نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
خواجه فضل الله بن نَصُوحِ شیرازی استاد قرن هشتم در قصیده و غزل بود و «ابنِ نصُوح» تخلص میکرد و در کتابهای تذکره و ترجمه نیز به همین گونه شهرت دارد. وی در اولهای قرن هشتم در خاندانی متمکن در شیراز به دنیا آمد. برخی او را از تبریز دانسته اند و علت این تصور آن است که ابنِ نَصُوح در شعرهای خود فراوان از تبریز یاد نموده و بدان اظهار علاقه کرده و قسمت اعظم عمر او در تبریز گذشته و در آن جا شاعری آموخته است. ابنِ نَصُوح مدتی در خدمت شیخ رکن الدّین علاء الدولهی سمنانی بود و از او آداب طریقت و حقیقتهای عرفان را فرا گرفت و شیخ رسالهای در «اسرار حالات نبوت» به فارسی برای او نگاشت. سپس به قصد انتخاب حرفهی شاعری در خدمت سَلمان ساوَجی درآمد و نزد او شاگردی کرد و در شعرهایش بدین امر اشاره و افتخار نموده است. ممدوحان او از میان شاهان سلطان حسین بن شیخ اویس ایلکانی (776 - 784) و سلطان احمد بن اویس (784 - 813)؛ و از میان وزیران و رجال کمال الدّین علی وزیر و عبدالرحمن وزیر و خواجه غیاث الدّین محمد تبریزی مشهور به شیخ کَجَج (یا: کَجَجانی) بودند. دَهنامهای را که برخی از تذکره نویسان به او نسبت دادهاند و تقی الدّین آن را به غلط به نام غیاث الدّین محمد، وزیر ابوسعید بهادر دانسته ظاهراً به نام همین شیخ غیاث الدّین تبریزی است و از نوع دَهنامههایی است که در قرون هفتم و هشتم چندین بار به بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف ترتیب یافته و دربارهی مدارج و احوال عشق و عاشق و معشوق و دارای مبنای عرفانی بوده است. ابنِ نَصُوح شیعه بود و ترکیب بندی در منقبت علی (علیه السلام) و قصیدهای شیوا در نعت حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و قصیدههایی در توحید و وعظ و مرثیهی اهل بیت دارد. وفات ابنِ نَصُوح به سال 793 هـ در تبریز اتفاق افتاد. دیوانش را که مشتمل بر قصیده، ترکیب، غزل، رباعی و مثنوی است تقی الدّین کاشی دیده و عدد بیتهای آن را چهار هزار تخمین زده است. حدود هزار بیتی از آن که در خلاصة الاشعار نقل شده همه منتخب و استادانه و به شیوهی گفتار استادش سَلمان است و مانند او هم در قصیده استادی تواناست و هم در غزل شاعری لطیف سخن و نکته پرداز.
از سخنان اوست:
ای دل درین سراچهی خاکی مکن مقام *** از تنگنای جسم به صحرای جان خرام
واثق به عمر و دولت فانی مشو که نیست *** چون عهد عمر دولت ده روزه را دوام
تا کی چو نرگست همه در سر خیال خواب *** تا کی چو لاله ات همه در دل هوای جام
گه چون عصیر خستهای از پایمال عصر *** گه سرگرفته چون خُمی از فکرهای خام
زآن بزم نوش باده که ساقی بود مقیم *** زآن جام خواه جرعه که باقی بود مدام
تا کی ابوالفوارس عقل تو چون دواب *** در مرتع صفات بهایم کند کنام
طبعت به رنگ سبز از آن میل میکند *** کز بوی گل مشام خزان را بود زُکام
کی سرکشی کند چو عنان بادپای نفس *** گر بر سرش به دست ریاضت کنی لجام
تا چند بهر حق به تکلف کنی سجود *** بر خلق تا به کی به تکبر کنی سلام
پیش خدا به روز قیامت بود شفیع *** در خلوت ار به سجده نمایی شبی قیام
فردا زتاب نار خلاصت بود چو زر *** کار ترا اگر به شهادت بود ختام
از دل به آب توبه فرو شوی چرک شرک *** تا بر تن تو آتش دوزخ بود حرام
عِزّی نباشد آن که کند سجده پیش لات *** آن را که کعبه قبله و قرآن بود امام
دل بر رباط کهنهی دنیا چه مینهی *** کی در چنین خرابه مسافر کند مقام
تا کی به نور حسن شود غره چون هلال *** آن را که دور حسن به ماهی شود تمام
گر بیژنی زمانه به چاهت کند به زور *** ور رستمی سپهر به میخت کشد چون سام
گردی ز پشت مرکب چوبین شکارِ گور *** بهرام وار گر بودت خنگ چرخ رام
گردد زمانه از بن دندان به کام تو *** دندان بی نیازی اگر برکنی زِ کام
سیمرغ همتت چو مگس در هوای نفس *** تا کی پرد به گرد سر سفرهی لئام
هر دم به گوش بلبل جانم درین قفس *** از طایران سدره نشین میرسد پیام
کای عندلیب گلبن بستان سرای قدس *** چندین زبهر دانه چرایی اسیر دام
پر برگشا ازین قفس تنگ چون هما *** عنقاصفت ز قال قناعت برآر نام ...
هر دل که سراسیمهی آن زلف دو تا نیست *** هیچش خبر از حال من بی سر و پا نیست
عمریست کزو چشم وفا دارم و چون عمر *** عمریست که او بر سر پیمان و وفا نیست
شرطست مراعات دل ریش غریبان *** چونست که این قاعده در شهر شما نیست
آن را که جهان زیر نگینست چو خاتم *** از ساغر کامش لب امید جدا نیست
حاصل همه این است که چون ابن نصوحش *** جز غم ز جهان حاصل دوران بقا نیست
با فاقه و فقر همنشینم کردی *** بی مونس و بی یار و قرینم کردی
این مرتبهی مقربان درِ تست *** آیا به چه خدمت این چنینم کردی
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول