چكیده
شواهد متعددی وجود دارد كه تاریخ نگاری در منابع اولیه، تحت تأثیر باورهای كلامی و اعتقادی و همچنین تعلقات قومی و سیاسی مورخان بوده و گاهی تصویر تاریخی ارائه شده، دستخوش تحریفات و تغییراتی قرار گرفته است. در صورت اثبات چنین مطلبی، روشن میشود كه كتب آنان بدون بررسی علمی، اعتبار چندانی ندارد و چشم بسته نمی توان آنها را به عنوان منبعِ مورد اعتماد قرار داد و تاریخ پژوهی خود را مبتنی بر آنها نمود.این شواهد از طریق مقایسه و تطبیق گزارشهای تاریخی ارائه شده در این كتب با قران و سنت قطعی، قابل شناسایی است. علاوه بر این، مطالعات تطبیقی میان منابع تاریخی و گزارشهای معارض در موضوعات مختلف، مویّد این دیدگاه است.
یكی از ملاكهای اعتبار نقلهای تاریخی كه در بررسیهای تاریخی كمتر مورد توجه قرار میگیرد تطبیق این گزارشها با قرآن، حدیث و اصول كلامی شیعه است. اصولی چون حكمت و عدالت پروردگار، عصمت انبیا، وجود خط نفاق در عصر نبوی، فضائل خاندان وحی و. . .
سیرهی ابن اسحاق ( م 150هـ) یكی از مصادر متقدم اهل تسنّن است. از آنجایی كه سیره ابن اسحاق از اولین و مهمترین سیرههای موجود اهل تسنن، اساس نگارش سیره ابن هشام و تاریخ طبری بوده و منبع و الگوی پژوهشهای تاریخی بعدی است، بررسی آن ضرورت دوچندانی مییابد.
براساس پژوهش انجام شده، اثبات میگردد از آنجا كه این كتاب نگاشته سده دوم هجری، بلافاصله پس از دوره منع نقل حدیث، جعل روایات و رواج اسرائیلیات و قصه پردازی بوده و به سفارش منصور عباسی به قلم تحریر درآمده است، حقائق تاریخی بسیاری كه با باورهای كلامی مؤلف و دستگاه حاكمه سازگار نبوده، دستخوش حذف و تحریف قرار گرفته است. شواهد بسیاری گویای مغایرت گزارشهای این كتاب با عقل، قرآن كریم، مصادر معتبر حدیثی و اصول اعتقادی شیعی، كتب تاریخی همعصر و پس از آن و حتی گزارشهای دیگر خود این كتاب است.
كلیدواژه ها: تاریخ پژوهی، كلام شیعه، قرآن، حدیث.
مقدمه
غیر از مصادر تاریخی اهل تسنن كه در میان تاریخ پژوهان جایگاه ویژهای دارند قرآن و حدیث شیعه نیز باید یكی از منابع این علم محسوب شود. اگرچه صحت و اعتبار احادیث موجود در منابع شیعی به قوت آیات مبارك قرآن كریم نیست، اما با لحاظ اعتمادی كه بر مصنفات متقدم حدیث شیعه و صاحبان آن هاست و همچنین قرائن و شواهدی دیگر، میتوان بر درستی آنها تا حد زیادی امید داشت و از ترجیح آنها بر نقلهای تاریخی اهل تسنن، كه در بستر تمایلات خلفای ایشان به رشته تحریر درآمده است، دفاع كرد.گذری بر مهم ترین مصادر تاریخ اهل تسنن
مهم ترین مصادر تاریخی اهل تسنن، «سیره ابن اسحاق» ، «سیره ابن هشام» و «تاریخ طبری» است. ذكر این نكته لازم است كه سیره ابن اسحاق اصلی ترین كتاب تاریخی اهل تسنن و مبنای نگارش سیره ابن هشام بوده و سیره ابن هشام نیز مبنای نگارش تاریخ طبری میباشد (جعفریان، 1389، ج1: 46).محمد بن اسحاق و كتاب سیره وی
اِبن اسحاق، ابوعبدالله یا ابوبكر محمد بن اسحاق بن یسار بن خیارِ مطلبی مدنی (151-80ق) در مدینه تولد یافت. وی محدّث و نخستین سیره نویسی است كه زندگانی پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم و سلم) را به رشته تحریر درآورده است. (ابن حیان، 1401ق، ج7: 382-383) او را از موالی دانسته و مورخین به مولای فارسی لقبش داده اند. (یعقوب، 1975، ج2: 742)محمد بن اسحاق در مدینه كه در آن روزگار مركزیت علمی داشت، به كسب دانش پرداخت. وی علاوه بر استفاده از محضر پدر و عمویش موسی بن یسار و عده دیگری از جمله محمد بن مسلم بن شهاب زهری، ابان بن عثمان بن عفان، قاسم بن محمد بن ابی بكر، عاصم بن عمر بن قتاده، عبدالله بن ابی بكر بن محمد مدنی، محمد بن سائب كلبی و. . . دانش آموخت. (ارنؤوط، 1985، ج7: 34)غیر از اساتید یاد شده، محمد بن اسحاق در مدینه در سلك یاران امامان شیعه، حضرت باقر ( علیه السلام) و حضرت صادق ( علیه السلام) درآمد و از آنان نقل حدیث كرد. (محمد بن احمد، 1332-1334ق، ج21: 290) در اثر این زحمات، محمد بن اسحاق نه تنها در علم سیره و مغازی شهرت یافت و از سرآمدان اهل زمان گردید، بلكه در روایات سنن و احكام نیز نام آور شد. (ابن حیان، 1401، ج7: 383)
روابط ابن اسحاق با مالك بن انس پیشوای مذهب مالكی تیره بود. ابن اسحاق احتمالاً از همقطاران و دانشمندان همسطح مالك در مدینه شمرده میشد. ابن اسحاق ظاهراً پس از تألیف «الموطأ» از سوی مالك آشكارا نسبت به دانش مالك ابراز تردید و ناخشنودی كرد و اعلام داشت كه كتابهای مالك را نزد من بیاورید تا نادرستی و عیبهای آن را برشمارم. مالك نیز درباره ابن اسحاق سخنان زهرآگین میگفت و او را «دجالی از دجالان» و دروغگو میخواند. (بغدادی، بی تا، ج1: 224-223) از جمله ایرادهای مالك بر ابن اسحاق این بود كه او روایات مربوط به غزوات پیامبر را در میان یهودی زادگان تازه مسلمان شده جستجو میكند، بی آنكه آنها را به محك بیازماید. (ابن حیان، 1401، ج7: 382-383)
اعتراضاتی نیز به روایات و احادیث او وارد كرده اند كه از آن جمله میتوان اتهام تدلیس در حدیث را كه احمد بن حنبل به او داده، نام برد. بدین سبب بعضی از علما از احتجاج و دلیل آوردن براساس روایات ابن اسحاق خودداری كرده اند. (بغدادی، بی تا، ج1: 224-223) شیخ طوسی نیز وی را تضعیف كرده و دربارهاش آورده است: «الازدی ضعیف» (شیخ طوسی، 1381ه. ق: 344) ابن ندیم نیز اشكال های ابن اسحاق را چنین برمی شمارد (ابن ندیم، 1348ق: 102):
1. تأثر از یهود
2. تضعیف او به دست اهل حدیث
3. درج اشعار ساختگی در كتاب
محمد بن اسحاق اولین سیره نویس نسبتاً جامع است. (تاریخ التراث العربی، التدوین التاریخی، 85) كتاب او دارای ساختار منظم و مشتمل بر نقل وقایع تاریخی از اغاز زندگی حضرت آدم تا پایان زندگی پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میباشد. (2) ابن اسحاق سیره خود را به منصور یا مهدی زمانی كه ولیعهد بوده هدیه كرده است. (بغدادی، بی تا، ج1: 211) وی تحت تأثیر راویان یهودی و مسیحی یا آنان كه متأثر از اهل كتاب بوده اند، قرار داشته است. (ابن ندیم، 1348: 102) ابن هشام (م213 یا 218ه) به تهذیب سیره او دست زد. او بخشهای زیادی چون «كتاب المبتدا» را كه ابن اسحاق آن را از طریق راویان یهودی و با استفاده از مأخذ اهل كتاب نگاشته بود و اشعاری را كه برای تكمیل ساختار تاریخی خود استفاده نموده بود، ( همان) و مطالبی را كه ابن هشام آنها را شنیع میدانسته، حذف نموده است. (جعفریان، 1389، ج1: 47)
متن تهیه شدهی ابن اسحاق به طور كامل به دست ما نرسیده، اما تهذیب آن توسط عبدالملك بن هشام با نام سیره ابن هشام ( السیره النبویه لابن هشام) در دسترس میباشد كه گفتههای ابن اسحاق و آنچه را كه ابن هشام اضافه كرده، دقیقاً مشخص است.
محورهای نقد سیرهی ابن اسحاق
با توجه به مشكلات حدیث در میان اهل تسنن كه عبارتند از منع نقل حدیث در سدهی اول هجری، جعل روایات و رواج اسرائیلیات و قصه پردازی و نگارش سفارشی تاریخ براساس خواسته خلیفه عباسی كه از دشمنان اهل بیت ( علیهم السلام) بود نقد این كتاب و بیان مسائل آن و عدم اطمینان به نقل های وی، امری دور از ذهن نمی نماید؛ چرا كه وی نیز در همین زمان و بستر اجتماعی به تألیف كتابش دست یازیده است.در یك بررسی كلی سخنان ابن اسحاق در این كتاب مبتنی بر 5 اصل، نقدپذیر است:
1. مغایرت گزارشهای تاریخی آن با قرآن كریم
2. مغایرت گزارشهای تاریخی آن با روایات معتبر شیعه
3. مغایرت گزارشهای تاریخی آن با اصول كلامی و اعتقادی شیعی، مانند عصمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
4. مغایرت برخی گزارشهای تاریخی این كتاب با برخی دیگر از بخش هایش
5. مغایرت گزارشهای تاریخی این كتاب با گزارشهای كتب همعصر و متأخر از آن.
شواهد تأثیر باورهای كلامی ابن اسحاق بر تألیف كتاب
براساس مقدمات پیش گفته و 5 اصل بیان شده، میتوان نمونههای زیادی از تأثیرپذیری نگاشته ابن اسحاق از باورهای كلامیاش را بررسی نمود. به جهت محدودیت این مقاله، در ادامه برای هر اصل، صرفاً به یك مورد اكتفا شده است.1. مشورت در جنگ بدر، نمونهای برای اصل دوم و پنجم
در جنگ بدر، بعد از اینكه مسلمانان متوجه شدند سپاه ابوسفیان مسیرش را تغییر داده و دیگر به آنها نمی رسند؛ و از طرفی دیگر مشركان برای حفظ كاروانشان، از مكه به قصد مسلمانان خارج شده اند، پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نظر اصحاب را خواستار شده و فرمودند: ما به قصد كاروان تجاری با 50 محافظ آمده بودیم، ولی هم اكنون با یك لشكر مسلح از كفار رو به رو خواهیم شد.در كتب روایی شیعی آمده است كه ابوبكر اشاره به قدرت قریش، ضعف مسلمانان و خطرناك بودن اوضاع كرده و مایل به رها كردن جنگ و گریختن دارد. لذا رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به او میفرمایند: «بنشین!» عمر نیز حرف هایی مانند ابوبكر می زند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او نیز میفرمایند: «بنشین!» وقتی مقداد آمادگی خود برای جنگ و گوش به فرمان بودنش را اعلام میكند، آن حضرت برایش دعای خیر میفرمایند. (3) اما ابن اسحاق در حالی كه اصل ماجرا را انكار نكرده، گفته های ابوبكر و عمر را پنهان نموده است. او داستان را چنین نقل میكند:
رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم] اصحاب خود را جمع كرده خبر حركت قریش را به اطلاع آنها رسانید و برای بازگشت به مدینه و یا جنگ با قریش با آنها مشورت كرد. ابوبكر و عمر هركدام برخاستند و به نوبه خود چیزی گفتند، سپس مقداد بن عمرو برخاست و چنین گفت: ای رسول خدا هر چه خداوند برایت مقرر فرموده بدون تأمل اجرا كن كه ما با تو هستیم. . . رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مقداد را ستود و در حقش دعا كرد. (ابن هشام، بی تا، ج2: 266)
ابن اسحاق، هیچ اشارهای به گفتههای عمر و ابوبكر نمی كند، اما در تمامی كتب تاریخی، بیانات جناب مقداد را ذكر كرده اند. اگر كسی ابتدائاً با روایات تاریخیای كه عموم بزرگان اهل تسنن بیان كرده اند، مواجه شود، این تصور برایش ایجاد میشود كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با عمر و ابوبكر مشورت كرده و آنها هم بیانات نیكویی را گفته اند، اما ظاهراً سخن آنان در تاریخ ثبت نشده است. زمانی این تحریف در نقل تاریخ بیشتر روشن میشود كه به دیگر كتب اهل سنت رجوع شود. چرا كه دیگران تعابیری به كار برده اند كه علاوه بر متفاوت بودن با نقل ابن اسحاق، روشن كننده برخی دیگر از واقعیات است. مسلم در صحیح خود در باب غزوه بدر حدیث زیر را نقل میكند:
. . . عن ثابت عن انس ان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شاور حین بلغه اقبال ابی سفیان. قال فتكلم ابوبكر فاعرض عنه ثم تكلم عمر فاعرض عنه. . . فانطلقوا حتی نزلو بدراً (4) در این نقل ابوبكر و عمر با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن گفته و اظهارنظر كردند، اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آنها روی گرداندند. هرچند مسلم نیز عباراتی را كه ابوبكر و عمر نقل نموده اند حذف كرده، اما با آوردن عبارت (فاعرض عنه)، از آنجایی كه اِعراض از كسی معمولاً از روی ناراحتی است، تاریخ پژوه را به آن رهنمون میكند كه طبعاً آنان جملاتی به كار برده اند كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آنان ناخشنود شده اند كه روی مبارك خود را از ایشان برگردانده اند. اما ابن اسحاق باورهای كلامی خود را در نگارش خود دخیل نموده و بخش مربوط را به صورت كلی حذف نموده است. و این مهم، با مقایسه و تغایر تاریخ ارائه شده از جانب او، با قران و دیگر كتب همعصرش قابل تشخیص است.
2. داستان سرایی كعب بن مالك دربارهی تخلف از غزوه تبوك، نمونهای برای اصل یكم، سوم، چهارم و پنجم
ابن اسحاق این جریان را از عبدالرحمن ابن عبدالله بن كعب بن مالك، نوه كعب و او هم از پدرش عبدالله نقل میكند:گزارش تخلف من از رسول خدا صلی الله علیه[ و آله] و سلم در غزوه تبوك، چنین است كه من هرگز نیرومندتر و ثروتمندتر از آن هنگام نبوده ام، به خدا كه هیچ وقت دو شتر سواری برایم فراهم نمی بود مگر در آن غزوه!. . . وقتی خبردار شدم كه رسول خدا از تبوك بازمی گردد، اندوه بر من غالب شد و به فكر دروغ پردازی افتادم و با خود گفتم: با چه بهانهای از خشم رسول خدا بیرون آیم؟ از خاندانم هركدام كه اهل نظر دادن بودند كمك خواستم. وقتی گفته شد: رسول خدا صلی الله علیه[ و آله] و سلم نزدیك شد، فكر باطل از من دور شد و دانستم كه جز با راستگویی از آن حضرت نجات نخواهم یافت. لذا تصمیم خود را یك سره كردم كه راست بگویم. تخلف كنندگان آمده و سوگند (دروغ) میخوردند و عذر میآوردند. . . من رفته و بر ان حضرت سلام كردم، با تبسّمی غضب آلود فرمود: بیا! جلو رفتم تا در پیشگاهش نشستم، به من فرمود: چرا تخلف كردی؟ گفتم: یا رسول الله به خدا كه اگر نزد غیر شما از اهل دنیا نشسته بودم، در خود میدیدم كه با عذر آوردن از خشم او ایمن بمانم. ولی به خدا قسم دانسته ام كه هرگاه دروغ بگویم، شما از من راضی می شوید و احتمال میرود كه خداوند تو را به زودی بر من خشمگین سازد و هرگاه راست بگویم، بر من خشم گیرید. امیدوارم عاقبت كارم از سوی خداوند خیر باشد. نه، خدا میداند كه من عذری نداشتم، به خدا كه هیچ وقت قویتر و متمكنتر از وقت تخلف از شما نبوده ام. رسول خدا صلی الله علیه [ و آله] و سلم فرمود: این را درست گفتی! حالا برخیز تا خداوند دربارهات داوری كند.
رسول خدا صلی الله علیه[ و آله] و سلم دستور داد كه با هیچ یك از ما سه نفر ( كعب بن مالك و مراره بن ربیع عمری و هلال بن ابی امیه واقفی) از میان متخلفان سخن گفته نشود. ما از مردم كنار گرفتیم و آنها نسبت به ما چهره درهم كشیدند، تا آنجا كه من از خودم و از زمین هم بیگانه شدم كه آن زمینی نبود كه من میشناختم، پنجاه شب به همین وضع گذراندیم. . .
رسول خدا صلی الله علیه [ و آله] و سلم هنگامی كه نماز صبح را خواند، به مردم اعلام كرد كه خداوند بر ما توبه آورده (توبه ما را پذیرفته) است، لذا مردم در پی مژده دادن به ما سرعت گرفتند. . . جامهای را كه پوشیده بودم، از تن دراورده و به عنوان مژدگانی به كسی كه برایم مژده آورده بود، دادم.
به خدا سوگند كه آن روز، جز آن جامه، لباس دیگری نداشتم! دو جامه به عاریت گرفته و پوشیدم. سپس به روی رسول خدا صلی الله علیه [ و آله] و سلم روانه شدم. مردم با من دیدار كردند و به توبهام مژده داده و میگفتند: توبه خداوند بر تو گوارا باد!
كعب گوید: وقتی به رسول خدا صلی الله علیه [ و آله] و سلم سلام كردم، در حالی كه چهره مباركش از خوشحالی برق میزد، به من فرمود: «به بهترین روز از آن هنگام كه مادرت تو را زاییده بشارتت باد» گفتم: یا رسول الله بشارت از شماست یا از سوی خداوند؟ فرمود: «بلكه از سوی خداوند است» . . . وقتی در پیشگاه آن حضرت نشستم، عرض كردم: یا رسول الله! به خاطر توبهام به سوی خداوند عزّوجل، تمام ثروتم را به پیشگاه خدا و رسول صدقه میدهم. رسول خدا صلی الله علیه [و آله] و سلم فرمود: قسمتی از اموالت را نگاه دار، كه برایت بهتر است.
و خداوند متعال ( این آیات را) را نازل فرمود: «لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِیمٌ. وَ عَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لاَ مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ . یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (التوبه: 117-119)
كعب گوید: به خدا سوگند كه هیچ نعمتی از روزی كه خداوند مرا به اسلام هدایت فرمود، بزرگتر از راست گفتنم به رسول خدا صلی الله علیه[ و آله] و سلم نبود كه دروغ نگفتم تا مانند سایرین كه دروغ گفتند، هلاك شوم.
و اینكه خداوند، از تخلف ما یاد فرموده، به خاطر تخلف و عقب ماندنمان از غزوه نبود، بلكه چون كارمان را به عقب انداخت و از كسانی كه سوگند یاد كرده بودند و عذرخواهی شاه را پذیرفته بود، به تأخیر افكند، ما را به این نام خواند. (ابن هشام، بی تا، ج4: 175-181)
بنابراین، براساس نقل ابن اسحاق، كعب بن مالك در جریان تبوك در عین سلامتی و مكنت مالی، از شركت در تبوك تخلف كرد. پس از رجوع حضرت، قصد داشت مانند دیگر تخلف كنندگان، خدمت حضرت رفته و عذر دروغ بیاورد، ولی بعد متوجه شد كه جز از طریق صداقت نمی تواند نجات یابد. خدمت حضرت رسیده و واقعیت را برای ایشان گفت. پس از گذشت 50 روز، به خاطر صدق در گفتارش، مغفرت الهی شامل حالش شد. سپس میگوید: آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ » (توبه:119) درباره او نازل شده! و بالاتر از این تعبیر و تمجید قرآن، برای خود سراغ ندارد.
نقد نقل ابن اسحاق مبتنی بر اصل یكم، سوم، چهارم و پنجم
ابن اسحاق در حالی حادثه را این چنین نقل میكند كه با واقعیت رخ نموده در تاریخ همخوانی ندارد. در غزوه تبوك تعداد زیادی از منافقان نفاق خود را علنی نموده و از شركت در غزوه خودداری نمودند. ابن سعد درباره این موضوع میگوید:و خرج فی غزوه تبوك ناس كثیر من المنافقین لم یخرجوا فی غزوه قط اكثر منهم فی غزوه تبوك و تكلموا بالنفاق (محمد بن سعد، 1405، ج4: 89)
پس از مخالفت منافقان، آنچه پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بیش از هر چیزی آزرده خاطر نمود، عدم حمایت ثروتمندان منافق از مؤمنین نیازمند بود، چرا كه عده زیادی از مؤمنین آرزوی همراهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشتند، اما به جهت عدم تمكن مالی و نداشتن حتی یك شتر، نتوانسته بودند به این توفیق دست یابند. این مؤمنین به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم و سلم) مراجعه میكردند تا حضرت مركبی برای آنها فراهم نمایند و ایشان همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم و سلم) شوند، ولی حضرت میفرمودند مركبی ندارم كه شما را همراه كنم. همین مسئله دل آنها را میشكست و در حالی كه اشك در چشمانشان حلقه زده بود، از خدمت حضرت برمی گشتند.
. . . إِذَا مَا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا مَا یُنْفِقُونَ (توبه:92)
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با صراحت ناراحتی خود را از این گروه اعلام نمودند:
رسول خدا صلی الله علیه و[ آله] فرمودند: چه مانعی داشت كه هریك از ایشان وقتی تخلف كرد (و خودش بر جای ماند) یك مرد چالاك را در راه خدا، بر یكی از شترانش مینشاند؟ (و به جهاد برمی انگیخت) بر من گران است كه مهاجرین از قریش و انصار و غفار و اسلم از همراهی با من باز نشینند و تخلف كنند. (5)
پس از بازگشت آن حضرت از تبوك، منافقین خدمت ایشان رسیده تا عذرخواهی كنند، اما ایشان نه تنها عذر هیچ كس را نپذیرفتند، بلكه روی ترش نموده و از سخن گفتن با آنان دوری كردند؛ بلكه دستور دادند تا همه مسلمانان با آنان سخن نگویند. وضع به صورتی شده بود كه پسر از پدر، برادر از برادر، زن از شوهر و. . . اعراض كرده بودند و این عرصه را بر منافقین تنگ كرد. واقدی گوید:
رسول خدا صلی الله علیه[ و آله] و سلم هنگامی كه در ذی اوان منزل كرد، عموم منافقانی كه از ان حضرت تخلف كرده بودند (به استقبال آن حضرت و به منظور عذرخواهی) بیرون رفتند، رسول خدا صلی الله علیه [ و آله] و سلم ( به همراهان) فرمودند: با هیچ یك از كسانی كه از ما تخلف كرده اند، سخن نگویید و همنشین نشوید تا اینكه به شما رخصت دهم. وقتی آن حضرت به مدینه رسید، عذرآوران آمدند قسم یاد میكردند، ولی آن حضرت از آنها روی گرداند و مؤمنان از آنها روی گرداندند تا آنجا كه شخص از پدر و برادر و عموی خود روی میگرداند و بی اعتنایی میكرد. . . (6)
قرآن كریم به صراحت اعلام میكند كه منافقان قسم دروغ خورده و عذر دروغ میآورند:
وَ سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ (توبه:42) یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لاَ تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکُمْ وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ. یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (التوبه:94-96)
هنگامی كه به سوی آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگردید، از شما عذرخواهی كنند. بگو: «عذرخواهی نكنید، ما هرگز سخن شما را باور نخواهیم كرد، چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ خدا و رسولش اعمال شما را میبینند؛ سپس به سوی كسی كه دانای نهان و آشكار است، بازگشت داده میشوید؛ او شما را به آنچه انجام میدادید، آگاه میكند (و جزا میدهد)» هنگامی كه به سوی آنان بازگردید، برای شما به خدا سوگند یاد میكنند، تا از آنها اعراض و (صرف نظر) كنید، از آنها اعراض كنید ( و روی بگردانید)؛ چرا كه پلیدند؛ و جایگاهشان دوزخ است، به كیفر اعمالی كه انجام میدادند.
برای شما قسم یاد میكنند تا از آنها راضی شوید، اگر شما هم از آنها راضی شوید، خداوند (هرگز) از جمعیت فاسقان راضی نخواهد شد.
و در جای دیگر متذكر میشود كه منافقین با میل و رضایت تخلف كردند:
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ (التوبه:81)
آنچه در این آیات بسیار مهم است و باید به آن توجه شود، عمومیت داشتن آیات است. به عبارت دیگر، آیات كسی را استثنا نكرده و فرموده همه آنان كه بر جای خود مانده و از همراهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تخلف نمودند، از روی عمد این كارها را انجام داده و به كاری كه كرده بودند نیز راضی بودند. پس از اینكه حضرت بازگشتند، منافقین به دروغ قسم خورده و عذر آوردند. خداوند متعال كه از دلهای آنان خبر دارد، به آنها وعده عذاب میدهد:
لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (آل عمران:188)
گمان مبر آنها كه از اعمال (زشت) خود خوشحال میشوند و دوست دارند در برابر كار (نیكی) كه انجام نداده اند مورد ستایش قرار گیرند، از عذاب (الهی) بركنارند (بلكه) برای آنها عذاب دردناكی است.
براساس اعتراف خود كعب بن مالك كه گفت: «گزارش تخلف من از رسول خدا صلی الله علیه[ و آله] و سلم در غزوه تبوك، چنین است كه من هرگز نیرومندتر و ثروتمندتر از آن هنگام نبوده ام، به خدا كه هیچ وقت دو شترسواری برایم فراهم نمی بود مگر در آن غزوه!. . . » (ابن هشام، بی تا، ج4: 176) لذا باید گفت: تعابیر تند آیات شامل او نیز میشود. ازجمله آن تعابیر میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیَاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ (التوبه: 93)
وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ (التوبه:94)
وَ قَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ (التوبه:81)
فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (التوبه:95)
فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (التوبه:96)
این آیات گویای خشم و غضب الهی نسبت به كعب و همراهان او است. حال چگونه است كه او خود را مخاطب اصلی آیه «كونوا مع الصادقین» می داند؟! این آیه خطاب به مؤمنین یك توصیه مهم میكند كه اگر میل دارید آسوده خاطر و مطمئن باشید، با «صادقان » همراه شوید. یعنی اگر از این گروه یا فرد تبعیت كردید، با خطر مواجه نمی شوید، والا در معرض گمراهی هستید. لذا كعب نمی تواند آن شخصی باشد كه خداوند مؤمنین را به تبعیت از او رهنمون میشود. از طرفی دیگر كعب بن مالك پس از قتل عثمان، با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت نكرده بود:
و قاموا كلهم فأتوا علیا (علیه السلام). . . و بایعه المسلمون بالمدینه إلا محمد بن مسلمه و عبدالله بن عمر و اسامه بن زید و سعد بن ابی وقاص و كعب بن مالك و حسان بن ثابت و عبدالله بن سلام. (ابن ابی الحدید، 1404، ج4: 9) و كانَ كعبُ بنُ مالكٍ من شیعهِ عثمان. (مجلسی، 1404، ج32: 71)
از آنجایی كه كعب را از هواخواهان عثمان دانسته اند، براساس باورهای كلامی شیعی، منظور از «كونوا مع الصادقین» نمی تواند او باشد. همچنین با توجه به عبارت «تاب علیهم» می توان گفت آیه نه تنها در مدح وی نیست، بلكه در مقام مذمت او نازل شده است.
اما تعارضها و اشكال هایی كه در همین كتاب ابن اسحاق وجود دارد: وی مخالفت كعب را به نقل از كعب چنین آورده است:
«گزارش تخلف من از رسول خدا صلی الله علیه [ و آله] و سلم در غزوه تبوك، چنین است: من هرگز نیرومندتر و ثروتمندتر از آن هنگام نبوده ام، به خدا كه هیچ وقت دو شترسواری برایم فراهم نمی بود مگر در آن غزوه!. . . » (ابن هشام، بی تا، ج4: 176)
آنگاه در صفحه بعد دربارهی ثروتش هنگام تخلف به نقل از كعب آورده:
«خدا میداند كه من عذری نداشتم، به خدا كه هیچ وقت قوی تر و متمكن تر از وقت تخلف از شما نبوده ام.» (همان:177)
اما در سه صفحه بعد آنچه را كه در خصوص ثروت كعب گفته بوده فراموش كرده، گوید:
«و وقتی مژده بخشایش الهی را برایم آوردند، جامه ای را كه پوشیده بودم، از تن درآورده و به عنوان مژدگانی به كسی كه برایم مژده آورده بود، دادم. به خدا سوگند كه آن روز، جز آن جامه، لباس دیگری نداشتم! دو جامه به عاریت گرفته و پوشیدم.» (همان:180)
و جالب تر آنكه در همین صفحه آمده است: كعب پس از عاریت گرفتن لباس، به خدمت آن حضرت رفته، در حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شكرانه بخشایش الهی میگوید:
«یا رسول الله! به خاطر توبه ام به سوی خداوند عزّوجل، تمام ثروتم را به پیشگاه خدا و رسول صدقه میدهم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در جواب او فرمودند: قسمتی از اموالت را نگاه دار، كه برایت بهتر است.» (همان)
لذا چنانچه مشاهده میشود، ابن اسحاق در شرح داستان تخلف مالك بن كعب سعی كرده است از وی شخصیتی مثبت ارائه نماید؛ حال آنكه نقل او با آیات قرآن، باورهای كلامی شیعی، گزارشهای تاریخی مصادر اهل تسنن همعصر و متأخر از آن و حتی بخشهای دیگر كتاب خودِ او، تغایر داشته و این حاكی از تأثیر باورهای كلامی او در نگارش كتابش است.
3. پیامبر در چهل سالگی مبعوث میشود یا به نبوت میرسد؟ نمونهای برای اصل اول، دوم و سوم
ابن اسحاق واقعه غار حرا را این گونه نقل میكند:«قال رسول الله (صلی الله علیه وسلم)قال: فخرجتُ، حتی إذا كنتُ فی وسطِ الجبلِ سمِعْتُ صوتاً منَ السّماء یقولُ: یا محمدُ، انتَ رسولُ الله، و انا جبرئیلُ. . . وانصرَفْتُ راجعاً إلی اهلی، حتی اتَیْتُ خدیجهَ فجلست إلی فخُذها مضیقا الیها، فقالت: یا ابا القاسم، این كنتَ؟ فوالله لقد بعثت رسلی فی طلبك حتی بلغوا مكه و رجعوا الی، ثمَّ حدَّثتُها بالحدیثِ، فقالتْ: ابشِرْ یا ابنَ عمِّ، فوَالذی نفسُ خدیجهَ بیدهِ إنّی لارجو انْ تكونَ نبیَّ هذه الامه.
ثمَّ قامت فجمعت علیها ثیابها، ثمَّ انطلقت إلی ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزّی بن قصّی، و هو ابن عمَها، و كانَ ورقه قد تنصّر و قرَأ الكتب، و سمع من اهل التوراه و الانجیل، فاخبرته بما اخبرها به رسولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم و سلم، انّه رأی و سمع، فقال ورقه بن نوفل: قدّوس قدّوس، و الذی نفس ورقه بیده، لئن كنت صدقتینی یا خدیجه لقد جاءه الناموس الاكبر الذی كان یأتی موسی، و إنه لنبیّ هذه الامه، فقولی لهُ: فلیثبت، فرجعت خدیجه الی رسول الله صلی الله علیه و سلم فاخبرته بقول ورقه بن نوفل. . . » (ابن هشام، بی تا، ج1: 252-254)
در این نقل، پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از وحی الهی همچنان در فشار و اضطراب هستند و نمی دانند چه اتفاقی رخ داده است! اما حضرت خدیجه (سلام الله علیها) پیش از آنكه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی بگویند، میفرمایند: «فوالذی نفس خدیجه بیده إنی لارجو ان تكون نبیّ هذه الامه» (همان: 254) سپس برای مطمئن شدن نزد ورقه بن نوفل كه اهل كتاب بود (7)، میرود. ورقه كه این اخبار را از اهل كتاب شنیده بود، قسم میخورد: «إنه لنبیّ هذه الامه» (همان)
این گزارش تاریخی ابن اسحاق با عقل و اصول كلامی و اعتقادی و روایات شیعی سازگار نمی باشد، چرا كه امكان ندارد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به نبوت خود اطمینان نداشته باشند. چگونه جایز است خداوند فردی را به نبوت برگزیند و او نفهمد و ناچار باشد كه همسرش و یك نصرانی او را به این امر مهم یادآور شوند؟! و چگونه این فردی كه خود نمی داند نبی است، حجت الهی بر سایرین است؟!
چرا كه كسی چون ورقه بن نوفل و راهب نصرانی و دیگر علمای یهود حتی در كودكی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با دیدن ایشان و ملاحظه علائم، بشارت و انذار به پیامبری حضرتشان داده بودند، اما شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حتی پس از ملاقات با جبرئیل متوجه نمی شود كه او پیام آور وحی است و این مسئله را نیز باید یك عالم یهودی به او متذكر شود! خداوند متعال در قرآن كریم میفرماید: «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ » (فرقان:32)
و كافران گفتند: «چرا قرآن یكجا بر او نازل نمی شود؟» این به خاطر آن است كه قلب تو را به وسیله آن محكم داریم، و (از این رو) آن را به تدریج بر تو خواندیم.
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ» (نحل/102)
بگو: روح القدس آن را از جانب پروردگارت به حق نازل كرده، تا افراد ایمان را ثابت قدم گرداند، و هدایت و بشارتی است برای عموم مسلمانان.
«إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی» (انعام/57)
من دلیل روشنی از پروردگارم دارم.
بنابراین پیامبری و نزول قران برای آرامش دل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنان است و این با گفته ابن اسحاق منافات دارد كه قلب نازنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سخن یك مرد نصرانی یا همسرش آرامش پیدا كرد.
زراره بن اعین از امام صادق (علیه السلام) پرسید: چگونه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نترسید كه آنچه از نزد خداوند برایش میآمد، ممكن است از سوی شیطان باشد؟ امام صادق (علیه السلام) پاسخ دادند: هرگاه خداوند بندهای را به رسالت برگزیند، آرامش و وقار را بر قلبش فرو میآورد. آنچه از نزد خدا برای او میآمد، چنان بود كه آن را عیناً می دید. (عیاشی، 1380، ج2: 201)
همچنین آیات و روایات زیادی در باب علم به نبوت توسط شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مهمتر از آن، پیامبر بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از بعثت، وجود دارد كه خبر مشهور «كنتُ نبیاً و آدمُ بینَ الماءِ و الطّین» (8) زمانی كه آدم بین آب و گل بود، من نبی بودم نمونهای از آن است.
در اثبات نبوت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از سنین خردسالی همین بس كه آیات قرآن گویای علم به نبوت توسط حضرت عیسی در گهواره است.
«إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً وَ جَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلاَةِ وَ الزَّکَاةِ مَا دُمْتُ حَیّاً» (مریم:30 و 31)
(ناگهان عیسی زبان به سخن گشود و) گفت: من بنده خدایم؛ او كتاب (آسمانی) به من داده؛ و مرا پیامبر داده است؛ و اما- هرجا كه باشم- وجودی پر بركت قرار داده؛ و تا زمانی كه زنده ام، فرا به نماز و زكات توصیه كرده است.»
خداوند متعال درباره یحیی (علیه السلام) نیز میفرماید:
«وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً » (مریم/12)
و ما فرمان نبوت (و عقل كافی) در كودكی به او دادیم.
از آنجایی كه خداوند به هیچ پیامبری فضیلت و كرامت و معجزهای عطا نفرمود، مگر آن را به پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عطا كرده است، نمی توان پذیرفت كه دیگر پیامبران از كودكی بر نبوت خود واقف بودند، اما علمای یهود و نصارا و همسر رسول خدا، وی را بر نبوت خویش آگاه میگرداند.
براساس باور و روایات شیعی، پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از آغاز ولادت، نبی الهی بوده و خود نیز بر آن واقف بوده اند. آنچه در بعثت و غار حرا اتفاق افتاد، صرفاً آغاز رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علنی كردن نبوت بود، نه آغاز نبوت. به عبارت دیگر، ایشان در چهل سالگی مبعوث به رسالت شدند.
تشخیص متأثر بودن نقل ابن اسحاق از باورهای كلامی او در این مورد نیز با تطبیق قرآن، روایات، عقل و اصول كلامی شیعی قابل درك میباشد.
نتیجه گیری
سیره ابن اسحاق، از اولین و مهم ترین سیرههای موجود اهل تسنن، اساس نگارش سیره ابن هشام و تاریخ طبری بوده و منبع و الگوی پژوهشهای تاریخی بعدی است.ابن اسحاق دارای اجدادی مسیحی بوده و متهم به تأثیرپذیری و گرفتن اخبار خود از یهود و تدلیس در حدیث است. همچنین روایتگری او از سوی حدیث شناسان نیز به دیده تضعیف نگریسته شده است. ابن اسحاق در عرصهای بسیار نزدیك به ممنوعیت نقل و كتاب حدیث، جعل روایات، رونق بازار قصه پردازان و رواج اسرائیلیات قرار داشته و باید افزود كه تاریخ نگارش یافته به دست او، نگارشی سفارشی و براساس خواسته خلیفه عباسی از دشمنان اهل بیت ( علیهم السلام) میباشد.
براساس پژوهش انجام شده، به روشنی اثبات میشود كه سیره ابن اسحاق تحت تأثیر باورهای كلامی محمد بن اسحاق به قلم تحریر درآمده است.
اثبات مدعای فوق با مقایسه سیره ابن اسحاق با تاریخ قطعی به دست میآید. وجود مغایرت و تعارض گزارشات تاریخی این كتاب با قرآن كریم، مغایرت و تعارض گزارشات تاریخی كتاب با روایات ثقه، اصول كلامی و اعتقادی شیعی مانند عصمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و . . . تعارض مطالب موجود در كتاب با عقل و حتی دیگر مطالب خودِ سیره ابن اسحاق به صورتی كه برخی بخشهای كتاب با بخشهای دیگر آن در تغایر و تعارض است و درنهایت تعارض مطالب آن با كتابهای همعصر و كتبی كه پس از آن نگاشته شده است، همه قرائنی بر دخیل نمودن باورهای كلامی نویسنده در تألیف كتاب است.
بنابراین، براساس متأثر بودن سیره ابن اسحاق از باورهای كلامی مؤلف و خلیفه عباسی، باید اذعان داشت كه كتاب او بدون بررسی علمی و تطبیق با تاریخ قطعی، اعتبار چندانی نداشته و نمی تواند به عنوان منبع معتبر تاریخی، برای تاریخ پژوهان معرفی گردد.
پینوشتها:
1. دانشجوی دكتری كلام امامیه _nami roshanbin@yahoo. com.
2. رك: سیره ابن هشام.
3. رك: بحارالانوار217/19، و مشابه آن، تفسیر القمی 258/1، البرهان فی تفسیر القرآن650/2، تفسیر نورالثقلین124/2.
4. رك: صحیح مسلم170/5، همچنین رك: البدایه و النهایه 263/3، غزوه بدرالعظمی یوم الفرقان یوم التقی الجمعان، دلائل النبوه47/3.
5. رك: سیره ابن هشام 4/ 172-173؛ المغازی للواقدی3/ 1001- 1002، مجمع الزوائد6/ 191-192، المصنف، عبدالرزاق، 11/ 49-50، اسدالغابه117/6= 5892، الاصابه7/ 141-142، السیره 4/ 33-34، المستدرك علی الصحیحین، معرفه الصحابه (ذكر ابی رهم الغفاری)، 3/ 593-594.
6. المغازی، 3/ 1049-1050.
7. رك: ورقه بن نوفل در جاهلیت آئین مسیحیت گزیده بود و به زبان عبرانی كتاب مینوشت. او انجیل را نیز به همین زبان نوشته بود. او در آن زمان پیرمردی بزرگ و نابینا بود. (صحیح بخاری، 6/1 و 9/38، صحیح مسلم97/1) ابن عباس میگوید او بر آئین مسیحیت مرد. (السیره الحلبیه250/1).
8. رك: مناقب آل ابی طالب (علیهم السلام) لابن شهرآشوب، ج1، 214.
1. قرآن كریم.
2. اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ابن اثیر جزری، مؤسسه اسماعیلیان، تهران، 1328ه. ق
3. الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، دارالاحیاءالتراث العربی، بیروت.
4. الافصاح فی الامامه، شیخ مفید، یك جلد، انتشارات كنگره جهانی شیخ مفید، قم، 1413ه. ق
5. البدایه و النهایه، ابن كثیر الحنبلی، دارالكتب العلمیه، بیروت، 1409ق.
6. التقات، ابن حبان، محمد، حیدرآباد دكن، 1401ق.
7. بحارالانوار، علامه مجلسی، محمدباقر، بیروت- لبنان، مؤسسه الوفاء، 1404ق.
8. بیان المعانی، ملاحویش آل غازی عبدالقادر، مطبعه الترقی، دمشق، 1382ق.
9. تاریخ الامم و الملوك، محمد بن جریر طبری، دارالتراث، بیروت، 1387ق.
10. تاریخ بغداد، ابوبكر احمد بن علی خطیب بغدادی، دارالكتاب العربی، بیروت.
11. تاریخ بیهقی، ابوالحسن علی بن زید بیهقی، تصحیح دكتر كلیم الله حسینی، حیدرآباد.
12. تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، دلیل ما، قم، 1389ش.
13. تذكره الحفاظ، ذهبی، محمد بن احمد، حیدرآباد، دكن، 1334-1332ق.
14. تفسیرالعیاشی، عیاشی، محمد بن مسعود، المطبعه العلمیه، تهران، 1380ق.
15. تفسیر قمی، قمی علی بن ابراهیم، دارالكتاب، قم، 1367ش.
16. تفسیر نورالثقلین، عروسی حویزی عبد علی بن جمعه، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415ق.
17. رجال الشیخ الطوسی، شیخ طوسی، انتشارات حیدریه، نجف، 1381ق.
18. سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1405ق/ 1985م.
19. السیره الحلبیه، حلبی شافعی، 1320ق.
20. السیره النبویه، ابن هشام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.
21. شرح معانی الاثار، طحاوی، دارالكتب العلمیه، بیروت، لبنان.
22. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، مكتبه آیه الله المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
23. الصحیح من سیره النبی الاعظم، سیدجعفر مرتضی عاملی، دارالحدیث، قم، 1426ق.
24. صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل، الازهر مصر.
25. صحیح مسلم، ابوالحسین مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، دار إحیاءالتراث العربی.
26. طبقات الكبری، محمد بن سعد، دار احیا التراث العربی، بیروت، 1405ق.
27. الغدیر فی الكتاب و السنه و الادب، علامه عبدالحسین الامینی، مركز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، 1416ق.
28. الفهرست، محمد بن اسحاق ابن ندیم، مطبعه الرحمانیه، مصر، 1348ق.
29. الكافی، كلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، دارالكتب الاسلامیه، تهران، 1407ق.
30. المعرفه و التاریخ، یعقوب بن سفیان فسوی، به كوشش ضیاء العمری، بغداد، 1975م.
31. مناقب آل ابی طالب ( علیهم السلام)، ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی، علامه، قم، 1379ق، ج1، ص 214.
32. نهج البلاغه (للصبحی صالح). شریف الرضی، محمد بن حسین، هجرت، قم، 1414ق.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان؛ (1394)، مجموعه مقالات نخستین كنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی جلد اول، تهران: آفتاب توسعه، چاپ اول