نویسنده: بهروز حاجیمحمدی
«پژوهشهای یك سگ» داستانی است كه در قالب گویندهی اول شخص، به طرح مسائلی از دیدگاه یك سگ میپردازد. این داستان فاقد روایت خطی است و به دفعات، با حكایاتی كوتاه قطع و بار دیگر پی گرفته میشود؛ حكایاتی كه از نظر سبك روایت، یادآور متون كهنند.
راوی ضمن مروری بر گذشته، نظرات، خاطرات، پژوهشها و یافتههای خود را در مواردی چون تغذیه، علم، موسیقی و مانند آنها مطرح میكند. برخی از مفسران، دیدگاههای راوی را در موارد مذكور بازتابی از فرهنگ و موقعیت یهودیان عصر كافكا میدانند. در واقع گاهی زبان و سبك روایی داستان یادآور متون كلاسیك دینی است. این ویژگی برخی از منتقدان را بر آن داشته است تا راوی را استعارهای از جامعه و آحاد یهودیان عصر نویسنده بدانند و حتی اشارات مكرر او به مقوله زمین و زراعت را با تلاش یهودیان در كشت و زرع در سرزمین فلسطین بیربط ندانند. (1)
آنچه در اینجا مورد نظر و مؤكد است مقایسه شخصیت اصلی این داستان با شخصیت اصلی «هنرمند گرسنگی»، و تبیین مشابهتها و مفارقتها از طریق بررسی مسئلهی روزهداری است. در «پژوهشهای یك سگ» نیز با مسئلهی روزهداری شخصیت اصلی روبروییم: «تصمیم گرفتم كار دیگری بكنم؛ بر آن شدم مادام كه تابَش میآورم سفت و سخت روزه بگیرم». (مجموعه داستانها، ص 360) اما در اینجا سگ، برخلاف هنرمند گرسنگی، اشتها دارد و بوی غذای زمینی وسوسهاش میكند. در مورد او نیز «تأثیرهای چشمگیر نخستین گرسنگی»، به تحسین او از سوی دیگران منجر میشود: «حالا بسیار بزرگم میپنداشتند». (ص 362) اما سگ، برخلاف هنرمند گرسنگی، اگر چه معتقد است «راه از میان روزه گرفتن میگذرد» و «روزه گرفتن را برترین و نیرومندترین وسیله» پژوهش میداند، از گرسنگی عذاب میكشد. البته شباهت دیگری بین این دو شخصیت هست. سگ نیز چون هنرمند گرسنگی با روزهداری، خود را از دیگران جدا میكند: «انگار از همهی همنوعانم جدا شدهام، نه به فاصلهای كوتاه، بلكه به فاصلهای بیكران. » اما او معتقد است كه دلیل مرگ احتمالیاش در آینده، بیش از گرسنگی، ایجاد فاصله بین او و دیگران است. اما آیا این روزهداری، به ارادهی خود او نبوده است؟پاسخ او مثبت است. استدلال او هم به درك و تحلیل عمل او در روزهداری كمك میكند:
چرا، برادران، ولی نه تا در آن مكان هلاك شوم، بلكه برای آنكه به حقیقت دست یابم و از این دنیای دروغ بگریزم؛ جایی كه هیچ كس نیست تا بتوانید حقیقت را از او بیاموزید، نه حتی از من، شهروندِ زاده شده از دروغ. شاید حقیقت چندان دور نبود. (همان، ص 366)
سگ متعاقباً به دلیل ضعف، از هوش میرود. پس از هشیاری، با «سگ تازی غریبی» مواجه میشود. عجیبتر آنكه این سگ، در پایان گفتگویشان به گونهای كاملاً فرازمینی آواز میخواند:گمانم دیدم تازی بیآنكه خود بداند دارد آواز میخواند، نه حتی بیشتر از آن، كه آواز جدا شده از او، در هوا بر طبق قوانین خودش پرواز میكرد، و، پنداری او هیچ نقشی در آن ندارد، به سوی من میآمد، تنها به سوی من. (همان، ص 369).
ظاهراً این آواز فرازمینی، غذای روحی است كه شخصیت اصلی در پی آن بوده است. این آواز، «حقیقت زندگی» است. (2) نكتهی دیگر اینكه در نقل قول فوق، عبارت فعلیِ «گمانم دیدم» بر ویژگی توّهم آلود و غیر واقعی روایت تأكید دارد. خود راوی نیز به وهم مذكور اشاره میكند:
امروز البته اعتبار همچو ادراكات را انكار میكنم و آنها را به پای هیجانزدگیام در آن هنگام میگذارم، اما اگرچه خطایی بود باری یك جور شُكوه داشت، و یگانه واقعیتِ ولو فریبندهای است كه از دورهی روزه داشتنم به این جهان آوردهام. (مجموعه داستانها، ص 369).
بررسی دقیق آثار كافكا بیانگر آن است كه شخصیتهای داستانی او هرگز به حقیقت دست نمییابند. گاهی عدم امكان نیل به حقیقت در جهان عین، شخصیت اصلی را به سوی خلق حقیقتی ذهنی میراند؛ تمثیل «پژوهشهای یك سگ» بازتاب این تلاش ارجمند، و البته عبث، است. چگونه میتوان واقعیتی فریبنده را با «حقیقت زندگی» یكسان شمرد؟ ظاهراً حقیقت، همچنان دست نیافتنی است.
پینوشتها:
1. Julian Preece, Kafka, p. 161
2. نگاه كنید به: بهرام مقدادی، شناختی از كافكا، ص 288.
حاجیمحمدی، بهروز، (1393)، شخصیتهای اصلی در آثار كافكا، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول