ارزیابی سروده‌های اسدی طوسی

ابونصر علی بن احمد اسدی شاعر حماسه‌سرای مشهور در قرن پنجم هجری، سراینده‌ی منظومه‌ی حماسی گرشاسپ‌‌نامه و مؤلف فرهنگ لغت فرس بود. او باید در اوایل قرن پنجم به دنیا آمده باشد. تقلب احوال خراسان و غلبه‌ی سلاجقه که
دوشنبه، 15 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارزیابی سروده‌های اسدی طوسی
 ارزیابی سروده‌های اسدی طوسی

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

ابونصر علی بن احمد اسدی شاعر حماسه‌سرای مشهور در قرن پنجم هجری، سراینده‌ی منظومه‌ی حماسی گرشاسپ‌‌نامه و مؤلف فرهنگ لغت فرس بود. او باید در اوایل قرن پنجم به دنیا آمده باشد. تقلب احوال خراسان و غلبه‌ی سلاجقه که به سقوط حکومت غزنویان در آن ناحیه انجامید هم زمان با دوران بلوغ اسدی در شاعری بود و شاعر جوان را به ترک آن سامان و روی نهادن به مغرب ایران واداشت. اسدی در مهاجرت خود از شرق به غرب در آذربایجان اقامت گزید و تا سال 465 هـ که سال وفات اوست در آن ولایت مقیم و با شاهانی چون امیر ابودُلَف پادشاه نخجوان و از خاندان شیبانی، و امیر شجاع الدوله ابوشجاع منوچهربن شاوور از سلسله‌ی شدّادی معاصر و در ارتباط بوده است. فرهنگ لغت فرس اسدی در شمار کهن‌ترین لغت نامه‌های فارسی و مشتمل بر شواهدی از اشعار شاعران قرن چهارم و آغاز قرن پنجم بر واژه‌های فارسی و از این حیث در زمینه‌ی تحقیق در تاریخ شعر فارسی بسیار مهم است. از اسدی علاوه بر گرشاسپ‌‌نامه چند قصیده‌ی مناظره بر جای مانده است که شاعر در هر کدام از آن‌ها دو طرفِ خیالی را به مناظره واداشته و سرانجام یکی را بر دیگری مُرَجَّح دانسته و پیروز گردانیده و در پایان به مدح ممدوح پرداخته است و با روش تازه‌ای که به کار برده موجب شده تا این قصاید که از قوّت و استحکام چندانی برخوردار نیست باقی بماند. امّا اثر مشهور او داستان منظوم گرشاسپ‌‌نامه است که نسخه‌های خطی موجود میان هفت تا ده هزار بیت دارد و نظم آن به سال 458 هـ پایان یافته بود. گرشاسپ‌‌نامه در سرگذشت گرشاسپ پهلوان، پسر اثرط، شاه زابلستان است و سفرهای او به توران و افریقیه و هند و جنگ‌ها و هنرنمایی‌هایی که در آن سرزمین کرده و پُر است از کارهای خارق العاده‌ای که از او سر زده است مانند جنگ با اژدها و ببر تناور و منهراس دیو و دیدن ماهی وال و جزیره‌های شگفت انگیر از جمله جزیره‌ی درخت وقواق و جزیره‌ای که مردمش بینی‌های سربریده داشتند. مأخذ اسدی در نظم گرشاسپ‌‌نامه «کتاب گرشاسپ» یا «اخبار گرشاسپ» اثر ابوالمؤید بلخی بوده است که صاحب تاریخ سیستان آن را می‌شناخته و از آن استفاده کرده است. گرشاسپ‌‌نامه اسدی یکی از منظومه‌های برگزیده‌ی حماسی ملّی ایران است و به نظر ژول مول دارای ویژگی‌های منظومه‌های پهلوانی و از حیث منابع با منابعی که فردوسی از آن‌ها در نظم شاهنامه استفاده کرده همسان است. شادروان استاد صفا نیز هم در کتاب ارزشمند حماسه‌سرایی در ایران و هم در تاریخ ادبیات خود از ارزش والای حماسی آن یاد کرده و فرموده‌اند: «... قدرت او در وصف و در یکدست کردن کلمات و آوردن ترکیبات منسجم و استوار و به کار بردن تشبیهات بسیار دقیق و ظریف از همه جای گرشاسپ‌‌نامه آشکار است. تبحّر اسدی در لغت باعث شد که مقدار کثیری از لغات مهجور دری را در اشعار خود بگنجاند... اسدی در وصف میدان‌های رزم و مناظر طبیعت و مجالس و افراد داستان خود همه جا به فردوسی نزدیک می شود و این همه محاسن باعث شده است که گرشاسپ‌‌نامه‌ی او در میان منظومه‌های حماسی تالی شاهنامه شمرده شود. » (1) این ابیات از گرشاسپ‌‌نامه‌ی اوست:

دو پرده درین گنبد لازورد *** ببندد همی گه سیه گاه زرد
به بازی همی زین دو پرده برون *** خیال آرد از جانور گونه گون
دو گونه همی دم زند سال و ماه *** یکی دم سپید و یکی دم سیاه
بدین هر دو دم کاو برآرد همی *** یکایک دم ما شمارد همی
اگر سالیان از هزاران فزون *** در آن خرمی‌ها کنی گونه‌گون
به باغ دو در ماند ار بنگری *** کزین در درآیی وز آن بگذری
چو دریاست این گنبد نیلگون *** جهان چون جزیره میانش درون
شب و روز در وی چو دو موج بار *** یکی موج ازو زرّ و دیگر چو قار
چو بر روی میدان پیروزه رنگ *** دو جنگی سوار این ز روم آن ز زنگ
یکی از بر خنگ زرین جناغ (2) *** یکی بر نوندی (3) سیه‌تر ز زاغ
یکی آخته تیغ زرین ز بر *** یکی بر سر آورده سیمین سپر
نماید گهی رومی از بیم پشت *** گریزان و آن زرد خنجر به مشت
گهی آید آن زنگی و تاخته *** ز سیمین سپر لختی انداخته
دو گونه است از اسپانشان گرد خشک *** یکی همچو کافور و دیگر چو مشک
زگرد دو رنگ اسپ ایشان به راه *** سپیدست گه موی و گاهی سیاه
نه هرگز بودشان به هم ساختن *** نه آسایش آرند از تاختن
کسی را که سازند از جان گزند *** بکوبندش از زیر پای نوند
چنین دان که جان برترین گوهرست *** نه زین گیتی از گیتی دیگرست
درخشنده شمعی است از جای پاک *** فتاده درین ژرف تاری مغاک
یکی نور بنیاد تابندگی *** پدید آر بیداری و زندگی
نه آرام جوی و نه جنبش پذیر *** نه از جای بیرون و نی جای گیر
سپهر و زمین بسته‌ی بند اوست *** جهان ایستاده به پیوند اوست
نهان از نگارست لیک آشکار *** همی بر گرد گونه‌گونه نگار
کند در نهان هر چه رای آیدش *** رسد بی زمان هر کجا شایدش
ببیندت و دیدن ورا روی نیست *** کشد کوه و همسنگ یک موی نیست
تن او را به کردار جامه است راست *** که گر بفگند ور بپوشد رواست
به جان بین گرامی تن خویشتن *** چو جامه که باشد گرامی به تن
تنت خانه‌ای دان به باغی درون *** چراغش روان زندگانی ستون
فروهشته زین خانه زنجیر چار *** چراغ اندرو بسته قندیل وار
هر آن گه که زنجیر شد سست بند *** ز هر گوشه ناگه بخیزد گزند
شود خانه ویران و پژمرده باغ *** بیفتد ستون و بمیرد چراغ
از آن پس چو پیکر به گوهر سپرد *** همان پیشش آید کز ایدر ببرد
چو دریاست گیتی تن او را کنار *** برین ژرف دریاست جان را گذار
به رفتن رهش نیست زی جای خویش *** مگر کشتی و توشه سازد ز پیش
مپندار جان را که گردد نچیز *** که هرگز نچیز او نگردد بنیز
تباهی به چیزی رسد ناگزیر *** که باشد به گوهر تباهی‌پذیر
سخنگوی جان جاودان بودنیست *** نگیرد تباهی نه فرسودنیست
از این دو برون نیستش سرنبشت *** اگر دوزخ جاودان گر بهشت

این بیت‌ها از یک قصیده‌ی او در مناظره‌ی یک مسلمان و یک مغ است:

ز جمع فلسفیان با مغی بدیم پیکار *** نگر که ماند ز پیکار در سخن بی کار
ورا به قبله‌ی زردشت بود یکسره میل *** مرا به قبله‌ی فرخ محمد مختار
نخست شرط بکردیم کان که حجت او *** بود قوی‌تر بر دین او دهیم اقرار
مغ آنگهی گفت از قبله‌ی تو قبله‌ی من *** بهست کز زمی آتش به فضل به بسیار
بتف آتش برخیزد ابر و جنبد باد *** زمی به قوتش آرد برو درختان بار
به آتش اندر سوزد ز فخر هندو تن *** به پیش آتش بندند موبدان زنار
خدای آتش را ساخت معجزات خلیل *** ندا بدوست کجا گفت در نُبی «یانار»
کلیم از آتش جستن نبیّ مرسل گشت *** به قبله زردشت آتش گزید هم به فخار
به آتش است سپهر انور و جهان روشن *** بر آتش است همه خلق را به حشر گذار
ز سردی آید مرگ و زمیست سرد به طبع *** ز گرمیست روان و آتش است گرمی وار
زمین فروتر از آب و هواست، و آتش باز *** به راست زین همه در زیر گنبد دوّار
از این سه تاست بدو قایم آنچه بپذیرد *** همی پذیرند این هر سه مرو را ناچار
به مجمر اندر نقاد عنبر و عود است *** به کوره اندر صراف زر و سیم عیار
زبانه‌هایش زبانست در غش زر و سیم *** به راست گفتن همچون زبانه‌ی معیار
اگر نماز برم آفتاب را نه شگفت *** که در تف آتش را آفتاب بینم یار
هم آفتاب چو پیغمبریست ز ایزد عرش *** که معجزستش دادن بدیده‌ها دیدار
چنو برآید پیشی گرند حیوان خوش *** چنو فروشد گردند مار جان او بار
چو آمریست ز یزدان کجا بدان یک امر *** دو صد هزار همی نبت خیزد و اثمار
یکی به دیگر طعم و یکی به دیگر لون *** یکی به دیگر سان و یکی به دیگر سار
چو عارضی است سپاه نبات را که به عرض *** گه بهار بیاید به دشت و کوه و به غار
حصاربند مه دی که ساخت گل‌ها را *** گشاید و همه را آورد برون ز حصار
گرین هنر همه مر آفتاب و آتش راست *** بهست قبله‌ی من پس برین مکن انکار!
جواب دادم و گفتم کنون تو فضل زمین *** شنو یکایک و برحجتم خرد بگمار
زمین چه باشد اگر زیر آتش است که او *** فروتنست و فروتن بدان نباشد عار
اگر به جستن آتش رسول گشت کلیم *** هم آتش آمد کز تف زبانش کرد فگار
وگر بدو کرد ایزد ندا به گاه خلیل *** نگفت جز بزمی گاه نوح کآب برآر
گذار مؤمن و کافر به حشر جمله بر اوست *** هم او در آخر در دوزخست با کفار
زمی است از پی خلقان یکی بساط بسیط *** میان چرخ معلق به قدرت جبار
زمی است قبله‌گه از معنی گل آدم *** فرشتگانش بدو ساجد انبیا زوار
جهان چو مهمانخانه است میزبان ایزد *** زمین چو مائده حیوان همه چو مائده خوار
زمین نماز گهی شد که بینی از بر او *** همه جهان به نماز خدا و استغفار
بهایمان به رکوعند و آدمی به قیام *** نشسته کُه به تشهد به سجده در اشجار
فلک چو ایوانی شد زمین در او چو شهی *** به تکیه و ارکان پیشش ستاده چاکروار
ز بهر خدمتش آینده و رونده مدام *** چه روز و شب چه عناصر چه انجم سیار
فصول سالش هم خادمند ز آن که به وقت *** لباس آرد هر یک ورا به رنگ و نگار
سپیده ساده زمستان، دو رنگ حله تموز *** حریر زرد خزان، دیبه بدیع بهار
چو نامه شد وی و اشجار چون حروف سخن *** چو نقطه شد وی و افلاک چون خط پرگار
ازوست آمدن ما و بازگشت بدوست *** به حشر از وی خیزیم هم صغار و کبار
وز آفتاب که راندی سخن شنیدم نیز *** هم او به شغل زمینست تا به دست ادوار
اگر چه ابصار از نور او همی بینند *** همو چو بس نگرندش تبه کند ابصار
اگر ز تابش اویست روز بس چه بود *** ز سایه‌ی زمیست ار نگه کنی شب تار
زمی بساط خدا آفتاب شمع ویست *** مدام تابان بر روی او به برّ و بحار
بساط نز پی شمعست بلکه شمع مدام *** ز بهر روی بساط است خلق را هموار
بدید مغ که زمی بِه به قبلگی ز آتش *** بماند حجتش و عاجز آمد از گفتار
مقرّ ببود که دین حقیقت اسلامست *** محمد است بهین ز انبیا و از اخیار

پی‌نوشت‌ها:

1. استاد صفا، تاریخ ادبیات، ج. 2، ص. 412.
2. جناغ: پیش زین اسب و دامنه‌ی آن و تسمه‌ی رکاب.
3. نوند: اسب تیزرو.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.