نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
افکار مید، از آن جا که علایق بسیار گستردهای داشت، از آراء و اندیشههای متعددی تأثیر گرفت. او در فلسفه، روان شناسی، تاریخ، زیست شناسی و جامعهشناسی اطلاعات بسیاری داشت. مید همچنین با ریاضیات و استدلالهای ریاضی نیز آشنایی داشت و از موسیقی و شعر لذت میبرد. آموختههای مذهبی خانوادهاش نیز آرای مسیحیت پیوریتانی (پاک دینی) و جزماندیشانهی دینی را به وی نشان داده بود.
ویلیام جیمز
در بخشهایی از روان شناسی اجتماعی و نظریهی کنش متقابل نمادین مید، رد آرای ویلیام جیمز به چشم میخورد. جیمز در اثر درخشانش، اصول روان شناسی (1890)، خواستار بازنگری در روابط فرد و جامعه شده است (Martindale, 1981). جیمز فرزند زمانهی خود بود و نظریهی غریزه را که در آن زمان مقبولیتی فراگیر داشت، پذیرفته بود، اما باور داشت که جنبههایی ورای زیست شناسی نیز وجود دارند که در اصلاح رفتار مؤثرند. او در آثار مهمش دربارهی عادت نشان داد که عادتها نیاز به توجه آگاهانه را در انسان کاهش میدهند. اگر افراد قادر هستند عادتهای جدید را کسب کنند، پس قادر خواهند بود رفتارشان را هم اصلاح کنند. از نظر جیمز، افراد از طریق عادت ماهیت جدیدی مییابند (James, 1890).یکی دیگر از جنبههای اساسی در روان شناسی جیمز بازاندیشی وی در خصوص نقش «شعور» است. او خاطر نشان ساخت که شعور همواره مشتمل است بر میزانی از آگاهی فرد از خویشتن. دو نوع تفکر میتوان برای انسان قائل شد: «نوعی تفکر به مثابه شناخته شده و نوع دیگر به مثابه شناسانده (شناسا)؛ یکی به مثابه ابژه (منظور) و دیگری به مثابه سوژه (ناظر)... کوتاه سخن آن که میتوان یکی را من مفعولی (me) و دیگری را من فاعلی (I) نامید... بنابراین (اَ) خود شناخته شده، یا همان من مفعولی را میتوان چنانکه برخی میگویند من تجربی خواند و (ب) خود شناسا، یا همان من فاعلی را به پیروی از برخی نویسندگان من بحت خواند» (James, 1890: 176).
من تجربی، یا من مفعولی، کل آن چیزی است که فرد از آن خود میداند؛ از جمله احساسات، هیجانات، اعمالی که هر فرد از روی خودخواهی و برای صیانت نفس به آنها متوسل میشود. هر فرد به اندازهی افرادی که تصاویر آنها را در ذهن دارد، خود اجتماعی دارد. اما خود به مثابه شناسا، یا همان من مفعولی یا من بحت، مفهومی پیچیدهتر است (James, 1890). من فاعلی به درکی که هر فرد معین از خود در هر لحظه از زمان دارد، اطلاق میشود.
مید، بنا به سنت فکری جیمز، آگاهی (شعور) را محصول رابطهای پویا بین یک فرد و محیط اجتماعیاش میدانست (Mead, 1934). بنابراین، مید این را ایدهای کاملاً نادرست میدانست که «پدیدههای ذهنی به بازتابها و ساز و کارهای مشابه روان شناختی، یا به طور خلاصه به امور صرفاً رفتاری مشروطاند » (Mead, 1934: 10). هر فرد دائماً در یک سری از کنشهای متقابل با دیگران شرکت میکند. تمام این کنشها بر ذهن افراد تأثیر میگذارد و به آن شکل میدهد. با وصف این، آگاهی امری پیوسته و در معرض مجموعهای بسیار وسیع از محرکهای برآمده از محیط اجتماعی است.
مید در آثارش درخصوص تکوین مقولهی خود، آشکارا متأثر از آرای جیمز بود. مید حتی در تبیین ساختار خود (خویشتن)، از همان اصطلاح جیمز یعنی «من فاعلی» و «من مفعولی» استفاده کرد. او استدلال کرد که خود مشتمل است بر یک «من فاعلی» که قادر به فهم «من مفعولی» اجتماعی است.
ایدئالیسم آلمانی
مید به کمک آموختههایش از ایدههای فیشته، شلینگ و هگل، که آنان را «فیلسوفان رمانتیک» میخواند، دریافت که سنت ایدئالیسم آلمانی در پی تعمیم بخشیدن و ساختن آموزهای فلسفی در خصوص مفهوم کل زندگی است (Coser, 1977). این ایدئالیستهای رمانتیک از فرایند تجربی خود - ناخود بهره گرفتند و آن را با فرایند سوژه - ابژه (ناظر - منظور) یکی دانستند. این فرایند سوژه - ابژه شبیه تحلیل جیمز بود. مید از سنت آلمانی آموخت که آگاهیای وجود ندارد که از چیزی آگاه نباشد، و از این رو سوژه و ابژه ناگزیر در ارتباط متقابل با یکدیگرند. هیچ گاه سوژهای بدون وجود سوژه وجود داشته باشد. «مید این ایده را پذیرفت که تکوین خود (خویشتن) مستلزم انعکاس پذیری است - یعنی توانایی فرد (سوژه) برای این که به خودش همچون ابژهای بنگرد به مثابه نتیجهی پذیرش طرز تلقی دیگرانی که در طرز رفتار وی دخیلاند » (Adams and sydie, 2001). این ایده تأثیر زیادی روی مفهوم مید از دیگری تعمیم یافته گذاشت.مید به این نتیجه رسید که دل مشغولی ایدئالیستهای آلمانی، رابطهی بین خود و ابژههای آن بوده است. از نظر او، فیشته بیشتر به تجربیات اخلاقی پرداخته، در حالی که شلینگ بیشتر به تجربیات زیبایی شناختی و هگل به تجربیات فکری توجه کردهاند (Coser, 1977). از همه مهمتر این که، مید به این دلیل که هگل مفاهیم بسندهای در خصوص افراد و آیندهی آنان تنظیم و تبیین نکرده است، از او ایراد گرفت. به همین سبب، از نظر او فلسفهی هگل قادر به درک فردیت در تمامیت آن نیست (Joas, 1985).
مید در زمان تحصیل در آلمان، مستقیماً تحت تأثیر ویلهلم وونت قرار گرفت، آن جا بود که عمیقاً از نظریههای وونت در خصوص زبان و ادا (حرکات) تأثیر گرفت. وونت وارث مسلم سنت ایدئالیستی آلمانی بود. او از طریق توازی روان - تنی توانست ایدئالیسم آلمانی را با علوم اجتماعی مرتبط سازد (Martindale, 1981). چارلز ماریس، در مقدمهای که بر ذهن، خود و جامعهی مید نوشته است، تفاوت دیدگاههای داروین و وونت را در خصوص مفهوم اداها تشریح کرده است. از نظر ماریس، وونت کمک کرد تا اداها از الزامات عاطفی درونی جدا و در یک بافت اجتماعی در نظر گرفته شوند. مید نیز، طبق سنت وونت، اداها را پلی ارتباطی برای گذر از کنش انسانی به زبان میدانست. اداها مقدم بر زبان هستند و به واسطهی آنها، تکوین زبان به مثابه مکانیسمی پایهای انجام میپذیرد. این امر به «دریافت خود» اجازه میدهد تا در خلال روند تقابل متداول اجتماعی خود را نشان دهد. از این رو، مید نشان میدهد که اداها فقط در بافت اجتماعی قابل توضیحاند. مید سالها بعد، وقتی که تفکرات پختهتری یافت، ادها را مرحلهای از کنش دانست که باعث اصلاح پاسخ دیگران میشود.
مید این ایده را از هگل برگرفت که آگاهی و جامعه پدیدههاییاند که به طور دیالکتیک پدید میآید (Adams and Sydie, 2001). مید به جای مفهوم «روح» هگل، مفهوم «جهان یکپارچه» را عنوان کرد که با به فعل درآوردن توانایی کلی بشر تحقق مییابد. از نظر مید، توسعهی اجتماعی مبتنی است بر آگاهی افراد از «تقابلهایشان با یکدیگر» و عملکردشان بر مبنای همین تقابلها.
چارلز داروین و تکامل گرایی
مید، همانند بسیاری دیگر از متفکران اجتماعی اولیه، در خانوادهای مذهبی رشد یافت. اما هر ذهن تحلیل گری که در جست و جوی حقیقت است و از اعتبار علم هواداری میکند، سفسطههای ذاتی جزماندیشی دینی را درک خواهد کرد. تحقیقات به عمل آمده به روشنی نشان میدهند که هر چه سطح تحصیلات افراد بالاتر میرود، از تعصب دینیشان کاسته میشود. نخستین کسی که با تأثیرات خود باعث شد مید برای همیشه قیود دینی دوران جوانیاش را کنار بگذارد، چارلز داروین بود (Coser, 1977). در نظر مید شواهد موجود در نظریهی تکامل داروین به حدی بود که آموزهی دینی را که با اعتقاد به آن رشد کرده بود، نادرست تلقی کند. مید در خصوص آرای فلسفی و روان شناختی نیز از داروین متأثر شد.مید داروین را شخصیتی برجسته میدانست که آغازگر دوبارهی فلسفه بود. مدلی که داروین از موجود زنده در محیط عرضه کرد - محیطی که باید خود را با آن سازگار سازد تا در آن بقا یابد - امکان درک و فهم تمام رفتارهای موجودات زنده، از جمله انسان را فراهم آورد. دانش رفتار بشر موکول میشود به آگاهی از کلیهی شرایطی که طبیعت برای تولید مثل موجود زنده فراهم آورده است. به علاوه، موجود زنده باید بتواند رفتار سوژه را در جهان خارجی که جدا از خود است، استنتاج کند (Joas, 1985).
مید در خصوص تأثیر داروین در حوزهی روان شناسی نوشته است: «یکی از مستندات مهم در تاریخ روان شناسی مدرن، به ویژه در حوزهی روان شناسی زبان را باید تشریح هیجانات در انسان و سایر جانوران اثر داروین دانست. او در این اثر، نظریهی خود را در خصوص تکامل به حوزهای کشاند که ما آن را تجربهی آگاهانه مینامیم» (Mead, 1934: 15). داروین نشان داده است که برخی از اعمال مبین هیجاناتاند. از نظر او، صورت عضوی از بدن است که تمام هیجانات را آشکارا به نمایش میگذارد. داروین با مطالعه بر روی خود ماهیچههای صورت میخواست تعیین کند. که آیا چنین تغییراتی در صورت، در واقع بیانگر احساساتی چون خشم هستند. او همچنین با مطالعه بر روی جریان خون در حالت ترس و نگرانی میخواست بداند آیا بروز تغییر در جریان خون به خودی خود موجب تغییر در هیجانات میشود. داروین در نهایت به این نظریه دست یافت که هیجانات گوناگون هر یک با ریتم معینی از گردش خون مطابقت دارند.
از نظر مید، داروین اعتبار بیشتری در خود اعمال و اداهایی که در رفتار بروز میکنند کشف کرد (Mead, 1934). برای نمونه، از منظر داروین، سگها حالت (ادا) عصبانیت و قصد حمله (عمل) را با دندانهایشان نشان میدهند. «حالتها، یا به تعبیری عامتر، اداها، پس از آن که ارزش اعمال زایل میشود همچنان حفظ میشوند» (Mead, 1934: 16).
مید به شدت با روان شناسی داروین که احساسات را وضعیتی روان شناختی، وضعیتی در آگاهی، میدانست و این که خود این وضعیت نمیتواند در چارچوب حالت یا رفتار فرم تنظیم و تبیین شود، مخالف بود. مید هیچ مدرکی برای وجود قبلی آگاهی نیافت و نتیجه گرفت که آگاهی شکل در حال تکوین رفتار است. کنش اجتماعی پیش شرط ادراک آگاهی است.
داروین به مید آموخت که باید در چارچوب فرایند (فرایند تکاملی) بیندیشد، نه در قالبهای ثابت. مید فهمید که فرایند به صورتها شکل میدهد (Mead, 1936). موجود زنده اکنون شکلی دارد، اما بعداً براساس شرایطی که در معرض آن قرار میگیرد شکلی دیگر خواهد داشت. از نظر مید فرایند تکاملی رویکردی عملی و علمی است که به کمک آن میتوان بسیاری از مسائل را حل کرد. «تکامل فرایندی است که به کمک آن میتوان به مواجهه با مسائل و حل آنها پرداخت» (Mead, 1936:143). بنابراین نخستین تأثیر تفکر تکاملی بر مید، فهم این مسئله بود که هیچ ساختار ثابتی وجود ندارد، در عوض شکلهایی وجود دارند که در فرایندی دائمی تغییر میکنند.
اگر چه مید برای ایدهی فراگیر داروین در خصوص تکامل اهمیت بسیاری قائل بود، اما ایدهی تغییرات تصادفی داروین را جالبتر مییافت. مید بر اساس تعبیر خود از ایدهی داروین (مبنی بر این که فشار ثابت موجب انتخاب گونههایی میشود که بهتر خود را با شرایطی تطبیق دهند که در آن انتخاب صورت میگیرد) به این نتیجه رسید که همین تصادفی بودن مسیر تکامل بشر را غیر قابل پیش بینی و غیر قطعی میکند (Mead, 1936).
پراگماتیسم امریکایی
پراگماتیسم یکی از عوامل اساسی مؤثر بر تفکر مید بود. مید خود نقشی مهم در بسط و گسترش پراگماتیسم داشت، اما ابتدا جان دیوئی، ویلیام جیمز و جیمز بالدوین او را با فلسفهی پراگماتیک آشنا کردند. مید پراگماتیسم را «محصول طبیعی منش امریکایی» میدانست (Mead, 1938). پراگماتیسم گویای تفوق علم در جامعهی امریکا و باور به برتری دادهها و تحلیلهای علمی بر جزماندیشی فلسفی و دیگر شکلهای نازلتر اعتقادی است. پراگماتیستها ایدهی حقایق مطلق را منکر میشوند و تمام ایدهها را در پرتو تحقیقات آینده، موقتی و تغییر پذیر میدانند (Ritzer, 2000). از نظر پراگماتیستها چنین نیست که حقایق و واقعیات صرفاً در «جهان خارج» وجود داشته باشند؛ آنها عملاً ساختهی کنش بشر در جهان و برای جهاناند (Shalin, 1986). حقایق بر مبنای سازگاریهای انسانها با محیطهایشان تعیین میشوند و این نکته گویای ویژگی گذرای حقیقت و نیز آگاهی است.از نظر پراگماتیستها موجودات انسانی پیش از واکنش در برابر یک محرک، به معنای آن میاندیشند. معنای در نظر گرفته شده در کنشهای گوناگون به هدف کنش، بافتی که کنش در آن صورت میپذیرد، و واکنش دیگران در برابر آنها بستگی دارد (Adams and Sydie, 2001). مفهوم مید از کنش به مثابه امری اجتماعی، مستقیماً متأثر از دیوئی و کولی است. دیوئی مقولاتی چون اخلاق را نتیجهی کنشهای بازتابی میدانست. بر همین اساس، از نظر مید موضوعاتی چون اخلاق و اخلاقیات، حقایق قطعی نیستند، بلکه ساختههایی اجتماعیاند. چنان چه این واقعیت پذیرفته شود که افراد با تجربههای متفاوت، تفسیرهای متفاوتی از رویدادها میکنند و معانی متفاوتی را برای کنشها در نظر میگیرند، وجود تفاوت در فرهنگهای گوناگون را میتوان به سادگی توضیح داد.
تبادل افکاری که بین مید و دیوئی صورت گرفته بود، برای هر دو سودمند بود. از طرفی، بررسی دقیق آرای مید در خصوص روان شناسی اجتماعی گویای تأثیر شدید وی از دیوئی بود، از طرفی دیگر، چنان که چارلز ماریس در «مقدمه» ای بر ذهن، خود و جامعهی مید دربارهی دیوئی و مید نوشته است، «به هیچ وجه رابطهی استاد و شاگردی بین این دو برقرار نبود؛ هر دو اگر چه به لحاظ فکری با یکدیگر تفاوت داشتند از اعتباری برابر برخوردار بودند؛ هر دو با توجه به نبوغ خاص خودشان در بده - بستانی متقابل سهیم بودند. اگر دیوئی قلمرو فکری و دیدگاه مید را تعیین کرده، مید عمق تحلیلی و دقت علمی را نصیب دیوئی کرده است» (Morris, 1934: xi).
رفتارگرایی
مید رفتارگرایی را صرفاً رهیافتی برای بررسی تجربهی افراد از منظر رفتارشان تعریف کرد (Mead, 1934). تعبیر او از رفتارگرایی با تعبیری که سایر رفتارگرایان هم عصرش، به ویژه جان بی. واتسن به کار گرفتند، سازگار نبود. در زمانهی مید، رفتارگرایی از حوزهی روان شناسی جانوری اقتباس و برای انسان به کار گرفته شده بود (Ritzer, 2000). واتسن کوشید پدیدههای روانی - اجتماعی را در چارچوبی صرفاً رفتارگرایانه توضیح دهد (Martindale, 1981). اما مید از آن جا که واتسن تجربهی درونی آگاهی و تصورات ذهنی را نادیده گرفته بود، از دیدگاه وی انتقاد کرد.با وجود این، مید معتقد بود رفتارگرایان در صورتی میتوانند تجربهی درونی را بررسی کنند که از رویکردی اجتماعی - رفتارگرایانه استفاده کنند. همین رویکرد منجر به تکوین نظریهی کنش متقابل نمادین شد. مید، به جای بررسی درون نگرانهی ذهن، به مقولهی کنش (کنش اجتماعی) پرداخت. کنشها عبارتاند از رفتارهایی برای پاسخ به محرکها. در موردی دیگر از رابطهی محرک - پاسخ که رفتارگرایان و نظریه پردازان مبادله آن را توصیف کردند، مید رابطهی محرک - کنش را بیان کرد. تفاوت این است که آگاهی درونی پیش از واکنش افراد، به محرکها واکنش نشان میدهد و به این ترتیب، کنشی را به وجود میآورد که وجود ذهن و ارادهی آزاد را در نظر میگیرد.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.