نگاهی به شعر منوچهر دامغانی

ابوالنجم احمد بن قوس، متخلص به منوچهری و منسوب به شهر باستانی دامغان، شاعر جوان طبع و برنا فکر قرن چهارم و پنجم هجری قمری است که به قول شادروان فروزانفر از شعر او طرب و شادمانی مخصوص جلوه گر است و در
يکشنبه، 14 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به شعر منوچهر دامغانی
 نگاهی به شعر منوچهر دامغانی

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

ابوالنجم احمد بن قوس، متخلص به منوچهری و منسوب به شهر باستانی دامغان، شاعر جوان طبع و برنا فکر قرن چهارم و پنجم هجری قمری است که به قول شادروان فروزانفر از شعر او طرب و شادمانی مخصوص جلوه گر است و در تمام دیوانش که در حدود سه هزار بیت دارد یک عبارت غمبار و یک کلام اندوه آور خوانده نمی‌آید. (1) بنیاد شعر او بر تشبیه نهاده شده است و بر مقایسه و تمثیل و در این شیوه بیش‌تر زیر تأثیر شاعران عرب است که به گفته‌ی خودش دیوان شعر آنان را همواره پیش چشم می‌داشته و اشعارشان را به حافظه می‌سپرده است، (2) به ویژه از این معتزعباسی (ابوالعباس عبدالله بن المعتزبن المتوکل ملقب به المرتضی بالله خلیفه‌ای که فقط یک شبانه روز خلافت کرد و مقتول گشت. 296 هـ). تأثیر پذیرفته است و چون مشبّهُ به تشبیهاتش را بیش‌تر از طبیعت (باغ‌ها و گل‌ها و پرندگان) برگزیده است او را «شاعر طبیعت» خوانده‌اند. دوران کودکی را در دامغان گذراند و در جوانی به گرگان و طبرستان سفر کرد و به خدمت آل زیار پیوست و تخلص خود را هم از نام منوچهر پسر قابوس وشمگیر زیاری گرفت. بعدها که منوچهر مُرد یعنی در سال‌هایی که طاهر دبیر از سوی مسعود غزنوی فرمانروای ری بود به نزد طاهر رفت و از جانب او به غزنین گسیل شد و به دربار غزنوی پیوست امّا حضور او در آن جا بر شاعران پیری که مقرَّب دربار سلطان غزنوی بودند، گران می‌آمد و در رقیب نوخاسته به دیده‌ی رشک و حسد می‌نگریستند و با جور و ستمی که به گونه‌ای مختلف بر وی روا می‌داشتند او را به فغان می‌آوردند. شابد به همین سبب بوده باشد که به مدح عنصری پیرترین شاعر دربار دست زد تا از او نقطه‌ی اتکا و التجایی برای خود بسازد و به کمک وی و خواجه احمدبن عبدالصمد وزیر مسعود و خواجه بوسهل زوزنی ندیم سلطان، در دربار شاه مقام و جایگاهی برای خود بیابد. با این همه در آنچه از تاریخ ابوالفضل بیهقی درباره‌ی دوران سلطنت مسعود غزنوی برجای مانده است نامی از او نیست. محققان تاریخ ادبیات او را مردی عشرت طلب و خوشگذران خوانده‌اند که میلی مفرط به شراب و شرکت در مجالس بزم و طرب داشت و می‌گفت:

ما بسازیم یکی مجلس امروزین روز *** چون برون آید از مسجد آدینه خطیب
می دیرینه گساریم به فرعونی جام *** از کف سیم بناگوشی با کف خضیب (3)

در میان ممدوحان او گذشته از سلطان مسعود بن محمود غزنوی (421 - 432 هـ) و امیر فلک المعالی منوچهربن قابوس، جمعی از رجال و بزرگان دولت غزنوی، از جمله خواجه احمدبن عبدالصمد وزیر، بوسهل زوزنی، علی دایه، بوالقاسم کثیر، طاهر دبیر، و عنصری شاعر را می‌توان برشمرد. مرگ او را به سال 432 ذکر کرده‌اند که گویا در عهد شبابش اتفاق افتاد.
در هنر شاعری، منوچهری طبعی لطیف و لحنی شیرین و ذوقی سرشار دارد. در توصیف مناظر طبیعت قوی دست است. دقت او به طبیعت و مظاهر آن به دقت نقّاشی می‌ماند که می‌خواهد آن را نقّاشی و همه‌ی جزئیات آن را ثبت و ضبط کند. به همین سبب است که در میان صنایع شعری بیش از همه به داشتن تشبیهات زیبا شهرت یافته است، و بسیار اتفاق می‌افتد که برای یک مشبّه دو یا چند مشبّهٌ به ذکر می‌کند:

سر از البرز بر زد قرص خورشید *** چون خون آلوده دزدی سر ز مکمن
به کردار چراغ نیم مرده *** که هر ساعت فزون گردش روغن

در قصیده‌ای که در وصف بهار و مدح خواجه علی بن احمد سروده، قطره‌ی باران را به گونه‌ای توصیف کرده است که از عهده‌ی هیچ نقاش چیره دستی بر نمی‌آید.

... آن قطره‌ی باران بین از ابر چکیده *** گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار
آویخته چون ریشه‌ی دستارچه‌ی سبز *** سیمین گرهی بر سر هر ریشه‌ی دستار
یا همچو زبرجدگون یک رشته‌ی سوزن *** اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار
آن قطره‌ی باران که فرو بارد شبگیر *** بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار
گویی به مثل بیضه‌ی کافور ریاحی *** بر بیرم حمرا بپراگنده است عطار
و آن قطره‌ی باران که فرود آید از شاخ *** بر تازه بنفشه نه به تعجیل به ادرار
گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان *** ماورد همی ریزد باریک و به مقدار
و آن قطره‌ی باران سحرگاهی بنگر *** بر طرف گل ناشکفیده بر سیّار
همچون سر پستان عروسان پری روی *** و اندر سر پستان بر شیر آمده هموار
و آن قطره‌ی باران که چکد از بر لاله *** گردد طرف لاله از آن باران بنگار
پنداری تبخاله‌ی خردک بدمیده است *** بر گرد عقیق دو لب دلبر عیّار
و آن قطره‌ی باران که بر افتد به گل سرخ *** چون اشک عروسیست برافتاده به رخسار
و آن قطره‌ی باران که برافتد به سر خوید *** چون قطره‌ی سیمابست افتاده به زنگار
و آن قطره‌ی باران که بر افتد به گل زرد *** گویی که چکیده است مل زرد به دینار
و آن قطره‌ی باران که چکد بر گل خیری *** چون قطره می‌بر لب معشوقه می‌خوار
و آن قطره‌ی باران که برافتد به سمن برگ *** چون نقطه‌ی سفیداب بود از بر طومار...

توصیف شاعر از قطره‌ی باران هنوز ادامه دارد و مشبهُ به‌های متعدد دیگری را برای آن ذکر کرده است. با این همه استاد فروزانفر می‌فرمودند: قسمت عمده‌ی مسمّطاتش؛ که خود بدان می‌نازد و می‌گوید «طاووس مدیح عنصری خواند *** دراج مسمّط منوچهری»، و شاید این روش را در شعر فارسی او آغاز کرده باشد؛ یکنواخت است و بر یک زمینه‌ی فکری و بر یک اساس شعری ساخته و پرداخته شده است. یعنی نزدیک به تمامی آن‌ها خمریه‌های زیبای فارسی است که بی شک این شاعر استاد آن را از تتبّع در دواوین شاعران عرب به ویژه دیوان ابو نواس و ابن معتز که در ساختن خمریه‌های زیبا در شعر عربی نام آورند حاصل کرده است. خمریّه‌ها گذشته از آن که خود یک نوع از انواع شعر فارسی به حساب می‌آیند شاید مقدمه‌ای هم بر ساقی نامه سرایی در ادب فارسی بوده باشد هر چند که من از حیث زمینه‌ی فکری آن دو نوع را جدای از هم می‌دانم. (4)
اگر چه شاعر خود گفته است: «من بدانم علم دین و علم طب و علم نحو» امّا در این گونه دانش‌ها عمیق نشده و در شعرش رنگی از فکر و فلسفه آن چنان که در امثال خاقانی و انوری می‌بینیم به چشم نمی‌خورد و اگر اطلاعی داشته سطحی و کم بها بوده است. از آن جهت که شیوه‌ی سخن منوچهری با آنچه در آن زمان میان شاعران خراسان رایج بود اندکی متفاوت است، او را می‌توان صاحب سبک دانست و ندانست. دست کم در شمار پیشاهنگان شعر عراقی است و این تقدّم را او از به کار بردن لغت‌ها و ترکیب‌های تازی و آوردن تشبیهات تازه و ابداع مسمّط که خواه آن را از ترانه‌های قدیم ایران و خواه از ارجوزه‌های تازی گرفته باشد، به دست آورده است. (5) زبان او در شعرش نه به سادگی و روانی زبان رودکی و فرخی است و نه به استواری و پختگی زبان عنصری. به قول استاد زرین کوب «زبانی شیرین امّا درشت و ناهموار است و رایحه‌ی فضل فروشی از آن به مشام می‌رسد». (6) و گویا علتش همان عربی دانی و عربی خوانی او و مراجعه‌ی مکرّر به دیوان‌های شاعران عرب بوده است. شادروان فروزانفر عدم توفیق کامل او را از آن جهت می‌داند که به سبب اطلاعات جامع و کاملش از اشعار شاعران بزرگ عرب و احاطه بر تخیّلات آنان، آن خیالات و اطلاعات را بدون دخل و تصرّف و به همان شیوه که در عربی معمول است در فارسی ادا کرده است و بدین سبب بخشی از قصایدش از مناسبت و انطباق با محیط و مقتضیات روز که مهم‌ترین شرط تأثیر کلام به حساب می‌آید خالی است و از سوی دیگر برخی از ابیاتش فهرستی کامل از اسامی شاعران عرب است. (7) اینک چند نمونه از اشعار او را نقل می‌کنیم:

صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود *** وگر امروز شکیبا شد فردا نشود
یکدل و یکتا خواهم که بوی جمله مرا *** و آن که او چون تو بود یکدل و یکتا نشود
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من *** تا مجرّب نشود مردم دانا نشود
ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من *** تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود
نکشم ناز تو را و ندهم دل به تو هم *** تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود
گویی از دو لب من بوسه تقاضا چه کنی *** وام خواهی نبود کو به تقاضا نشود
به مدارا دل تو نرم کنم و آخر کار *** به دِرَم نرم کنم گر به مدارا نشود
وگر این عاشق نومید شود از در تو *** از در خسرو شاهنشه دنیا نشود
دادگر شاهی کز دانش و دریافتگی *** سخنی بر دلش از ملک معمّا نشود ...
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن *** جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کم‌تر کند *** گویی اندر روح تو مضمر همی گردد بدن
گر نیی کوکب چرا پیدا نگردی جز به شب *** ور نیی عاشق چرا گریی همی بر خویشتن
کوکبی آری ولیکن آسمان تست موم *** عاشقی آری ولیکن هست معشوقت لگن
پیرهن در زیر تن پوشی و پوشد هر کسی *** پیرهن بر تن توتن پوشی همی بر پیرهن
چون بمیری آتش اندر تو رسد زنده شوی *** چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن
تا همی خندی همی گریی و این بس نادر است *** هم تومعشوقی و عاشق هم بتی و هم وسن
بشکفی بی نوبهار و پژمری بی مهرگان *** بگریی بی دیدگان و باز خندی بی دهن
تو مرا مانی و من هم مر تو را مانم همی *** دشمن خویشیم هر دو دوستدار انجمن
خویشتن سوزیم هر دو بر مراد دوستان *** دوستان در راحتند از ما و ما اندر حَزَن
هر دو گریانیم و هر دو زرد و هر دو در گداز *** هر دو سوزانیم و هر دو فرد و هر دو ممتحن
آن چه من در دل نهادم بر سرت بینم همی *** و آنچه تو بر سر نهادی در دلم دارد وطن
اشک تو چون در که بگدازی و بر ریزی به زر *** اشک من چون ریخته بر زر همی برگ سمن
رازدار من تویی همواره یار من تویی*** غمگسار من تویی من زان تو تو زان
روی تو چون شنبلید نوشکفته بامداد *** وان من چون شنبلید پژمریده در چمن ...
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست *** باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست *** گویی به مثل پیرهن رنگرزانست
دهقان به تعجب سرانگشت گزانست***کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
طاووس بهاری را دنبال بکندند *** پرّش ببریدند به کنجی بفگندند
خسته به میان باغ به زاریش پسندند *** با او ننشینند و نگویند و نخندند
وین پرّ نگارینش بر او باز نبندند***تا آذر مه بگذرد و آید آذار
شبگیر نبینی که خجسته به چه درد است *** کرده دو رخان زرد و برو پُرچین کردست
دل غالیه فام است و رخش چون گل زرد است *** گویی که شب دوش می‌غالیه خوردست
بویش همه بوی سمن و مشک ببردست***رنگش همه رنگ دو رخ عاشق بیمار
بنگر به ترنج ای عجبی دار که چونست *** پستانی و سختست و درازست و نگونست
زردست و سپیدست و سپیدیش فزونست *** زردیش برونست و سپیدیش درونست
چون سیم درونست و چو دینار برونست***آگنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار ...
شبی گیسو فرو هشته به دامن *** پلاسین معجر و قیرینه گرزن
به کردار زنی زنگی که هر شب *** بزاید کودکی بلغاری آن زن
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت *** از آن فرزند زادن شد سترون
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک *** چو بیژن در میان چاه او من
ثریّا چون منیژه بر سر چاه *** دو چشم من بدو چون چشم بیژن
همی برگشت گرد قطب جدی *** چو گرد بابزن مرغ مسمّن
بنات النعش گرد او همی گشت *** چو اندر دست مرد چپ فلاخن
دم عقرب بتابید از سر کوه *** چنان چون چشم شاهینی از نشیمن
یکی پیلست کین منبر مجرّه *** زده گردش نُقَط از آب روین
نعایم پیش او چون چار خاطب *** به پیش چار خاطب دچار مؤذن...

پی‌نوشت‌ها:

1. سخن و سخنوران، ص. 134.
2. «من بسی دیوان شعر تازیان دارم زِ بر *** تو ندانی خواند اَلا هُبُّی بصحنک فاصبحین»
3. دیوان، چاپ دبیرسیاقی، ص. 6.
4. نگاه کنید به مقاله‌ی «حکیم نظامی و ساقی نامه در شعر فارسی» از نگارنده در مجله دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران، شماره 3 و 4، سال 29، 1370.
5. عبدالحسین زرین کوب، با کاروان حلّه، ص. 52 و 53.
6. همان مأخذ، ص. 53 و 54.
7. مثلاً در این بیت‌ها:
امرؤ القیس و لبیدو اخطل و اعشیِ قیس *** بر طلل‌ها نوحه کردندی و بر رسم طلی
شاعری عباس کرد و حمزه کرد و طلحه کرد *** جعفر و سعد و سعید و سیّد ام القری...

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط