نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی طوسی شاعر حماسی - غنایی عهد سامانی، در نیمه اول قرن چهارم در طوس ولادت یافت و گویا به آیین زرتشتی بود و بنا بر رسم زمان کنیه و اسم مسلمانی اختیار کرده بود. وی در جوانی به شاعری پرداخت و دومین شاعری است که دست به نظم شاهنامه زد، اما بیشتر از هزار بیت نسروده بود که گویا به دست غلامی (بین سالهای 365 تا 370) به قتل رسید. دقیقی شاهنامه خود را در عهد پادشاهی نوح بن منصور سامانی و به امر او آغاز کرد. هزار بیت دقیقی که گشتاسپ نامه خوانده شده است با این بیت آغاز میشود:
چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت *** فرود آمد از تخت و بربست رخت
و بدین بیت پایان مییابد:
به آواز خسرو نهادند گوش *** سپردند او را همه گوش و هوش
و تمام این هزار بیت را فردوسی در کاخ بلند و بی گزند شاهنامه خود جا داده و بدین گونه امروز به دست ما رسیده است. دقیقی در شعر غنایی هم شاعری بلندمرتبه و فحل بود و قصیده، غزل و قطعه را خوب میسرود. از این انواع اشعار او ابیات پراکندهای در کتابهای تذکره و تاریخ و ادب و لغت باقی مانده و اگر چه مجموع آنها زیاد نیست اما گواه بر استادی و مهارت شاعر است و بر فصاحت کلام و روانی سخن و قوت طبع و تیزی ذهن وی دلالت دارد. تغزلها و غزلهای لطیف دارد و در ایراد معانی باریک و مضامین تازه و دل انگیز چیره دست است و قصیدههای مدحی را کمال بخشیده چنان که خود گفته است:
مدیح تا به بر من رسید عریان بود *** ز فرو زینت من یافت طیلسان و اِزار
از ممدوحان او ابوصالح منصور بن نوح (350 - 365 هـ) و نوح به منصور (365 - 387 هـ) و امیرفخرالدوله احمد بن محمد محتاج چغانی از باقی معروفترند و او آنها را در قصاید خود ستوده است. از اشعار اوست:
کاشکی اندر جهان شب نیستی *** تا مرا هجران آن لب نیستی
زخم عقرب نیستی بر جان من *** گر ورا زلف معقرب نیستی
ور نبودی کوکبش در زیر لب *** مونسم تا روز کوکب نیستی
ور مرکب نیستی از نیکویی *** جانم از عشقش مرکب نیستی
ور مرا بی یار باید زیستن *** زندگانی کاش یا رب نیستی
مویه کردن گشتاسپ بر سر کشتهی زریر از گشتاسپ نامه:
برادرش را دید کشته به زار *** به آوردگاهی برافگنده خوار
چو او را چنان زار و کشته بدید *** همه جامه خسروی بر درید
فرود آمد از شولک خوبرنگ *** به ریش خود اندر زده هر دو چنگ
همی گفت کای شاه گردان بلخ *** همه زندگانی ما کرده تلخ
دریغا سوارا، شها، خسروا *** نبرده دلیرا، گزیده گوا
ستون منا، پردهی کشورا *** چراغ جهان، افسر لشکرا
فرود آمد و برگرفتش ز خاک *** به دست خودش روی بسترد پاک
پری چهره بتی عیار و دلبر *** نگاری سرو قد و ماه منظر
سیه چشمی که تا رویش بدیدم *** سرشکم خون شدست و بر مشجر
اگر نه دل همی خواهی سپردن *** بدان مژگان زهرآلود منگر
وگرنه بر بلا واهی گذشتن *** بر آتش بگذر و بر درش مگذر
بسان آتش تیزست عشقش *** چنان چون دو رخش همرنگ آذر
بسان سرو سیمین است قدش *** ولیکن بر سرش ماه منوّر
فریش آن روی دیبارنگ چینی *** که رشک آرد برو گلبرگ تربر
فریش آب لب که تا ایدر نیامد *** ز خُلد آیین بوسه نامد ایدر
از آن شَکَّر لبانست این که دایم *** گدازانم چو اندر آب شکر
از آن لاغر میانست این که عشقم *** چنین فربی شدست و صبر لاغر
به چهره یوسف دیگر ولیکن *** به هجرانش منم یعقوب دیگر
اگر بتگر چنو پیکر نگارد *** مریزاد آن خجسته دست بتگر
وگر آذر چنو دانست کردن *** درود از جان من بر جان آذر
صنوبر دیدم و هرگز ندیدم *** درخت سیم کش بر سر صنوبر
مرا گوید «ز چندین شعر شاهان *** و چندین عاشقانه شعر دلبر
کم از شعری که سوی ما فرستی *** نهام اندر خور گفتار و ازدر
مگر خود شعر بر من بر نزیبد *** مگر خود نیستم ای دوست در خور
چرا ننویسیَم باری مدیحی *** زمیر نامداران شاه مهتر...»
برافگند ای صنم ابر بهشتی *** زمین را خلعت اردیبهشتی
زمین بر سان خون آلود دیبا *** هوا بر سان نیل آلود مِشتی
به طعم نوش گشته چشمهی آب *** به رنگ دیدهی آهوی دشتی
بهشت عدن را گلزار ماند *** درخت آراسته حور بهشتی
چنان گردد جهان هزمان که در دشت *** پلنگ آهو نگیرد جز به کشتی
بتی باید کنون خورشید چهره *** میی کو دارد از خورشید پشتی
بتی رخسار او همرنگ یاقوت *** میی بر گونه جامهی کنشتی
جهان طاووس گونه گشت گویی *** به جایی نرمی و جایی درشتی
بدان ماند که گویی از می و مشک *** مثال دوست بر صحرا نبشتی
ز گِل بوی گلاب آید بدان سان *** که پنداری گُل اندر گِل سرشتی
دقیقی چار خصلت برگزیدهست *** به گیتی در ز خوبیها و زشتی
لب بیجاده رنگ و نالهی چنگ *** می چون زنگ و کیش زردهشتی
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول