نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
ماکس وبر عطش سیری ناپذیری برای دانش و دانشاندوزی داشت. او آثار بسیاری از متفکران پیش از خود را خواند و از آنها متأثر شد. در نوجوانی، بسیاری از آثار کلاسیک لاتین و یونانی، از جمله آثار هومر، ویرژیل، سیسرون و لوی را مطالعه کرد. او به ویژه به هومر به علت سادگی درخشانش که به کمک آن، تمام کنشها به هم مرتبط میشدند، علاقه داشت. آن چه آثار هومر را برای وی دلپذیر میکرد این بود که وی صرفاً در داستانهای خود به ذکر کنشهای متوالی اکتفا نمیکرد، بلکه منشأ و مراحل تحقق آنها را نیز به دقت شرح میداد (Weber, 1988). ایدههای کنت، مارکس، نیچه و به ویژه کانت و نوکانتیها، تأثیر مهمی بر آثار وبر داشتند.
آگوست کنت
آگوست کنت (1798-1857) جامعه شناس فرانسوی کسی بود که اصطلاح «جامعهشناسی» را وضع کرد. او به «سلسله مراتب علوم» معتقد بود. این نظریه تمام علوم را وابسته به یکدیگر میداند و میگوید علوم اجتماعی از دل علوم طبیعی، که از پیش وجود داشتهاند، بیرون آمده است. سلسله مراتب علوم از سادهترین علم (که سریعتر تکامل مییابد)، آغاز میشود و به سمت پیچیدهترین اشکال علم پیش میرود. این علوم، به ترتیب از پایین به بالا عبارتند از: اخترشناسی، فیزیک، شیمی، زیست شناسی و جامعهشناسی. علومی که بالاتر از همه قرار دارند، به علوم پیش از خود متکیاند و از آنها اقتباس میکنند، و همین امر علومی را که در مرتبهی بالاتری قرار دارند، دشوارتر و انتزاعیتر میکند. کنت روان شناسی را شاخهای از زیست شناسی میدانست و معتقد بود، علوم طبیعی مشتمل بر چندین علوم است، اما فقط یک علم اجتماعی میتواند وجود داشته باشد (Freund, 1968). وبر این نظریه را رد کرد. از نظر وی، «به اندازهی علوم بسیاری که وجود دارد، راههای متفاوتی نیز میتواند برای مواجهه با یک مسئله وجود داشته باشد و ما حق نداریم این گونه بپنداریم که تمام راههای ممکن را برای برخورد با مسائل تا آخر طی کردهایم» (Freund, 1968:41). او معتقد بود «یک روش به جای آن که مبتنی بر تصوری آرمانی در خصوص شناخت باشد، باید دانش را ارتقا دهد» (Freund, 1968: 40-41). رویکرد روش شناختی وبر آشکارا متأثر از ایدههای کنت است.نیچه و مارکس
تأثیرات مارکس و نیچه بر وبر، به ویژه در جامعهشناسی او در زمینههای ایدهها و منافع مشهود است. وبر معتقد است منافع مادی و ذهنی، مستقیماً رفتار فردی را کنترل میکنند. حتی آن چه تصور انسانها را از جهان میسازد، ریشه در ایدههایی دارد که شخص در ذهن خود به وجود آورده است. کنش اجتماعی تحت تأثیر نیروی منافع فردی است. او برای ایدههای ذهنی بیش از نیچه و مارکس اهمیت قائل است، اما به پیروی از عقیدهی مارکس، ایدههای ذهنی را مبین منافع جمعی میداند و آنها را همچون سلاحی کارا در نبرد طبقاتی و حزبی قلمداد میکند (Coser, 1977).جهت گیری ماتریالیستی تاریخی وبر، تأثیر شدید مارکسیسم را بر وی آشکار میکند. نظریههای او در زمینهی قشر بندی و رفتار اقتصادی، اساساً ریشه در نظریههای مارکس دارند. مارکس و وبر، هر دو، عقیده داشتند که روشهای مدرن سازمان دهی، تأثیرگذاری و کارایی تولید را افزایش میدهند. اما همین کارایی جدید معقول نما، پدیدآورندگانش را در معرض خطر انسان زدایی قرار میدهد. اما از نظر وبر، بیگانگی، جنبهی منفی عقل گرایی، منحصر به نظامهای اجتماعی سرمایه داری نیست و در تمام نظامهای اجتماعی، از جمله نظامهای سوسیالیستی، یافت میشود. او با مارکس در این زمینه موافق نبود که نظم اقتصادی را فقط نبرد طبقاتی و صاحبان ابزار تولید تعیین میکنند، بلکه او قدرت سیاسی و نظامی را هم از عوامل تعیین کننده در روابط قدرت به شمار میآورد. از نظر وبر، رهبران فره مند به همان اندازه در تحولات تاریخی نقش داشتند که عاملان اقتصادی (Miller, 1963). در کل، اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری وبر را از وجوهی میتوان واکنشی در برابر فرضیهی متافیزیکی در مارکسیسم دانست که همهی رویدادهای تمدن بشر را میتوان ناشی از یک علت واحد، یعنی نظم اقتصادی دانست (Kasler, 1988).
وبر از تحلیلهای نیچه دربارهی مکانیسمهای روانشناختی، که موجب میشوند ایدههای ذهنی در خدمت آرمانهای شخصی یا قدرت و سلطه، شکلی عقلانی به خود گیرند، آگاه بود. وبر مفاهیم سرخوردگی و فره ایزدی را، که مستقیماً نمیتوان آنها را به نیچه نسبت داد، به کمک انگیزش قوی از نیچه، نویسندهی فراسوی نیک و بد، شرح و بسط داد. وبر در اخلاق فردیاش نیز، که مبتنی بر نوعی خویشتن داری (رواق گرایی) مبالغه آمیز بود، ملهم از نیچه بود. به قول کوزر، «بسیاری از خصیصههای زردشت نیچه در واکس وبر متجلی بود» (Coser, 1977: 250). نیچه و وبر هر دو دل نگران آیندهی بشر بودند و هشدار دادند که قرن بیستم سرشار از خودکامگی و هراس خواهد بود.
همچنان که جهت گیری ماتریالیستی تاریخی وبر به شدت متأثر از مارکسیسم بود. نظریههای وبر دربارهی قشربندی و رفتار اقتصادی در رویکردهای اقتصادی و جامعه شناختی مارکس ریشه دارند. وبر و مارکس هر دو، سردرگمیهای انتزاعی سنت فلسفی ایدئالیستی آلمان را تحقیر میکردند. با این که وبر، برداشت اقتصادی مارکس را از تاریخ بیش از حد ساده شده میدید، اما همواره با احترام از توانایی فکری مارکس یاد میکرد. از نظر وبر، ایدئولوژی انقلابی مارکس بیان کنندهی ایدئالهای دموکراتیک است. وبر به دانشجویانش در شهر میونیک آلمان میگفت که تمام متفکران معاصر مدیون نبوغ مارکس و نیچه هستند. بخش عمدهای از آثار وبر تحت تأثیر این دو متفکر برجسته شکل گرفتند.
کانت و نوکانتیها
«وبر تلاش کرد تا تفکرات کانتی را با نوکانتی و سنت فکری ایدئالیسم را با نوایدئالیسم آلمانی ترکیب کند» (Martindale, 1981: 377). نوکانت گرایی جنبش فرهنگی وسیعی بود که به نقد جریانهای اثبات گرایی، ناتورالیسم و ماتریالیسم، که بعد از انحطاط ایدئالیسم آلمانی پدیدار شده بودند میپرداخت. نوکانتیها برخلاف این دیدگاه که جریانهای جبری ماتریالیسم و ایدئالیسم جمع گرای، چگونگی رفتار بشر را دیکته میکردند، بر آزادی عمل انسان اصرار میورزیدند. نوکانتیها با تکیه بر سنت فکری کانت، موضعی انتقادی در برابر کلیهی نهادها، صورتهای فرهنگی و سنتهایی اتخاذ کردند که سرکوب کنندهی آزادی عمل انسان بودند (Seidman, 1983). بنابراین، نوکانتیها به نقد سلطهی اجتماعی پرداختند که در نگاه بسیاری از دموکراتها، شالودههای فکری و اخلاقی یک دولت سرکوب گر را فراهم میآورد.وبر به شدت با جنبش نوکانتی احساس نزدیکی میکرد. کشورش، آلمان، دارای اقتصاد صنعتی بسیار پیشرفته با ساختار سیاسی مبتنی بر ارزشهای نیمه فئودالی محافظه کاری پروسی، اقتدارگرایی پدرسالارانه و قانون پرستی صوری بسیار گسترده بود. طبقهی متوسط به لحاظ اقتصادی پیشرفت کرد، در حالی که به لحاظ سیاسی موضع بی طرف اتخاذ کرد. طبقهی کارگر به کلی از فرایند تصمیم گیری مستثنا بود. وبر از ادامهی وضع موجود خوشحال نبود و از استیلای سیاسی همیشگی یونکرها منزجر بود. از نظر وبر، یونکرها حافظ سنتهای فئودالیستی بودند که جلوی شکل گیری یک طبقهی واقعاً مدرن بورژوا را میگرفتند. وبر آلمانی یکپارچه را در نظر داشت که در آن، تمام مردم، از جمله طبقهی کارگر، دست در دست یکدیگر، در جهت تحقق رسالت ملیشان تلاش میکنند. او به تفصیل، فواید اخلاق کاری روش مند و عقلانی را، که دقیقاً روح سرمایه داری را تشکیل میدهد، تشریح کرده است. وبر سرمایه داری عقلانی را معجزهای اقتصادی میدانست.
او همساز با باورهای نوکانتی، به عقل گرایی صوری و انتقادی، فردگرایی اخلاقی، و ارزشهای لیبرال دموکرات متعهد ماند. بنابر ایدههای فریدریش ناومان - که خود بر آن بود که بازسازی لیبرالیسم در آلمان فقط هنگامی میسر میشود که عناصر بورژوا - لیبرال در این جامعه دریابند که کارگران باید پایهی نهاد لیبرال آینده را بنا نهند - آن چه وبر میپنداشت جنبش پروتستانهای طرفدار اصلاح طلبی اجتماعی بود.
تأثیر متفکران نوکانتی و مخالف اثبات گرایی چون ریکرت، در عقیدهی وبر مبنی بر این که واقعیت را نمیتوان به نظامی از قوانین خلاصه کرد، مشهود است. او معتقد بود نه مجموعهای از قوانین میتواند فرهنگ مبتنی بر علم را تضعیف کند و نه کسی میتواند انتظار داشته باشد به توانایی پیش گویی دقیق دست یابد، چرا که پیش گویی فقط در نظامهای محدود یا بسته میسر است. جامعه و فرهنگ نتیجهی فرایندی در حال تکوین هستند و در نتیجه، تاریخ هیچ گاه از پیش تعیین نمیشود و به سوی مقصدی نامشخص پیش میرود. وبر فکر میکرد ترتیب عینی در فرایند تاریخ نمیتواند وجود داشته باشد (Mommsen, 1989). او «تاریخ گرایی» را نوعی «وطن پرستی متعصبانه میدانست» (Kasler, 1988: 9). وبر به جای تاریخ گرایی، روش شناسی «نوع ایدئال» را برای بررسی جامعه به کار میگیرد.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.