رابطه ی صاحب بن عباد و ابوحیان توحیدی

حكما گفته اند اخیار را در میان اشخاصی كه عقاید مردم در حق آنها مختلف است و نوابغ و بزرگان را در كسانی كه اختلاف عقاید نسبت به آنها شدید است باید جستجو كرد. برای اثبات این معنی ادله و شواهد و امثله ی تاریخی كه ذكر آنها
سه‌شنبه، 19 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه ی صاحب بن عباد و ابوحیان توحیدی
 رابطه ی صاحب بن عباد و ابوحیان توحیدی

 

نویسنده: احمد بهمنیار




 

حكما گفته اند اخیار را در میان اشخاصی كه عقاید مردم در حق آنها مختلف است و نوابغ و بزرگان را در كسانی كه اختلاف عقاید نسبت به آنها شدید است باید جستجو كرد. برای اثبات این معنی ادله و شواهد و امثله ی تاریخی كه ذكر آنها از موضوع این رساله خارج می باشد بسیار و یكی از آن شواهد وجود صاحب بن عباد است كه از رجال بزرگ تاریخی به شمار می رود و در عصر خود اهمیت بسیار داشته و اوضاع اجتماعی قسمت مهمی از سرزمین ایران در قرن چهارم هجری به وجود آورده ی سیاست وی بوده است. صاحب بن عباد مانند سایر بزرگان و مشاهیر مورد دوستی و دشمنی و مدح و قدح مؤالف و مخالف شده و نه تنها از جنبه ی سیاست بلكه از جنبه ی مذهب و علم و ادب نیز در عهد خود دوستان و دشمنان داشته است.
صاحب بن عباد چنان كه از اخبارش مستفاد می شود ترویج علم و ادب را بزگترین مقصود و منظور قرار داده و بدین جهت سر و كار وی با گروهی بود كه بعضی از آنها حقیقة دانشمند و بعضی مدعی فضل و دانش بودند، و افراد این هر دو دسته به شهادت تاریخ گذشته و مشهودات حال، غالباً از زندگانی خود ناراضی و از روزگار شاكی و از كساد بازار علم و ادب نالان و از رؤسا و بزرگان عهد خویش گله مند می باشند، زیرا این صنف از مردم (به استثنای معدودی كه به ثمره ی حقیقی علم كه تهذیب اخلاق و تصفیه ی روح است رسیده اند) خود را به معلوماتی كه دارا یا مدعی می باشند سزاوار بالاترین مقامات و بهترین زندگانی ها می شمردند و چون خود را از آن محروم بینند لاجرم زبان به گله و شكایت می گشایند و ابناء روزگار خاصه صاحبان رتبه و جاه و ثروت و مال را قدح و ذم
می كنند. از خصائص این صنف (به استثنای معدودی كه گفته شد) آنست كه از محبت و احسان بزرگان كمتر از آنچه باید ممنون و از مسامحه و قصور آنان بیشتر از آنچه شاید خشمناك می شوند.
صاحب بن عباد در تمام زندگانی خود با این صنف از مردم سر و كار داشت، بنا به مراتبی كه گفته شد در میان این صنف مخالفینی داشت كه در صدد عیب جوئی او بر آمده و به قدح و ذم او زبان گشوده بودند. صاحب از جنبه ی مذهبی نیز مورد حب و بغض بود، زیرا چنان كه در محل خود گفته خواهد شد وی مروج آئین تشیع و به عقیده ی بعضی معتزلی بود و خلاف شیع و سنی و معتزلی و اشعری خاصه در آن عهد و زمان محتاج به بیان نیست. و با وجود این خلاف و نزاع، بدیهی است كه اهل سنت و جماعت مخصوصاً اشعریها از طعن و ذم صاحب خودداری نداشته اند و دلیل بر این مطلب اشاراتیست كه در اشعار مذهبی صاحب دیده می شود كه زمانی:

فكم قد دعونی رافضیا لحبكم
و زمانی دیگر:

و متی كادنی النواصب فیكم می گوید.
نتیجه و حاصل سخن آن كه در میان فضلا و ادبا كه به خدمت صاحب پیوسته اند، عده ای به حكم مقتضیات احوال از وی ناراضی بوده و به قدح و ذم وی پرداخته اند و مهمترین آنها ابوحیّان توحیدی است كه باید او را بشناسیم و از عقیده ی او نسبت به صاحب آگاه باشیم.

ابوحیان توحیدی

مهمترین و معروفترین خصم صاحب بن عباد، علی بن محمد بن عباس معروف به ابوحیان توحیدی است كه در حدود سال 312 هجری در بغداد متولد شد. و در حدود سال 400 وفات یافته است. ابوحیان اصلاً از مردم شیراز و به روایتی نیشابور و بقولی واسط و به هرتقدیر ایرانی بوده. ولی چنان كه از سخنان خود او استنباط می شود زبان فارسی نمی دانسته و این دلیل بر نشو و نمای وی در بلاد عرب است. ابوحیان علوم ادبیه و منطق و فلسفه و تصوف و كلام را در نزد مشایخ بغداد و بصره تحصیل كرده، و چنانكه یاقوت گوید در نحو و لغت و شعر و ادب متفنن، و در فقه و كلام بر طریقه ی معتزله، و در سیرت و رفتار شبیه به صوفیه، و در كتابت و تألیف پیرو سبك جاحظ، و با این همه مردی تند مزاج و لجوج بود. بعض نویسندگان او را فیلسوف ادبا و ادیب فلاسفه و محقق متكلمین و متكلم محققین گفته اند.
ابوحیان بهوش و ذكاء و فصاحت و بلاغت و كثرت محفوظات ممتاز بود، و بدین جهت امرا و وزرا و كتاب به مصاحبت او رغبت داشتند و ابوالفضل بن العمید كه شیفته ی سبك جاحظ بود او را به ری احضار كرد و مدتی نزد خود نگاه داشت. ابوحیان علاوه بر ابوالفضل بن عمید و پسرش ابوالفتح، عده ی دیگر از وزراء و كتاب از قبیل صاحب بن عباد و ابو محمد حسن بن محمد مهلبی (352) و ابوعبدالله حسین بن احمد بن سعدان (375) و ابواسحق صابی (384) را ملازمت و خدمت كرد، لیكن به واسطه ی تندی خوی و تلون مزاج و مغرور بودن به معلومات، مصاحبت خود را با هیچ كس از بزرگان به آخر نمی رسانید و هیچگاه در جائی قرار نمی گرفت و از این روی پیوسته دوچار فقر و پریشانی بود، و چون حال خود را با حال دنیا داران و ارباب جاه و مال مقایسه می كرد بنای شكایت می گذارد و بر حرمان خود با داشتن فضل و دانش بسیار ناله و ندبه می نمود و اندوه خود را به قدح و ذم بزرگانی كه قدر او را نشناخته و با اخلاق او نساخته بودند تسكین می داد.
مدتی با ابوالفضل بن عمید و پسرش ابوالفتح و صاحب بن عباد مصاحبت كرد، لیكن هیچ یك از این سه بزرگ نتوانستند او را راضی نگاه دارند، و ابوحیان از محاسن و محامد آنها چشم پوشید و بتتبع عیوب و نواقص آنها مشغول شد، و برای تسكین خاطر و تشفی غیظ خود كتابی به نام مثالب الوزیرین و اخلاق العمیدین در قدح و ذم ابن العمید و صاحب بن عباد تألیف كرد. و در این تألیف به نیروی فصاحت و بلاغت محاسن و محامد دو وزیر را تا حد امكان به معایب و مقابح تأویل كرد و هر عیب و نقصی كه در آنها سراغ داشت با آب و تاب تمام شرح داد و چندین برابر نمود. تألیف این كتاب به منزله ی اعلان مخاصمتی بود كه از طرف ابوحیان به وزیری مقتدر و دانشمند و محترم مانند صاحب بن عباد داده شد. نتیجه این گونه مخاصمت ها قطعی است.
ابوحیان با دانش و فضلی كه داشت مورد طعن و لعن و كتاب او به نحوست و شؤم مشهور گردید و مردم چنین معتقد شدند كه هر كس مالك آن كتاب شود بدبخت و خانه ای كه كتاب در آن باشد ویران خواهد شد. و ابن خلكان دروفیات الاعیان
می نویسد كه این معنی به تجربه هم رسیده است. طرفداران صاحب كه عموماً اهل فضل و دانش و بفصاحت و بلاغت ممتاز بودند به حمایت ولی نعمت خود به قدح و طعن ابوحیان مشغول شدند و او را بزندقه و الحاد كه بدان متهم بود مشهور ساختند. ابوحیان بر خود بیمناك گردید و به عراق و حدود بغداد فرار كرد و در عراق نیز به واسطه ی اتهام بالحاد و بد گفتن به صحابه ی رسول نتوانست به آسودگی بماند و پیوسته متواری و مرعوب می زیست تا از جهان گذشت.
یاقوت در معجم الادبا در ترجمه ی احوال صاحب بن عباد مطالب بسیار از كتاب ابوحیان نقل كرده، و از آن مطالب به خوبی مستفاد می شود كه آن مرد دانشمند تا چه حد از صاحب دلتنگ و رنجیده خاطر بوده است، زیرا از یك طرف صاحب را به تمام رذائل اخلاق منسوب داشته و از طرف دیگر در انكار محامد و محاسن او تا حدی مبالغه نموده كه حتی مهارت او را در نظم و نثر عربی نیز منكر شده است. ابوحیان در مقابسات نیز در چندین موضع بر صاحب طعن زده و مجموع مطالبی را كه درباره ی صاحب نوشته است به سه قسم
می توان تقسیم كرد:
اول)- ملاقات ها و گفتگوها كه بین او و صاحب واقع شده.
دوم)- توصیفاتی كه از اخلاق و عادات صاحب نموده.
سوم)- حكایاتی كه از سجع پردازی و لفاظی صاحب یاد كرده است.
اطلاع بر این هر سه قسمت برای كسانی كه می خواهند در احوال و آثار صاحب تتبع كامل به عمل آورند لزوم دارد، زیرا صاحب بن عباد در برابر خصمی قالی مانند ابوحیان دوستان غالی نیز داشته و چنان كه ابوحیان در قدح و ذم صاحب مبالغه كرده ممكن است كه دوستان نیز در مدح و تمجید وی مبالغه نموده باشند. و در این گونه موارد برای در یافتن حق واقع از مقابله و قیاس آراء و اقوال مختلف گریزی نیست.
ابوحیان ملاقات ها و مكالمات خود را با صاحب بدین گونه شرح می دهد كه به خدمت صاحب رسیدم، از من پرسید: ابومن؟ كنیه ات چیست؟ گفتم ابوحیان، گفت شنیده ام مردی ادب پیشه ای، گفتم بر روش مردم این زمان، گفت ابوحیان منصرف است یا غیرمنصرف، گفتم اگر خداوندگار ما او را بپذیرد لاینصرف است، از این لطیفه گویا خوشش نیامد و به شخصی كه در كنارش نشسته بود به فارسی سخن گفت كه من نفهمیدم و بعدها دانستم كه معنی آن بی خرد است. پس به من گفت در سرای من منزل گزین و این كتابت را برای من بنویس، من قبول كردم، و بعد از آن بیكی از اهالی سرای گفتم من از عراق روی بدین درگاه نهادم تا از حرفه ی شوم كتابت خلاص یابم وگر نه صنعت نویسندگی و وراقت در بغداد كساد نبود. این سخن را به صاحب بردند و صاحب از من دلتنگ شد.
وقت دیگر، نجاح خادم نزد من آمد و سی جلد از رسائل صاحب را آورد و گفت خداوند می گوید اینها را استنساخ كن كه از خراسان از ما خواسته اند، من گفتم این طول می كشد، اگر خداوند رخصت دهد منتخباتی از آنها استخراج می كنم كه مقبول خاص و عام و زینت هر مجلس و محفل باشد. این سخن را باو بردند. گفت: بر رسائل من طعن زده است. در صورتی كه من به جز آنكه نمی توانستم سی جلد كتاب استنساخ كنم مرتكب گناهی نشده بودم.
وقت دیگر به من گفت این سخنان مفوّف و مشوّف چیست كه پیوسته به من می نویسی؟ گفتم من در كتابت طرز و اسلوب صاحب را پیروی می كنم. گفت دروغ می گوئی، در سخن من تكدی و تضرع و استرحام نیست.
نوبت دیگر مرا گفت به خدمت ابوالفتح بن عمید پیوسته ای؟ گفتم آری، و آنگاه شرحی از محبت ابوالفتح نسبت به اهل علم بیان كردم و او خوشش نیامد.
وقت دیگر به من گفت می دانم كه به نزد ابوالفتح برای طلب معاش رفته بودی و ناچار در ابتدا چنانكه معمول است نامه ای در این معنی باو نوشته ای، آن نامه را برای من بخوان، من از خواندن امتناع كردم، و او اصرار نمود تا بالاخره نامه را خواندم و او از مضامین آن متغیر شد، و به من گفتند خوب نكردی كه مدح خصم او را در حضور او خواندی.
در مقابسات می نویسد روزی در سرای او در گوشه ایوانی نشسته بودم و برای او كتابت می كردم، در این وقت از دور پیدا شد، به احترام او از جای برخاستم، گفت بنشین كه وراقان پست تر از آنند كه به سرای ما قیام كنند، خواستم او را پاسخی دهم، زعفرانی گفت خاموش باش.
روزی گفت فعل افعال كم است و علمای نحو معتقدند كه از این جمع به جز زند و ازناد و فرخ و افراخ و فرد و افراد نیامده است. من گفتم سی لفظ می دانم كه همه فعل و افعالند، گفت بشمر، شمردم و جای هر كلمه را از كتب ادب و لغت ذكر كردم، و آنگاه گفتم نحوی را نشاید كه این گونه احكام كند مگر پس از تتبع كامل و شنیدن اكثر لغات عرب، و این بدان ماند كه می گویند فعیل بر ده وجه است و من وجوه آن را افزون از بیست یافته ام با این كه كاملاً تتبع نكرده ام. صاحب گفت از جوابی كه در خصوص فعل و افعال دادی معلوم است كه وجوه فعیل را نیز می دانی لیكن به تو اجازه ی قصه گوئی نمی دهیم و گوش ما برای شنیدن سخن تو حاضر نیست.
روز دیگر به من گفت ای ابوحیان، كنیه ی ابوحیان را از كه یافته ای؟ گفتم از بزرگترین و كوچكترین مردمان. گفت كیست؟ گفتم تو. گفت چگونه و كی؟ گفتم مگر نه همین حال به من گفتی ای ابوحیان. از این سخن اعراض كرد و به سخن دیگر مشغول شد و در چهره ی او آثار كراهت ظاهر گردید.
روزی در صحن سرای ایستاده بود و گروهی از بزرگان كتاب و ندماء از قبیل زعفرالی و تمیمی و اقطع و صالح وراق و ابن ثابت در خدمت او ایستاده بودند، به من گفت ای ابوحیان
می دانی پیش از تو چه كسان كنیه ی ابوحیان داشته اند، گفتم: آری، نزدیك تر آنها به عهد ما ابوحیان دارمی است، ابوبكر دقاق به اسناد خود از این ناصح روایت كند كه ابوالهذیل علاف بر واثق درآمد، واثق باو گفت این شعر از كیست:

سباك من هاشم سلیل
لیس الی وصله سبیل

من یتعاط الصفات فیه
فالقول فی وصفه فضول

للحسن فی وجهه هلال
لاعین الخلق لایزول

و طرة ما یزال فیها
لنور بدر الدجی میل

ما اختال فی صحن قصر اوس
الا لیسجی له قتیل

فان یقففا لعیون نصب
و ان تولی فهن حول

ابوالهذیل گفت یا امیرالمؤمنین، گوینده ی اشعار مردی از اهل بصره بوده است كه او را ابوحیان دارمی می گفتند، و به امامت مفضول قائل بود، و در بعض اشعار خود می گوید:

افضله و الله قدمه علی
صحابته بعد النبی المكرم

بلا بغضة و الله منی لغیره
و لكنه اولا هم بالتقدم

و گروهی از اصحاب ما روایت كرده اند كه ابوقلابة عبدالله بن محمد رقاشی این اشعار را از ابوحیان روایت كرده است:

یا صاحبی دعا الملام و اقصرا
ترك الهوی یا صاحبی خسارة

كم لمت قلبی كی یفیق فقال لی
لجّت یمین مالها كفارة

الا افیق و لا افتر لحظة
ان انت لم تعشق فانت حجارة

الحب اول ما یكون بنظرة
و كذا الحریق بداؤه بشرارة

یا من احب و لا اسّمی باسمها
ایاك اعنی و اسمعی باجارة

اشعار و اسناد را با زبانی گشاده و چهره ی خندان خواندم، و در آن وقت از جوانی من چیزی باقی بود، و خانه را از آواز روایت و قافیه سرائی پر ساختم، و چون به پایان رسانیدم از نگاهش ملتفت شدم كه خوشش نیامده است. بعد گفت دیگر كه را
می شناسی؟ گفت این جعابی حافظ كنیه اش ابوحیان بود، و او مردی راستگو بود و از تابعین روایت می كرد. گفت دیگر كه؟ گفتم در روایات صولی از مرزبانی آمده است كه چون معاویه محتضر شد یزید بالای سر او این اشعار را بر طریق تمثل خواند:

لو ان حیا نجاظ لفاز
ابوحیان لا عاجز و لا وكل

الحوّل القلّب الا ریب و هل
یدفع صرف المنیة الحیل

صولی گفته كه این ابوحیان از معمرین بوده است. گفتگوی ما به پایان رسید بی آنكه اظهار بشاشتی كند، بلكه روزی خود را درهم كشید و از آن درگذشت.
روزی قصه ی مردی را می گفت كه چیزی باو داده و او از قبول امتناع كرده بود و این مصراع را خواند:

و لا بد من شئی یعین علی الدهر

پس گفت از چند كس صدر این بیت را پرسیدم و هیچكدام نمی دانستند، من گفتم من صدر آن را می دانم، نگاهی خشم آلود به من كرد و گفت چیست؟ گفتم فراموش كردم، گفت: به همین زودی؟ گفتم وقتی كه حالم سالم بود به یادم آمد و چون دگرگون شد فراموش كردم. گفت چه تغییری واقع شد؟ گفتم صاحب خشم آلوده نگاه كرد و رعایت ادب را لازم آمد كه سخنی كه خشم آورد گفته نشود. گفت تو كیستی كه من بر تو خشم گیرم؟ از این سخن درگذر و بگوی، گفتم:

الام علی اخذ القلیل و انما
اصاف اقواما اقل من الذر

فان انالم اخذ قلیلا حرمته
و لا بد من شیئ یعین علی الدهر

ابوحیان گوید در نتیجه ی این گونه مشاهدات بالاخره در سال 370 آستانه ی او را ترك گفتم و بی زاد و راحله به بغداد بازگشتم، و در مدت سه سال یك درم یا چیزی كه یك درهم بیرزد به من نداد، و در جای دیگر گوید می در قدح و ذم صاحب معذورم، چه وی امیدهای مرا بدل به نومیدی و مرا با خدمات طولانی و وعده های بسیار محروم ساخت، و گویا تنها مرا بدین معامله اختصاص داده بود.
این بود خلاصه ی حكایاتی كه ابوحیان از رفتار صاحب نسبت به خود نقل می كند. و اما مطاعن وی بر صاحب از این قرار است كه می گوید: صاحب از خدا ترسی و ترحم بهره نداشت، و مردم از دلیری و گستاخی او می ترسیدند، در عقوبت سخت می گرفت و در پاداش و احسان سستی می نمود، هنگام عتاب زبان گزنده داشت، در مقابل خدمت بسیار عطای اندك
می كرد، و پیوسته مغلوب سبك مغزی خود بود، زود بخشم می رفت و دیر از خشم خود فرود می آمد، كینه جو و حسود و بیش تر حسد او متوجه ارباب فضل و ادب و صاحبان كفایت بود، نویسندگان و عمال از سطوت او می هراسیدند و آرزومندان عطا و انعام از جفای او ایمن نبودند، خلقی بسیار بكشت و جمعی را به حكم نخوت و تجبر از عاج و نفی بلد كرد، و با این همه كودكی می توانست او را فریب دهد و هر ابلهی قادر بود عقل او را بر باید، چه تنها وسیله ی راه یافتن وی این بود كه زبان تملق بگشایند و فی المثل بگویند «از خداوندگار خود اجازت می خواهم كه چیزی از رسائل و سخنان منظوم و منثور حضرتش عاریت كنم، چه من از فرغانه یا مصر یا تفلیس بدین جا آمده ام تا از كلمات آن حضرت استفاده كنم و از پیروی طرز و اسلوب بدیع او بلاغت آموزم زیرا رسائل مولای ما گوئی سور قران و جمل و عباراتش تالی آیات فرقان است!» صاحب از این سخنان تملق آمیز چون موم نرم می شد و بخازن خود می گفت رسائل او را ورق ورق بدان شخص دهد، و آن شخص را رخصت می داد كه هر وقت خواهد به روی درآید.
ابوطالب علوی پیوسته ملازم مجلس او بود و گاهی در شنیدن سخنان مسجع او خود را چنان می نمود كه غشی عارض او شده است، او را به هوش آوردند، و چون می پرسیدند ترا چه شد می گفت از شنیدن سخنان خداوندگار هوشم از سرم برفت و مفاصلم از هم بگسیخت و از خود بیخود گشتم، چهره ابن عباد از شنیدن این سخن می درخشید و می خندید و آنگاه امر می كرد تا او را صله و انعامی جزیل بدهند و او را بر بنی اعمام و اولاد پدر خود مقدم می داشت، و كسی كه از این گونه اشخاص فریب خورد به كودكان شبیه تر است تا مردان بزرگ.
سبب اعجاب و خود پسندی وی آن بود كه كسی بر او خرده نمی گرفت و از اصحاب خود جز عبارات تملق آمیز نمی شنید (ابوحیان در این جا نمونه ای از عبارات تملق آمیز یاد می كند كه ذكر آنها مایه اطناب است) دیگر آنكه فخرالدوله بوی اعتماد تمام داشت و سخن كسانی را كه از روی خیرخواهی معایب صاحب را به او می گفتند قبول نمی كرد، و بدین جهت كسی را یارای آن نبود كه در كار او چون و چرا كند، و این نعمتی است كه جز به نیروی بخت و طالع مسعود نصیب كسی از خدام ملوك نمی شود. وقتی مردی فخرالدوله را از راه خیراندیشی بر بعض خطاهای صاحب آگاه ساخت، فخرالدوله رقعه ی او را به نزد صاحب انداخت و صاحب بر مضمون آن واقف شد و نویسنده را به قتل رسانید. معتمدی از اصحاب وی مرا حكایت كرد كه بارها اتفاق می افتاد كه حكمی به خطا
می كرد، لیكن بخت و اقبال وی آن خطا را به صواب مبدل
می ساخت، و راستی هیچ كسی حكمت الهی را در پست و بلند كردن اشخاص نمی داند، و اگر كارها بر حسب لیاقت و به میزان خرد و دانش اشخاص می بود، صاحب می بایست در
دكانی مشرف بشارع یا در خانه ی یكی از مردان روستا معلم اطفال باشد.
ابوحیان درجای دیگر می گوید بخشش ابن عباد هیچ گاه از صد در هم و جامه به قیمت پانصد و ندرةً هزار درهم تجاوز نمی كرد، و تنها عده ای در ظرف سالیان دراز و پس از بر باد دادن آبروی خویش به اضعاف این مبلغ نائل آمدند. در جای دیگر مطبوع بودن صاحب را بر شعر انكار می كند و می گوید سخنی چند به تكلف به هم می پیوست و خلاصه آنكه در هر مورد كه نامی از صاحب برده طعن و قدحی در آن درج كرده است.
بدیهی است كه صاحب بن عباد معصوم و منزه از خطا و عیب نبوده، و چنانكه در فصل اول این قسمت گفته شد اشتهار و احترام را بی اندازه دوست می داشته و ممكن است به
واسطه ی افراد در این تمایل لغزشهائی كرده باشد، اما در اینكه ابوحیان هم مقهور احساسات خشمگین خود شده و در قدح و ذم صاحب مبالغه نموده است تردیدی نیست.
ابوحیان چنان كه حكایات و سخنانش حاكی است مانند اغلب دانشمندانی كه با فقر و تهیدستی عمر خود را در انواع علوم مخصوصاً ادبیات و فلسفه و عرفان صرف می كنند دارای مزاجی سوداوی و خیال اندیش و باریك بین و زود رنج و به گفته بعض مورخین تند مزاج و لجوج بود، و بواسطه اعتیاد به افكار فلسفی و رفتار صوفیانه نمی توانست در دربار صاحب كه نمودار كمال ابهت و جلال دنیوی و مظهر اقتدار و عظمت پادشاهی بود با فكری آسوده به سر برد و به اخلاق و عادات ندما و نویسندگان درباری متخلق گردد، و بدین جهت در نخستین ملاقات سوء ظنی روزافزون كه اثر وضعیش رسیدگی و نفرت طرفین از یك دیگر است در او پیدا شد، و چنانكه با بزرگان دیگر از قبیل مهلبی و ابوالفضل بن العمید و پسرش ابوالفتح نساخته بود با صاحب بن عباد نیز موافقت نتوانست كرد، و از اكرام و انعام و مهربانی و لطفی كه خود را شایسته ی آن می دانست محروم ماند، و بالاخره شدت پاس و حرمان كه او را در اواخر عمر بر سوزانیدن مؤلفات خود وادار ساخت، در این موقع بر آن داشت كه برای تسكین غیظ و خشمی كه نسبت به زمانه و مردم آن دارد، به تألیف مثالب الوزیرین اقدام كند.
اگرچه تألیف ابوحیان آن اثر كه وی مایل بود نبخشید، زیرا چنان كه یاقوت در معجم الادبا گوید فضایل و مناقب صاحب به حدی بود كه كس نمی توانست جز به مدح و ثنای او زبان بگشاید و بدین جهت ذم و قدح ابوحیان نسبت به صاحب تمجید شد. لیكن با این وصف ابوحیان را باید از همه ی مخالفان صاحب مهم تر شمرد، زیرا از مخالفت دیگران اثری مهم به جای نماند، ولی كتاب ابوحیان مدت ها در میان مردم باقی بود. قسمتی از مطالب كتاب ابوحیان را كه شواهد و
ادله ی تاریخی برخلاف آن بسیار بود مردم باور نكردند و مورخین و تذكره نویسان معتبر نشمردند، لیكن قسمت دیگر، از قبیل حكایاتی كه ابوحیان از سجع پردازی صاحب در تكلم نقل كرده است اشتهار یافت.
منبع مقاله :
بهمنیار، احمد؛ (1383)، صاحب بن عباد (شرح احوال و آثار)، تهران: مؤسسه ی و انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط