سير تفكر فلسفى از قرون وسطى تا قرن هجدهم ميلادى
منبع:سایت اندیشه قم
شامل: فلسفه علوم، متافيزيك، نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك، تقسيم و طبقهبندى علوم، ملاك مرزبندى علوم، كل و كلى، انشعابات علوم.
اين گونه تعبيرات گاهى از طرف كسانى به كار مىرود كه واژه علم را به علوم تجربى اختصاص دادهاند و واژه فلسفه را در مورد رشتههايى از معارف و معلومات انسانى به كار مىبرند كه به وسيله تجربه حسى قابل اثبات نيست چنين كسانى به جاى اين كه مثلاً بگويند علم خدا شناسى خواهند گفت فلسفه خدا شناسى يعنى ذكر مضاف اليه براى فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است . همچنين كسانى كه مسایل عملى و ارزشى را علمى نمىدانند و براى آنها پايگاه عينى و واقعى قایل نيستند بلكه آنها را صرفا تابع ميل ها و رغبت هاى مردم مىپندارند بعضاً اين گونه مسایل را وارد قلمرو فلسفه مىكنند و به جاى اين كه مثلاً بگويند علم اخلاق مىگويند فلسفه اخلاق يا به جاى اين كه بگويند علم سياسيت مىگويند فلسفه سياست . ولى گاهى اين تعبير به معناى ديگرى به كار مىرود و آن تبيين اصول و مبانى و به اصطلاح مبادى علم ديگر است و بعضاً مطالبى از قبيل تاريخچه بنيان گذار هدف روش تحقيق سير تحول آن علم نيز مورد بررسى قرار مىگيرد نظير همان مطالب هشت گانهاى كه سابقاً در مقدمه كتاب ذكر و به نام رؤوس ثمانيه ناميده مىشده است . اين اصطلاح اختصاصى به پوزيتويست ها و مانند ايشان ندارد بلكه كسانى كه معارف فلسفى و ارزشى را هم علم و روش بررسى و تحقيق آنها را هم علمى مىدانند اين اصطلاح را به كار مىبرند و گاهى براى اين كه با اصطلاح قبلى اشتباه نشود كلمه علم را هم در مضاف اليه اضافه مىكنند و مثلا مىگويند فلسفه علم تاريخ در برابر فلسفه تاريخ يا فلسفه علم اخلاق در برابر فلسفه اخلاق به اصطلاح قبلى.
ظاهراً اين بخش غير از بخش تئولوژى يا اثولوجيا به معناى خدا شناسى است ولى در كتب فلاسفه اسلامى اين دو بخش در يكديگر ادغام شده و مجموعاً به نام الهيات بالمعنى الاعم نام گرفته چنان كه بخش خدا شناسى بنام الهيات بالمعنى الاخص مشخص گرديده است . بعضى واژه متافيزيك را معادل با ترانسفيزيك و به معناى ماوراء طبيعت گرفتهاند و نام گذارى اين بخش از فلسفه قديم را از باب ناميدن كل به نام جزء شمردهاند زيرا در الهيات بالمعنى الاعم در باره خدا و مجردات ماوراء طبيعت نيز بحث مىشود اما به نظر مىرسد كه همان وجه اول صحيح باشد .
به هر حال متافيزيك نام مجموعهاى از مسایل عقلى نظرى است كه بخشى از فلسفه به اصطلاح عام را تشكيل مىداده است چنان كه امروز گاهى واژه فلسفه به آنها اختصاص داده مىشود و يكى از اصطلاحات جديد فلسفه مساوى با متافيزيك مىباشد و علت اين كه پوزيتويست ها اين گونه مسایل را غير علمى پنداشتهاند اين است كه قابل اثبات به وسيله تجربه حسى نيست چنان كه قبلا كانت هم عقل نظرى را براى اثبات اين مسایل كافى ندانسته بود و آنها را ديالكتيكى يا جدلى الطرفين ناميده بود.
ولى بايد دانست كه مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جديد هر چند به گمان پوزيتويست ها و امثال ايشان به معناى كاستن ارج مسایل فلسفى و انكار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراكات عقلى است اما حقيقت غير از آن است و در مبحثشناختشناسى روشن خواهد شد كه ارزش ادراكات عقلى نه تنها كمتر از ارزش معلومات حسى و تجربى نيست بلكه به مراتب بيشتر از آنها است و حتى ارزش دانش هاى تجربى در گرو ارزش ادراكات عقلى و قضاياى فلسفى مىباشد .
بنا بر اين اختصاص دادن واژه علم به دانش هاى تجربى و واژه فلسفه به دانش هاى غير تجربى تنها به عنوان يك اصطلاح قابل قبول است و نبايد از تقابل اين دو اصطلاح سوء استفاده شود و مسایل فلسفى و متافيزيكى به عنوان مسایل ظنى و پندارى وانمود گردد چنان كه برچسب علمى هيچ گونه مزيتى را براى هيچ گرايش فلسفى اثبات نمىكند و اساساً اين دو برچسب وصله ناهم رنگى است كه مىتواند نشانه جهل يا عوامفريبى جعل كنندگان آن به حساب آيد و ادعاى اين كه اصول فلسفهاى مانند ماترياليسم ديالكتيك از قوانين تجربى به دست آمده نادرست است زيرا قوانين هيچ علمى قابل تعميم به علم ديگر نيست چه رسد به اين كه به كل هستى تعميم داده شود مثلاً قوانين روان شناسى يا زيستشناسى قابل تعميم به فيزيك يا شيمى يا رياضيات نيست و بالعكس قوانين اين علوم در خارج از قلمرو خودشان كارآيى ندارد.
بدين ترتيب علوم به قسمت ها و بخش هاى گوناگون تقسيم شد و هر بخش در طبقه و مرتبه خاصى قرار گرفت از جمله تقسيمات علوم تقسيم كلى آنها به علوم نظرى و علوم عملى و تقسيم علوم نظرى به طبيعيات و رياضيات و الهيات و تقسيم علوم عملى به اخلاق و تدبير منزل و سياست است كه قبلا به آن اشاره شد.
پاسخ اين است كه علوم را مىتوان با معيارهاى مختلفى دستهبندى كرد كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1- بر اساس اسلوب و روش تحقيق قبلاً اشاره كرديم كه همه مسایل را نمىتوان با روش واحدى مورد تحقيق و بررسى قرار داد و نيز خاطر نشان كرديم كه همه علوم را با توجه به روش هاى كلى تحقيق مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:
الف- علوم عقلى كه فقط با براهين عقلى و استنتاجات ذهنى قابل بررسى است مانند منطق و فلسفه الهى .
ب- علوم تجربى كه با روش هاى تجربى قابل اثبات است مانند فيزيك، شيمى و زيستشناسى .
ج- علوم نقلى كه بر اساس اسناد و مدارك منقول و تاريخى بررسى مىشود مانند تاريخ علم رجال و علم فقه .
2- بر اساس هدف و غايت ملاك ديگرى كه مىتوان بر اساس آن علوم را دستهبندى كرد فايده و نتيجهاى است كه بر آنها مترتب مىشود و هدف و غايتى است كه فراگير از آموختن آنها در نظر مىگيرد مانند هدف هاى مادى و معنوى و هدف هاى فردى و اجتماعى.
بديهى است كسى كه مىخواهد راه تكامل معنوى خود را بشناسد به مسایلى احتياج دارد كه شخص علاقه مند به تحصيل ثروت از راه كشاورزى يا صنعت به آن ها احتياج ندارد چنان كه يك رهبر اجتماعى نيازمند به داشتن معلومات ديگرى است پس مىتوان علوم را طبق اين اهداف گوناگون دستهبندى كرد .
3- بر اساس موضوع سومين ملاكى كه مىتواند معيار انفكاك و تمايز علوم واقع شود موضوعات آنها استيعنى با توجه به اين كه هر مسأله موضوعى دارد و تعدادى از موضوعات در يك عنوان جامعى مندرج مىشود آن عنوان جامع را محور قرار مىدهند و همه مسایل مربوط به آن را زير چتر يك علم گردآورى مىكنند چنان كه عدد موضوع علم حساب و مقدار كميت متصل موضوع علم هندسه و بدن انسان موضوع علم پزشكى قرار مىگيرد .
تقسيمبندى علوم بر اساس موضوع بهتر از معيارهاى ديگر هدف و انگيزه جداسازى علوم را تأمين مىكند چنان كه با رعايت آن ارتباط و هماهنگى درونى مسایل و نظم و ترتيب آنها بهتر حفظ مىشود و از اين روى از ديرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است ولى مىتوان در دستهبندي هاى فرعى معيارهاى ديگرى را نيز در نظر گرفت مثلا مىتوان علمى را به نام خدا شناسى ترتيب داد و محور مسایل آن را خداى متعال قرار داد و سپس آن را به شاخههاى فلسفى و عرفانى و دينى منشعب ساخت كه هر كدام با روش ويژهاى مسایل مربوط را مورد بررسى قرار دهد و در واقع معيار اين انقسام جزیى را روش تحقيق تشكيل دهد هم چنين رياضيات را مىتوان به شاخههاى گونهگونى منشعب كرد كه هر شاخه بر اساس هدف خاصى مشخص شود مانند رياضيات فيزيك و رياضيات اقتصاد و بدين ترتيب تلفيقى بين معيارهاى مختلف به وجود مىآيد
تفاوت اصلى بين اين دو نوع موضوع آن است كه در نوع اول عنوان موضوع علم بر تكتك موضوعات مسایل كه افراد و جزئيات آن هستند صدق مىكند به خلاف نوع دوم كه عنوان موضوع بر تكتك موضوعات مسایل صدق نمىكند بلكه بر مجموع اجزاء حمل مىشود
به طور كلى انشعاب علوم به چند صورت انجام مىپذيرد:
1- به اين صورت كه اجزاء كوچك ترى از كل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء موضوع شاخه جديدى از علم مادر قرار گيرد مانند غده شناسى و ژن شناسى روشن است كه اين نوع انشعاب مخصوص علومى است كه رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسایل رابطه كل و جزء است .
2- به اين صورت كه انواع جزئىتر و اصناف محدودترى از عنوان كلى در نظر گرفته شود مانند حشره شناسى و ميكرب شناسى اين انشعاب در علومى پديد مىآيد كه رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسایل رابطه كلى و جزئى است نه كل و جزء .
3- به اين صورت كه روش هاى مختلف تحقيق به عنوان معيار ثانوى در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع شاخههاى جديد پديد آيد و اين در موردى است كه مسایل علم با روش هاى مختلف قابل بررسى و اثبات مانند باشد مانند خدا شناسى فلسفى و خدا شناسى عرفانى و خدا شناسى دينى .
4- به اين صورت كه اهداف متعدد به عنوان معيار فرعى در نظر گرفته شود و مسایل متناسب با هر هدف به نام شاخه خاصى از علم مادر معرفى گردد چنان كه در رياضيات گفته شد.
3- متافيزيك نام مجموعهاى از مسایل عقلى است كه با روش تجربى قابل اثبات نيست .
4- نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك به حسب معانى مختلف آنها تفاوت دارد و طبق بعضى از اصطلاحات علم اعم از فلسفه و فلسفه اعم از متافيزيك است .
5- هدف از دستهبندى و طبقهبندى دانش ها اين است كه هر كسى بتواند مجموعه مسایل مورد نظر خود را جداگانه بياموزد و آموزش علوم به صورت آسان تر و سودمندترى انجام گيرد .
6- مرزبندى علوم بر اساس معيارهاى مختلفى از جمله روش هدف و موضوع انجام مىگيرد و تقسيمات معروف معمولاً بر اساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است .
7- نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسایل گاهى نسبت بين كل و جزء است و گاهى نسبت بين كلى و جزئى .
8- انشعاب علوم گاهى با ريز كردن موضوع و گاهى با محدود كردن دايره آن و گاهى بر اساس اختلاف روش ها و زمانى بر طبق تفاوت اهداف حاصل مىشود.
فلسفه علوم
گاهي كلمه فلسفه به صورت مضاف به كار مي رود، مانند فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و... .اين گونه تعبيرات گاهى از طرف كسانى به كار مىرود كه واژه علم را به علوم تجربى اختصاص دادهاند و واژه فلسفه را در مورد رشتههايى از معارف و معلومات انسانى به كار مىبرند كه به وسيله تجربه حسى قابل اثبات نيست چنين كسانى به جاى اين كه مثلاً بگويند علم خدا شناسى خواهند گفت فلسفه خدا شناسى يعنى ذكر مضاف اليه براى فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است . همچنين كسانى كه مسایل عملى و ارزشى را علمى نمىدانند و براى آنها پايگاه عينى و واقعى قایل نيستند بلكه آنها را صرفا تابع ميل ها و رغبت هاى مردم مىپندارند بعضاً اين گونه مسایل را وارد قلمرو فلسفه مىكنند و به جاى اين كه مثلاً بگويند علم اخلاق مىگويند فلسفه اخلاق يا به جاى اين كه بگويند علم سياسيت مىگويند فلسفه سياست . ولى گاهى اين تعبير به معناى ديگرى به كار مىرود و آن تبيين اصول و مبانى و به اصطلاح مبادى علم ديگر است و بعضاً مطالبى از قبيل تاريخچه بنيان گذار هدف روش تحقيق سير تحول آن علم نيز مورد بررسى قرار مىگيرد نظير همان مطالب هشت گانهاى كه سابقاً در مقدمه كتاب ذكر و به نام رؤوس ثمانيه ناميده مىشده است . اين اصطلاح اختصاصى به پوزيتويست ها و مانند ايشان ندارد بلكه كسانى كه معارف فلسفى و ارزشى را هم علم و روش بررسى و تحقيق آنها را هم علمى مىدانند اين اصطلاح را به كار مىبرند و گاهى براى اين كه با اصطلاح قبلى اشتباه نشود كلمه علم را هم در مضاف اليه اضافه مىكنند و مثلا مىگويند فلسفه علم تاريخ در برابر فلسفه تاريخ يا فلسفه علم اخلاق در برابر فلسفه اخلاق به اصطلاح قبلى.
متافيزيك
يكى از واژههايى كه در برابر علمى به كار مىرود واژه متافيزيك است از اين روى لازم است توضيحى در باره اين كلمه نيز بدهيم: اين واژه كه از اصل يونانى متاتافوسيكا گرفته شده و با حذف حرف اضافه تا و تبديل فوسيكا به فيزيك به صورت متافيزيك در آمده و در زبان عربى به ما بعد الطبيعه ترجمه شده است . به حسب نقل مورخين فلسفه اين لفظ نخست به صورت نامى براى يكى از كتابهاى ارسطو به كار رفته كه از نظر ترتيب بعد از كتاب طبيعت قرار داشته و از مباحث كلى وجود بحث مىكرده است مباحثى كه در عصر اسلامى به امور عامه ناميده شد و بعضى از فلاسفه اسلامى نام ما قبل الطبيعه را نيز براى آن مناسب دانستهاند .ظاهراً اين بخش غير از بخش تئولوژى يا اثولوجيا به معناى خدا شناسى است ولى در كتب فلاسفه اسلامى اين دو بخش در يكديگر ادغام شده و مجموعاً به نام الهيات بالمعنى الاعم نام گرفته چنان كه بخش خدا شناسى بنام الهيات بالمعنى الاخص مشخص گرديده است . بعضى واژه متافيزيك را معادل با ترانسفيزيك و به معناى ماوراء طبيعت گرفتهاند و نام گذارى اين بخش از فلسفه قديم را از باب ناميدن كل به نام جزء شمردهاند زيرا در الهيات بالمعنى الاعم در باره خدا و مجردات ماوراء طبيعت نيز بحث مىشود اما به نظر مىرسد كه همان وجه اول صحيح باشد .
به هر حال متافيزيك نام مجموعهاى از مسایل عقلى نظرى است كه بخشى از فلسفه به اصطلاح عام را تشكيل مىداده است چنان كه امروز گاهى واژه فلسفه به آنها اختصاص داده مىشود و يكى از اصطلاحات جديد فلسفه مساوى با متافيزيك مىباشد و علت اين كه پوزيتويست ها اين گونه مسایل را غير علمى پنداشتهاند اين است كه قابل اثبات به وسيله تجربه حسى نيست چنان كه قبلا كانت هم عقل نظرى را براى اثبات اين مسایل كافى ندانسته بود و آنها را ديالكتيكى يا جدلى الطرفين ناميده بود.
نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك
با توجه به معانى مختلفى كه براى علم و فلسفه ذكر شد روشن مىشود كه نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك بر حسب اصطلاحات مختلف تفاوت مىكند اگر علم به معناى مطلق آگاهى يا مطلق قضاياى متناسب به كار رود اعم از فلسفه مىباشد زيرا شامل قضاياى شخصى و علوم قراردادى و اعتبارى هم مىشود و اگر به معناى قضاياى كلى حقيقى استعمال شود مساوى با فلسفه به اصطلاح قديم خواهد بود اما اگر به معناى مجموعه قضاياى تجربى به كار رود اخص از فلسفه به معناى قديم و مباين با فلسفه به معناى جديد مجموعه قضاياى غير تجربى است چنان كه متافيزيك جزیى از فلسفه به اصطلاح قديم و مساوى با آن بر حسب يكى از اصطلاحات جديد آن مىباشد .ولى بايد دانست كه مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جديد هر چند به گمان پوزيتويست ها و امثال ايشان به معناى كاستن ارج مسایل فلسفى و انكار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراكات عقلى است اما حقيقت غير از آن است و در مبحثشناختشناسى روشن خواهد شد كه ارزش ادراكات عقلى نه تنها كمتر از ارزش معلومات حسى و تجربى نيست بلكه به مراتب بيشتر از آنها است و حتى ارزش دانش هاى تجربى در گرو ارزش ادراكات عقلى و قضاياى فلسفى مىباشد .
بنا بر اين اختصاص دادن واژه علم به دانش هاى تجربى و واژه فلسفه به دانش هاى غير تجربى تنها به عنوان يك اصطلاح قابل قبول است و نبايد از تقابل اين دو اصطلاح سوء استفاده شود و مسایل فلسفى و متافيزيكى به عنوان مسایل ظنى و پندارى وانمود گردد چنان كه برچسب علمى هيچ گونه مزيتى را براى هيچ گرايش فلسفى اثبات نمىكند و اساساً اين دو برچسب وصله ناهم رنگى است كه مىتواند نشانه جهل يا عوامفريبى جعل كنندگان آن به حساب آيد و ادعاى اين كه اصول فلسفهاى مانند ماترياليسم ديالكتيك از قوانين تجربى به دست آمده نادرست است زيرا قوانين هيچ علمى قابل تعميم به علم ديگر نيست چه رسد به اين كه به كل هستى تعميم داده شود مثلاً قوانين روان شناسى يا زيستشناسى قابل تعميم به فيزيك يا شيمى يا رياضيات نيست و بالعكس قوانين اين علوم در خارج از قلمرو خودشان كارآيى ندارد.
تقسيم و طبقهبندى علوم
در اينجا سؤالى مطرح مىشود كه اساساً انگيزه جداسازى علوم از يكديگر چيست پاسخ اين است كه مسایل قابل شناخت طيف گستردهاى را تشكيل مىدهد و در حالى كه در اين طيف بعضى از مسایل در ارتباط تنگاتنگ با بعضى ديگر قرار مىگيرند برخى ديگر از مسایل دور و بيگانه از هم هستند و چندان ارتباطى با يكديگر ندارند . از سوى ديگر فرا گرفتن بعضى از معلومات متوقف بر بعضى ديگر است و دست كم دانستن يك دسته به فهم دسته ديگر كمك مىكند در حالى كه چنين رابطهاى ميان دستههاى ديگر از دانستني ها وجود ندارد . با توجه به اين كه فرا گرفتن همه معلومات براى هر دانش پژوهى ميسر نيست و به فرض ميسر بودن چنين انگيزهاى براى همه وجود ندارد چنان كه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فرا گيرى انواع مسایل مختلف است و با توجه به اين كه بعضى از دانش ها وابسته به بعضى ديگر و آموختن يكى متوقف بر ديگرى است از اين روى آموزش گران از ديرباز در صدد بر آمدهاند كه از طرفى مسایل مرتبط و متناسب را دستهبندى كنند و دانش ها و علوم خاص را مشخص سازند و از طرف ديگر علوم مختلف را طبقهبندى كنند و نياز هر علمى را به علم ديگر و در نتيجه تقدم يكى را بر ديگرى روشن نمايند تا اولاً كسانى كه انگيزه يا ذوق و استعداد خاصى دارند بتوانند گمشده خودشان را در ميان انبوه مسایل بىشمار بيابند و راه رسيدن به هدف شان را بشناسند و ثانياً كسانى كه مىخواهند رشتههاى مختلفى از معلومات را فرا گيرند بدانند از كدام يك آغاز كنند كه راه را براى آموختن ديگر رشتهها هموار كند و فراگيرى آنها را آسان تر نمايد .بدين ترتيب علوم به قسمت ها و بخش هاى گوناگون تقسيم شد و هر بخش در طبقه و مرتبه خاصى قرار گرفت از جمله تقسيمات علوم تقسيم كلى آنها به علوم نظرى و علوم عملى و تقسيم علوم نظرى به طبيعيات و رياضيات و الهيات و تقسيم علوم عملى به اخلاق و تدبير منزل و سياست است كه قبلا به آن اشاره شد.
ملاك مرزبندى علوم
بعد از آن كه لزوم دستهبندى علوم روشن شد سؤال ديگرى طرح مىشود كه علوم را بر اساس چه معيار و ملاكى بايد دستهبندى و مرزبندى كرد .پاسخ اين است كه علوم را مىتوان با معيارهاى مختلفى دستهبندى كرد كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1- بر اساس اسلوب و روش تحقيق قبلاً اشاره كرديم كه همه مسایل را نمىتوان با روش واحدى مورد تحقيق و بررسى قرار داد و نيز خاطر نشان كرديم كه همه علوم را با توجه به روش هاى كلى تحقيق مىتوان به سه دسته تقسيم كرد:
الف- علوم عقلى كه فقط با براهين عقلى و استنتاجات ذهنى قابل بررسى است مانند منطق و فلسفه الهى .
ب- علوم تجربى كه با روش هاى تجربى قابل اثبات است مانند فيزيك، شيمى و زيستشناسى .
ج- علوم نقلى كه بر اساس اسناد و مدارك منقول و تاريخى بررسى مىشود مانند تاريخ علم رجال و علم فقه .
2- بر اساس هدف و غايت ملاك ديگرى كه مىتوان بر اساس آن علوم را دستهبندى كرد فايده و نتيجهاى است كه بر آنها مترتب مىشود و هدف و غايتى است كه فراگير از آموختن آنها در نظر مىگيرد مانند هدف هاى مادى و معنوى و هدف هاى فردى و اجتماعى.
بديهى است كسى كه مىخواهد راه تكامل معنوى خود را بشناسد به مسایلى احتياج دارد كه شخص علاقه مند به تحصيل ثروت از راه كشاورزى يا صنعت به آن ها احتياج ندارد چنان كه يك رهبر اجتماعى نيازمند به داشتن معلومات ديگرى است پس مىتوان علوم را طبق اين اهداف گوناگون دستهبندى كرد .
3- بر اساس موضوع سومين ملاكى كه مىتواند معيار انفكاك و تمايز علوم واقع شود موضوعات آنها استيعنى با توجه به اين كه هر مسأله موضوعى دارد و تعدادى از موضوعات در يك عنوان جامعى مندرج مىشود آن عنوان جامع را محور قرار مىدهند و همه مسایل مربوط به آن را زير چتر يك علم گردآورى مىكنند چنان كه عدد موضوع علم حساب و مقدار كميت متصل موضوع علم هندسه و بدن انسان موضوع علم پزشكى قرار مىگيرد .
تقسيمبندى علوم بر اساس موضوع بهتر از معيارهاى ديگر هدف و انگيزه جداسازى علوم را تأمين مىكند چنان كه با رعايت آن ارتباط و هماهنگى درونى مسایل و نظم و ترتيب آنها بهتر حفظ مىشود و از اين روى از ديرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است ولى مىتوان در دستهبندي هاى فرعى معيارهاى ديگرى را نيز در نظر گرفت مثلا مىتوان علمى را به نام خدا شناسى ترتيب داد و محور مسایل آن را خداى متعال قرار داد و سپس آن را به شاخههاى فلسفى و عرفانى و دينى منشعب ساخت كه هر كدام با روش ويژهاى مسایل مربوط را مورد بررسى قرار دهد و در واقع معيار اين انقسام جزیى را روش تحقيق تشكيل دهد هم چنين رياضيات را مىتوان به شاخههاى گونهگونى منشعب كرد كه هر شاخه بر اساس هدف خاصى مشخص شود مانند رياضيات فيزيك و رياضيات اقتصاد و بدين ترتيب تلفيقى بين معيارهاى مختلف به وجود مىآيد
كل و كلى
عنوان جامعى كه بين موضوعات مسایل در نظر گرفته مىشود و بر اساس آن علم به معناى مجموعه مسایل مرتبط پديد مىآيد گاهى عنوان كلى و داراى افراد و مصاديق فراوان و گاهى به صورت كل و داراى اجزاء متعدد است مثال نوع اول عنوان عدد يا مقدار است كه انواع و اصناف گوناگونى دارد و هر يك موضوع مسأله خاصى را تشكيل مىدهد و مثال نوع دوم بدن انسان است كه جهازات و اعضاء و اجزاء متعددى دارد و هر كدام از آنها موضوع بخشى از علم پزشكى است .تفاوت اصلى بين اين دو نوع موضوع آن است كه در نوع اول عنوان موضوع علم بر تكتك موضوعات مسایل كه افراد و جزئيات آن هستند صدق مىكند به خلاف نوع دوم كه عنوان موضوع بر تكتك موضوعات مسایل صدق نمىكند بلكه بر مجموع اجزاء حمل مىشود
انشعابات علوم
از توضيحات گذشته به دست آمد كه تقسيمبندى علوم براى سهولت آموزش و تأمين هر چه بيشتر اهداف تعليم و تربيت انجام مىگيرد در آغاز كه معلومات بشر محدود بود امكان داشت كه همه آنها را به چند دسته تقسيم كرد و مثلا حيوان شناسى را به عنوان علم واحدى در نظر گرفت و حتى مسایل مربوط به انسان را نيز در آن گنجانيد ولى رفته رفته كه دايره مسایل وسعتيافت و مخصوصاً بعد از آن كه ابزارهاى علمى مختلفى براى تحقيق در مسایل تجربى ساخته شد بيش از همه علوم تجربى به شعبههاى گوناگونى تقسيم شد و هر علمى به علوم جزئىترى منشعب گرديد چنان كه اين جريان هنوز هم به شكل فزايندهاى ادامه دارد .به طور كلى انشعاب علوم به چند صورت انجام مىپذيرد:
1- به اين صورت كه اجزاء كوچك ترى از كل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء موضوع شاخه جديدى از علم مادر قرار گيرد مانند غده شناسى و ژن شناسى روشن است كه اين نوع انشعاب مخصوص علومى است كه رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسایل رابطه كل و جزء است .
2- به اين صورت كه انواع جزئىتر و اصناف محدودترى از عنوان كلى در نظر گرفته شود مانند حشره شناسى و ميكرب شناسى اين انشعاب در علومى پديد مىآيد كه رابطه بين موضوع علم و موضوعات مسایل رابطه كلى و جزئى است نه كل و جزء .
3- به اين صورت كه روش هاى مختلف تحقيق به عنوان معيار ثانوى در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع شاخههاى جديد پديد آيد و اين در موردى است كه مسایل علم با روش هاى مختلف قابل بررسى و اثبات مانند باشد مانند خدا شناسى فلسفى و خدا شناسى عرفانى و خدا شناسى دينى .
4- به اين صورت كه اهداف متعدد به عنوان معيار فرعى در نظر گرفته شود و مسایل متناسب با هر هدف به نام شاخه خاصى از علم مادر معرفى گردد چنان كه در رياضيات گفته شد.
خلاصه
1- فلسفه به صورت مضاف گاهى در مورد معلومات غير تجربى به كار مىرود و اضافه آن صرفاً براى نشان دادن نوع مسایل مورد بحث است مانند فلسفه خدا شناسى چنان كه اضافه علم در مورد معلومات تجربى همين نقش را ايفاء مىكند مانند علم زيستشناسى. 2- كلمه فلسفه گاهى به علم خاصى اضافه مىشود و منظور از آن تبيين اصول و مبانى آن علم است كه بعضاً تاريخچه و هدف و روش تحقيق و سير تحول و مطالبى مانند آنها را نيز در بر مىگيرد .3- متافيزيك نام مجموعهاى از مسایل عقلى است كه با روش تجربى قابل اثبات نيست .
4- نسبت بين علم و فلسفه و متافيزيك به حسب معانى مختلف آنها تفاوت دارد و طبق بعضى از اصطلاحات علم اعم از فلسفه و فلسفه اعم از متافيزيك است .
5- هدف از دستهبندى و طبقهبندى دانش ها اين است كه هر كسى بتواند مجموعه مسایل مورد نظر خود را جداگانه بياموزد و آموزش علوم به صورت آسان تر و سودمندترى انجام گيرد .
6- مرزبندى علوم بر اساس معيارهاى مختلفى از جمله روش هدف و موضوع انجام مىگيرد و تقسيمات معروف معمولاً بر اساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است .
7- نسبت بين موضوع علم و موضوعات مسایل گاهى نسبت بين كل و جزء است و گاهى نسبت بين كلى و جزئى .
8- انشعاب علوم گاهى با ريز كردن موضوع و گاهى با محدود كردن دايره آن و گاهى بر اساس اختلاف روش ها و زمانى بر طبق تفاوت اهداف حاصل مىشود.