نگاهی به سروده‌های عبید زاکانی

خواجه نظام الدّین عُبَیدالله زاکانی قزوینی متخلص به «عُبَید» و منتسب به خاندان «زاکانیان» شاخه‌ای از عرب بنی خفاجه، شاعر و نویسنده‌ی مشهور ایران در قرن هشتم هجری است.
يکشنبه، 21 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به سروده‌های عبید زاکانی
 نگاهی به سروده‌های عبید زاکانی

 

نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

خواجه نظام الدّین عُبَیدالله زاکانی قزوینی متخلص به «عُبَید» و منتسب به خاندان «زاکانیان» شاخه‌ای از عرب بنی خفاجه، شاعر و نویسنده‌ی مشهور ایران در قرن هشتم هجری است.
بنا بر گفته‌ی حمدالله مستوفی یک شاخه از این خاندان اهل دانش‌های معقول و منقول بودند و شاخه‌ی دوم «ارباب صدور» یعنی وزیران و دیوانیان. عُبَید را که حمدالله مستوفی «صاحب معظم نظام الدّین عُبَید الله زاکانی» می‌خواند از شعبه‌ی دوم بود. در پایان قرن هفتم و آغاز قرن هشتم به دنیا آمد و اگر چه از وزارت یا صدارت او اطلاع دقیقی در دست نیست، اما این قدر معلوم است که در دستگاه پادشاهان محترم بوده است. از آغاز زندگانی‌اش نیز چندان آگاهی نداریم لیکن باید با خط و ادب و فنون دبیری آشنا بوده باشد چون به «ارباب صدور» انتساب داشت. از آثارش برمی‌آید که بر دانش‌های زمان و زبان و ادب عربی و علم نجوم وقوف داشته است.
عبید از سال 746 هـ در خدمت شاه شیخ ابواسحق اینجو روزگار گذرانید و به مدح او و وزیر فاضلش رکن الدّین عَمیدالملک سرگرم بود. پس از کشته شدن شاه شیخ، عُبید علاقه‌ای به امیر مبارزالدّین محمد مظفر نشان نداد و آن مرد ریاکار و خونریز را مدحی نگفت بلکه چندگاهی سلطان اویس جلایری (757 - 777 هـ) راکه در بغداد و تبریز مستقر بود در چند قصیده و یک ترکیب بند ستود و ظاهراً مدتی هم در بغداد در خدمت آن پادشاه در مصاحبت سلمان ساوَجی گذراند. چون فرزندان امیر مبارزالدّین پدر ریاکار خود را مقید، مخلوع و کور کردند و شاه شجاع (759 - 786 هـ) به سلطنت نشست، عُبید به درگاه شاه شجاع پیوست که پادشاهی شاعر و ادب دوست بود و از آن پس پیوسته شاه شجاع را مدح گفت و در سال 767 همراه او به شیراز رفت. وفات عُبید به سال 771 یا 772 اتفاق افتاد.
درباره‌ی آثار منثور عبید بعد از این سخن خواهیم گفت، اما شعرهای او را باید به دو قسم هزل و جِدّ تقسیم کرد. شعرهای مطایبه و هزل عُبید همه به قصد عیبجویی و عیبگویی از اندیشه‌ها و کردارها و گفتارهای معاصران سروده شده و انتقادی است از مردم فاسد و عنان گسیخته‌ی زمان. نزدیک سیصد بیت از این شعرها عبارت است از: یک ترجیع بند و یک مثنوی کوتاه و چند تضمین و قطعه‌ها و رباعی‌ها. در تضمین‌ها بیت‌ها و قطعه‌های معروف فارسی به طریق مطایبه و گاه از راه تمسخر و ریشخند زدن و بازنمودن ریاکاری‌های گذشتگان و معاصران تضمین و عنداللزوم تحریف شده و گاه نیز با استقبال از آن‌ها شعرهای تازه‌ای همراه با مطایبه و هزل ابداع گردیده است چنان که کار عُبید در این مورد شباهت بسیار به شیوه‌ی سوزنی پیدا می‌کند. در میان این شعرها گاه عبید از بیان کلمات رکیک مطلقاً ابا و امتناعی نکرده و گویا در این مورد روش سعدی در خبیثات در وی تأثیر داشته است. اما در میان همین شعرها قطعه‌ها و بیت‌هایی که متضمن شوخی‌های لطیف و خالی از واژه‌های رکیک باشد کم نیست و برخی از آن‌ها در نهایت استادی و مهارت به نظم درآمده است. منظومه‌ی موش و گربه از همین نوع شعرهای دور از واژه‌های رکیک است و آن را باید از بهترین منظومه‌های انتقادی شمرد که به شیوه‌ی ‌قصه‌پردازان شوخ طبع در قالب قصیده‌ای طنزآمیز در نود بیت به بحر خفیف سروده شده است در صفت گربه‌ای مزوّر از سرزمین کرمان و کیفیت ریاکاری و تزویر او در جلب اعتماد موشان از راه توبه و انابه، و آن گاه دریدن و خوردن آن‌ها که منجر به جنگ سخت میان موشان و گربگان در بیابان فارس می‌شود و در این جنگ اگر چه در آغاز امر ظفر با موشان است لیکن عاقبت گربگان پیروز می‌شوند. می‌توان تصور کرد که مقصود گوینده از این منظومه‌ی طنزی و انتقادی بیان حال شاه شیخ ابواسحق اینجو و امیر مبارزالدّین محمد مظفری، فرمانروای کرمان، بوده است. نفرت شاعر از امیر مبارزالدّین ریاکار با توبه‌ی معروفش در سال 740 هـ (1) و بیعت نابخشودنی‌اش با خلیفه‌ی عباسی مصر و محتسبی و خم شکنی و تظاهرش به عبادت و در عین حال خونریزی و سفاکی و آدم کشی او به نام ترویج و اجرای احکام دین، این حدس را در تمثیل مبارزالدّین به گربه‌ی عابد ریاکار و خونریز تأیید می‌کند. اگر این حدس در اصل و منشأ داستان موش و گربه درست باشد، تاریخ نظم آن باید بعد از یکی از دو سال 754 هـ (فرار ابواسحق از شیراز) یا 758 هـ (قتل ابواسحق در شیراز) باشد. این قصیده به زودی شهرت یافت و مدت‌ها در شمار کتاب‌های درسی اطفال بود و هنوز هم از قصه‌های شیرین زبان فارسی است که بعضی از بیت‌های آن، به صورت مثل‌های سایر، زبان به زبان می‌گردد.
در ساله‌ی فالنامه‌ی بروج که به نثر است، هر یک از فال‌ها به طریق طیبت و مزاح نوشته شده و به یک رباعی پایان یافته است. هم چنین است در فالنامه‌ی وحوش و طیور که آن هم شامل شصت رباعی است. انتساب مثنوی سنگ تراش کوه طور به عبید، که خود تقلیدی است از حکایت «موسی و شبان» مثنوی مولوی، مورد تردید است.

اما شعرهای جِدّ عبید که کلیات او را ترتیب می‌دهد مجموعه‌ی اشعاری است در حدود سه هزار بیت مرکب از قصیده، ترکیب بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی طولانی عشاق نامه، قصیده‌های عبید غالباً در جواب قصیده‌های استادان مقدم و در مدح شاهان است. ترکیب بندهایش در مدح است و یک ترجیع زیبا در وصف عشق دارد. غزل‌های عبید فصیح و دل انگیز و در غایت لطافت و غالباً در استقبال از سعدی یا متأثر از شیوه‌ی گفتار آن استاد بزرگ است.

عشاق‌نامه مثنوی‌ای است به بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف در هفتصد بیت که شاعر آن را در دو هفته سرود و در دوم ماه رجب سال 751 به پایان برد. این منثوی به نام شاه شیخ ابواسحق سروده شد و وصف حالی است از خود شاعر و عشقی جانسوز که در روزگاری داشته است. جای جای در لابه لای بیت‌های مثنوی غزل‌های شورانگیز گنجانیده شده و دو غزل از هُمام تبریزی و چند بیت از خسرو و شیرین نظامی در میانه‌ی بیت‌های مثنوی تضمین گردیده و بر روی هم این مثنوی منظومه‌ای ابتکاری و تازه است.
عُبید به همان اندازه که شاعری هزّال و نقاد است به جانب شعر جد و مخصوصاً غزل‌های دلچسب و شیرین نیز توجه داشته است. از تصوف و قلندری که در عهد او امری رایج بود تبرّی داشت و عیب‌های صوفیان و قلندران را با تیزبینی به باد انتقاد می‌گرفت. شعرهای جدی او یا در مدح و مربوط به حوادث عهد اوست و یا در ذکر شور و شوق عاشقانه است. او در مطایبه‌ها و هزل‌هایش تواناترین نویسنده و شاعری است که به صورت‌های گوناگون به طعن و طنز و تعریض و تصریح عیب‌های جامعه‌ی فاسد و تباه عهد خویش را بیان کرد.
شیوه‌ی عُبید در سخنوری شیرین و دلپسند است. نثر او بسیار روان و ساده و وافی به مقصود و خالی از حشو و زوائد است. شعرش سلیس و روان و دور از تعقید و ابهام و در عین حال دارای واژه‌های متقن و منتخب و ترکیب‌های منسجم و مستحکم است که به سخن استادان پایان قرن ششم و آغاز قرن هفتم نزدیک است. در قصیده بیش‌تر به شیوه‌ی سنایی و انوری و در مثنوی به نظامی و در غزل به سعدی توجه داشته است. بر روی هم نیروی ابتکار در عُبید زیاد است چنان که برخی از اثرهای او به کلی در ادب فارسی تازگی دارد و آن تازگی را هنوز هم حفظ کرده است. از شعرهای اوست:

دمید باد دلاویز و بوی جان آورد *** نوید کوکبه‌ی گل به گلستان آورد
رسید موسم نوروز و یمن مقدم او *** به سوی هر دلی از خرّمی نشان آورد
شکوفه باز بخندید و لطف خنده‌ی او *** نشاط با دل محزون عاشقان آورد
نسیم خسته شد و ناتوان و می‌افتد *** ز بس که رخت ریاحین به بوستان آورد
هزاردستان در وصف روی لاله و گل *** هزار نعمه و دستان به داستان آورد
غلام دولت آنم که بر کنار چمن *** نشست و با بُت خود دست در میان آورد
سپیده دم که صبا بهر شاهدان بهار *** به عرصه‌ی چمن از ابر سایبان آورد
چه ذره است که بر طره‌ی بنفشه فشاند *** چه آب لطف که بر روی ارغوان آورد
ز شوق بلبل شوریده دل به گل می‌گفت *** بیا بیا که فراقت مرا به جان آورد
پیام داد به باد سحر شکوفه که خیز *** بیا که بی تو نفس بر نمی‌توان آورد
گل آن زمان به چمن خسرو ریاحین شد *** که ره به مجلس سلطان کامران آورد
جمال دنیا و دین آنکه رای انور او *** شکست در مه و خورشید آسمان آورد
نفحات نسیم عنبر بار *** می‌کند باز جلوه در گلزار
باز بر یاد می‌دهد دل را *** شادی پار و عشرت پیرار
دست موسی است در طلیعه‌ی صبح *** دم عیسی است در نسیم بهار
ناسخ نسخه‌ی صحیفه‌ی باغ *** کرد منسوخ طبله‌ی عطار
روی گل زیر قطره‌ی شبنم *** چون عرق کرده عارض دلدار
سبزه مفتون طره‌ی سنبل *** سرو مجنون شیوه‌ی گلنار
غرقه در جوی گشته نیلوفر *** زآن میان بیدمشک جُسته کنار
تا گره زد بنفشه طره‌ی جعد *** غنچه بگشاد نافه‌های تتار
لاله بشکفت و باده صافی شد *** ساقیا خیز و جام باده بیار
فصل گل را به خرّمی دریاب *** وقت خود را به نای و نی خوش‌دار
دست در زن به دامن گل و مل *** می‌سرا هر دمی سنایی وار
«بعد از این دست ما و دامن دوست *** پس از این گوش ما و حلقه‌ی یار»
بر سمن نَقره برگشاد تذرو *** در چمن نعره برکشید هزار
شد ز آواز طوطی و دُرّاج ** گشت از ناله‌ی چکاوک و سار،
باغ پُر پرده‌های موسیقی * **راغ پُر لحن‌های موسیقار
بلبل از شاخ گل به صد دستان *** مدح سلطان همی کند تکرار
باز در میکده سرحلقه‌ی رندان شده‌ام *** باز در کوی مغان بی سر و سامان شده‌ام
نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای *** من سرگشته در این واقعه حیران شده‌ام
بر من خسته‌ی بی چاره ببخشید که من *** مبتلای دل شوریده‌ی نالان شده‌ام
رغبتم سوی بتان است ولیکن دو سه روز *** از پی مصلحتی چند مسلمان شده‌ام
بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو *** کرده‌ام توبه و در حال پشیمان شده‌ام
زاهدان از می ‌و معشوق مرا منع کنند *** بهتر آن است که من منکر ایشان شده‌ام
گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو *** زین سخن معتقد مذهب رهبان شده‌ام
دوشم غم تن ملک سویدا گرفته بود *** دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود
جان ز آرزوی لعل تو در تنگ آمده *** دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود
می دید شمع در من و می‌سوخت تا به روز *** زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود
از دیده‌ام خیال تو محروم گشت باز *** کاطراف خانه‌اش همه دریا گرفته بود
می خواست خرمی که کند در دلم وطن *** تا او رسید لشکر غم جا گرفته بود
صبر از برم رمید و مرا بی قرار کرد *** گویی مگر که خاطرش از ما گرفته بود
مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک *** او را غریب دیده و تنها گرفته بود

پی‌نوشت‌:

1. رجوع شود به تاریخ آل مظفر، محمود کتبی، تهران 1335، ص 15.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط