![نگاهی به شعر فرخی سیستانی نگاهی به شعر فرخی سیستانی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/06032.jpg)
![نگاهی به شعر فرخی سیستانی نگاهی به شعر فرخی سیستانی](/userfiles/Article/1393/11/5/06032.jpg)
نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
ابوالحسن علی بن جولوغ سیستانی از شاعران نامدار و فصیح زبان فارسی و تاریخ ادبی ایران به شمار میآید. خود او در مصراعِ «من قیاس از سیستان آرم که آن شهر من است» به سیستانی بودنش تصریح کرده است. گویا پدرش جولوغ از غلامان امیر خلف بانو آخرین پادشاه خاندان صفاری بود و فرخی خود در ابتدای حال تنگدست بود و خدمت دهقانی از دهاقین سیستان میکرد و در ازای آن سالانه دویست کیل پنج منی غلّه و صد درم سیم نوحی (1) میگرفت. امّا پنداری این مقدار تحصیل درآمد پاسخگوی طبع نیازمندش نبود پس چون هم از جوانی در شاعری توانا و ورزیده بود در طلب ممدوحی مال بخش و سخاوتمند پرسان پرسان به دربار ابوالمظفر احمدبن محمد چغانی حاکم چغانیان (از شهرهای ماوراءالنهر واقع در مسیر علیای رود جیحون) رسید و قصیدهی «کاروان حلّه» را تقدیم او کرد و تا مدتی مداح او بود و سپس در حوالی سال 390 و یا کمی بعد از آن روی به دربار محمود غزنوی بُرد و در شمار مدیحه سرایان محمود درآمد. در روزگاری که محمود را مدح میکرد همراه پادشاه غزنوی سفرهای متعدد به قنوج، سومنات، ری، کشمیر، بلخ، گرگان و سمرقند کرد. علاوه بر سلطان محمود شاهزادگان و امیران و رجال دربار غزنه نیز به برخی توجه و لطف داشتهاند از آن جمله امیر محمد فرزند و امیر یوسف برادر سلطان محمود و فرخی همهی آنان را به علاوهی مسعود و نصربن سبکتگین و وزرای دربار غزنه مدح گفت و تا پایان عمرش یعنی سال 429 هجری در دربار غزنوی باقی ماند.
او یکی از شاعران قصیده سرای بسیار خوب در زبان فارسی است. سخنش در عین سادگی و روانی از جزالت و استحکام برخوردار است و تا حدی از صفت سهل و ممتنع مایه ور است و از این حیث در میان شاعران عرب او را با ابوفراس الحمدانی (م 357 هـ) مقایسه کردهاند. در مدح و توصیف به ویژه وصف طبیعت و معشوق مهارت دارد.
غزل هایش غالباً عاشقانه و دارای حدّ بالایی از احساسات و عواطف شاعر است که گاه بی پرده بیان شده است. دیوانش مشتمل بر نُه هزار بیت است و طبع گردیده. از اشعار اوست:گل بخندید و باغ شد پدرام *** ای خوشا این جهان بدین هنگام
چون بنا گوش نیکوان شد باغ *** از گل سیب و از گل بادام
همچو لوح زمرّدین گشته است *** دشت هم چون صحیفهی زر خام
باغ پر خیمههای دیبا گشت *** زند وافان درون شده به خیام
گل سوری به دست باد بهار *** سوی باده همی دهد پیغام
که تو را با من ار مناظرهایست *** من به باغ آمدم به باغ خرام
تا کی از راه مطربان شنوم *** که تو را مَی همی دهد دشنام
گاه گوید که رنگ تو نه درست *** گاه گوید که بوی تو نه تمام
خام گفتی سخن ولیکن تو *** نیستی پخته چون بگویی خام
تو مرا رنگ و بوی وام مده *** گر ز تو رنگ و بوی خواهم وام
خوشی و رنگ و بوی هیچ مگیر *** نه من ای میحلالم و تو حرام
تو چه گویی کنون چه گوید مَی *** گوید ای سرخ گل! فرو آرام
با کسی خویشتن قیاس مکن *** که تو را سوی او بود فرجام
خویشتن را مده به باد که باد *** میدهد مر تو را ز دور مقام
من بمانم مدام و آن که نهاد *** نام من زین قبل نهاد مدام
دست رامش به من شده است قوی *** کار شادی به من گرفته قوام
من به بیجاده مانم اندر خم *** من به یاقوت مانم اندر جام
این شرف بس بود مرا که مرا *** بار باشد بَرِ امیر مدام
به من بازگرد ای چو جان و جوانی *** که تلخست بی تو مرا زندگانی
من اندر فراق تو ناچیز کردم *** جمال و جوانی دریغا جوانی
دریغا تو کز پیش رویم جدایی *** دریغا تو کز پیش چشمم نهانی
سفر کردی و راه غربت گرفتی *** به راه اندر آخر همی دیر مانی
چه گویی به تو راه جستن توانم؟ *** چه گویم به من بازگشتن توانی؟
دل من ز مهر تو گشتن نخواهد *** دلی دیدهای تو بدین مهربانی؟
من از رشک قد تو دیدن نیارم *** سهی سرو آزادهی بوستانی
ز بس کز فراق تو هر شب بگریم *** بگرید همی با من انسی و جانی
تو را گویم ای عاشق هجر دیده *** که از دیده هر شب همی خون چکانی
چه مویی چه گریی چه نالی چه زاری *** که از ناله کردن چو نال ندانی
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی *** خوشا با پری چهرگان زندگانی
خوشا با رفیقان یکدل نشستن *** به هم نوش کردن می ارغوانی
به وقت جوانی بکن عیش زیرا *** که هنگام پیری بود ناتوانی
جوانی و از عشق پرهیز کردن *** چه باشد ندانی بجز جان گرانی
جوانی که پیوسته عاشق نباشد *** دریغست ازو روزگار جوانی
در شادمانی بود عشق خوبان *** بباید گشادن در شادمانی
دل من همی داد گفتی گوایی *** که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم *** بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم و زین غم *** نبوده است با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن *** نه چندان که یک سو نهی آشنایی
به جرم چو راندی مرا از در خود *** گناهم نبوده است جز بی گناهی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی *** نگارا بدین زود سیری چرایی
که دانست کز تو مرا دید باید *** به چندان وفا این همه بی وفایی
سپردم به تو دل ندانسته بودم *** بدین گونه مایل به جور و جفایی
دریغا دریغا که آگه نبودم *** که تو بی وفا در جفا تا کجایی
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن*** نگویم که تو دوستی را نشایی
نگارا من از آزمایش برآیم *** مرا باش تا بیش ازین آزمایی
مرا خوار داری و بی قدر خواهی ** نگر تا بدین خود که هستی نپایی
پینوشت:
1. نگاه کنید به چهار مقاله نظامی عروضی مقاله «صناعت شاعری».
منبع مقاله :ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول