نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
ماکس وبر، فرزند هلنه و ماکس، در 21 آوریل 1864 در ارفورت آلمان زاده شد. او بزرگترین فرزند از هشت فرزند خانواده بود، همهی آنها تا بزرگسالی زندگی کردند، به جز دو نفر - آنا در شیرخوارگی و هلنه در چهارسالگی، بر اثر دیفتری از دنیا رفتند (Weber, 1988). خود ماکس بچهای مریض احوال بود که در تمام طول عمرش از دردهای جسمی و روحی رنج برد. در سال 1866، که کودکی خردسال بود، به بیماری مننژیت غیر مسری مبتلا شد (Weber, 1988). هلنه در رسیدگی به فرزندان خانواده، که با مشکلات درمانی بسیاری مواجه میشدند، فداکاریهای بسیاری به خرج داد.
وبرها خانوادهای سرشناس و عمدتاً کارخانه دار یا کارمند دولت بودند و به لحاظ سیاسی و اجتماعی ارتباطهای بسیار زیادی داشتند (Miller, 1963). اصل و نسب والدین ماکس به کاتولیکهایی برمیگشت که در گذشته به سبب آزار و اذیتهایی که دیده بودند، به ناچار به مذهب پروتستان گرویده بودند. خانوادهی مادری وبر به شاخهی هوگوئنها منتسب بودند که اصلیتشان به ویلهلم فُن والنشتاین برمیگشت (Kassler, 1988). پدربزرگ پدری ماکس از تاجران موفق پارچههای کتانی در بیلفلت بود، جایی که خانوادهی ماکس، پس از آن که از کلیسای کاتولیک زالتسبورگ، به سبب داشتن عقاید پروتستانیشان رانده شدند، به آنجا رفتند (Coser, 1977). در حالی که یکی از عموهای ماکس وظیفهی وسعت بخشیدن به کسب و کار پدر را به عهده گرفت، پدر وی به عالم سیاست کشیده شد.
مادر ماکس، هلنه فالنشتاین وبر، فرزند گئورگ فریدریش و امیلیه فالنشتاین، در سال 1844 زاده شد. پدرش، که از نسل معلمان مدرسه بود و خود نیز معلم شده بود، در نبرد آزادی علیه ناپلئون جنگید و سپس مشغول زندگی کارمندی برای دولت پروس شد. هلنه کوچکترین فرزند در میان چهار دختر خانوادهاش بود. او که یک کالونی بسیار مؤمن بود، تمنای رسیدن به قرب الهی را داشت و آکنده از توکل به خدا بود (Weber, 1988). در ذهن او، جنبهی فیزیکی ازدواج، گناهی بود که فقط با بچه دار شدن پاک میشد. از این رو، برای خلاصی از این «وظیفه»، در آرزوی رسیدن به ایام پیری بود. اما همسرش در این گونه کششهای فکری و دینی، با وی سهیم نبود (Weber, 1988). وبر بزرگ، به مثابه یک فرد سیاسی، بیش از هر چیز متوجه زندگی اجتماعی و سیاسیاش بود که تنشهای بسیاری را در رابطهی زناشوییاش به وجود آورد.
وبر بزرگ (پدر ماکس)، فرزند کارل آگوست و لوسی ویلمنز وبر، در سال 1836 به دنیا آمد. او در سال 1863 با هلنه ازدواج کرد و در سال 1869 فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. او یک وکیل بود که به عضویت در شورای شهر برلین، در دورههایی به عضویت در پارلمان آلمان، و بعدها به عضویت در مجلس نمایندگان پروس درآمد. او از اعضای حزب آزادی خواه ملی بود و با اندیشمندان، سیاستمداران و صاحبان صنایع برلین ارتباط داشت (Weber, 1988: Hadden, 1997). وبر پدر، در مقام کسی که خود عضوی از «دستگاه دولتی» بود، از تفریح و استراحت لذت میبرد؛ زندگی خودپسندانه، عیاشانه و سطحی او، نمونهی واقعی زندگی سیاستمداران بورژوای آلمانی بود.
خانوادهی وبر در سال 1869 به برلین رفتند و در حومهای گران قیمت (شارلو تنِ برگ) اقامت گزیدند که مورد پسند دانشگاهیان و سیاستمداران بود. آنان در منزل خود، میزبان بسیاری از افراد سرشناس جامعهی برلین بودند. از جمله مهمانانی که ماکس با آنان در نوجوانی ملاقات کرد، تاریخ دانانی چون ترایچکه، زوبل، دیلتای و مومزن بودند. روشنفکران و سیاستمدارانی که برای ملاقات با پدر خانواده به خانهی ایشان میآمدند، از عوامل مؤثر بر ماکس بودند. ماکس دریافت که اخیراً سه تحول عمده در آلمان رخ داده است؛ یکی این که آلمان از کشوری که به صورت مجموعهای از امیرنشینها، دوک نشینها و پادشاهیها بود، به یک دولت ملی بدل شده است؛ دوم این که صنعتی شدن ناگهانی پدیدهی خوبی به شمار میرفت؛ سوم این که دولت آلمان سیاستهای امپریالیستی را در دستور کار خود قرار داده بود (Miller, 1963). متأسفانه، مشاجر، و تنش فزایندهی میان پدر و مادر ماکس در زندگی زناشوییشان، علنی شده بود و دیگر از چشم فرزندان پنهان نمیماند. مادر وبر، با تعهدات شدید دینی و احساس مسئولیت کالونیاش، در نقطهی مقابل پدرش، با اخلاقی لذت گرایانه، قرار داشت.
سبک و سیاق زندگی ولنگار پدر ابتدا برای ماکس جوان جذابتر بود. پدر و پسر از با هم بودن لذت میبردند و اوقات فراغتشان را غالباً با باده گساری و اختلاط با یکدیگر سپری میکردند. آنها از دوئل کردن نیز لذت میبردند. اما با گذشت زمان، ماکس به رویکرد مادرش به زندگی نزدیکتر شد. اجبار او در انتخاب بین این دو قطب، یعنی پدر و مادری که این قدر با هم متفاوت بودند، فشار بسیاری بر روح و روان ماکس وارد آورد (Ritzer, 2000).
ماکس در دوران مدرسه از تعلیمات عمدتاً کلاسیک ارتدکس برخوردار شد (Macrac, 1974). او دانش آموزی موفق بود، اما معلمانش از بی انضباطیاش و از این که برای آنان احترام قائل نبود، شاکی بودند. نکتهی مثبت در خصوص او این بود که کتاب خوانی قهار بود و در مقالههایی که در سن چهارده سالگی مینوشت، به هومر، ویرژیل، سیسرون و لیوی اشاره میکرد. او پیش از ورود به کالج، اطلاعات گستردهای دربارهی گوته، اسپینوزا، کانت و شوپنهاور در اختیار داشت (Coser, 1977).
ماکس در سال 1882، زمانی که هیجده سال داشت، به دانشگاه هایدلبرگ وارد شد. او جوانی خجالتی با جثهای ضعیف اما به لحاظ ذهنی، مستعد بود. احساس شرم او با پیوستن به جماعت دوئل کنندگانی که پدرش هم از اعضای آن بود، به سرعت از بین رفت. او در دوئل کردن و باده گساری با رفقایش چنان پیش رفت که میتوان او را «یکی از همپالکیها» دانست. او با رفقایش به حد افراط مشروب میخورد و با غرور جای زخمهای دوئل را روی جثهی رو به رشدش نشان میداد. او یک مشروب خور قهار شده بود که مشتاقانه در مباحثات روشنفکرانه یا در دوئل شرک میکرد.
سبک زندگی او هم مثل زندگی پدرش، محدود به خوش گذرانی نمیشد. او نیز رشتهی حقوق را برای تحصیلات دانشگاهی خویش برگزیده بود. وبر، به رغم خوش گذرانیهای بسیار، توانست نمراتی عالی کسب کند و مطالعاتش را در حوزههای اقتصاد، تاریخ قرون وسطا و فلسفه وسعت بخشد. پس از گذراندن سه ترم تحصیلی در هایدلبرگ، برای خدمت نظام وظیفه به اشتراسبورگ رفت.
در ایامی که وبر در اشتراسبورگ بود، تحت تأثیر شوهرخالهاش، هرمان باومگارتن تاریخدان، و خالهاش، ایدا، قرار گرفت. خانوادهی باومگارتن به خانوادهی دوم ماکس بدل شد و تأثیر آنان در پیشرفت وبر، به ساختن آیندهی او کمک کرد. هرمان با ماکس مثل همتای فکری خود رفتار میکرد، همچون پدرش که مشوق و حامی وی بود. نامههای شخصی ماکس مبین این واقعیت است که باومگارتن استاد و رازدار اصلی او در موضوعات سیاسی و تحصیلی بوده است. و اما خالهاش، ایدا، که یک کالونی پرشور بود، برخلاف مادر ماکس، توانست او را به مطالعه در حوزهی دین ترغیب کند. از طریق رفتارهای خالهاش، تازه به ارزش عقاید مادرش پی برد و حتی تازه متوجه شد که پدرش، لذت گرایی بی اخلاق بود.
رفتار اخلاقی خود وبر میتوانست زیر سؤال برود زمانی که معلوم شد نخستین عشقاش، دخترخالهاش، امی، بود. دوران نامزدی پرجنجال آنها شش سال طول کشید. امی از ضعف جسمی و روحی رنج میبرد و اغلب در آسایشگاه بستری بود. امی جوانی دوست داشتنی بود اما به علت مشکلات عصبی که از مادربزرگ و مادرش به ارث برده بود، دچار خستگی مفرط و مالیخولیا بود (Weber, 1988). وبر پس از این که سالها با احساس گناه سنگینی زندگی کرد، به دوران نامزدی خود با امی خاتمه داد.
ماکس پس از اتمام دوران سربازیاش در پاییز سال 1884، بار دیگر به خانهی پدریاش در برلین بازگشت. پدرش، که مخارج ادامهی تحصیل وی را در دانشگاه برلین به عهده گرفت، امیدوار بود بتواند او را از تأثیرات خانوادهی باومگارتن برهاند. پس از آن، ماکس هشت سال دیگر نیز، جز یک ترم تحصیلی که به دانشگاه گوتینگن رفت و دورهای کوتاه که برای تکمیل خدمت نظام وظیفهاش گذراند، نزد خانوادهاش زندگی کرد. او در این مدت توانست مادرش را بهتر بشناسد و از رفتار وحشتناک پدر خود با مادرش منزجر شد.
وبر در رسالهی دکترای خود، تاریخ جوامع بازرگانی در قرون وسطا، که آن را در سال 1889 با موفقیت به پایان برد، تأثیر مقررات قانونی را بر فعالیتهای اقتصادی تحلیل کرد. خوی خستگی ناپذیری او در (انجام) کارها، به او این امکان را داد تا رسالهی فوق دکترای خود را تکمیل کند (شرط استخدام در دانشگاه). رسالهی او، تاریخ کشاورزی روم و ارتباطش با حقوق جمعی و خصوصی نام داشت (Macrae, 1974). وبر یک حقوق دان شد و تدریس در دانشگاه برلین را آغاز کرد. در سال 1893، استاد علم اقتصاد در دانشگاه فرایبورگ شد و از آنجا، به دانشگاه هایدلبرگ رفت و جانشین کارل کنیس، اقتصاددان معروف، شد و کرسی استادی علم اقتصاد را کسب کرد (Martindale, 1981).
ماکس وبر از دوران نوجوانی تا دههی دوم زندگیاش، پیوسته از بیماری روانی رنج برد. او به مادرش نزدیکتر و از پدرش متنفر شده بود. آشوبها و کشمکشهای درونی او حدود سال 1893، پس از ازدواج با مارینه اشنایگر، ظاهراً از میان رفت. مارینه دختر بیست و دو سالهی یک فیزیک دان (از اقوام پدری وبر) بود. او که در دوم آگوست 1870 در اورلینگ هاوزن زاده شده بود، دختری جوان و روشنفکر بود که میخواست راه خود را در زندگی بگشاید؛ چیزی که در محیطهای شهرستانی، که زنان در آنها عموماً به امور خانگی (همچون پخت و پز و دوخت و دوز) مشغول بودند، چندان خوشایند به نظر نمیآمد.
به این ترتیب بود که او پایش به منزله خانوادهی وبر، که از منشی شهری برخوردار بودند، گشوده شد و مارینه توانست رابطهی نزدیک، همچون رابطهی مادر و دختر، با مادر ماکس پیدا کند. او در بهار سال 1892، به دنبال کار مستقل به برلین رفت و از بودن در آن جا خرسند بود (Weber, 1988). با این که او قبلاً ماکس را دیده بود، یک سال و نیم بعد که ماکس را دوباره ملاقات کرد، فهمید که عاشق اوست. ماکس نیز از آن جا فهمید به او علاقه دارد که دیدن رابطهی نزدیک او با مردی دیگر خوشایندش نبود (مادر ماکس هم، بنابر احساسات مادرانهاش، آرزوی دیدن ازدواج آن دو را داشت.) آنان به یکدیگر نامه نوشتند و خیلی زود نامزد و در سال 1893، در اورلینگ هاوزن ازدواج کردند.
مارینه حامی اصلی وبر در پیشرفت شغلیاش بود. آنان در منزل خود در هایدلبرگ، درست همچون زمان جوانی وبر در خانهی پدریاش در برلین، میزبان بسیاری از روشنفکران برجستهی آن روزگار بودند. ماکس و مارینه از رابطهی فکری و دوستانهی عمیق خود لذت میبردند، اما به نظر میرسد ناتوانی جنسی وبر مانع کامیابی این ازدواج بود. زیگموند فروید، روان شناس شهیر، ناتوانی جنسی وبر را تحت درمان قرار داد، اما بهبودی او تا اواخر دههی چهارم زندگیاش به طول انجامید (Coser, 1977). آنان به هر حال، پس از آن که لیلی، خواهر ماکس، خودکشی کرد، چهار فرزند خردسال وی را به فرزندی پذیرفتند (Weber, 1988).
از سال 1893 تا سال 1897، وبر مدرس و سیاست پیشهای جوان بود. او در آن ایام دچار بدخلقیهای عصبی بود و خود را به شدت درگیر کار تدریس، سخنرانیها و سایر وظایف کرده بود و اوقات فراغت کمی داشت (Weber, 1988). او به تهیهی گزارش برای کنگرهی اجتماعی پروتستانهای انجیلی پرداخت، به انجمن مدافعان آلمان (پان ژرمن) پیوست و تدریس اقتصاد را پی گرفت (1894) و به مقام استاد علوم سیاسی نائل شد (1896). او در سال 1897 به علت مشغلههای بسیار از نمایندگی در مجلس آلمان صرف نظر کرد (Weber, 1988).
در ژوئیهی 1897، مشاجرهای شدید بین پدر و مادر ماکس درگرفت. مادر ماکس میخواست به تنهایی برای دیدن فرزندانش به تعطیلات برود، اما پدرش، که به شدت به روابط نزدیک همسرش با دیگران حسادت میورزید، قصد همراهی و کنترل کردن او را داشت. وقتی همهی اعضای خانواده در خانهی ماکس جمع بودند، او به جانبداری از مادر، به پدرش ناسزا گفت، او را سنگدل و ناجوانمرد خواند و دست آخر وی را از خانه بیرون انداخت. پدر ماکس یک ماه پس از این ماجرا، در حالی که همچنان با پسرش در حالت قهر بود، درگذشت. (Weber, 1988).
این حادثهی ناگوار طبیعتاً مشکلات روحی وبر را بیشتر کرد و موجب بروز اختلالهای عصبی در وی شد. او که دچار بی خوابی نیز شده بود، از انجمن مدافعان آلمان کناره گرفت، تدریس در دانشگاه را رها کرد و برای مدتی کوتاه در آسایشگاهی روانی بستری شد و تحت درمان متخصصان زیادی قرار گرفت که بی نتیجه بود. پنج سال طول کشید تا او سلامتی خود را بدست آورد. وی در این دوران در هایدلبرگ، در مقام یک استاد خصوصی، کمابیش در انزوا زندگی کرد. برخی از همکارانش او را به نوشتن دربارهی مرمت دانشگاه تشویق کردند که علاقهی نوشتن دوباره او را برانگیخت. وبر در سال 1903، به طرزی غیرمنتظره، به عضویت هیئت تحریریهی نشریهی آرشیوی برای علوم اجتماعی درآمد که معتبرترین نشریه در حوزهی علوم اجتماعی در آلمان بود. او از این طریق مجدداً توانست با دانشگاهیان و عالمان علوم اجتماعی ارتباط برقرار کند، چیزی که در طول دوران بیماریاش از دست داده بود. وی در خلال جنگ جهانی اول، بار دیگر کار تدریس را از سر گرفت.
در سال 1904، نخستین سخنرانیاش را پس از شش سال و نیم، در سفری ایراد کرد که به امریکا داشت، سفری که در بهبود سلامتی او مؤثر بود. در همین سفر بود که مجذوب امریکا شد. او به دعوت هوگو مونستربرگ، همکار سابقش در دانشگاه گوتینگن و استاد فعلی دانشگاه هاروارد، سخنرانی خود را در سنت لویی، قبل از کنگرهی هنرها و علوم، دربارهی ساختار اجتماعی آلمان ایراد کرد.
وبر در مجموعه مقالات و سخرانیهای خود، بین سالهای 1892 تا 1905، به قول سیدمن (1983)، به ناکامی ایدئالیسم آلمانی پرداخت (Seidman, 1983). این آثار که دربارهی اوضاع اقتصادی و اجتماعی در آلمان شرقی بود، جهتگیری ماتریالیستی وبر را آشکار کرد. سیدمن به موارد زیر استناد میکند: تأثیر شدید نوشتههای مارکسیستی بر وبر، بررسیهای وبر در زمینهی تغییر بنیادهای اقتصادی سلطهی سیاسی و فرهنگی پروسی و لحن سیاسی نوشتههایش با انتقادهای ماتریالیستی برای بی اعتبار کردن طبقهی یونکرهای پروسی. وبر با استفاده از تحلیلهای ماتریالیستی، پیشرفتهای تاریخی اخیر را حاکی از موفقیت اجتناب ناپذیر سرمایهداری صنعتی و طبقهی بورژوا به منزلهی آیندهی آلمان دانسته است. از نظر وبر، طبقهی یونکرها به لحاظ تاریخی منسوخ، به لحاظ اقتصادی روبه زوال، و به لحاظ سیاسی خطرناک هستند و هیچ ارزشی برای آیندهی آلمان ندارند. او در سالهای 1904 و 1905 فعالانه کوشید به بورژوازی آلمانی جنبهی سیاسی دهد.
تاریخ گواه آن است که آلمان در دههی 1870، زیر سلطهی پروس یکپارچه شد و یونکرهای پروسی به لحاظ سیاسی و فرهنگی بر آن تفوق یافتند. آنان در اصل از طبقهی اشراف زمین دار بودند که زمینهای کشاورزی را در آلمان تصاحب کرده و امور اقتصادی مملکت را عملاً در دست گرفته بودند. نظام اقتصادی حاکم بر آلمان شرقی، که زمینهای کشاورزی وسیعی در آن بود، نظامی ارباب - رعیتی بود. توسعهی سرمایهداری تجاری و صنعتی، حاکمیت یونکرها را، که اساساً معاش آنان مستقیماً وابسته به بخش تولیدی این زمینها بود، به شدت به مخاطره میانداخت. از این رو، بقای یونکرها مستلزم نظارت بر بخش اقتصادی بود.
وبر بر این عقیده بود که سلطهی ایدئولوژیکی محافظه کاری پروسی، در ذهنیت لیبرالیسم آلمانی و عملکرد مبتنی بر آن ریشه دوانده است. در نتیجه، سرمایهداری صنعتی در آلمان، نه بر پایهی عقلانیت مستقل فردگرایانه، آن گونه که در نظام بازار آزاد رقابتی عمل میکند، بلکه بر مبنای کنترل دولت از طریق سیاست گذاریهای دولتی، حمایت از محصولات داخلی و تشکیل کارتلهای اقتصادی است که به مثابه مکانیزم راهنمای پیشرفت اقتصادی عمل میکند (Seidman, 1983).
نوشتهها و سخنرانیهای بسیار وبر در حوزههای گوناگونی چون سازمانهای اقتصادی و اجتماعی، دین، علم و سیاست، که بیشتر آنها بررسیهایی تاریخی و برخی نیز ملهم از جریانهای روز اجتماعی بودند، به ندرت در طول زندگیاش به صورت کتاب درآمدند. آثار وبر به تدریج به انگلیسی ترجمه شدند که چون ارائهی فهرست کامل آنها جای زیادی را میگیرد، در زیر اشارهای کوتاه به برخی از مهمترین آثارش میشود.
به نظر میرسد که سفر وبر به امریکا برای وی بسیار الهام بخش بود، چرا که تولیدات فکری او پس از آن سفر حیرت آور بود. او در سال 1905 اثر کلاسیک خود، اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری، را به انتشار رساند. او در این اثر، با بهره گیری از دین، در سطحی علمی، شرح میدهد که چرا سرمایهداری فقط در برخی از بخشهای جهان اتفاق افتاد و نتوانست در بخشهای دیگر نفوذ کند. همچنین حاصل مطالعات وی در خصوص ادیان جهان از منظری تاریخی - جهانی، در چند مجلد به انتشار رسیدند: دین در چین: کنفوسیوس گرایی و تائوگرایی (1916)، دین در هند: جامعهشناسی آیین هندو و آیین بودایی (1916-1917) و جامعهشناسی دین (1921). او در زمان مرگش (14 ژوئن 1920) اقتصاد و جامعه را، که یکی از مهمترین آثار او به شمار میآید، در دست تدوین داشت.
پیش از جنگ جهانی اول، منزل وبر در هایدلبرگ بار دیگر به مرکز بورژوازی و گردهماییهای روشنفکران بدل شده بود. وقتی جنگ درگرفت، وبر بنا به باورهای ناسیونالیستیاش، داوطلب خدمت شد. مأموریتی که به وی در مقام افسر ذخیره، محول شد، راه اندازی نُه بیمارستان نظامی در منطقهی هایدلبرگ بود. وبر که در بدو امر جنگ را برای یکپارچگی جامعهی آلمان مثمرثمر میپنداشت، پس از چندی، به نخستین فرد (در میان تمام جناحهای سیاسی) در آلمان بدل شد که با جنگ مخالفت کرد. او بی کفایتی رهبری آلمان را به باد انتقاد گرفت و به ویژه اتکای بیش از حد کشورش را به تسلیحات زیردریایی به سود آن ندانست، چرا که به گمان او این امر امریکا را وارد جنگ میکرد و منجر به شکست نهایی آلمان میشد.
وبر که در سالهای پایانی زندگیاش به شدت خود را درگیر امور سیاسی کرده بود، مقالات سیاسی متعددی در روزنامهها نوشت، به جمع بنیان گذاران و فعالان حزب تازه تأسیس دموکرات آلمان پیوست و در مقام مشاور نمایندگان آلمان، در کنفرانس صلح ورسای شرکت کرد. در همین ایام مذاکراتی بی فرجام نیز با وی در خصوص نامزدی برای ریاست جمهوری صورت گرفت. هلنه، مادر ماکس وبر در اکتبر 1919 و خود او در 14 ژوئن 1920، بر اثر ذات الریه درگذشتند.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.