی پیشینیان و آزادی مدرن می خواند قائل می شود. آزادی پیشینیان متکی بر بردگی و جنگ و محدود به شهروندانی بود که در شورهای مجلس مشارکت می کردند. به عقیده کنستانت، این شکل از آزادی حقوق افراد را تأمین نمی کند. به واقع، آزادی پیشینی اساساً شکلی از امتیاز انسان آزاد بر برده بود. برخلاف آن، آزادی مدرن، برابری افراد در مقابل قانون و نیز آزادی آن ها به پیگیری منافعشان را تضمین می کند. کنستانت نظریه خود را برای زیر سوال بردن ایده اراده همگانی روسو به کار برده است. به عقیده او آزادی مدرن مبنای حکومت نمایندگی است و دولت برای حمایت از منافع افراد به وجود آمده است.

کارل مارکس

برای مارکس و پیروان او آزادی بر اساس سرمایه داری غیر ممکن است. نظام به شدت استثمارگر سرمایه داری هم طبقه کارگر را ضعیف می کند و هم استثمارگران سرمایه دار را به مرحله ای تنزل می دهد که بردگان نظام باشند. امکان دارد کسانی که ابزار تولید را در کنترل خود دارند تا حدی آزادی بیشتری از کسانی که صرفاً کار خود را برای ادامه زندگی دشوارشان می فروشند داشته باشند، اما هر دو طبقه بورژوا و کارگر به طور یکسان از یک آزادی برخوردارند که صرفاً کار و مصرف می شود.

سرمایه داری

نظام اقتصادی که در آن دارائی ( ثروت ) به مالکیت خصوصی در می آید و کالاها و خدمات برای به دست آوردن سود تولید می شوند اختیار بازار در دست نیروهای ( عوامل ) بازار است که در طول پنج قرن اخیر توسعه یافته و به نیروی محرک اقتصادی در اقتصاد جدید جهانی بدل گشته اند.
برخی از مارکسیست های مدرن ادعا می کنند که صدمه سرمایه داری به آزادی حتی بیشتر از میزان تحلیل مارکس در قرن نوزده است. سرمایه داری معاصر چنانچه مارکسیست های جدید می گویند کارگران را به وسیله القائات فکری ایدئولوژیکی برده می سازند و آنان را مطیع یک نظام به شدت استثمارگر سیال می کنند. کارگران معاصر در جوامع سرمایه داری با زنجیرهای طلا به بند کشیده شده اند: نیرنگ های مادی سرمایه داری مصرفی، ماهیت اصلی استثمارگر سرمایه داری را تا حدودی مخفی ساخته است ولی سرمایه داری همچنان دشمن پیشرفت قابلیت های انسان در یک شرایط آزادی واقعی است.

جان رالز

جان رالز با حمایت خود از سوسیال دموکراسی در کتاب نظریه عدالت (1971) ادعای آزادی در یک جامعه نابرابر را کرده است. او گفته است که هر فردی حق برخورداری از بیشترین آزادی ممکن همراه با میزان یکسانی از آزادی مجاز برای دیگران را دارد. او آزادی را با مؤلفه های نسبتاً مضیقی تعریف کرده است: آزادی بیان و حرکت، و مشارکت در نظام دموکراتیک. رالز همچنین بر اهمیت برخورداری هر فرد از منابع مادی مقتضی برای بهره مندی از آزادی اش تأکید می کند. او برابری مادی را مطالبه نمی کند و صرفاً وجود منابع مادی مقتضی برای همگان را ضروری می داند. برای رالز، آزادی و نه برابری اولویت برتر در سیاست است. آزادی نباید قربانی دستیابی به برابری بیشتر مادی شود. با این وجود، رالز وجود یک دولت رفاه اجتماعی را برای تضمین اینکه فقیرترین افراد جامعه منابعی در تلاش برای نیل به آزادی بیشتر خواهند داشت لازم می داند.

میل و برلین: دو متفکر برجسته آزادی

در این قسمت به بحث از مسائل آزادی در ارتباط با نظریات جان استوارت میل و آیزایا برلین می پردازیم. فقط برخی از شاخص های مشارکت آنان در مباحث مربوط به معنای آزادی را مطرح خواهیم کرد.

جان استوارت میل

رساله دباره آزادی (1859) میل به درستی به عنوان یکی از مطالعات کلاسیک درباره آزادی و آزادی در جامعه به شمار می آیند. آراء او به ویژه با مفاهیم آزادی منفی در ارتباط است. میل ادعا می کند آزادی، مبنای رشد اخلاقی افراد، جامعه، کشف حقیقت و مبنای پیشرفت کامل ابتکار و استعداد بشری است. آزادی انتخاب، به مردان و زنان اجازه می دهد آنچه را که آنها را سعادتمند خواهد کرد برگزینند و فقط افراد، و نه دولت ( هر چقدر هم که روشنفکر باشد ) تشخیص خواهند داد که چه چیزی آن ها را خوشبخت می سازد.
میل به مانند اکثر لیبرال های قرن نوزده، یک تهدید قابل توجه از رشد دموکراسی توده ای را برای آزادی احساس می کرد. افراد از یک حریم خصوصی برخوردار بودند که در آن، قادر به عمل و تفکر به نحوی که خود مناسب می دیدند بودند. حوزه ای که به عنوان مانعی در مقابل افکار عمومی و خطرناک تر از آن خودکامگی اکثریت عمل می کرد. میل تمایزی بین اعمالی که صرفاً یک فرد را متأثر می کنند و محدودیت بر آن ها موجه نیست و اعمالی که بر دیگران تأثیر می گذارند و ممکن است به وسیله افراد دیگر یا دولت محدود گردند قائل می شود:
تنها موردی که افراد بشر مجازند به تنهایی یا دسته جمعی، معترض آزادی عمل هر کدام از همنوعان خود شوند زمانی است که اصل صیانت ذات به خطر افتاده باشد. تنها هدف موجهی که به پاس تأمین آن می توان بر هر کدام از افراد جامعه متمدن، حتی برخلاف اراده خودشان، اعمال قدرت کرد این است که مانع از زیان رساندن وی به دیگران گردید. نفع خود او، مادی باشد یا معنوی، نمی تواند توجیه مناسبی ( برای زیان ) باشد. نمی توان اجبار او به انجام یا ترک انجام عملی را به دلیل اینکه آن فعل یا ترک فعل او را خوشبخت خواهد کرد به این دلیل که به عقیده دیگران چنین اقدامی عاقلانه یا حتی به حق خواهد بود موجه دانست. می توان او را نکوهش کرد یا برای او استدلال نمود یا او را متقاعد ساخت یا از او خواهش کرد ولی نمی توان او را مجبور یا در موردی که او به نحو دیگری عمل می کند به دیده فاسد ( گمراه ) به او نگریست. برای توجیه محدود نمودن او، باید اینکه رفتار منتسب به او برای فرد دیگری زیان آور است ارزیابی و ثابت شود. تنها قسمت از رفتار هر کس که او برای آن جوابگوی جامعه است قسمتی است که به دیگران ارتباط پیدا می کند. در قسمتی که فقط مربوط به خودش می شود استقلال ( آزادی ) او بر اساس قانون مطلق است. فرد بر ذات، فکر و جسم خود حاکم است. (4)
این تمایز را می توان تمایزی صریح دانست. ولی بسیار به ندرت اتفاق می افتد که عمل شخصی بر دیگران تأثیرگذار نباشد. برای نمونه ممکن است تصور شود خودکشی، آخرین مرحله آزادی فردی است، هر چه هم سایر محدودیت ها بر آزادی فردی وجود داشته باشد فرد می تواند قدرت تصمیم گیری برای از بین بردن زندگی خود را حفظ کند، فرد دیگری ضرر نخواهد دید. با این وجود، خانواده، دوستان و شبکه های ارتباط اجتماعی که فرد در آن ها زندگی می کند به وسیله خودکشی وی، عمیقاً متأثر خواهند شد. استعمال دخانیات به عنوان مثالی دیگر، ممکن است فقط به سلامتی یک فرد زیان برساند ولی منابع خدمات بهداشتی را که می تواند در جای دیگری به کار آید صرف خود خواهد کرد بنابراین استعمال دخانیات نمی تواند جدا از پیامدهای اجتماعی اعمال یک فرد در نظر گرفته شود. برای میل، محدودیت های مقرر بر افراد تنها زمانی قابل دفاع هستند که وضع آنان برای حمایت از دیگران در مقابل ضرر ضرورت داشته باشد. مشکلی که بلافاصله نمایان می شود مشکل تعریف ماهیت ضرر است. بعضاً تعریف ضرر به قدری موسع است که آن را می توان برای توجیه هر گونه محدودیتی به کار برد. اغلب ممکن است پورنوگرافی، کفر نویسی و خشونت های سینمایی برای سرگرمی، دربرگیرنده ضرر مستقیم به دیگران نباشند ولی می توان ادعا کرد که از نبود محدودیت در این حوزه ها، ضروری بلند مدت متوجه افراد و جامعه خواهد شد. به عقیده میل، آزادی نباید ناقض حقوق و آزادی های افراد دیگر باشد. در واقع، تمامی نظام های دموکراتیک غربی بر این اصل بنیان نهاده شده اند هر چند مشکلات اعمال عملی آن، مباحث سیاسی مدرن را تشکیل می دهند. با وجود اینکه برداشت میل از آزادی تأثیر زیادی به ویژه بر دنیای انگلیسی زبان و به طور کلی جوامع دموکراتیک غربی داشته است، اعتبار جهانی آن محل تردید است. جوامع انتظام یافته نیز می توانند به تقویت دوست داشتن حقیقت، کرامت انسانی و اصالت فرد بپردازند. شاهدان این مدعا ( شهر ) اسپارتای قدیم، اسلام در قرون وسطا و سوئیس پیرو کالون در طول قرن شانزدهم هستند. باید خاطرنشان گردد که مفهوم آزادی فردی مفهومی نسبتاً جدید است. اشخاص معدودی پیش از قرن نوزده آزادی را مطابق با معیارهای میل و لیبرال های مدرن تعریف کرده اند.

آیزایا برلین

آیزایا برلین در کتاب دو مفهوم آزادی (1958) نظریات بسیار ریشه دار آزادی مثبت ( آزادی بر عمل ) و آزادی منفی ( یا آزادی از محدودیت خارجی ) را مطرح کرده است.

آزادی مثبت

این آزادی مستلزم برخوردار بودن افراد از حق انتخاب در مورد اعمالشان است. معمولاً آنچه را ما برای عمل انتخاب می کنیم همان چیزی است که ما آن را اراده می کنیم، اما از آنجائی که انتخاب ها می توانند به وسیله نگرش های اینترناسیونالیستی به تکالیف اجتماعی تعیین شوند این امر همیشه صادق نیست، آنچه انجام آن درست است با آزادی وجدان ارتباط پیدا می کند. بنابراین مؤلفه بسیار نیرومند آزادی مثبت عقیده بر قادر بودن نوع بشر برای کوشش در جهت رسیدن به توانائی کامل خود است. آزادی مثبت متضمن قابلیت افراد برای حمایت از فردیت خود به وسیله منطق است. برای گسترش فرصت های آن ها آموزش ضروری است. دولت می تواند به افراد فقیر کمک های مالی و سایر مساعدت ها را در جهت این هدف اعطا کند همان گونه که نولیبرال های اواخر قرن نوزدهم و لیبرال های مدرن و سوسیالیست ها ( از این نظر ) حمایت کرده اند.
آزادی مثبت بازتاب کننده اراده فرد برای استفاده از توان و عقل خود برای دفاع از خود در مقابل سایر افراد، و ایستادگی و تلاش برای دستیابی به توانمندی های کامل خود است. تأدیب نفس یک اصل مهم در این جلوه از آزادی می باشد که دربرگیرنده سرکوب جنبه هایی از شخصیت یک فرد است که ممکن است مانع از دستیابی به خود متعالی ( استعلائی ) بشوند. آن همچنین شامل آزمودن محدودیت های خود فرد و محدودیت هایی که جامعه بر او تحمیل می کنند می شود. افراد موفق، در تمام برهه های زندگی آزادی را در چنین چهارچوبی می بینند و نه در یک شکل بی روح منفی که صرفاً به حال خود گذارده شده است. در هر صورت، آزادی مثبت منتقدان خود را داشته است.
آن افرادی که قادر به دستیابی به خود متعالی خویش به وسیله تأکید بر آزادی مثبت هستند اغلب به دیگرانی که به هر دلیلی از دنبال نمودن یک زندگی اختصاص یافته به خود شناسی ناتوان یا بدان بی میلند، بی اعتنائی می کنند. به هر روی، آزادی مثبت غالباً عده ای را به سلطه بر دیگران توانا می کند. تاریخ پر است از ستم و فشار تحمیل شده به وسیله افرادی که ادعای رسیدن به خود متعالی خویش را داشته و دیگران را پست تر از خود می دانستند. همان طور که تاریخ ناسیونالیسم، کمونیسم و فاشیسم نشان می دهد آزادی مثبت عده ای ممکن است به قیمت از بین رفتن آزادی بسیاری از افراد دیگر باشد. ممکن است ادعا شود که جستجوی قدرت و کامیابی یک طرفدار آزادی فردی ( آزادیخواه ) بر مبنای آزادی مثبت، اساساً غیر اخلاقی است زیرا به طور ناگزیری دربردارنده ادعای قدرت برخی از افراد بر دیگران خواهد بود. ممکن است جواب داده شود که آزادی مثبت چنان اشکال خشنی از ابراز وجود (5) را دربر نمی گیرد. در صورتی که آزادی مثبت با منطق بکار انداخته شود می تواند افراد را از به دنبال اسباب لوکس و پر زرق و برق بودن به افرادی که خویشتن متعالی و اهدافی را می جویند که صرفاً دربرگیرنده تجمل و زرق و برق نیستند تغییر دهد.

آزادی منفی

این دیدگاه از آزادی به خصوص در میان فلاسفه انگلیسی مطرح بوده است. آزادی را نمی توان محدود کرد؛ صرفاً قانون و عرف، محدودیت هایی برای آزادی تنظیم و به آن ها قالب و معنا می دهند. آزادی منفی معمولاً به نبود محدودیت های به خصوص قانونی بر آزادی عمل فرد اطلاق می گردد. محدودیت های آزادی در این دیدگاه باید محدودیت هایی بشری باشند و نه نتیجه برخی از عدم اهلیت های طبیعی یا ناتوانی در دستیابی به یک هدف. بر اساس تئوری های آزادی منفی، افراد برای انجام آنچه اراده می کنند به شرطی که قانون یا یک ضابطه پذیرفته شده رفتاری آن ها را ممنوع نکرده باشند، آزاد هستند. اما موجودیت قوانین و عرف ها نیز باید به منظور فراهم ساختن چهارچوبی که در داخل آن برخورداری از آزادی ممکن است باشد. آزادی باید برای همه باشد و نه برای عده ای.

طرفدار آزادی فردی ( آزادیخواه )

فردی که ارزش بسیار والایی به آزادی فردی قائل است. آزادیخواهان افراطی خواهان کنار رفتن دولت از بسیاری از حوزه های اجتماعی و حیات اقتصادی شامل، بهداشت، کنترل دارویی، آموزش و حتی برقراری نظم هستند.
آزادی منفی در ذات خود یک مفهوم منفی و فاسد نیست، بلکه مستلزم نبود محدودیت های قانونی و سایر محدودیت ها بر انتخاب عمل افراد است. برای مثال، قانون از طریق حمایت از افراد در برابر موارد نقض آزادی آنها به وسیله دیگران، آزادی افراد را ارتقاء می دهد. دولت حداقلی یا دولت موقت به عنوان ابزارهای مهمی هستند که آزادی منفی به وسیله آن ها پشتیبانی می شود. دولت بر اساس این دیدگاه حقی برای تنظیم چهارچوب های آموزشی دولتی و مزایای رفاهی ندارد زیرا آنها، آزادی افراد برای تصمیم گیری درباره سرنوشت خود و عمل به انتخاب های خود را تضعیف می کنند. کاهش وضعیت های نامساعد اجتماعی، بر اساس آزادی مثبت، آزادی را افزایش نمی دهد بلکه امکان دارد به وسیله اعطای توان بسیار زیاد و قدرت عملی به دولت، آن را تضعیف نماید. افراد بر اساس آزادی منفی حق انتخاب گزینه های مختلف را دارند. آنها باید از یک حوزه حریم خصوصی مصون از کنترل یا تعرض دولت برخوردار باشند محدوده حوزه مزبور به اندازه ای است که با نظم عمومی ملازمت داشته باشند و باید شامل آزادی نگرش ها و عقاید مذهبی، آزادی بیان و آزادی مالکیت گردد. این حوزه ها باید تا حد ممکن رها از دخالت دولت باشند، زیرا آنها ذاتی جوهره طبیعت انسانی هستند. برخی ها اظهار کرده اند که نمی توان آزادی منفی را به عنوان کمال مطلوب آزادی قلمداد کرد. آزادی از محدودیت، فاقد الهامی است که آزادی مثبت می تواند به فقرا و ستمدیده ها برای افزایش قابلیت های انسانیشان ارائه دهد. می توان ادعا نمود ممکن است برخی اشکال خودکامگی نیز با آزادی منفی مطابق باشند. یک مستبد با اندیشه های لیبرالی می تواند به مردم تحت ستم خود اجازه دهد به شرط اطاعت از دولت، حوزه های وسیعی از آزادی را در داخل حوزه خصوصی داشته باشند. نظریه های آزادی مثبت و منفی مانعه ی الجمع نیستند. اعمال عملی آنها بر امور اجتماعی باید تضمین کند که آزادی بیش از یک ساختار نظری است.

آزادی در ارتباط با دولت

آزادی با مفهوم دولت ارتباط دارد. لیبرال ها دولت را سازمانی تلقی می کنند که اعضاء خود را نمایندگی و از آن ها حمایت می کند. نباید هیچ گونه تضاد اساسی بین یک دولت و اعضاء فردی آن وجود داشته باشد. اما لیبرال ها به ویژه به قدرت دولت بدبین هستند و توان آن را تهدیدی برای آزادی فردی می دانند. آنها یک کشمکش بنیادین و درگیری احتمالی را بین فرد و دولت استنباط می کنند. لیبرال بریتانیایی هربرت اسپنسر در اثر، انسان در برابر دولت (1884)، در مورد وجود یک مناقشه فراگیر بین فرد و دولت تردید کرده است. اسپنسر عقیده داشت که می توان تضادهای خاصی را شناسائی کرد و اینکه حجم و شدت تضادهای افراد و دولت می تواند از زمانی به زمان دیگر و از کشوری به کشور دیگر متفاوت باشد. آزادی با پیشرفت یک دولت دموکراتیک پیوستگی دارد. هر چه دولت دموکراتیک تر باشد، فرصت های بیشتری برای افراد جهت تأثیرگذاری بر اعمال سیاسی دولت و در نتیجه امکان آزادی بیشتر در داخل جامعه وجود خواهد داشت. بنابراین دولت های دموکراتیک، برای تضمین حکمرانی مطلوب، باید تلاش کنند منابع نارضایتی یا خصومت در جامعه را به حداقل برسانند و بالاترین میزان آزادی را فراهم کنند. بنابراین، دولت بر سایر منابع قدرت در جامعه اقتداری فائق داشته و در وضعیتی برتر برای سلطه بر اعضای خود و نقض آزادی آنها قرار گرفته است.
همیشه بین دولت و فرد نقاط اختلاف برانگیزنده مسائل آزادی وجود خواهند داشت. مردم برای دفاع از آزادی در برابر دولت و برقراری حاکمیت قانون، به قانون و محاکم متوسل می شوند. به هر حال، کشمکش های سیاسی هستند که کارایی حاکمیت قانون در جامعه را مشخص می کنند. سیاست، نوعی فرهنگ سیاسی در یک جامعه ایجاد، مؤثر بودن حاکمیت قانون را تضمین، و التزام به آزادی را در میان شهروندان استوار می کند.
برای نمونه، آنارشیست ها اظهار می کنند که دولت هیچ حقی برای دخالت در آزادی فردی ندارد در حالی که فاشیست ها از طرف دیگر، ادعا می کنند که افراد فقط زمانی می توانند آزادی واقعی را بشناسند که منافع فردی شان با دولت درآمیزند. این دو جنبش در بحث از آزادی فردی افراطی هستند. اغلب مباحثات سیاسی در این موضوع مابین این دو موضع رخ می دهد. نفع بزرگ تر جامعه ممکن است مستلزم فداکاری برخی از افراد داشته باشد، فداکاری ای که به وسیله دولت تحمیل شده است. برخی از مسائلی را که با آزادی و دولت ارتباط دارند می توان در قالب مثال های زیر عنوان کرد.
- نظام وظیفه و خودداری از انجام وظیفه به دلایل اخلاقی یا مذهبی
- تملک اموال خصوصی توسط دولت
- نافرمانی مدنی و تروریسم

نظام وظیفه و خودداری از انجام آن به دلایل اخلاقی و مذهبی

در جنگ های رهایی ملی، دولت ادعای داشتن حق سربازگیری شهروندان خود، آموزش آن ها و توقع جنگیدن و کشتن برای هدف بزرگ تر به وسیله آن ها را مطرح می کند. اغلب دولت ها ادعا می کنند که باید از شهروندان توقع داشت به عنوان یک تعهد طبیعی شهروندی، مدت زمانی را در نیروهای مسلح خدمت کنند. می دانیم که آزادی افراد بستگی به کارکرد مؤثر دولت به عنوان مدافع شهروندان خود در برابر دشمنان خارجی دارد. بنابرای منطقی است که شهروندان آماده مشارکت در دفاع از دولت و تحمل آموزش نظامی بدان منظور باشند. دولت های غربی در حال کنار گذاشتن خدمت سربازی هستند. بسیاری از دولت ها نیز اجازه مشارکت در نیروهای مسلح را به جهات وجدانی و مذهبی نمی دهند. وضعیت شهروندانی که به اصل آموزش برای جنگیدن و کشتن اعتراض می کنند، معمولاً تا حدی مورد توجه قرار می گیرد اما این آنان را از خدمت ملی در امور غیر نظامی معاف نمی کند. خدمت سربازی از یک لحاظ نقض آشکار اصل آزادی فردی می باشد. به هر حال می توان اظهار کرد که آزادی دربرگیرنده مسئولیت ها و پذیرش تعهدات برای یک جامعه است جامعه ای که اندیشه های آزادی را به ما القاء می کند و امکان تجلی آزادی را فراهم می نماید.

تملک اموال خصوصی توسط دولت

مالکیت خصوصی به ویژه در بین لیبرال های غربی به عنوان یک عنصر اساسی در ارتقاء و حمایت از آزادی در مقابل خطرات ناشی از قدرت دولت در نظر گرفته شده است. به هر حال، مالکیت کاملاً از کنترل و نظارت دولتی رها نیست. اصل مالکیت خصوصی مانع از آن نیست که دولت در صورت لزوم و حتی با اجبار، تحصیل اموال خصوصی کند. طرفداران آزادی برای قابل دفاع بودن چنین عملی از جانب دولت، وجود چهار شرط اساسی را ضروری می دانند. اولاً، مالکیت دولتی برای دستیابی به اهداف عمومی ناظر بر کل جامعه ضروری باشد. مواردی از قبیل تصاحب زمین در زمان جنگ برای ایجاد پایگاه های هوایی و اردوگاه های آموزش نظامی، یا کنترل صنایع مهم توسط دولت را می توان مثال زد. ثانیاً، دستیابی به اهداف مدنظر، تنها از طریق تملک اموال، امکان پذیر باشند. ثالثاً، شرایط و نحوه اکتساب اموال به وضوح در قانون مقرر شده باشند تا همه از آنها آگاه و در صورت ضرورت به آنها اعتراض کنند. سرانجام اینکه، مالک خصوصی برای خسارت وارد آمده بر اموالش غرامت دریافت کند و هنگامی که دولت دیگر نیازی به اموال نداشت برای اعاده اموالش حق اولویت داشته باشد. با این وجود یک فرض بنیادین در اغلب نظریه های آزادی موجود است و آن اینکه حجم عظیمی از اموال خصوصی در اختیار افراد و شرکت های خصوصی باقی می مانند.

نافرمانی مدنی و تروریسم

به طور کلی، اکثر نظریه پردازان آزادی می پذیرند که در موقعیت هایی توسل افراد به شیوه هایی خارج از ساختارهای معمول سیاسی برای به چالش کشیدن دولت موجه خواهد بود. نافرمانی مدنی و تروریسم معمولاً در جوامعی که دموکراتیک نیستند و از نبود شیوه های صلح آمیز و شورایی برای تغییر قوانین و سیاست ها رنج می برند دیده می شوند. با این وجود، حتی دموکراسی ها، در مواقعی به صورتی عمل می کنند که منافع اقلیت ها پایمال می شود.

نافرمانی مدنی

نقض عامدانه قانون معمولاً به شیوه ای غیر خشن برای پیش بردن یک جریان سیاسی. نافرمانی مدنی در دهه 1960 به وسلیه کمیته یک صد ساله تقویت خلع سلاح اتمی و در دهه 1990 به وسیله گروه های طرفدار محیط زیست که علیه توسعه جاده ها و فرودگاه ها در بریتانیا فعالیت می کردند، مرسوم شد.
نافرمانی مدنی یک دفاع از آزادی برای اعتراض به مسائل و حقوقی است که یا نادیده گرفته شده یا مورد سوء استفاده واقع شده اند، است. نافرمانی مدنی می تواند امتناع از پرداخت مالیات ها، بی احترامی به قانون و دیگر اعمال نشانگر مخالفت با سیاست خاصی را دربر گیرد. از نافرمانی مدنی به عنوان یک استراتژی سیاسی، انتظار می رود که با تلاش تبلیغاتی و برجسته سازی مسائل مورد اعتراض، خبرسازی عمومی علیه حکومت را افزایش دهد. مشارکت کنندگان در نافرمانی مدنی می دانند که احتمال دارد قانون را با فعالیت هایشان نقض کنند. در حقیقت، اعتراض گران، خود به محاکمه هم می پردازند. این امر به عنوان سکوی پرشی برای دستیابی به تبلیغات بیشتر محسوب می شود. به هر حال، حکومت ها می توانند با کم اهمیت خواندن فعالیت های شرکت کنندگان در نافرمانی مدنی، تصمیم به نادیده گرفتن آن بگیرند، مگر اینکه اعتراض کنندگان به طرف تدابیر خشونت آمیز تر پیش بروند. نافرمانی مدنی هنگامی دارای تأثیر زیاد بر دفاع از آزادی بوده است که با اهداف و منافع قشر عظیمی از مردم موافق باشد. شاید بهترین مثال از نافرمانی مدنی برای نیل به آزادی موردی است که به وسیله ماهاتما گاندی و حزب کنگره هند در طی دهه های 1930 و 1940، برای آزادی ملی صورت گرفت. در هر حال، اگر نافرمانی مدنی در مقابل رژیمی غیر از سلطنت بریتانیایی هندوستان باشد، می توان به کارایی چنین فعالیت هایی مشکوک بود. نافرمانی های مدنی صورت گرفته در آلمان نازی و شوروی دوره استالین، به دلیل قدرت بسیار زیاد رژیم های مزبور، به جایی نرسیدند. فعالیت های ضد اتمی انجام شده در اروپای غربی در طی سال های پایانی دهه 1970 و اوایل 1980، عناصری از نافرمانی مدنی را با خود داشتند. با وجود اینکه فعالیت های ذکر شده نتوانستند گسترش موشک های زمین به زمین پرشینگ و کروز را متوقف سازند، اما به ارائه توضیح حکومت ها درباره استراتژی هسته ایشان که تا آن زمان محرمانه تلقی می شد کمک نمودند. توسل جنبش همبستگی لهستان به نافرمانی مدنی، در نهایت به ساقط شدن رژیم فاسد و بی کفایت کمونیستی کمک کرد و این شروعی برای شکست سیاست های شوروی و کمونیسم در اروپای شرقی بود.

شبه نظامی

سازمان های شبه نظامی به روشهای نظامی عمل می کنند و برای دستیابی به یک هدف سیاسی به زور متوسل می شوند. برای مثال ارتش جمهوری خواه موقت (PIRA) در ایرلند شمالی.
تروریسم، یک تدبیر سیاسی بسیار بحث انگیز برای دستیابی به آزادی است. اکثر مردم به ویژه در نظام های دموکراتیک، آن را وسیله مشروعی برای دفاع از آزادی و ارتقاء آن نمی دانند. تروریسم برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی سیاست های دولت به نفع منافع و اهداف گروه تروریست، از خشونت استفاده می کند. خشونت ممکن است مستقیماً علیه نیروهای نظامی دولت از قبیل پلیس، نیروهای مسلح یا مقامات دولتی بکار رود و یا ممکن است دربرگیرنده حمله به اهداف غیر نظامی به دلیل ایجاد فشار عمومی بر حکومت برای تغییر سیاستش به نفع گروه تروریست باشد. حتی هنگامی که تروریسم به همه یا برخی از اهداف سیاسی خود دست پیدا می کند شدیداً به تفکرات آزادی لطمه می زند و با اثبات اینکه آزادی را می توان از طریق خشونت به دست آورد فرایند دموکراتیک را تباه می سازد. در صورتی که بمب گذاری و تیراندازی، روشی برای مذاکره با حکومت است، چرا باید سیاست های انتخاباتی را دنبال و سعی در متقاعد نمودن رأی دهندگان کرد؟

سین فن / PIRA

PIRA، یک سازمان تروریستی است که درصدد دستیابی به ایرلند متحد به وسیله نیروی نظامی است. در سال 2002 تن به آتش بس داد. سین فن یک حزب سیاسی به شدت مرتبط با PIRA است.
سازمان شبه نظامی در ایرلند شمالی در طول سه دهه اخیر، تأثیر فراوانی بر سیاست های آن داشته اند. این تأثیر تقریباً بیش از تأثیر احزاب سیاسی دموکراتیک بوده است. برخی از گروه ها از قبیل سن فن (PIRA) و برخی سازمان های شبه نظامی وفادار به بریتانیا، استراتژی گلوله و رأی را در پیش گرفته اند که البته منافع سیاسی قابل توجهی را در دهه های اخیر به دست آورده اند. هم سازمان های اتحادطلب و هم سازمان های جمهوری خواه ادعا می کنند در حال دفاع از آزادی فرقه ای افراد خود در مقابل تعرضات هستند. برخی از سازمان های خشن از قبیل آنهایی که در حاشیه های جنبش های حقوق حیوانات فعالیت می کنند هیچ نیازی به مشارکت در هر گونه فعالیت سیاسی برای تعقیب اهدافشان نمی بینند و خشونت را به عنوان یک ابزار اصلی فعالیت سیاسی بکار می گیرند. نظریه پردازان سیاسی به درستی بر تهدیدات معطوف به آزادی از طرف دولت تمرکز نموده اند. تعرض دولت به دلیل قابلیت فراگیر بودنش، تهدیدی اصلی است که مدافعان آزادی به مبارزه با آن متمرکز شده اند. این تعرضات، بعضاً منجر به انقلابی شده که با سرنگونی دولت ستمگر، اعلام آزادی کرده و با هرج و مرج و بی نظمی مبارزه کرده است اما در نهایت، خود مبادرت به تأسیس یک نظام ستمگر دائمی کرده است. سیر انقلاب های فرانسه و روسیه نشانگر این است که آزاد شدن، همیشه منتهی به از بین رفتن ستم دولت نشده است. هر دو انقلاب درصدد آزادی سازی مردم و ایجاد آزادی برای اکثریت ستمدیده بودند و هر دو در نهایت، به ترور، خشونت، دیکتاتوری و انهدام آزادی روی آورند ( همان طور که افلاطون و هابز پیش بینی کرده بودند ) .

آزادی و جامعه

آزادی به هر آنچه متعلق به خودمان است مربوط می شود. اندیشه های آزادی و کمک به نفس (6) شهروندان از جامعه و فرهنگ سیاسی آن بر می آید. اگر احساس مهم بودن آزادی، بخشی از فرهنگ جامعه نباشد و یا در آداب سیاسی شهروندان و رهبران، توأمان، نهادینه نشده باشد صحبت از آن و بحث از یک قانون اساسی حاوی آن، بی اساس خواهد بود. می توان این امر را در اتحاد جماهیر شوروی، آلمان نازی، کامبوج دوره پل پات و مجموعه ای از رژیم های خودکامگی بزرگ و موجود در قرن نوزدهم مشاهده کرد. اغلب طرفداران آزادی بر این نکته واقفند که دولت، صرفاً و ضرورتاً مهم ترین تهدید کننده آزادی نیست. برخلاف عقاید جزمی لیبرال ها می توان وجود گرایش به اجبار و سرکوب آزادی را در بیشتر افراد مشاهده نمود. روانشناسان، تمایل به سلطه و اعمال متجاوزانه قدرت را به عنوان بخشی از طبیعت انسان می دانند. همچنین، افراد گرایشی طبیعی به یک گروه یا یک رهبر با کنار گذاشتن قضاوت درباره آن ها را دارند. افراد موجود در جوخه های سرکوب نازی اغلب دارای خانواده و در مقام همسایگی انسان های خوبی بودند، پدران خود را دوست داشتند و با حیوانات کوچک مهربان بودند اما سوء استفاده از زندگی و آزادی قربانیان خود را غیر اخلاقی تلقی نکرده و آن را تعهد خود می دانستند. تفکر سوسیالیسم ناسیونالیستی، الهه سیاسی آنان بود. همان طور که ماکس استری نر نویسنده دهه 1840 در عبارات نسبتاً منفی گفته است: اغلب مردم به هیچ وجه در جستجوی آزادی نیستند، بلکه به دنبال جنبشی هستند که خود را برده آن سازند.
ارزش های اجتماعی و اخلاقی می توانند در شکل گیری قانون تأثیرگذار باشند ولی به طور کامل در قانون گنجانده نمی شوند. ارزش های هنجاری از قبیل بدنامی، تبعید، و عدم تأیید، تأثیر چشمگیر و در مواردی قهری بر افراد می گذارند. ارزش های هنجاری می توانند عوامل مهمی در تقویت آزادی فردی به حساب آیند، آن ها بر رفتارهای فردی مجاز و فارغ از محدودیت های قانونی، محدودیت هایی بار می کنند. به هر حال، آن ها با تحمیل محدودیت بر آزادی فردی، می توانند تبدیل به یک منبع ستمی شوند که علی رغم محسوس بودن، امکان مطرح شدن و رسیدگی در محاکم قانونی نیز ندارند. آن را می توان سلطه طلبی های مدرسه ای، دوری گزیدن از افرادی که به اعتقاد همسایگانشان، عجیب و غیر عادی اند، و تفکر گروهی و فشارهای وارده برای مطابقت با گروه مشاهده کرد. همه موارد فوق، شکنندگی ذاتی آزادی در گروه های اجتماعی را آشکار می کنند. در تنظیم محدودیت های آزادی باید از اعطای امتیازات خاص به برخی افراد اجتناب نمود. برای تضمین آزادی همگان، همواره محدودیت هایی در جامعه لازم هستند. امتیاز با آزادی یکسان نیست. امتیاز عبارت است از، نبود محدودیت، سوء استفاده از آزادی و نبود کنترل و تناسب در اعمال یک فرد. نمی توان تشخیص داد آیا عمل یک فرد بر دیگران تأثیر خواهد داشت یا خیر. برداشت ابتدائی از تأثیرگذاری یا بی تأثیری اعمال، کمکی به این امر نخواهد نمود و تضعیف آزادی عمل را به دنبال خواهد داشت. برای مثال، محدودیت های پسندیده اجتماعی بر ابراز احساساتی از قبیل خشم، ناراحتی و عشق ( احساساتی که خود به خود مجازات های قانونی ندارند ولی می توانند با ایجاد رعب یا شرمندگی آزادی دیگران را نقض کنند ) وجود دارد. با این حال ممکن است یک شخص به انگیزه های طرفداران سانسور در هنرها و اطلاعات اعتراض کند یا ممکن است یک فرد دیگر مفید بودن پورنوگرافی، خشونت در سینما و تلویزیون برای جامعه و یا این عقیده که سوگند خوردن یک جلوه اساسی بیان آزاد است، را مورد تردید قرار دهد.
چنان اعمالی در ذات خود ممکن است بی ضرر تصور شوند، ولی می توانند معیارهای رفتاری را دگرگون و به احساس زیستن در یک جامعه آزاد و متعادل که در آن احترام به دیگران یک اصل مهم در تعاملات اجتماعی است آسیب بزنند. اصول اخلاقی و سیاسی مستقیماً نگرش های یک شخص نسبت به آزادی را تعیین می کنند. نباید آزادی اندیشه را با آزادی گفتار درآمیخت. آزادی گفتار را می توان به صورت قانونی مقید کرد، ولی در مورد آزادی اندیشه این امکان وجود ندارد. همچنان که در ارتباط با رواقیون مشاهده شد توسعه یک مجموعه نیرومند از ارزش های اخلاقی درونی، می تواند مبنای آزادی شود. یک فرد حتی در یک دولت و جامعه بسیار ستمگر می تواند احساس آزادی ذهنی داشته باشد. البته، دولت و جامعه روش های فراوانی برای سامان دهی دنیای شخصی ذهنی اشخاص و در نهایت کنترل آن به وسیله ارزش های ستمگر دارند. امروزه تمایز دقیقی بین دنیای خصوصی اندیشه و دنیای عمومی جامعه به مانند قبل وجود ندارد. روانشناسی مدرن، ریشه های شخصیت را شناسائی نموده، و رژیم های مستبد امروزی به ابزارهای کنترل کننده سیاسی و تکنیک های تبلیغاتی مدرنی مجهزند که می توانند افکار مردم را به نفع ارزش های سرمایه داری سامان دهی و هدایت کنند.

چشم انداز آزادی

احتمالاً یک فرد هنگامی که به جنایات و فجایع اتفاق افتاده گروهی، فردی مذهبی و یا قومی با عنوان سیاست های مدعی حمایت از آزادی فکر می کند، دچار یأس و ناامیدی خواهد شد. با این وجود، آزادی قابلیت سربرآوردن از شکاف ستون های سنگی رژیم های بسیار بی رحم، تروریستی و سرکوب گر را دارد. خوشبختانه، استحکام فراوان جوامع آزاد، وجود حق اعتراض، انتقاد، مخالفت، امکان جستجو و یافتن بهترین عقاید برای تحول و تجربه اجتماعی، رضایت به تغییر در هنگام تغییر واقعیات و دیگر امتیازاتی که در جوامع آزاد وجود دارند، دشمنان آزادی را مقهور اندیشه آزادی انسان نموده اند. پیروزی لیبرال دموکراسی غربی در اواخر قرن نوزده نیاز به حفظ هشیاری دائمی برای دفاع از جنبش آزادی را از بین نبرده است. شاید دوره پس از جنگ سرد، ضرورت هشیاری را بیشتر کرده باشد که در آن، آزادی به مسئله ای عادی و کم اهمیت سیاست تبدیل شده و صنعت تبلیغات، گروه های تجاری تأثیرگذار بر سیاست های حکومت، و کارشناسان سیاسی درصدد القاء دیدگاه های هم راستا با منافع خویشند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Liberty.
2- Stoic.
3- Self-appointed.
4- J. S Mill, On Liberty (1859).
5- Self Assertion.
6- self-help.

منبع مقاله :
هریسون و بوید، کوین و تونی؛ (1392)، فهم اندیشه ها و جنبش های سیاسی ( مبانی علم سیاست )، دکتر عباسعلی رهبر، حسن صادقیان، کمار علیا، میرقاسم سیدین زاده، بی جا: انتشارات رویه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط