مترجم: ناصر فكوهی
بررسی پدیده ی امپریالیسم لزوماً با موضوع قوم شناسی سیاسی ارتباط ندارد، زیرا امپریالیسم دولت را به سوی یك سیاست سلطه جویانه سوق می دهد كه خارج از مدار پهنه ی زبانی هر ملتی قرار می گیرد و ربطی با قومیت مورد مطالبه یا مفروض پاره ای از سرزمین ها ندارد. با وجود این، سیاست اجرایی از طرف نمایندگان قوم صرب در یوگسلاوی سابق یا آنچه گرجی ها [ در سال های اخیر ] انجام داده اند گویای توسعه طلبی و طردگرایی (1) با توجیه های خاص قومی است ( نقشه های شماره1 و2 ).
مجموعه ی جمعیتی كه با یك زبان واحد یعنی صربی- كرواتی سخن می گویند و رقم آنها در سرشماری 1991به 17 میلیون نفر می رسید، دارای مشخصه ای بسیار نادر و تا آن زمان ناشناخته بودند: اینكه این جمعیت خود به 4 گروه قومی تقسیم می شود كه مشخصات فرهنگی و تاریخی بسیار گویایی ( خارج از زبان ) آنها را از یكدیگر تفكیك می كنند. این گروه ها عبارت اند از:
1. قوم صرب ( 8/5 میلیون نفر ) كه دارای مذهبی مسیحیت ارتدوكس بوده و به یك سنت دولت باستانی تكیه می زنند: امپراتوری صربستان بخش بزرگی از دوران خاندان نمانی ها (2) ( قرون 12 تا 14 میلادی ) را به خود اختصاص می دهد. اوج این امپراتوری در زمان اتیین نهم دوشان (3) « امپراتور صرب ها و رومیان ( یعنی یونانیان )» به چشم می خورد كه در سال 1355 در پی تسخیر قسطنطنیه بود. اما صرب ها در سال 1389 در نبرد كوزوو به دست ترك ها شكست خوردند و تحت سلطه آنها درآمدند. آنها تنها از سال 1804 بود كه بار دیگر شروع به استقلال یافتن در محدوده یك سرزمین كوچك كردند، اما از همین زمان حركت تازه خود را نیز برای توسعه « صربستان بزرگ » آغاز نمودند و نطفه فكر تشكیل یوگسلاوی به این ترتیب بسته شد. زمانی كه سلطه صرب ها، كروات ها و اسلوون ها برقرار شد (1918) و نام یوگسلاوی به خود گرفت(1929) نخست به شكل یك دولت سلطنتی و سپس به شكل یك دولت كمونیستی درآمد و صربستان با پایتخت خود، بلگراد، به مركز دولت جدید تبدیل شد، دولتی كه صرب ها در آن، پیوسته، عاملان و بهره برندگان اصلی از وحدت ایجاد شده بودند. حتی در رژیم تیتو (4) كه نخست فدرال و پس از او تقریباً به شكل كنفدراسیون درآمد، صرب ها كه تنها یك سوم جمعیت را تشكیل می دادند، در مشاغل دولتی و به ویژه نظامی به روشنی دارای سلطه بودند. كشور یوگسلاوی در حقیقت هیچ گاه چیزی جز تحقق یافتن پنداره « صربستان بزرگ » به سود صرب ها، نبود.
-در همین سال، 120000 تن از « ترك ها » ی مسختی (8) از این منطقه رانده شدند.
-پس از استقلال (1991) گرجستان، این كشور تصمیم گرفت خودمختاری سرزمین های اقلیت ها را از میان بردارد. اما پس از درگیری هایی بسیار سخت، این خودمختاری ها با پادرمیانی و دخالت روس ها در اوستیای جنوبی (1992) و در ابخازیا (1994) حفظ شدند.
2. مونته نگروها ( 600 هزار نفر ) همچون صرب ها دارای مذهب مسیحیت ارتدوكس هستند اما از لحاظ جغرافیایی و تاریخی از آنها جدا می شوند. مونته نگروها از قرن 16 میلادی درون امپراتوری عثمانی به خودمختاری دست یافتند و یك شهریار- اسقف بر آنها حاكم شد، شهریاری كه در سال 1711 با روسیه پیمان اتحاد بست. مونته نگروها به صورت تمام و كمال در ایدئولوژی صربستان بزرگ مشاركت می كردند. نماد این ایدئولوژی، نشانه مشترك ملی یعنی گرب ( Grb ) بود: یك صلیب یونانی كه بر گرد آن چهار حرف « S » به حروف سیریلیك گویای شعار « تنها وحدت، صرب ها را نجات می دهد » بود.
3. كروات ها ( 5 میلیون نفر ) دارای مذهب مسیحیت كاتولیك رومی هستند. این قوم از قرن نهم دارای سلطه بودند و تنها در سال 1493 در مقابل ترك ها شكست خوردند. در این حال سرزمین های آنها تبدیل به محدوده نظامی ( كراژیناس ) (9) شد كه اتریشی ها و مجارها، جمعیت های صرب را در آنجا مستقر كردند تا از مرزهای آنها دفاع كنند. پس از تشكیل یوگسلاوی سلطنتی، كروات ها تا سال 1939 از هرگونه خودمختاری محروم بودند؛ و زمانی كه در سال 1941 هیتلر وحدت یوگسلاوی را از میان برداشت، دولت مستقل كروات را تأسیس كرد كه بوسنی را نیز دربرگرفت و بدون شك در كنار آلمان، خونبارترین رژیم های دولت های محور (10) بود. در رژیم تیتو نیز كروات ها ناچار شدند تا سال 1967 انتظار بكشند تا قادر شوند شاخه خاص خود از زبان مشترك را به جای نام رایج صربی- كرواتی، زبان كرواتی بنامند.
4. بوسنیایی ها ( 2/5 میلیون نفر ) دارای مذهب اسلام هستند. این قوم اسلاو در قرن 15 میلادی كلیسای بوسنیایی « بوگومیل » (11) با گرایش مانوی را ترك كردند و یكپارچه اسلام آوردند. این قوم بزرگ ترین جماعت ساكن در بوسنی به حساب می آید ( 48 درصد در برابر 32 درصد صرب و 18 درصد كروات در سال 1991 ) و مسلمانان اسلاو سنجق (12) در نووی پازار (13) در فاصله صربستان و مونته نگرو را نیز می توان به آنها پیوست. وجود این جماعت قومی اسلاوهای مسلمان كه پیش تر خراج (14) نامیده می شدند، در زمان تیتو مشكلی برای نام گذاری ایجاد كرده بود به شكلی كه آنها را ابتدا « یوگسلاوهای فاقد ملیت » یعنی بدون ملیت صرب، مونته نگرو و كروات نامیدند... اما سرانجام نام « مسلمان » بر آنها گذاشتند، البته با این ویژگی كه حرف اول واژه مسلمان را با « M » بزرگ می نوشتند تا آنها را از مسلمانان به عنوان یك جامعه دینی كه شامل آلبانی ها و هر مؤمن دیگری نیز می شدند، جدا كنند. در حالی كه « مسلمانان » موردنظر در بوسنی ممكن بود عرفانی مذهب یا اصولاً بدون مذهب می بودند. باید به این نكته نیز توجه داشت كه بوسنیایی ها از قدیم ترین ایام، همچون تاتارها، آلبانی ها و ترك ها جزو لائیك ترین مسلمانان به شمار می آمدند و همچون سه گروه فوق آنها نیز اروپایی شمرده می شدند. بوسنیایی ها را باید بدون شك بارزترین جماعت مسلمان قلمداد كرد كه تعداد ازدواج با غیرمسلمانان در آنها به بیشترین رقم می رسد.
درام كنونی(1995) در یوگسلاوی دقیقاً ناشی از همین تداخل های حاد جغرافیایی و اجتماعی میان جماعت های قومی متفاوت است، یعنی ناشی از درك غلط و رایجی كه محافل طرفدار صربستان بزرگ ایجاد كرده اند و ناشی از تردیدها و تضادهایی كه ناظران و مداخله گران خارجی در رابطه با هریك از این قومیت ها به انجام رسانده اند. استقلال اسلوونی كه پس از همه پرسی 1990 اعلام شد و به دنبال خود به اعلام « تجزیه یوگسلاوی به دو یا چندین دولت » (1991) انجامید و پس از آن اعلام حاكمیت و سپس جدایی و استقلال مقدونیه از طریق همه پرسی (1991) هیچ كدام، مسئله چندانی در سطح جامعه بین المللی كه در طول دو قرن گذشته استقلال های زیادی را پذیرفته بود، ایجاد نكرد. تنها موارد استثنا كسانی بودند كه در برابر هرگونه تغییر ژئوپلیتیك اعلام انزجار می كنند به خصوص آنكه تغییرات در دولت های متحد آنها و به سود قومیت های ناشناخته انجام بگیرند. به عنوان مثال می توان به اظهارات سخن گوی جامعه اروپا اشاره كرد كه استقلال اسلوونی را به عنوان استقلال موجودیتی بیش از اندازه كوچك و ناشناخته به مضحكه گرفت، در حالی كه خود او یك تبعه لوكزامبورگ یعنی دولتی 6 بار كوچك تر و با جمعیتی 5 برابر كمتر از اسلوونی است؛ و در حالی كه زبان و ادبیات اسلوونی سالیان سال است كه تدریس می شود در مورد لوكزامبورگ نمی توان چنین ادعایی داشت. در واقع اسلوونی و مقدونیه كه در دو سوی یوگسلاوی قرار گرفته اند به آن دلیل توانستند به استقلال برسند كه ارتش مردمی یوگسلاو (JNA) از لحاظ جغرافیایی قادر به دخالت در آنها نبود.
تمامی مشكلات درون این كشور، در پهنه زبانی صربی- كرواتی، كه به چهار جمهوری صربستان، مونته نگرو، بوسنی و كرواسی تقسیم شده بود، ظاهر شدند. مشكلات به ویژه در بوسنی شكل حادی داشتند زیرا سه قومیت بوسنیایی های مسلمان، صرب ها و كروات ها در این منطقه به شدت با یكدیگر آمیخته بودند. تلاش های مضحكی كه دیپلماسی آنگلوساكسون برای بازگشایی این كلاف سردرگم و دست یافتن به یك راه حل حقوقی به انجام رساند یعنی سه « طرح » پی در پی برای ایجاد یك نظام از كانتون ها، یك فدراسیون و بالاخره یك كنفدراسیون، همگی با شكست رو به رو شدند. دلیل این شكست قاطعیتی بود كه نیروهای نظامی از خود نشان می دادند: ارتش مردمی یوگسلاو، نیروهای صرب، ارتش فدرال یوگسلاو و ارتش های خودانگیخته جمهوری های صرب در كراژیناس های كرواسی و بوسنی، تمام تجهیزات زمینی و هوایی و بخش عمده كادرهای نظامی را به ارث برده بودند. هدف تمام این اقدامات آن بود كه در حالی كه صرب ها با بازی های دیپلماتیك خود در اتحادهای خارجی شان زمان هرچه بیشتری به دست می آورند، میزان فتوحات نظامی خود را نیز به حداكثر ممكن برسانند. به همین دلیل بود كه دو جنگ پی در پی برانگیخته شد: نخست جنگ در كرواسی از ژوئن 1991 تا ژانویه 1992 كه به وسیله سازمان ملل متحد متوقف شد، و سپس جنگ بوسنی از آوریل 1992 كه در آن فلج شدن سازمان ملل جز در بخش انسانی مشهود بود.
ارتش مردمی یوگسلاو نیرویی بود كه كادرهای بالای آن عمدتاً صرب بودند. این ارتش همواره با روحیه ی صربستان بزرگ و با تحقیر سایر اقوام كوچك یوگسلاوی كه فاقد سنت جنگاوری مشابهی بودند یعنی كروات ها، بوسنیایی ها، اسلوونی ها و مقدونی ها اداره می شد. افزون بر این، ارتش یوگسلاو از لحاظ استراتژیك بر یك پهنه كوهستانی منحصر به فرد در اروپا تكیه می زد، پهنه ای كه سال ها از 1941 تا 1944 ارتش آلمان را فلج كرد و پس از طغیان تیتو در برابر استالین در 1948 نیز ارتش سرخ را از دخالت در این كشور برحذر داشت. از این گذشته، ارتش یوگسلاو دارای سازماندهی اصیلی نیز به صورت « دفاع خود گردان » بود به شكلی كه با پراكندن ذخایر نیروی انسانی و تجهیزات می توانست هر زمان اراده كند بار دیگر جنگ پارتیزانی خود را، كه یك بار در اروپا به پیروزی رسیده بود، از سر بگیرد.با توجه به این داده ها، مقرهای فرماندهی غربی حق داشتند كه درباره ی هرگونه امكان مداخله ی نظامی زمینی در این كشور تردید كنند. برعكس تهدید ناتو به حمله ی هوایی در فوریه 1994 در اطراف سارایوو (15) و گُرادزه (16) به خوبی مؤثر بودن هراسناك این شیوه بازدارندگی را نشان داد. هرچند این كار در نوامبر بعد در بیاك (17) تكرار نشد و ناتو فرودگاه صربستان را با دستور عدم تخریب هواپیماها بمباران كرد، در حالی كه ارتش بوسنی فاقد نیروی هوایی بود... به هر حال احتیاط شدید در اجرای عملیات نظامی از سوی غربی ها به موازات یك فعالیت دیپلماتیك انجام می گرفت كه به زحمت می توانست منكر دفاع از صرب ها شود، تا سرانجام در 1994 وزیر امور خارجه فرانسه اعلام كرد كه این كشور تصمیم گرفته است از میلوسویچ به عنوان برگ برنده خود (18) استفاده كند.
باید توجه داشت كه یك فرد اروپایی متوسط الحال، شخصیتی است كه امروزه صلح جو شده و به سادگی از بی رحمی های یك جنگ داخلی بین قومی ابراز انزجار می كند. حتی در صربستان نیز اكثریت جوانان، در نسبت هایی بسیار بیشتر از جوانان امریكایی در طول جنگ ویتنام، ترجیح می دادند به تبعید بروند تا برای شركت در جنگ ثبت نام كنند. به هر رو با پنهان كردن منشأ تهاجم و نابرابری قدرت های درگیر، بسیار ساده بود كه اروپایی متوسط الحال را واداشت تا همه بازیگران این درام را با یك چوب براند. به این ترتیب [ دولت های اروپایی ] می توانستند عدم دخالت نظامی خود را توجیه كنند، عدم دخالتی كه در واقع از قوی ترین طرف ماجرا حمایت می كرد و صرفاً با یك حضور انسان دوستانه در محل، بعضی از وجدان ها را آرامش می بخشید بدون آنكه هیچ راه حل نظامی یا سیاسی عرضه كرده باشد؛ و در این مدت، ارتش یوگسلاو با تجهیزات قدرتمند و نیروهای ورزیده و قاطعیتی كامل، ارتشی كه پیش از آن چهارمین ارتش اروپا معرفی می شد و از قدرت توپخانه، تانك ها و نیروی هوایی برخوردار بود، می توانست به ایجاد ترور و وحشت در میان مردم خود ادامه دهد و قطعه به قطعه، كشور خود را فتح كند. همان كاری كه سال ها قبل، ارتش ژنرال فرانكو در طول سه سال در میان بی تفاوتی و تزویر خارجی در اسپانیا به انجام رساند. (19)
اما پرسش آن است كه به چه دلیل باید شاهد این بی عدالتی در رفتار اروپاییان بود ؟ چرا از یك سو باید با مهاجمان تمام مسلح و فاتحانی كه حاضر بودند با استفاده از تصفیه های قومی، قتل عام ها، بیرون راندن مردم از خانه هایشان، تجاوزهای گروهی و انتقال و تبعید مردم به اردوگاه های مرگ و غیره پیش بروند، و از دیگر سو با مردمی غیرنظامی كه تنها خواستار استقلال بودند، به یكسان برخورد شود ؟ زیرا گروه اول به یك ملت به رسمیت شناخته شده و متحد غرب تعلق داشتند و گروه دوم جز مردمانی ناشناس و نامشخص نبودند. اگر مشاهده می كنیم كه دیپلماسی های آشكار تلاش می كنند مهاجمان و قربانیان تهاجم، جنایتكاران و قربانیان آنها، دژخیمان و زنان بیوه و كودكان آواره، همگی را در قالب قبایل بربر نشان دهند، اگر می بینیم كه بایكوت تسلیحاتی چه برای ارتش تمام مسلح یوگسلاو كه دارای قدرت توپخانه، تانك و هواپیماهای نظامی است و چه برای نیروهای مقابل آنها كه جز چند سلاح شكاری و سبك و اسلحه های قاچاق در دست ندارند، به یكسان اِعمال می شود، باید بدانیم كه دیپلماسی های نهان كار خود را به خوبی انجام داده اند.
دیپلماسی غربی ها، به میراث خواران دولتی ارجحیت می دهد كه بیش از دو قرن است از سوی آنها به رسمیت شناخته شده است، دولتی كه در دو جنگ جهانی در كنار پیروزمندان قرار داشت؛ دولتی كه در اغلب كشورهای غربی دارای شبكه ای از گروه های فشار است كه چندین نسل سابقه دارند: فرانسوی های صرب تبار در میان مقامات عالی این كشور تعداد زیادی دارند در حالی كه كمتر فرانسوی از تبار كروات، اسلوونی یا بوسنی داریم. همین امر در لندن و واشینگتن نیز به چشم می خورد. البته تنها در امریكاست كه یك گروه فشار ( لابی ) كروات را نیز می توان در كنار گروه فشار صرب مشاهده كرد و ممكن است شما رأی دهندگان از دو تبار مختلف بر تصمیم گیری نمایندگان پارلمان تأثیرگذاری كند؛ و تنها در كشور آلمان است كه شمار كارگران كروات بر شمار صرب ها فزونی دارد.
پدیده دارودسته سازی (20) میان دولت ها و دوستی میان مردم از خلال زمان ها و مكان ها قابل پی گیری است. به آلمان ایراد گرفته شده است كه پیش از دیگران و شتابزده دست به رسمیت شناختن استقلال اسلوونی و كرواسی زد، به شكلی كه حتی یكی از رؤسای دولتی برای توجیه شعارهای انحرافی خود این نكته را عنوان كرد كه كروات ها در جنگ جهانی دوم نیز اتحاد با آلمان را انتخاب كرده بودند، گویی می توان همه مردم یك كشور را مسئول اقدامی دانست كه گروه كوچكی از پیشینیان آنها به انجام رسانده اند. به هر رو، در همان حال كه اعلام می شد نمی توان در امور یوگسلاوی دخالتی كرد، اجازه دخالت به دیگران داده می شد. البته هرچند انتخاب مشخصی میان كروات ها، بوسنیایی ها و صرب ها انجام نمی گیرد، اما فرانسوی ها، انگلیسی ها و امریكایی ها، در عمق اندیشه خود، صرب ها را متحدان همیشگی خود می شمارند... در حالی كه كمونیست های سابق روس اضافه می كنند: « و آنها برادران مسیحی ارتدوكس ما نیز هستند. » یعنی همان فرمولی كه خروشچف (21) برای سازش با یونانی ها به كار می برد. به این ترتیب مشاهده می كنیم كه توسعه طلبی صرب از نوعی حمایت شكست ناپذیر برخوردار است كه حاصل سازشی میان نهادهای سیاسی، دیپلماتیك و نظامی و كنار آمدن طیفی از افكار و عقاید می باشد كه از متحدان غربی تا ارتدوكس ها و استالینیست های سابق در همه كشورها گسترده است. در حالی كه بوسنیایی ها، جز در میان برخی محافل روشنفكرانه مستقل و لائیك غرب یا در جهان مسلمان، نمی توانند متحدی بیابند.
روشن است كه این جنگ بین قومی تا اندازه ای نیز شكل و شمایل جنگ های صلیبی را دارد: می دانیم كه آخرین جنگ های صلیبی قاره ای با مقاومت های ملی مجارها، كروات ها، صرب ها، رومانیایی ها و بلغارها علیه موج عثمانی درهم آمیخته بودند و این امر تا « اتحاد مقدس » سال 1648 كه امپراتوری، پاپ، لهستان، ونیز و روسیه را متحد ساخت ادامه یافت. شاهد این امر آنكه هنوز بعضی از صرب ها، بوسنیایی ها را « ترك » می نامند. اما انگیزه های اصلی جنگ را باید در پویایی ( دینامیسم ) دولتی جست كه در ایجاد اتحاد میان مردم اسلاو جنوبی و سپس « یوگسلاوها » و حتی تنها صرب و كروات زبان ها شكست خورد اما امروز به گرایش صربستان بزرگ بازگشته و در پی آن است كه نه فقط « تمامی سرزمین های صرب » را از آن خود كند، كه شاید بتوان این را پذیرفت، بلكه قصد دارد « تمام سرزمین هایی كه دوران های گذشته صرب بوده اند » و حتی « قبر صرب ها بر آنها قرار دارد » را نیز از آن خود كند، و این امر شامل كوزوو كه در چارچوب آلبانی قرار گرفته نیز می شود. زمانی كه نیروهای صرب به جبهه ها می روند، چنین سرودی را سر می دهند: « نه، صربستان كوچك نیست! كیست آن دروغ گویی كه صربستان را كوچك می داند ؟» چنین سرودهایی شاید ما فرانسوی ها را به خنده وادارند، اما شاید چینی ها هم با شنیدن سرودی در مدح فرانسه به خنده بیفتند. هر نوع شكوه و عظمتی شكل نسبی دارد و در ملت ها بیشتر معیار ستایش از خویشتن مطرح است تا معیار عدد و رقم جمعیت. وگرنه همان گونه كه كاداره (22) نیز می گوید چگونه می توان 8 میلیون صرب را از 6 میلیون آلبانی جدا كرد ؟
پینوشتها:
1. exclusivisme
2. Nemanjic یا Nemanja یك خاندان سلطنتی كه از اواخر قرن 12 تا نیمه قرن 14 بر صربستان حاكمیت داشت و آن را به یك امپراتوری تبدیل كرد. بنیان گذار این خاندان استفان نمانیا بود كه توانست سرزمین خود را از زیر حاكمیت بیزانس خارج كند و به آن استقلال بدهد.
3. Etienne IX Uros IV Dusan، پادشاه صرب ها (1308-1355میلادی ) كه در سال 1346 خود را امپراتور صرب ها، یونانی ها، بلغارها و آلبانی ها نامید. وی در پی تسخیر قسطنطنیه بود كه درگذشت. اتیین نهم، قهرمان صرب ها به شمار می آید.
4. Josip Broz Tito(1892-1980) رهبر پارتیزانی و سپس رئیس جمهور یوگسلاوی.
5. Karatchai، یكی از اقوام ترك زبان جمهوری خودمختار قره چای- چركس در جنوب غربی روسیه در غرب كوه های قفقاز. قره چای ها 30 درصد از جمعیت 43 هزار نفری (1994) این جمهوری را تشكیل می دهند و سنی مذهب هستند. چركس ها یا سركیس ها، قومی هستند كه به زبان كاباردینوچركس، یكی از زبان های ایبروقفقازی شمال غربی قفقاز، سخن می گویند. چركس ها 10 درصد جمعیت جمهوری قره چای- چركس را تشكیل می دهند. چركس ها همچنین 22 درصد جمعیت 449 هزار نفری (1991) جمهوری آدجیا (Adegia) در روسیه را نیز شامل می شوند. از اواخر دهه 20 قرن بیستم، منطقه قره چای- چركس به دو اُبلاست خودمختار قره چای و چركس تقسیم شد و در 1957 این دو در قالب یك اُبلاست از 1957 با هم متحد شدند.
6. Balkars، بالكارها یكی از اقوام ترك زبان قفقاز هستند كه در جمهوری كاباردینو بالكاریا، یكی از جمهوری های خودمختار جنوب غربی روسیه با 785 هزار نفر جمعیت (1991) زندگی می كنند.
7. Ingoushetia، اینگوشستان، جمهوری خودمختاری در جنوب غربی روسیه است كه تا پیش از سقوط شوروی جزئی از جمهوری چچن- اینگوش بود و از سال 1991 از چچنستان جدا شد. در این زمان اینگوش ها ابتدا یك جمهوری مستقل تشكیل دادند اما بعد تصمیم گرفتند در قالب فدراسیون روسیه باقی بمانند. مساحت این جمهوری 9300 كیلومترمربع، مركز آن نزران (Nazran)، و جمعیت آن حدود 163 هزار نفر ( سرشماری انجام شده از اینگوش ها در قالب جمهوری چچن- اینگوش در 1983 ) است. اینگوش ها مسلمان هستند. در سال 1943 تقریباً تمام اینگوش ها، چچن ها، قره چای ها و بالكارها به سیبری تبعید شدند.
8. Maskheti، قومی كه به نقطه ای به همین نام در قفقاز تعلق دارند.
9. Krajinas
10. Axe، « محور » نامی بود كه به اتحاد نظامی آلمان، ایتالیا، بلغارستان، رومانی، ژاپن و مجارستان، كه در برابر متفقین در طول جنگ جهانی دوم شكل گرفت، داده می شد.
11. Bogomiles، كلیسای بوگومیل یا بوگومیلیسم، یكی از فرقه های بدعت گذار مسیحی كه در قرن دهم میلادی در بلغارستان ظاهر شد و تحت تأثیر مانویت قرار داشت. البته بوگومیلیسم تنها یكی از شاخه های نفوذ دوگرایی باستانی ایران در منطقه بالكان به شمار می آید، نفوذی كه سابقه آن در قالب گروه های كوچك مانوی لااقل به قرن چهارم می رسید. بوگومیلیسم كه بیش از 5 قرن تداوم داشت تأثیر زیادی بر ادبیات مردمی رومانی، بلغارستان و صرب بر جای گذاشت. بوگومیلیسم به كاتاریسم (Catharism) هم شباهت هایی دارد.
12. Sanjak، ناحیه پیشین اداری در تركیه.
13. Novi Pazar، ناحیه ای كه صربستان آن را در جنگ های بالكان (1912-1913) به دست آورد.
14. Kharadj
15. Sarajevo، پایتخت بوسنی و هرزه گوین با 415 هزار نفر جمعیت (1991). از صحنه های اصلی جنگ های فروپاشی یوگسلاوی سابق.
16. Goradze، شهری در جنوب شرقی سارایوو در جنوب كشور بوسنی هرزه گوین كه از صحنه های اصلی جنگ یوگسلاوی بود.
17. Bihac، یكی از شهرهای شمال غربی بوسنی هرزه گوین در نزدیكی مرز كرواسی. از صحنه های اصلی جنگ های فروپاشی یوگسلاوی سابق.
18. Slobodan Milosevie(1941- )، رئیس دولت صربستان (1989-1997) و از سال 1997، رئیس جمهور فدرال یوگسلاوی. میلوسویچ، سردمدار ملی گرایی صربی و از مسئولان مستقیم جنایات جنگی در بالكان به شمار آمده است. پس از انتخابات سپتامبر 2000 و شكست میلوسویچ وی با تقلب در انتخابات حاضر به پذیرفتن شكست خود نشد اما با شورش مردم ناچار به ترك قدرت و فرار شد.
19. Francisco Franco، ژنرال و دیكتاتور اسپانیایی (1892-1975) كه در سال 1936 پس از پیروزی چپ ها در انتخابات اسپانیا دست به كودتا زد و پس از شكست جمهوری خواهان در جنگ اسپانیا حكومت دیكتاتوری 40 ساله خود را بر این كشور برقرار كرد.
20. clientelisme
21. Nikita Sergeyevich Khrushchev(1971-1894) رهبر و دبیر اول حزب كمونیست شوروی از 1953 تا 1964. آغازگر نخستین موج اصلاحات پس از مرگ استالین در این كشور.
22. Ismail Kadare(1934- )، نویسنده آلبانی.
اسپوزیتو، جان ال؛ ( 1392)، جنبش های اسلامی معاصر، دکتر شجاع احمدوند، تهران: نشر نی، چاپ چهارم