رشیدالدین محمد بن محمد بن عبدالجلیل معروف به «خواجه رشید وطواط» کاتب و شاعر قرن ششم هجری در بلخ به دنیا آمد و در مدرسهی نظامیه آن شهر نزد امام ابوسعد هروی کسب علم کرد. گویند نسبش به یازده واسطه به عمربن الخطاب خلیفهی دوم میرسید. وی از آنگاه که در فارسی و عربی مهارت یافته به خوارزم رفت و به دربار اتسز خوارزمشاه نوادهی سلطان محمد پیوست و صاحب دیوانِ رسائل او شد و با سلطان دوستی به هم رساند به طوری که پیوسته در سفر و حضر با او بود. مشهور است که او را به سبب کوچکی جثه «وطواط» میگفتند زیرا وطواط نام پرندهای از جنس پرستوست و پیداست که لقب «رشیدالدین» و «رشید» هم باید از باب مطایبه باشد. و نیز مشهور است که روزی در مجلس سلطان میان علما مناظرهای درگرفته بود و رشیدالدین در سخن گفتن تیززبانی کرده، سلطان از روی مزاح گفت آن دوات را بردارید تا ببینم از پس دوات کیست که سخن میگوید! رشید که متوجه مزاج اتسز شده بود برخاست و گفت: «المرء باصغریّه، قلبه و لسانه!» (= انسان به قلب و زبانش که دو عضو کوچک اوست انسان است).
رشید با منتجب الدین بدیع کاتب جوینی منشی مشهور سلطان سنجر معاصر بود و یک بار که جان او در خطر بود این کاتب وساطت او را در نزد سلطان کرد و رشید نجات یافت. دیگر شاعران و ادیبان و عالمان معاصر رشید که با او دوستی و نوشت و خواند داشتند عبارت بودند از خاقانی شروانی، ادیب صابر ترمذی، جارالله زمخشری و قطان مروزی. سبب دوستی و ارتباط آنان با رشید مایهی فراوان علمی و ادبی او بود. رشید دانشمندی بزرگ و ادیبی ماهر و شاعری بلیغ بود و به دو زبان فارسی و عربی خوب مینوشت و خوب میسرود. صاحب معجم الادبا او را از نوادر و عجایب دوران شمرده و گفته است هیچ کس در شناختن دقایق سخن عرب و رموز ادب بر او مقدّم نبوده است و گویا همین غزارت دانش و فراوانی فضل او را از مشاهیر ادیبان و عالمان زمان خود در شرق و غرب ایران کرده بود. گویا در اعتقادات دینی تعصّب داشت چندان که بدان سبب از فلسفهی یونان تبرّی میجست و با فلاسفه میانهی خوبی نداشت، در عوض بیشتر اوقات عمرش به معاشرت با اهل ادب میگذشت. یاقوت در قدرت شاعری او مینویسد در آنِ واحد قادر بود بیتی را در بحری به عربی و بیتی دیگر را در بحری دیگر به پارسی بسراید و هر دو را با هم املا کند با این همه در شعر عربی بدان حدّ از استادی و فصاحت نبود که در نثر آن زبان. چنان که منشآتش به عربی در شمار آثار برگزیدهی آن زبان است. شعر پارسی او نیز زیبا و استادانه است. در استخدام صنایع لفظی از قبیل تجنیس، ترصیع و مماثله به حدی مهارت داشت که ایراد آن به استحکام شعر او آسیبی نمیرساند و همین هنرمندی شاعرانه دیوان او را به مجموعهای از صنایع گوناگون لفظی بدل کرده است. در عین حال معانی باریک و دقیق و مضامین دلکش و اندیشههای لطیف در سخنش کم نیست. باید گفت در مجموع شاعری است که با حفظ جانب لفظ و معنی در انتخاب واژه و قدرت ترکیب کم نظیر است و دیوانی مشتمل بر هفت هزار بیت از او در دست است.
او علاوه بر دیوان دارای آثاری به نثر و نظم پارسی و عربی است که عمدهی آن جمعآوری سخنان برگزیدهی خلفای چهارگانهی صدر اسلام است، شامل: 1. نثراللآلی من کلام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) یا صد کلمه که حاوی یکصد سخن است و در آن هر یک از سخنان آن حضرت را ابتدا به نثر فارسی برگردانده و سپس در دو بیت به نظم کشیده است؛ 2. تحفة الصَّدیق من کلام ابی بکر الصِّدیق؛ 3. فصل الخطاب من کلام عمربن الخطاب؛ 4. انس اللهفان من کلام عثمان بن عفّان. دیگر مجموعهی رسائل عربی اوست که در مصر به طبع رسیده است. علاوه بر اینها رشید منظومهای در عروض فارسی دارد که در آن بحرهای شانزدهگانه شعر فارسی را معرفی کرده است. از اشعار اوست:ای جهان از سر زلف تو معطّر گشته *** همه آفاق ز روی تو منور گشته
خوب چون یوسف پیغمبری و بی تو مرا *** دیده چو دیدهی یعقوب پیمبر گشته
دهن و چشم تو چون پسته و بادام شده *** زلف و بالات چو شمشاد و صنوبر گشته
چهرهی من ز فراق تو و دیده ز غمت *** معدن زر شده و موضع گوهر گشته
روی تو قبله شد و از قبل دیدن تو *** بر سر کوی تو عشاق مجاور گشته
بودهام صاحب زهّاد و کنون در عشقت *** مصحف انداخته و بندهی ساغر گشته
لب تو آن حیاتست و مرا در طلبش *** حال تاریکتر از حال سکندر گشته
چشم من در غمت ای گوهر دریای جمال *** گوهرافشان چو کف شاه مظفّر گشته...
زهی فَروخته حُسن تو در جهان آتش *** زده مرا غم تو در میان جان آتش
اگر برآرم از اندوه عشق تو نفسی *** بگیرد از نفس من همه جهان آتش
نماند از آتش دل آب چشم و ترسم از آنک *** به جای آب ز چشمم شود روان آتش
بَر تو راست ز بیداد در میدان خارا *** دل مراست ز تیمار در میان آتش
اگر به خاره در آتش نهان بود چونست *** دل تو خاره و در بر مرا نهان آتش
چو باد میگذری بر من و مرا در راه *** همی گذاری چونانک کاروان آتش
بجوی مهر من ای نوبهار حسن که من *** به کارت آیم هم چون به مهرگان آتش
منم همیشه در آتش ز انده تو ولیک *** مرا ندارد با مدح شه زیان آتش ...
زین سینهی پرآتش و زین دیدهی پر آب *** دردا که گشت قاعدهی عمر من خراب
از بیم حرق و غرق نیاید مرا همی *** در سینه هیچ شادی و در دیده هیچ خواب
گردون زهد ز سفرهی حسرت مرا طعام *** گیتی دهد ز ساغر محنت مرا شراب
زنبوروار بود به عالم چو شهد و چرخ *** چون مار زهر کرد مرا در دهن لعاب
امثال من مکرّم و من سخرهی هوان *** اقران من مرفّه و من طعمهی عذاب
گفتم که در شباب کنم دولتی به دست *** نامد به دست دولت و از دست شد شباب
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول