نویسنده: بهروز حاجیمحمدی
كافكا در بعضی از داستانهایش خود را با نوشتهها و شخصیتهای داستانی یكسان میشمارد. این گرایش، به خلق تصاویری پیچیده و شخصیتهایی منجر میشود كه نیمهمتن- نیمهانسانند. مسخ نمونهای از این دست است كه در آن، شخصیت اصلی به استعاره خود تغییر شكل داده است. داستان بسیار كوتاه «خواب» (1) نیز چنین است:
یوزف ك. خواب میدید:
روز آفتابی بود و ك. میخواست گشتی بزند. اما هنوز دو قدم برنداشته بود كه به گورستان رسید. اینجا راههایی داشت پیچ در پیچ و مشكل، كه با مهارت تمام ساخته شده بودند، ولی او در یكی از آنها چنان لغزان پیش رفت انگار كه با توازنی یكدست بر آبی تند شناور است. از فاصله دور چشمش به پشته گوری افتاد كه تازه انباشتهاش كرده بودند و قصد كرد كه كنارش بایستد. پشته تقریباً به وسوسهاش انداخته بود و او احساس كرد هر چه شتاب كند كم كرده است. اما گاهی پشته از چشمش دور میماند، پرچمهایی كه پارچههایشان پیچ و تاب میخوردند و محكم با هم برخورد میكردند جلو دیدش را میگرفتند؛ پرچمدارها را نمیشد دید، ولی وضع طوری بود انگار كه در آن جا غلغلهای برپاست.
در حالی كه نگاهش را هنوز به دور دوخته بود، ناگهان همان پشته را نزدیك خود در كنار راه و حتی پشت سر خود دید. با عجله به داخل چمنها پرید. چون ضمن پریدن، راه هنوز هم دیوانهوار حركت می كرد، او تعادلش را از دست داد و درست جلو گور، با زانو به زمین افتاد. دو مرد در آن طرف گور ایستاده بودند و بین خود سنگ گوری را در هوا نگه داشته بودند؛ هنوز ك. سر نرسیده بود كه آنها سنگ را به زمین زدند و سنگ، محكم و استوار ایستاد. بلافاصله، مرد سومی از میان بوته بیرون آمد و ك.فوراً تشخیص داد كه هنرمند است... .
توجه به این نكته ضروری است كه شخصیت اصلی در یك «روز آفتابی»، بیخبر از همه جا و به قصد گردش، با پای خود به سوی گور خود میرود و به عبارتی در مراسم تدفین خود شركت میكند. ورود به مخمصه و مصیبت، در لحظهای كه تصور آن نمیرود، در برخی از داستانهای كافكا، به ویژه در رمان محاكمه به خوبی مشهود است. در اینجا شخصیت داستان به سوی تقدیری گریزناپذیر و محتوم رانده میشود و «تعادلش را از دست» میدهد و «درست در جلو گور» (گور خود) به زمین می افتد. فرد سومی كه به دو گوركن میپیوندد، «هنرمند»ی است كه قصد دارد مشخصات شناسنامهای متوفی را بر سنگ گور بنویسد. شخصیت اصلی به دست هنرمند و حركات دست او در هنگام نوشتن، نگاه میكند: «اینجا آرامگاه...» بلافاصله «صدای بیموقع ناقوسی كوچك از محراب گورستان» شنیده می شود. این صدا از آن رو بیهنگام است كه به دلیل اضطراب شخصیت اصلی، كار هنرمند را در نوشتن سنگ قبر اندكی به تأخیر میاندازد. به همین دلیل با اشارهی هنرمند، قطع میشود. نهایتاً متن به پایان میرسد:به نظر میآمد كه همه چیز از پیش آماده شده است؛ فقط برای حفظ ظاهر بود كه از خاك قشر نازكی ساخته بودند؛ بلافاصله در زیر این قشر، سوراخی بزرگ با دیوارههایی پرشیب دهان باز كرد و ك. كه جریان ملایمی او را به پشت برگردانده بود، در آن فرو رفت. و در حالی كه در آن پایین، با سری كه به بالا خم شده بود، در عمق كاوشناپذیر گور آرام میگرفت، اسم او، با نقش و نگارهایی بزرگ، به شتاب بر سطح سنگ دوید.
در داستان بسیار كوتاهِ «خواب»، با كا. مواجهیم؛ شخصیتی مبهم، و در همان حال آشنا كه در رمان محاكمه و قصر نیز حضور دارد. درونمایهی یكسان محاكمه و «خواب»، حاكی از آن است كه گزینش نامی یكسان برای شخصیتهای اصلی این دو اثر، كاملاً هدفمند بوده است: هیچ یك از آن دو نمیتوانند از سرنوشت محتوم خود بگریزند. ظاهراً «همه چیز از پیش آماده شده است». كا. در داستان «خواب» به همان سرنوشتی دچار میشود كه همنامش در رمان محاكمه. فاجعه و سرنوشت محتوم نیز هنگامی به سراغشان میآید كه انتظارش را ندارند: در بستر راحت یك پانسیون (محاكمه)، و در روز آفتابی («خواب»). داستان كوتاه «خواب» را میتوان كابوسی دانست كه سرنوشت محتوم كا. را در رمان محاكمه پیشبینی میكند؛ سرنوشتی كه در همان رمان، و در روایتِ «جلوی قانون» از زبان كشیش كلیسا پیشبینی میشود.
پینوشت :
1.A Dream در: پزشك دهكده، چند داستان كوچك.
منبع مقاله :حاجیمحمدی، بهروز، (1393)، شخصیتهای اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول