ارزیابی سروده‌های ادیب صابر

شهاب الدین صابربن اسمعیل ترمذی مشهور به «ادیب صابر» از شعرای نیمه‌ی اول قرن ششم هجری بود. نباید لقب وی را چنان که به غلط مشهور است به صورت اضافه (ادیبِ صابر) خواند. او اصلاً از ترمذ، شهری باستانی بر کران
دوشنبه، 15 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارزیابی سروده‌های ادیب صابر
 ارزیابی سروده‌های ادیب صابر

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

شهاب الدین صابربن اسمعیل ترمذی مشهور به «ادیب صابر» از شعرای نیمه‌ی اول قرن ششم هجری بود. نباید لقب وی را چنان که به غلط مشهور است به صورت اضافه (ادیبِ صابر) خواند. او اصلاً از ترمذ، شهری باستانی بر کران رود جیحون برخاست و در بلاد خوارزم و مرو و بلخ و نیشابور سیاحت و زیست کرد. از آن جا که یک بار از سوی سلطان سنجر به رسالت نزد اتسز خوارزمشاه رفت، برمی‌آید که علاوه بر شاعری عمل درباری هم می‌داشته است. بنابر آن چه عطا ملک جوینی در تاریخ جهانگشا نوشته گویا همین سفارت به بهای جانش تمام شد، زیرا اتسز دو نفر را مأمور کرده بود تا به طرز ناگهانی و به شیوه‌ی فداییان اسماعیلی سنجر را به قتل رسانند. چون صابر بر این سوء قصد پی برد به گونه‌ای سنجر را آگاه گردانید و از هلاک رهانید امّا اتسز پس از وقوف از عمل صابر دستور داد او را به جیحون انداختند یعنی جان خود را بر سر جان سنجر نهاد. از متن جهانگشا چنین استنباط می‌شود که این واقعه پیش از سال 542 اتفاق افتاد.

علاوه بر مدح سنجر، قاتل خود اتسز را هم در چند قصیده ستوده امّا بیش‌تر قصاید دیوانش در مدح شخصی با نام و عنوان تاج المعالی ابوالقاسم علی بن جعفر قدامه‌ی موسوی است که گاهی او را «سیّد شرق» و گاهی «رئیس خراسان» خوانده است. دیوان او را آقای علی قویم به سال 1331 هـ در چاپخانه کلاله‌ی خاور چاپ کرد و مقدمه‌ای مفصل در معرفی شاعر و خاستگاه او بر آن نوشت. استاد صفا سادگی و روانی را خصیصه‌ی مهم شعر او شمرده و او را از این نظر در عصر خود به منزله‌ی فرخی در روزگار محمود دانسته‌اند. (1) با این همه گاهی واژه‌های دشوار را در اشعار خود التزام کرده و به ایراد صنایع شعری دست زده است. در غزل‌هایش که اغلب لطیف و زیباست سادگی زبان و باریکی مضمون و شیرینی بیان به مرتبه‌ای است که موجب شده است تا انوری خود و سنایی را کم‌تر از او شمارد و گوید: «چون سنایی هستم آخر گر نه همچون صابرم.» در عین حال اشعار او دلالت بر وسعت اطلاعات و معلومات ادبی و عربی او دارد. از شعرهای اوست:

ای لبت طوطی شکرپرداز *** زلف تو هندوی کمند انداز
هین که مرغان عندلیب نوا *** برکشیدند بی زبان آواز
بلبلان از نشاط چون عنقا *** بازگشتند ارغنون پرداز
از نوای چکاوک اندر کوه *** کبک در رقص کردن آمد باز
رعد برتافت گوشه‌های رباب *** پرده‌ها کرد در رهاوی ساز
بازگشت از صدای زخمه‌ی او *** چشم نرگس که مانده بود فراز
پای کوبان به جلوه‌گاه آمد *** گل سوری که خفته بود نیاز
عکس مهر از خیال قوس قزح *** کرد بر دامن بهار طراز
همچو روی سپهر شد ز انجم *** باغ را صد هزار دیده‌ی باز
رنگ سبزه چو روی آینه است *** نقش دیباچه‌ی مثال طراز
خیز و چون سرو در هوای صبوح *** به وفای جهان سری بفراز
تازه کن بزم و پرده‌ای پرداز *** جام می‌خواه و چنگ را بنواز
سنگ بر شیشه‌ی حوادث زن *** خاصه در موسم کلوخ انداز
روز بازار سعد و نحس فلک *** چو شب انتظار گویی باز ..
بت سرو قَدّیّ و سرو سمن‌بر *** نگار سخنگوی و ماه سخنور
خط و عارض تست شمشاد و لاله *** لب و بوسه‌ی تست یاقوت و شکر
سُرین تو و عشق من هر دو فربه *** میان تو و صبر من هر دو لاغر
من از پای تا سر از عشقم مرکّب *** تو از پای تا سر ز حُسنی مصور
هوا گردد از عکس رویت منقّش *** زمین گردد از بوی زلفت معطّر
بگریم ز زلفت بنالم ز چشمت *** که نالد ز نرگس؟ که گرید ز عنبر؟
ز شیرین لب تو مرا نیست سیری *** که را سیری آید ز یاقوتِ احمر؟
به طوبی و کوثر رسیدم ز وصلت *** که قد و لب تست طوبی و کوثر
به دفتر همی وصف زلفت نبشتم *** پر از نافه‌ی مشک شد روی دفتر
به عبهر دو چشم تو را باز بستم *** همه جادوئی اندر آمد ز عبهر
مکن عزم لشکر بمان رای رفتن *** بنه خود و جوشن بده جام و ساغر
بر آن بر چه درخور بود یاد جوشن *** بر آن لب چه لایق بود ذکر لشکر
مرا تا تو را دیدم، اندر دو دیده *** تو گفتی برسته‌ست کشمیر و کشمر
ستاره‌ست رخشنده رویت همانا *** که ماهت پدر بود و خورشید مادر
ز جان شاکرم تا تو را خواند جانان *** ز دل خرمم تا تو را ساخت دلبر...
جور از این برکشیده ایوانست *** که درو مشتری و کیوانست
گر چه گه سعد و گاه نحس دهد *** ور چه گه زرق و گاه حرمانست
زو چه نالی که چون تو مجبورست *** زو چه گریی که چون تو حیرانست
نایب پرده‌های اسرار است *** پرده‌ی رازهای پنهانست
دور او هر چه کرد و هر چه کند *** کرده‌ی کردگار گیهانست
جان که جان آفرین به ما دادست *** ملک ما نیست بلکه مهمانست
نزد برنا و پیر عاریتست *** مرگ در حق هر دو یکسانست
زندگی را زوال در پیش است *** زنده‌ی بی زوال یزدانست
مرگ چون موم نرم خواهد کرد *** تن ما گر ز سنگ و سندانست...

پی‌نوشت‌:

1. تاریخ ادبیات، ج. 2، ص. 644.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط