نویسنده: شارل دو لاندلن
برگردان: احمد بهمنش
برگردان: احمد بهمنش
نخستین تجزیه و تقسیم امپراتوری:
پس از درگذشت اسکندر، از خانوادهی او فقط مادر بیرحم و خونخواری به نام المپیاس (1)، یک نابرادری ضعیف النفس به نام آریده (2)، و پسری چهارساله موسوم به هراکلس باقی مانده بود. رکسانا که حامله بود، استاتیرا، رقیب خود را به قتل رسانیده پسری به دنیا آورد که اسکندر نام گرفت. آریده و اسکندر به شاهی برگزیده شدند و پردیکاس به نیابت سلطنت انتخاب گشت. سایر سرداران و ساتراپها حکومت شهرستانها را میان خویش تقسیم کردند و به این ترتیب امپراتوری اسکندر میان بیست و پنج تا سی تن از رجال معروف او که به هم رشک میبردند تقسیم شد. خطر دیگری که امپراتوری را به سقوط تهدید میکرد شورش ملّتهای مغلوب بود ولی از این میان فقط یونانیها به استقلال طلبی برخاستند و آنها هم پس از چند پیروزی شکست خوردند و به جای خود نشستند.گذشته از این، حوادث مهمتری در شرف وقوع بود. پردیکاس نقش نیابت سلطنت را جدی گرفته، میخواست دیگران از او اطاعت کنند و با این رفتار سایر سرداران بر او خشم گرفته با هم متحد شدند (آنتی پاتر، آنتیگون، پتولمه و ...). پردیکاس که به کمک اومن (3)، پادشاه کاپادوس و پافلاگونی و حکام شهرستانهای شرقی دلگرم بود به جانب مصر لشکر کشید.
حکومت مصر را در این موقع پتولمه (بطلمیوس) در دست داشت و سپاهیان پردیکاس که از خودخواهی و غرور فرمانده خود به ستوه آمده بودند او را کشتند.
پس از این پیش آمد، رهبری دستههای طرفدار وحدت امپراتوری به دست اومن افتاد. وی مردی شرافتمند و کاردان بود ولی مقدونیها میانهی خوبی با او نداشتند و آنتی گون وی را که در قصری واقع در کاپادوس محصور شده بود شکست داد. اومن از آنجا گریخته به ایران رفت و پس از متحد ساختن قوای ساتراپهای شرقی، آنتی گون و همراهان او را از کشور خود به تصرف آ نها درآمده بود بیرون راند. چیزی نگذشت که طرفداران اومن به او خیانت ورزیده، او را به آنتی گون تسلیم کردند و آنتی گون او را کشت (316 ). با مرگ اومن آ خرین پشتیبان حکومت شاهی از بین رفت. در یونان آتش جنگ شعله ور شده بود و کاساندر (4) پسر آنتی پاتر با یونانیان که به رهبری سردار خود پولی پرکون (5) قیام کرده بودند، میجنگید.
دومین تقسیم:
مرگ پردیکاس، اومن و چند تن از هواخواهان آنها از تعداد سرداران کاست. در حدود شانزده تن از آنها باقی مانده بودند و هند بکلّی از حیطهی نفوذ آنها خارج شد. نیرومندترین این سرداران، آنتی گون (آسیای صغیر)، بطلمیوس (مصر) لیزیماک (تراس) و کاساندر (مقدونیه) بودند و همهی آنها چنین وانمود میکردند که اسکندر، پادشاه جوان را به رسمیت میشناسند لیکن در باطن از هیچ کس فرمان نمیبردند. آنتی گون که از همه جاه طلبتر بود از آشکار ساختن نقشهی خود دربارهی تسلّط بر سراسر امپراتوری و متحد ساختن قسمتهای مختلف آن به نفع خویش امتناع نمیورزید.بطلمیوس، کاساندر، لیزیماک، آزاندروس (6) و سلوکوس، علیه آنتی گون با هم متحد شدند و با شروع جنگهای داخلی موجبات ضعف و ویرانی امپراتوری را فراهم ساختند. نتیجهی عملیات نظامی به سبب بینظمی و آشفتگی متصرفات مبهم و تاریک بود و با آنکه تقریباً همه جا کم و بیش پیشرفتهائی حاصل شد هیچ یک از آنها جنبهی قطعی نداشت. آنتی گون ضعیفتر از سابق به نظر میرسید ولی طرفداران او وحدت و همبستگی بیشتری داشتند و دمتریوس (7) پسر آنتی گون و پولی پرکون که قدرت خود را در یونان محفوظ نگاه داشته بود کمک مؤثری برای آنتی گون محسوب میشدند.
با این حال سلوکوس گرفتاری آنتی گون را در جنگ با مصریان مغتنم شمرده شهرستانهای شرقی را از چنگ وی بیرون آورد و در سال 311 صلحی موقت و ناپایدار میان دوطرف بسته شد.
کمی بعد، کاساندر، که یکی از سختگیرترین سرداران یا به اصطلاح آن روز یکی از جانشینان (8) اسکندر بود اسکندر و رکسانا را کشت. وی پیش از این المپیاس را نیز به قتل رسانده بود. در این موقع پولی پرکون، هراکلس را پادشاه خواند سپس به او خیانت ورزیده هلاکش ساخت. به این ترتیب آخرین بازماندگان اسکندر از بین رفتند و از امپراتوری جز نام چیزی باقی نماند.
در سال 306 جنگ تازهای میان سرداران درگرفت. آنتی گون عنوان شاهی برخود گذاشت و حریفان وی نیز از این اقدام او تقلید کردند. آنتی گون با آنکه در این موقع مردی سالخورده بود (75 ساله) فعالیت فوق العادهای از خود نشان میداد. وی به فتح مصر همّت گماشت و پسرش دمتریوس که به گشایندهی شهرها (9) معروف شده بود یونان را به اطاعت واداشت. دمتریوس مانند پدر مردی با تدبیر و فعال و بعکس او خوشگذران و شهوت ران بود. مقدونیه که در نتیجهی نقشهی توسعه طلبی وی به مخاطره افتاده بود بر اثر اقدامات لیزیماک نجات یافت.
در این احوال سلوکوس ساتراپیهای شرقی را به تصرف درآورده قصد تسخیر هند را داشت اما خطر همدستان و ادعای آنها او را به بازگشت به مغرب وادار کرد. سلوکوس با سپاهیان خود و 480 فیل به آسیای صغیر آمده به لیزیماک پیوست. این دو سردار در حوالی ایپ سوس (10) واقع در فریژی با آنتی گون و دمتریوس روبرو شدند و جنگ سختی میان دوطرف درگرفت. صفوف سپاه آنتی گون را فیلان در هم شکستند، آ نتی گون به خاک هلاک افتاد و دمتریوس از معرکه گریخت (301 ).
تقسیم سوم:
مقدونیه و یونان در اختیار کاساندر و مصر و فلسطین در دست بطلمیوس باقی ماند و لیزیماک نیمی از آسیای صغیر را ضمیمهی تراس کرد و بقیهی اراضی امپراتوری، یعنی بزرگترین قسمت آن نصیب سلوکوس شد با تمام این احوال دمتریوس دلسرد نشد و به جنگ در یونان پرداخت. وی از مرگ کاساندر و ناتوانی پسران وی برای تصرف مقدونیه استفاده کرد و چیزی نگذشت که علیه لیزیماک، ملوکوس و بطلمیوس وارد جنگ شد ولی پس از چند حادثه یاران و نزدیکان از او دست کشیدند و توسط سلوکوس به زندان افتاد و در همین حال درگذشت.پس از بطلمیوس از جانشینان اسکندر فقط دو تن باقی بود، سلوکوس و لیزیماک. میانه این دو نیز تیره شد و با هم به جنگ و ستیز برخاستند، لیزیماک شکست خورد و در جنگ کوروپدیون (11) به فتل رسید. (281)
از این تاریخ از امپراتوری اسکندر سه دولت مقدونیه، مصر و سوریه یا حکومت سلوکیها به جای ماند.
تلاشها و کوششهائی که جهانگشای مقدونی انجام داده بود در نتیجهی نزاع سرداران و جانشینان وی، جاه طلبی زیاده از حد و بدعهدی و زورگوئی آنها از بین رفت، با این حال کوششهای مزبور از لحاظ پیشرفت تمدن بیهوده و باطل نبود و از اختلاط معلومات و معارف شرق و غرب تمدن تازهای پدید آمد که به تمدن هلنیستی معروف شد.
ما اکنون به مطالعهی سرنوشت سه دولتی که امپراتوری اسکندر را میان خود تقسیم کرده و هریک حکومت تازهای را در اختیار گرفته بود، میپردازیم. اوضاع و احوال یونانیان نیز در جریان این حوادث مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
مقدونیه و یونان:
پس از شکست لیزیماک، مقدونیه به تصرف سلوکوس درآمد، او در هفتاد و شش سالگی در این سرزمین به قتل رسید و به این ترتیب آخرین جانشین اسکندر نیز از بین رفت. پس از یک دوره اغتشاش و آشوب و پس از حملهای که گلواها به این ناحیه کردند، پسر دمتریوس موسوم به آنتی گون گوناتاس (12) مقدونیه را گرفت و سلسلهی آنتی گونیدها را تأسیس کرد. در این موقع یونان درصدد رهائی خود از قید سیادت مقدونیها بود لیکن نمیتوانست به منازعات داخلی و جنگ میان شهرهای یونانی خاتمه دهد، مع ذلک در وضع سابق تحوّلاتی پدید آمده، آتن، اسپارت و تب بسیار ضعیف و ناتوان شده، نقش مهمی انجام نمیدادند و برعکس اتحادیههائی به وجود آمده به متحد ساختن شهرهای مختلف پرداخته بودند. این اتحادیهها درصدد بسط دامنهی قدرت خویش و غلبه بر اراضی وسیعتری بودند. نخستین این اتحادیهها، اتحادیهی آکئی است که ابتدا ناحیهی غربی آکائی را شامل بود و بتدریج قلمرو و نفوذ خود را توسعه داده در جریان قرن سوم، بر بقیهی نواحی آکائی، آرکادی و آرگولید استیلا یافت. در قرن دوم سراسر پلوپونز نیز در اختیار این اتحادیه قرار گرفت. اتحادیهی دیگری که رقیب اتحادیهی آکئی محسوب میشد، اتحادیهی اتولی است که شامل اتولی، لوکرید و نواحی مجاور بود.دولت مقدونیه در امور یونانیان مداخله میکرد و در این راه، اتولیها که دشمن آکئیها بودند، به وی کمک میکردند. مقارن این احوال اسپارت در پی آن بود که آداب و سنتهای قدیم و قدرت از دست رفتهی خود را احیا کند. کلئومن سوم (13) پادشاه اسپارت در برابر مقدونیها بسختی ایستاد ولی در سلازی (14) شکست خورد، پس از این وضع حکومت اسپارت تغییر یافت و شهر به دست جباران افتاد.
آکئیها و اتولیها همچنان مشغول جنگ و جدال بودند؛ آکئیها به رهبری آراتوس (15) نمایندهی جبههی ملّی محسوب میشدند و چون شکست خوردند از مقدونیه کمک خواستند. آراتوس مسموم و هلاک شد و مقام او به فیلوپمن (16) معروف به آخرین یونانی، رسید. وی با عقل و تدبیر کافی اتحادیهی آکئی را رهبری میکرد.
سلطنت مقدونیه را در پایان قرن سوم فیلیپ پنجم که مردی جاه طلب بود و میخواست قدرت خود را بر سراسر یونان و حتی آسیا بگستراند، در اختیار داشت. سیاست تهاجمی فیلیپ موجب برخورد میان او و رومیها شد و از این پس رومیها به مداخله در امور یونان پرداختند و این امر یعنی دخالت ملتی جدید و بیگانه بکلی و بسرعت وضع یونان را تغییر داد. استقلال یونان با این پیش آمد از بین رفت و علّت آن این بود که یونان از لحاظ نظامی قدرت کافی نداشت و حس وطن پرستی مردم یونان سست و متزلزل شده بود.
مصر:
در بین تمام جانشینان اسکندر، بطلمیوس، کاردانتر و معتدلتر از دیگران به نظر میرسید. وی هرگز رؤیای سیادت جهانی را در سر راه نداد و به فکر احیای امپراتوری اسکندر به نفع خویش نیفتاد و مدّتها به حکومت همان شهرستانی که نصیبش شده بود دل خوش میداشت. با این حال همان طور که امپریالیسم مقدونی به وجود آمد امپریالیسم مصری نیز خودنمائی کرد. بطلمیوس، فلسطین، قبرس، سواحل لیسی و پامفیلی را گرفت و در یونان به طرفداری از سیاست ضد مقدونی که موافق آزادی یونانیان بود، پرداخت. وی بحریهای نیرومندی ایجاد کرد و کوشید تا مصر را به صورت مرکز قابل ملاحظهای درآورد. منتهی مسائلی که بر پادشاهان مقدونی مجهول بود در مصر نیز پیش آمد. مشکل زمامداران مصر این بود که وسیلهی زندگی و تفاهم دو ملّت مختلف و مخالف را پهلو به پهلو و در کنار هم فراهم سازند. یکی از این دو ملّت از سکنهی قدیم که مدّتها به اطاعت و بندگی خو گرفته به آداب و سنتها و زبان و مذهب خویش پای بند بود تشکیل مییافت و دستهی دیگر را قوم فاتح که از حیث تعداد کمتر ولی ادعای رهبری و ادارهی تمام امور را داشت تشکیل میداد. سرانجام هر دو قوم با هم سازش و مصالحه کردند و این راه حلّی سرمشق سایر دولتهای هلنیستی قرار گرفت. پادشاه خود را جانشین فراعنهی قدیم خواند و از اختیارات نامحدودی برخوردار شد. این اختیارات به قدرت سپاهیان که منحصراً از افراد مقدونی تشکیل یافته بود، محدود و مقید میشد. عمال دولتی از میان افراد هر دو ملّت که بتدریج با هم میآمیختند انتخاب میشدند، منتهی باید دانست که این آمیزش و اختلاط هرگز به صورت کامل درنیامد. اهالی به دو زبان سخن میگفتند و دو مذهب مختلف داشتند. وضع مملکت در سایهی سازمان اداری صحیح و آزادی مذهبی بسیار خوب بود و البته با یونانیها و مقدونیها که بتدریج با هم درآمیخته بودند بهتر از بومیان رفتار میشد.اسکندریه تنها شهری بود که مسکن یونانیها و مقدونیها و یهودیها بود و مصریان در این شهر اقامت نمیکردند. این شهرکه پایتخت جدیل مصر بود، شهری عظیم و ثروتمند، دارای پانصد هزار جمعیت بود، و بزرگترین شهرهای دنیا و مرکز تمدن، صنعت و بازرگانی محسوب میشد و کاخهای زیبا، کتابخانهها و موزههای معتبری داشت. رونق و اعتبار این شهر بیشتر از تمام شهرهای قدیم آسیا بود.
بطلمیوس اوّل در سال 283 وفات یافت. جانشینان او به لاژیدها (17) (از نام لاگوس (18)، پدر بطلمیوس) معروف شدند. در زمان سلطنت این خانواده، مصر همچنان در رفاه و آسایش به سر میبرد و حکومت آن، لااقل تا پایان قرن سوم، مورد رضایت مردم بود و تغییری در وضع اداری آن صورت نگرفت. این زمامداران در سیاست خارجی جرأت و جسارت بیشتری به خرج میدادند و به همین مناسبت کشمکشهائی میان آنها و دولت سوریه درگرفت. بطلمیوس دوم، سیلیسی و کاری را فتح کرد و در یونان به مخالفت با مقدونیها پرداخت، بطلمیوس سوم قسمتی از جزایر سیکلاد و سواحل تراس را گرفت. حملهی شامیها به فلسطین در زمان بطلمیوس چهارم دفع شد و به این ترتیب مصر یکی از مقتدرترین دولتهای آن زمان به شمار میرفت. این عظمت و قدرت در نتیجهی ناتوانی همسایگان و بر اثر تدبیر و لیاقت زمامداران به دست آمده بود، با این تفاوت که علائم ضعف و انحطاط از زمان بطلمیوس چهارم که بشدّت هواخواه تجمل و تسلیم خواهشهای نفس بود، به چشم میخورد. بومیان از اوضاع ناراضی و متغیر بودند و شامیان مغلوب خطر بزرگی برای مصر محسوب میشدند.
سوریه:
این کشور به سبب وسعت قلمرو خود با دو دولت دیگر اختلاف بسیار داشت و شامل تمام نواحی که در آسیا به تصرف اسکندر درآمده بود، به استثنای هند، میشد ولی همین عظمت یکی از موجبات ضعف بود. در اینجا برعکس مصر صحبت از این نبود که وسیلهی اتحاد دو ملّت یا زندگی آنها در کنار یکدیگر فراهم آید. در این سرزمین اقوام متعددی میزیستند که با وجود مدّتها زندگی مشترک تحت لوای پارسها، فاقد احساسات ملّی بودند. مقدونیها و یونانیان ساکن این حدود متفرق و دور از هم به سر میبردند و نفوذ و قدرت پایداری نداشتند. ایجاد وحدت واقعی امکان پذیر نبود و تمایلات تجزیه طلبانه بشدّت رواج داشت. مع ذلک هلنیسم پیشرفتهای قابل ملاحظهای در مغرب امپراتوری به دست آورد لیکن نتوانست در ایران نفوذ کند.سلوکوس قسمت عمدهی سلطنت خود را به جنگ گذراند. وی از پیشرفت به جانب مشرق و تماس با دولت ماگادا (19) در هند خودداری کرد و معاهدهی صلحی با آن دولت بست ولی در مغرب، اراضی متعلّق به لیزیماک و مقدونیه را گرفت؛ وی به تنظیم سازمان امپراتوری خویش توجه داشت و به همان نحو که در میان پارسها معمول بود آن را به ساتراپیهائی تقسیم کرد. شهر انطاکیه را در سوریه علیا بنا نهاد و پایتخت را به آن شهر منتقل ساخت.
در زمان جانشینان وی (سلوکیها) جنگهائی با مصر انجام گرفت که نتیجهای جز شکست نداشت و مهمتر از این دامنه جنشهای ملّی و استقلال طلبانه وسعت گرفت، اومن (20) حاکم پرگام در میزی ادعای استقلال کرد و دولت کوچک و مستقلی تشکیل داد، سپس بی تی نی، پافلاگونی و کاپادوس خود را مستقل خواندند. گلواها که مقدونیه را تاراج کرده بودند از هلس پونت گذشته در فریژی استقرار یافتند، مصریها، کاری، لیسی پامفیلی را در اختیار داشتند؛ و در واقع قسمت عمدهی آسیای صغیر از دست سلوکیها بیرون رفت.
در مشرق وضع بهتر از این نبود: ارمنستان و ماد غربی حاضر به اطاعت نبودند؛ پارتها سر به طغیان برداشته دولتی تأسیس کرده بودند؛ حاکم باکتریان نیز از آنها سرمشق گرفت.
چهار جانشین اوّل سلوکوس اوّل خود را در این قبیل جنگها خسته و ناتوان ساختند و سرانجام یکی از زمامداران سلوکی که تدبیر و مهارت بیشتری داشت یعنی آنتیوکوس سوم معروف به بزرگ (222) درصدد احیای امپراتوری، که به ضعف و زوال میگرائید، برآمد. وی قسمت عمدهی سلطنت خود را به این کار اختصاص داد و با پیش آمدها و تحوّلات گوناگون روبرو شد. آنتیوکوس که ابتدا از مصریان شکست خورده بود از جدال با آنها بر سر فلسطین چشم پوشید. وی پس از دفع شورشهای متعدد به جنگهائی دست زد که شش سال طول کشید. او ارمنستان و پارت و باکتریان را به اطاعت و پرداخت خراج واداشت. باید گفت نتایجی که به دست آمد با تلاشهائی که انجام گرفته بود برابری نمیکرد چون این کشورها استقلال داخلی پادشاهان خود را همچنان محفوظ نگاه داشتند و فقط انعکاس اقدامات او در آسیا قابل ملاحظه بود و به همین مناسبت او را آنتیوکوس بزرگ خواندند. وی پس از بازگشت به شام مجدداً به مصریها حمله برد و فلسطین را از چنگ آنها بیرون آورد. این بود حوادث نخستین قسمت و افتخار آمیزترین دورهی سلطنت آنتیوکوس. پس ازاین وی با رومیها مصادف شد و شکستهای سختی از آنها خورد.
پینوشتها:
1- Olympias
2- Arrhidée
3- Eumène
4- Cassandre
5- Polyperchon
6- (ساتراپ کاری) Asandros
7- Démétrios
8- Diadoque
9- Poliorcète
10- Ipsos
11- Coroupédion
12- A. Gonatas
13- Cléomène
14- Sellasie
15- Aratos
16- Philopoemen
17- Lagides
18- Lagos
19- Magadha
20- Euméne
لاندلن، شارل دو، (1392) تاریخ جهانی (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم