نگاهی به شعر منجیک ترمذی

ابوالحسن علی بن محمد منجیک منسوب به ترمذ، شهری بر ساحل رود جیحون، از شاعران نام‌آور نیمه‌ی دوم قرن چهارم و مداح چغانیان بود و امیر ابویحیی طاهربن فضل و امیر ابوالمظفر احمد بن محمد چغانی را در شعر خود ستود. از
يکشنبه، 14 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به شعر منجیک ترمذی
 نگاهی به شعر منجیک ترمذی

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

ابوالحسن علی بن محمد منجیک منسوب به ترمذ، شهری بر ساحل رود جیحون، از شاعران نام‌آور نیمه‌ی دوم قرن چهارم و مداح چغانیان بود و امیر ابویحیی طاهربن فضل و امیر ابوالمظفر احمد بن محمد چغانی را در شعر خود ستود. از این بیت سوزنی که گفته است:

من آن کسم که چو کردم به هجو گفتن رای *** هزار منجیک اندر برم ندارد پای

بر می آید که وی در هزل قوی دست بوده است، علی الخصوص که رضا قلی‌خان هدایت نیز درباره‌ی او نوشته است «کسی از تیر طعنش نرستی و از کمند هجوش نجستی». (1) محمد عوفی در لباب الالباب، (ج. 2، ص . 13) شعر او را دارای الفاظ خوب و معانی بکر و عبارات بلیغ و استعارات نادر توصیف کرده است و این توصیف عوفی به نظر استاد صفا مطابق واقع است. (2) این که ناصر خسرو قبادیانی در تبریز قطران را دیده بود که دیوان منجیک همی خواند حکایت از شهرت و معروفیت شعر او در حوالی قرن‌‎های پنجم و ششم در ایران دارد. نمونه‌ی اشعارش در مجموعه های شعر و نیز در کتاب‌های لغت و تذکره‌ها چون لباب الالباب، هفت اقلیم، ترجمان البلاغه، حدائق السحر، لغت فرس اسدی و غیره به طور پراگنده نقل شده است. از شعرهای اوست:

ای خوب‌تر ز پیکر دیبای ارمنی *** ای پاک‌تر ز قطره‌ی باران بهمنی
آن جا که موی تو همه برزن به زیر مُشک *** و آن جا که روی تو همه کشور به روشنی
اندر فرات غرقم تا دیده با من است *** واندر بهار حُسنم تا تو بَرِ منی
ار انگبین لبی سخن تلخ مر چراست *** ور یاسمین بری تو به دل چون که آهنی
منگر به ماه نورش تیره شود ز رشک *** مگذر به باغ سرو سهی پاک بشکنی
خرّم بهار خواند عاشق تو را که تو *** لاله رخ و بنفشه خط و یاسمن تنی
ما را جگر به تیغ فراق تو خسته گشت *** ای صبر بر فراق بتان نیک جوشنی
در باغ گل فرستد هر نیمه شب عبیر *** وز شاخ عندلیب بسازد همی صفیر
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند *** و آن روی را نماز برد ماه مُستنیر
ای آفتاب چهره بت زاد سرو قد *** کز زلف مشک برای و ز نوکِ غمزه تیر
بنگاشته چنین نبود در بهار چین *** تمثال روی یوسف یعقوب بر حریر
از برگ لاله دو رخ داری فراز وی *** یک مشت حلقه‌ی زره از مشک و از عبیر
گویی که آزر از پی زهره نگار کرد *** سیمینش عارضین و بر او گیسوان چو قیر
گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف *** کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر
گویی خدایش از می چون لعل آفرید *** یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر

پی‌نوشت‌ها:

1. مجمع الفصحا، ج. 1، ص. 506.
2. استاد صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج. 1، ص . 424.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط