نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
حکیم ابوالحسن مجدالدین کسایی مروزی شاعر توانای پارسی گوی در نیمه دوم قرن چهارم بود. وی به سال 341 هـ در مرو ولادت یافت و گویا تا چند سالی از آغاز قرن پنجم حیات داشت و بدین ترتیب پایان عهد سامانی و آغاز غزنوی را درک کرد. در آغاز، شاعری مداح بود و از مدیحههای او قطعههایی در تذکرهها به جا مانده است اما در پایان عمر احوالش متغیر گشت و از مداحی به موعظه و اندرز روی آورد و در این راه سرمشق حکیم ناصرخسرو و مُقَدَّم او گردید چنان که این گوینده بزرگ بارها به اشعار کسایی اشاره کرده و بعضی از قصاید او را جواب گفته است.
کسایی از معدود شاعران شیعی در دورهی متقدم شعر فارسی و بر طریقه دوازده امامیان بود، و بی شک شیعی بودن او یکی از دلایل علاقه و احترام ناصرخسرو نسبت به وی بوده است. از شعرهای کسایی هم مانند دقیقی و شهید ابیات پراکندهای در تذکرهها و کتابهای لغت و ادب باقی مانده و از همه آنها استادی و مهارتش در سخن پارسی هویداست. کسایی شاعری توانا بود و در آوردن و ساختن مضمونهای تازه و بدیع و معانی باریک و دقیق و تشبیهات لطیف قدرت بسیار داشت. قدرت ابداع او مخصوصاً در تشبیهاتی که دو طرف آن یعنی مشبّه و مشبّه به هر دو معقول یا موهومند آشکار می گردد، با این همه همان طور که اشارت رفت اهمیت خاص او در گشودن باب موعظه و اندرز در شعر پارسی است و او نخستین کسی است که قصیدهی حِکمی ساخت. از اشعار اوست:
روز آمد و علامت مصقول برکشید *** وز آسمان شمامه کافور بر دمیدگویی که دوست قرطهی شَعر کبود خویش *** تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
خورشید با سهیل عروسی کند همی *** کز بامداد کِلّهی مصقول برکشید
و آن عکس آفتاب نگه کن عَلَم عَلَم *** گویی به لاجورد می سرخ برچکید
یا بر بنفشه زار گل نار سایه کرد *** یا برگ لالهزار همی بَرفُتد به خوید
یا آتش شعاع ز مشرق فَروختند *** یا پرنیان لعل کسی باز گسترید
چون خوش بود نبید بر این تیغ آفتاب *** خاصه که عکس آن به نبید اندرون پدید
جام کبود و سرخ نبید آر کآسمان *** گویی که جامهای کبودست پر نبید
جام کبود و سرخ نبید و شعاع زرد *** گویی شقایقست و بنفشه است و شنبلید
آن روشنی که چون به پیاله فرو چکد *** گویی عقیق سرخ به لؤلؤ فرو چکید
و آن صافیی که چون به کف دست بر نهی *** کف از قدح ندانی نی از قدح نبید
گل نعمتی است هدیه فرستاده از بهشت *** مردم کریمتر شود اندر نعیم گل
ای گل فروش گل چه فروشی به جای سیم *** وَز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید *** گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم *** چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه
بر پیلگوش قطرهی باران نگاه کن *** چون اشک چشم عاشق گریان همی شده
گویی که پرّ باز سپیدست برگ او *** منقار باز لؤلؤ ناسفته برچِده
باد صبا در آمد فردوس گشت صحرا *** آراست بوستان را نیستان به فرش دیبا
آمد نسیم سنبل با مشکل و با قرنفل *** وآورد نامهی گل باد صبا به صهبا
آب کبود بوده چون آینهی ز دوده *** صندل شده است سوده کرده به مِی مطرّا
نارو به نارون بر، ساری به نسترن بر*** قمری به یاسمن بر برداشتند آوا
کهسار چون زُمُرّد نقطه زده به بُسُّد *** در نعت او مُشعبد حیران شده است و شیدا
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبران *** برق از میانش تابان چون بُسُّدین چلیپا
آهو همی گرازد، گردن همی فرازد *** گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا
باغ از حریر حُلّه بر گل زند مظلّه *** مانند سبز کلّه بر تکیه گاه دارا
گلزار با تأسّف خندید و بی تکلّف ***چون پیش تخت یوسف رخسارهی زلیخا
گل باز کرد دیده باران بر آن چکیده *** چون خون فرو دویده بر عارض چو دیبا
سرخ و سیه شقایق هم ضدّ و هم موافق *** چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا
سوسن لطیف و مشکین چون خوشههای پروین *** شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا
وان ارغوان به کشّی با صدهزار خوشی *** بیجادهی بدخشی برساخته به مینا
یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله *** کرده بدو حواله غوّاص دُرّ دریا
وان نرگس مُصوّر چون لؤلؤ منور *** زر اندر او مدوّر چون ماه بر ثریّا
عالم بهشت گشته است کاشانه زشت گشته است *** عنبر سرشت گشته است صحرا چو روی حورا
آن سبزهی خجسته از دست برف جسته *** آراسته نشسته چون صورت مُهنّا
دانم که پُرنگاری، سیراب و آبداری *** چون نقش نوبهاری آزاده طبع و برنا
این مشک بوی عالم و این نوبهار خرّم *** بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله *** ما و خروش و ناله کنجی گرفته مأوا
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو *** دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول