برگردان: احمد بهمنش
وضع اجتماعی:
افزایش نسبی جمعیت، بر اثر کاهش مرگ و میر، و رعایت شرایط بهداشت که موجب طول عمر، و ازدیاد تعداد نوزادان میشد بخوبی محسوس بود منتهی عامل اخیر، در نقاط مخلتف، وضعی متفاوت داشت. گذشته از این، مسأله مهاجرت نیز اهمیتی بسزا کسب کرد، این مهاجرتها یا محلی بود و اهالی دهات و روستاها را به شهرها میکشید یا جهانی، که سکنه نواحی پرجمعیت را (اروپا، چین، ژاپن) به طرف کشورهای کم جممیت سوق میداد (آمریکا، افریقا، استرالیا).در طبقات اجتماعی تغییری حاصل نشد؛ آنچه بیشتر جلب نظر میکرد بهبود وضع کارگران، تشکیل سندیکاها، پیشرفت و رواج اصول سوسیالیسم و قانونگذاری بود. البته این کامیابیها برخورد و کشمکشهائی که گاه توأم با خونریزی و کشتار بود، و بدون اعتصاب و شورش و اغتشاش به دست نمیآمد، منتهی نتایج مهمی دربرداشت، که مدیون قدرت روزافزون کارگران، توسعهی احساسات انسانی و مداخلات دولت بود. عوامل اخیر بخصوص در پارهای کشورها بخوبی محسوس بود (آلمان، استرالیا) و به وضع قوانینی برای حمایت از زنان و کودکان، برای تعیین ساعات کار، تعطیلات هفتگی، حداقل دستمزد، حکمیت اجباری در اختلاف میان کارگر و کارفرما، بیمه حوادث، پیری و نقص عضو، اقدام شد. به طورکلی میزان کار کم شد، ولی دستمزدها افزایش یافت.
در بین الملل دوم که جانشین بین الملل منحل شدهی سابق بود، مبارزه طبقات و الغاء میلی تاریسم و امپریالیسم مورد تأیید قرارگرفت. این تحول اجتماعی، طبعاً درکشورهای متمدن تر، که صنایع بزرگ جانشین پیشه وران شده بود بیشتر محسوس بود و در همین کشورها، در شرایط زندگی روستائیان نیز پیشرفتهائی حاصل شد.
برده فروشی که در سال 1888 در برزیل لغو شده بود، در تمام مستعمرات نیز ملغی شد و فقط در کشورهای مستقل افریقائی و آسیائی برقرار ماند.
در بین سایر تحولات اجتماعی، مسأله طرفداری از حقوق زنان نیز مورد توجه قرارگرفت؛ زنان به تحصیلات دانشگاهی و انجام خدماتی که تا آن موقع مخصوص مردها بود پرداختند؛ از طرف دیگر، از سال 1862، در سوئد، حق رأی به آنها داده شد و سپس در اتازونی، نروژ، استرالیا و زلند جدید نیز زنان از این حق برخوردارگشتند.
وضع اقتصادی:
صنعتی کردن کشاورزی، استفاده از ماشینها و کودها، ایجاد مدارس کشاورزی و اتحادیههای تعاونی، دسترسی به انواع جدید گیاهها و حیوانات اهلی، موجب ترقی سریع و عظیم کشاورزی شد. این پیشرفت و ترقی بسیار متنوع و متغیر بود. در کشورهای متحد آمریکا، در کانادا، آرژانتین، استرالیا، همچنین در روسیه که بیشترگندم دنیا در آنها تهیه میشد، سرعت بیشتری جلب نظر میکرد و این افزایش و سرعت موجب تنزل نرخها بود و حال آنکه در اروپای غربی و مرکزی کمبود تولید موجب ترقی نرخها میگشت. از اواخر قرن نوزدهم، در میزان کشت غلات، افزایشی حاصل نشد، و در همین ایام، پرورش برخی از نباتات (منداب، زیتون، توت، کتان، شاه دانه) در اروپا از رواج افتاد و کشت مو و چغندر و درختان میوه دار اهمیت بیشتری کسب کرد و این مطلب با توجه به میزان واردات مواد روغنی و منسوجات از خارج بخوبی درک میشود. درآمد گله داری بیش از کشاورزی بود و همین امر موجب توسعهی مراتع و کم شدن وسعت مزارع گشت، در اروپا پرورش گاو و خوک جای گوسفندداری را گرفت، دیگر زمین بی حاصل وجود نداشت و مراتع مصنوعی نیز ایجاد شد.اختراعات مورد استفاده در صنعت افزایش یافت؛ تلفن، ساختمانهای فلزی، راه آهن برقی، چراغ گاز، تراموای برقی، ضبط صوت، پنوماتیک، تلگراف بی سیم (مارکونی)، دستگاههای سینما (Lumiere)، بی سیکلت، موتورسیکلت، عکاسی رنگی. صنایع معمول آن زمان، بخصوص فلزکاری و صنایع نساجی و شیمی، در ممالک متحدهی آمریکای شمالی و اروپای مرکزی و غربی به سرعت پیش رفت، و این امر موجب تمرکز صنایع در مجاورت معادن آهن و زغال سنگ، تنزل قیمتها، تهیه مصنوعات به مقدار زیاد، متحدالشکل کردن ماشینها و مصنوعات (استانداردکردن)، ساده کردن عملیات به وسیله ایجاد تخصص در کار، ایجاد سازمانهای عملی و علمی برای پیشرفت کار، استفاده از متفرعات مواد اولیه صنعتی، که سابقاً به هدر میرفت، (مانند استفاده از گاز برای روشنائی) گردید.
بازرگانی در نتیجه تسهیلاتی که در امر ارتباط به عمل آمد و در نتیجه افزایش سرعت وسایل ارتباطی پیشرفت قابل ملاحظهای کرد، ولی اغلب کشورها از مبادله و تجارت آزاد دست کشیدند، چون در فکر حمایت از صنایع یا کشاورزی ملی خویش بودند و فقط دولت انگلیس به این روش وفادار ماند. در همه جا اتاقهای بازرگانی، کنسول گریها، تراستها وکارتلها دایر شد؛ رقابت شدیدی میان کشورها و سرمایه داران برای به دست آوردن بازارهای کشورهای جدید و سرمایه گذاری در آنها و تهیهی مواد خام، درگرفت. تولید طلا افزایش یافت و موجب ترقی قیمتها گشت.
راهها و وسایل ارتباط بیشتر و سریعتر شد؛ راه آهنهای تازه ای، نه تنها در اروپا، که شبکههای ارتباطی وسیع تری داشت، بلکه در آسیا (راه آهن ماوراء سیبری، راه آهن ماوراء قفقاز، راه آهن هند) و افریقا و همچنین در آمریکا ایجاد گردید. کشتیرانی نیز فوق العاده ترقی کرد و حفر ترعهی پاناما ارتباط میان اروپا و اقیانوس آرام را افزایش داد. پرواز به وسیلهی بالون یا هواپیما نیز شروع شد، ولی هنوز استفاده بازرگانی از آن به عمل نمیآمد.
بانکهای تازه زیادی نیز تأسیس یافت، که پارهای از آنها امتیاز انتشار اسکناس داشتند و برخی دیگر متعلق به دولتها یا اشخاص بودند، گذشته از این، مؤسسات رهنی و صندوقهای پس انداز هم معمول و مشغول به کار بودند. بتدریج، طلا، واحد منحصر به فرد پول شناخته شد (آلمان، اتازونی، ژاپن)، و ارزش نقره کاهش یافت. از طرف دیگر جریان پول از رواج افتاد و پرداختها بیشتر به وسیله معاهدات پایاپای انجام میگرفت.
مذهب:
اعلام این مطلب که پاپ هرگز مرتکب اشتباه و غفلتی در دین نمیشود (Infaillibilite) موجب مخالفتی شدید در آلمان شد و کاتولیکهای آلمانی که از قبول اختیارات پاپ امتناع میکردند و طرفداران «جهاد برای تمدن» (کولتورکامف) قدرت یافتند. کاتولیکهای آلمان، دیگر، اختیارات پاپ را به رسمیت نمیشناختند و اساقفه آلمان را خود برگزیده، تجرد کشیشان و استعمال زبان لاتین را نیز ملغی کردند. این عقاید در سویس و فرانسه نیز راه یافت، ولی پیروان معدودی داشت. در مورد عقیدهی «مبارزه برای تمدن» چنانکه دیدیم، مبارزات شدیدی در آلمان و سویس درگرفت و این مبارزات در بلژیک و فرانسه خفیف تر بود. ایتالیا و روسیه، دیگر رابطهای با پاپ نداشتند و روسیه به آزار کاتولیکها پرداخت. لئون سیزدهم که در سال1878 بر مسند پاپی نشسته بود، مهارت و تدبیری بیش از سلف خود نشان داد و از شدت منازعات مذهبی کاست؛ وی به مسائل اجتماعی اظهار علاقه میکرد و در صدد سازش با دولتها برآمده بر تعداد مأموران و مبلغان مذهبی افزود. جانشین وی، پی دهم، با تجددخواهی در مذهب و تمایلات طرفداران تجدید نظر در عقاید کاتولیک درافتاد؛ وی این عقاید را محکوم و مردود شناخت، ولی فعالیت اجتماعی گروههای کاتولیک را، با احتیاط تأیید کرد. این سختگیریها موجب قطع روابط دوستی با فرانسه و پیروزی مخالفان روحانیت در فرانسه شد.در سرگذشت مذهب پروتستان وقایع قابل ملاحظهای دیده نمیشود. فرقههای تازهای در آلمان و انگلستان ظهور کرد. روسیه سرگرم سیاست تعصب آمیز خود در راه تبلیغ مذهب ارتدوکس بود و یهودیان در این کشور وضعی بسیار بدتر از سایر ممالک داشتند؛ در روسیه حق ورود به دانشگاه به آنها داده نمیشد، آنها را به طرف لهستان و روسیه سفید میراندند و اغلب، به کشتار آنها میپرداختند (Pogroms= نهضت ضد یهود). در سایر نقاط، مانند رومانی، اتریش، آلمان، فرانسه (مسأله دریفوس)، مسألهی ضدیت با یهود، بیشتر علت اقتصادی داشت و جنبهی مذهبی آن بسیار ضعیف بود. عقیده صهیونی (Sionisme)، که طرفدار بازگشت یهودیان به فلسطین بود، در این موقع، به وسیله هرزل پی ریزی شد و بتدریج طرفدارانی پیدا کرد.
در سایر مذاهب تغییر مهمی بروز نکرد. پیشرفت اسلام در افریقا به سبب تلاش اروپائیان برای تهیه مستعمرات، متوقف ماند. در هند، نهضتهای مختلفی، که یا جنبهی توحیدی (کتاب) (1) داشت یا متوجه بازگشت به مذهب ودائی بود، به وقوع پیوست. در ژاپن، ورود اروپائیان موجب توجه بیشتر مردم به مذهب ملی خود (شین توئیسم) و مذهب بودائی شد.
فلسفه:
مشهورترین فیلسوف پایان قرن نوزدهم نیچه آلمانی است. او ابتدا فلسفهی شوپنهاور را که مبنی بر بدبینی بود پذیرفت، اما بعداً از این فلسفه در مورد زیبائی و شناسائی عدول کرد؛ سرانجام اخلاقی اصیل مبتنی بر خوش بینی و مخالفت با مسیحیت تأسیس کرد که مبدأ آن ارادهی معطوف به قدرت و لزوم تغییر انسان کنونی به انسانی جدید بود که بشدت پای بند به حفظ تفرد و مخالف با ترحم و ایثار باشد و نام آن را «انسان برتر» گذاشت.علم به نفوذ خود در فلسفه ادامه داد و به مذهب اصالت ماده که لودانتک (2) آن را اظهار داشته بود کمک کرد. مع ذلک در همین قرن اولین علائم ظهور بحرانی در علم پدید آمد که به تجددی در فلسفه منتهی شد. گرایشهای دیگری نیز در فلسفه به جای ماند یا به ظهور رسید. چنانکه در فلسفه لالاند (3)، انحلال، جای تطور را گرفت و در فلسفه فویه (4) که طرفدار «تصور-نیرو» (5) بود جبر و اختیار با هم سازش یافت. در آراء دورکیم ( 6) و لوی برول (7) اخلاق با جامعه شناسی اتحاد پذیرفت. پیروان جدید مذهب کانت وجودگوهرها (8) را انکارکردند و ایدئالیسم عقلی را مخصوصاً در آلمان شیوع دادند. ویلیام جیمز آمریکائی، فیلسوف اصالت عمل (پراگماتیسم)، حقیقت را به مصلحت تأویل کرده، صیرورت را پذیرفت و قدرت عقل را انکار نمود. در فلسفه دیلتای (9) به تاربخ اهمیت داده شد و هیأت و صیرورت، واقعیاتی حقیقی به شمار آمد. بدین ترتیب، فلسفه در آغاز قرن بیستم به صور متنوع و مختلفی در آمد و این تنوع و اختلاف رو به ازدیاد رفت.
سرانجام باید به ظهور روانکاوی اشاره کرد. روانکاوی روشی است که فروید اتریشی در تفحص روح انسانی به مدد تحلیل رؤیا به کار برد و وسیلهی معالجهی اختلالات روانی قرار داد.
علوم:
تعریف و توصیف جهان با عقاید مادی و مکانیکی، موجب پیشرفتهای تازهای شد، منتهی در زمینه علوم طبیعی و فیزیک عکس العملی بروز کرد.در علوم ریاضی، بیشتر اکتشافات مربوط به هندسه چهار بعدی، اعداد ماوراء محدود (10) و مجموعههای نامحدود (11) (به وسیله یCantor)، معادلات انتگرال (توسط Voltera)، هندسههای غیراقلیدسی، اعداد غیرجبری (12) (به وسیلهی پوانکاره). ریاضیات بتدریج تعمیم داده شد چنانکه فی المثل فضای حقیقی را به عنوان حالتی مخصوص، در میان سایر فضاها در نظر میگرفتند.
در نجوم، شیاپارلی (13)، گردش زهره و عطارد را محاسبه و کانالهای مریخ را کشف کرد. فای (14)، فرضیهی تازهای دربارهی تشکیل منظومه شمسی از یک سحابی سرد و تاریک عرضه داشت: در تجزیهی طیفی و همچنین در عکسبرداری از سیارات پیشرفتهای عظیمی حاصل گشت و سیارات تازهای کشف شد و به مطالعهی ستارگان دنباله دار و اقمار پرداختند.
در فیزیک، درجات حرارت بسیارکم، نزدیک به صفر به دست آمد و به مایع کردن همهی گازها حتی هلیوم توفیق یافتند. رونتگن اشعه ایکس را در سال 1895 کشف کرد و به این ترتیب رادیوسکوپی و عکسبرداری با اشعه ایکس صورت عمل به خود گرفت. در شیمی اجسام ساده تازهای تجزیه و جدا شد (مانند: (Fluor, Dermaniumo Terbium, Dysprosium, Argon, Hélium, Krypton, Xénon, Néon, Samarium, Gallium). پس از آنکه بکرل (15)، در سال 1896، متوجه خاصیت صدور تشعشات دائمی، یعنی رادیواکتیویته در اورانیوم شد، علم تازهای به نام شیمی فیزیک به وجود آمد. در سال 1899، کوری و همسرش، رادیوم را که جسمی بسیار رادیواکتیو بود و همچنین عناصری دیگر را کشف کردند. از این پس اتم مورد مطالعه قرارگرفت و تومسون متوجه شد که اتم از هستهای تشکیل یافته و الکترونهائی در اطراف آن درگردش میباشند. تعداد این الکترونها و زمان لازم برای شکستن اتمها محاسبه شد.
در سال 1905، اینشتاین آلمانی، تئوری نسبیت را با این نظر که سرعت نور نسبت به ناظر آن تغییر میکند و جرم یک جسم همراه با سرعت ترقی میکند، وضع کرد. این تئوری، انقلابی در فیزیک و نجوم ایجاد میکرد و جانشین تئوری نیوتن میشد. در سال 1908، مین کووسکی (16) برای توجیه و تفسیر جهان، نظریهی فضا - زمان را با چهار بعد عرضه نمود.
در اوایل قرن بیستم به مطالعه تشعشعهای مختلف پرداختند و پلانک (17)، فرضیهی کوانتاها (18) را اظهارکرد: تا زمان پلانک همه کس تصور میکرد که انرژی مانند سیلابی
است که لاینقطع و اتصالی جریان دارد، ولی او ثابت کرد که انرژی به صورت مقادیر انفصالی که آنها را «دانه انرژی» یا «کوانتای انرژی» مینامیم صادر میگردد و ذخیره انرژی موجود در هر دانهی انرژی متناسب است با وفور آن.
استفاده از رادیواکتیویته در علوم طبیعی، موجب شد که عمر زمین و حتی عمر جهان، خیلی دقیق تر از سابق محاسبه شود. به این ترتیب، علم تکوین عالم (Cosmogonie)، علمی واقعی و حقیقی شد و به اتفاق دیرین شناسی (مطالعه گیاهها و حیواناتی که از بین رفتهاند) به تعبیر و تفسیرگذشته پرداخت. پیشرفت گیاه شناسی و جانورشناسی ادامه یافت و این دو علم در زیست شناسی (علم موجودات زنده) با هم سهیم شدند. مطالعهی موجودات بسیار کوچک (باکتریولوژی) و ترکیب پروتوپلاسما (ماده زنده) معمول گشت و به این ترتیب کروموزومها و ژنها (19) را (عناصری که معرف وراثت میباشند) کشف کردند. فرضیهی داروین، یعنی اصل تبدل انواع (20) (تغییر شکل تدریجی) بار دیگر مورد توجه قرار گرفت وهاکسلی (21)، کارل ووگت (22) وهاکل (23) به دفاع از آن پرداختند. مندل (24) اتریشی، کیفیت دورگهها و موجودات حاصل از دو جنس متفاوت (Hybridation) را کشف کرد و به این ترتیب علم ژنتیک را به وجود آورد.
در همین احوال مخالفت شدیدی علیه فرضیه تبدل انواع شروع شد. وایزمن (25) که اصل تحول و تکامل را قبول داشت با مسأله تأثیر محیط وراثت مخالف بود و دووری (26) معتقد بود که انواع مختلف به وسیلهی تحول تدریجی به وجود نمیآیند بلکه ناگهانی تولید میشوند (27) و برای پبدایش انواع جدید، حد فاصل با تهیه قبلی وجود ندارد.
پبشرفتهای پزشکی قابل ملاحظ بود. ویرشوو (28) (اهل پومرانی) درمان شناسی سلولی را وضع کرد؛ پاستور فرانسوی، میکربها را کشف کرد و آنها را علت اغلب بیماریها دانسته و همچنین واکسن درمان مرضهاری را پیدا کرد. از این پس کشف میکربهای مولد امراض صورت عمل به خود گرفت؛ میکرب سل و وبا (توسط Koch )، جذام (Hansen)، تیفوس (Eberth)، طاعون (Yersin)، سیفیلیس (Schaudinn) و چندین بیماری دیگر کشف شد. همچنین سرمهائی برای مبارزه با بیماریهای میکربی، و نقش غدد ترشحی داخلی (Endocrinologi) و داروهائی که از آنها به دست میآید (Opothérapie) کشف گردید. جراحی در سایه پیشرفت بیهوشی و استفاده از اشعهی ایکس به صورت وسیلهای برای پژوهش و تحقیق و بعدها به عنوان عامل درمانی، به ترقیات عظیمی نایل شد. علم پزشکی بیش از پیش در راه کارهای تخصصی افتاد و شعب متعددی از قبیل طب اطفال (pediatrie)، مطالعهی مجاری ادرار (Urologie)، بیماری سیفیلیس، درمان بیماریها به وسایل طبیعی از قبیل آب، هوا، نور و غیره (Physiothérapie) یا به وسیلهی اشعه ایکس یا به وسیله برق ایجاد گشت.
در علوم انسانی (تاریخ، واژه شناسی، حقوق، روانشناسی، جامعه شناسی) مطالعات تازهای انجام گرفت و آثار مهمی انتشار یافت. در تاریخ نیز، با کاوشهای دیولافوا در ایران، شلیمن در تروا و میسن، اوانس (29) درکرت، ترقیاتی حاصل شد. جغرافیا که تا آن تاریخ جنبه توصیفی داشت در شمار علوم دقیق درآمد.
ادبیات:
در سالهای بعد از 1870 مطالعه در طبیعت و منعکس کردن آثار آن در نوشتهها (ناتورالیسم)، بخصوص در رمان مورد توجه قرارگرفت. در فرانسه علاوه بر برادران گونکور (30)، باید از زولا (31)،که مدعی است در سلسله کتابهای خود تحت عنوان روگون-ماکار (32)، صحنههائی دقیق و علمی از اجتماع را با توصیفهای جالب، به رشته تحریر درآورده (Germinal, I’Assommoir)، آلفونس دوده، که بسیار حساس تر بود و افکار خود را بدون نفوذ و تأثیر عوامل خارجی ابراز میداشت (پسرک Tartarin, Sapho ) و موپاسان که فاقد نظر شخصی و بسیار واقع بین بود نام برد (قصهها، Belami). در آلمان، سودرمن (33)، به انعکاس مظاهر طبیعت (Naturalisme) مخلوط با عوامل تخیلی، در آثار خود پرداخت (زن خاکستری پوش). در ایتالیا، ورگا (34)، با علاقه و قدرت مخصوصی، زندگی مردم سیسیل را توصیف میکرد. در روسیه، تولستوی، با مهارتی کامل، به تشریح زندگی مردم روسیه دست زد؛ در این کار، وی، هم به جزئیات زندگی مادی و هم به خصائل و صفات مردم توجه داشت، منتهی این فعالیت هنری را با افکاراجتماعی و علمی که معمولاً هواخواهی نداشت و اغلب ضد و نقیض و ناسازگار با محیط بود به هم میآمیخت (جنگ و صلح، آناکارنین، رستاخیز). چخوف، برخوردهای روانی و مسائل اجتماعی را، با واقع بینی مخصوصی مطالعه میکرد. گورکی که نویسندهای انقلابی، متلون، و توانا بود بیشتر به توصیف زندگی مردم عادی میپرداخت (زندگی من درکودکی، ولگردها).در تئاتر، معمولاً به نام همین نویسندگان برمی خوریم: در روسیه تولستوی (نیروی ظلمات) گورکی (محلههای فساد)، در فرانسه، بک (35) که با روشی استهزاء آمیز و سخت، به نظاره و مشاهده طبیعت مشغول بود (غرابها)، در آلمان، هوپتمن (36) که هنر و استعدادهای گوناگون داشت و گاه واقع بین و زمانی متفنن و پیرو ذوق و سلیقه خویش بود (پارچه بافها، قبل از طلوع خورشید). ادبای اسکاندیناوی، که تا آن موقع اهمیتی نداشتند، سه درام نویس با ارزش به عالم ادب عرضه کردند؛ این سه تن عبارت بودند از: استریندبرگ (37) از اهالی سوئد که هنرمندی شدیداللحن، مخالف عقاید عمومی و سرکش بود (Mademoislle Julie) وایب سن (38) و بی یون سون (39) از اهالی نروژ؛ شخص اخیر، رمانهای حقیقی با تمایلات اجتماعی نوشت (بالاتر از نیروهای انسانی) وایب سن با آنکه از پارهای جهات شبیه وی بود، رموز و اشاراتی در آثار خود به کار میبرد (خانواده عروسکها، ارواح، یک دشمن ملت).
روش ادبی مخصوصی که به انعکاس آثار طبیعت در ادبیات میپرداخت (ناتورالیسم)، رو به انحطاط گذاشت، و نهضت معینی جای آن را نگرفت؛ در این مدت تمایلات گوناگونی ظهور کرد و ادبیات به صورت گل چینی و اختلاط روشهای مختلف ادبی درآمد. روش ادبی سمبولیسم، مدعی تشریح اسرار روح انسانی و بیان افکار، از راه رموز و اشارات بوده تا به اشعار نیز شور و حال موسیقی بدهد. نمونه این سبک در فرانسه، اشعار ورلن (40)، مالارمه (41)، رمبو (42)، ورارن (43)، رنیه (44) میباشد. در انگلیس، نهضت معروف به «پیش از رافائلی» (45) که در عین حال هواخواه لذات جسمانی و پاک بود توسعه یافت و نمایندهی مشهور این سبک روستی (46) است که اشعاری رؤیائی و افسون آمیز داشت. در ایتالیا، بزرگترین شاعر، کاردوچی (47)، است که احیا کننده عروض و موازین فصاحت بود و با اشعار قابل تحسین خویش خاطرههای دوره شرک و جاهلیت و احساسات وطن پرستی را زنده میکرد (Odes Barbares)، پس از او باید از دانونزیو (48) نام برد، وی، بیانی رسا و بلیغ داشت و تصاویر و چهرههائی دلپذیر عرضه میکرد و در میهن پرستی پابرجا و استوار بود. در اتریش، معروفترین شاعران عبارت بودند از هوگوفون هوفمن شتال (49)، که طرفدار سمبولیسم و موسیقی بود و ابتکار زیادی نداشت و ریلکه (50) که شاعری مهربان و عمیق و حساس و فوق العاده مبتکر بود. اسپیتلر (51) سویسی با اثرمعروف خود، «بهار المپی» که جنبهی فلسفی و اساطیری داشت، جان تازهای به نظم حماسی بخشید.
رمان فرانسوی، که متوجه انعکاس آثار طبیعت در ادبیات بود (ناتورالیسم) با ظهوربورژه (52) و مارسل پروو (53) جنبه روانشناسی به خود گرفت و اناتول فرانس صورت سیاسی و هجائی به آن داده، بارس (54)، بوردو (55)، و بازن (56) روح میهن پرستی و مذهبی (کاتولیک) در آن دمیدند. لوتی (57) به توصیف کشورهای خارجی و موضوعهای جالب آن پرداخت، و پلادان (58) توجه مخصوصی به علوم سری و باطنی معطوف داشت؛ طبقه بندی رمان نویسهای مختلف، از قبیل کاپو (59)، هرویو (60)، پل آدام (61)، برادران مارگریت، دشوار است، ولی رومن رولان (62) با اثر معروف خود به نام ژان کریستوف (63)، رمانهای دوری (64) (رمانهائی که در اطراف افسانه و حکایتی تنظیم میشوند) را شروع کرد و برادران روسنی (65)، رمان پیش از تاریخی را بنیان گذاشتند (جنگ آتش). رمان نویسی در انگلیس هم پیشرفت قابل ملاحظه و متنوعی داشت: کینگزلی (66) به نوشتن رمانهای تاریخی پرداخت (به سوی باختر)، استیونسون (67)، رمانهائی در وصف نواحی بیگانه (جزیره گنج)، کیپلینگ (68)، کتابهای جنگل را در یادآوری طبیعت و حیوانات هند، کونان دویل (69) رمانهای پلیسی، ولز (70) رمانهائی دربارهی دست اندازی و تجاوز (جنگ اجتماعات) و حکایات مضحک یا داستانهائی با تمایلات اجتماعی، مردیث (71)،هاردی (72) وگالس ورئی (73) رمانهای روانشناسی نوشتند و کنراد (74)، در آثار خود، مطالعه روح را با مطالعهی مناظر و دورنماهای گذشته به هم آمیخت. نمایندگان معروف رمان نویسی در ایتالیا عبارتند از: دانونزیووفوگازارو (75)، با آثاری سرشار از حیات و مطایبه، تمایلات کاتولیکی و رواج روز و توجه به مسائل روانشناسی (دنیای کوچک قدیم)، آمی سی (76) و دو بانوی رمان نویس به نامهای ماتیلدسرائو (77) که آثار متعدد و تخیلی داشت و گرازیادلدا (78) که در عین حال به مطالعه آداب و رسوم سادهی مردم سارد و مسائل بغرنج و پیچیده جامعهی رومی پرداخت. رمان نویسان آلمانی همچنان متوجه انعکاس مظاهر و آثار طبیعت در آثار خود بودند و نمایندگان این سبک عبارت بودند از برادران مان (79) یعنیهانری که نویسندهای هجوگو و خودستا بود و توماس که ذوق و قریحهای بیشتر داشت و رمانهائی متین تر و با هیجان تر به رشته تحریر درآورد (les Buddenbrook)؛ هس (80)، ملایم تر، شاعرانه تر و به مسائل محلی علاقه مندتر بود و در رمان تاریخی نیز توفیقهائی به دست آورد.
در سایر کشورها، رمان نویسهای معروف عبارت بودند از: بلاسکو ایبانز (81)، اسپانیائی که در آغاز کار جنبه ملی داشت و سپس در آثار پرشکوه خود به بیان عواطف و احساسات جهانی پرداخت؛ مارک تواین (82) آمریکائی که شوخی و مطایبه را در آثار خود راه داد؛ سلمالاژرلوف (83) سوئدی که قریحهای شاعرانه و عمیق داشت و داستانهای کهن میهن خود را احیا کرد؛هامسون (84) نروژی ستایشگر طبیعت؛ ریمونت (85) و مسی ین کیه وبچ (86) لهستانی که هم خود را وقف رمان تاریخی و توصیف زاد و بوم خویش کردند.
تئاتر نویسی پس از پیروی از ناتورالیسم، به وسیله مترلینک بلژیکی به سمبولیسم (مطالعه در اعماق روح انسان) گرائید، ادموند روستان (87) این فن را به سوی رمانتیسم سوق داد و نمایشنامه نویسان فرانسوی یعنی دوکورل (88)، دوپورتوریش (89)، بری یو (90) و دونه (91)، تحلیل روانی را در آثار خود مورد توجه قرار دادند؛ درام تاریخی و فلسفی به وسیله ویل برانت (92) و ویلانبروک (93) آلمانی رواج گرفت، جیاکوزا (94) ایتالیائی به کمدی افسانهای علاقه مند بود و اسکاروایلد انگلیسی قطعاتی پرهیجان و مطایبه آمیز تنظیم کرد. منتهی هیچ یک از این نویسندگان، به پایه شهرت برنارد شافی انگلیسی که با مهارت، به استهزاء و اظهار عقایدی مخالف عقاید عموم میپرداخت و کمدیهائی معنوی و روحانی تنظیم میکرد، نرسیدند (مرید شیطان، آندروکلس (95) و شیر، سرباز شکلاتی).
در سایر انواع ادبی باید از والنرپی تر (96) انگلیسی و توسعهی عظیم نقادی در فرانسه (Lemaitrer, Faguet, Lanson, Brunetière, Sarcey) و کتاب گوبینو دربارهی «عدم تساوی نژادهای انسانی» یادکرد.
ادبیات آسیائی در این موقع تحت تأثیر اروپا قرار گرفت و فقط ادبیات ژاپن اصالت خود را حفظ کرد و رمان نویسی به سبک رئالیست و سرودن اشعار عامیانه و ملی رواج یافت.
هنرهای تجسمی:
در معماری، نهضتی شروع شد که در نتیجه استفاده از مصالح جدید، مانند آهن و بتون مسلح، سبک تازهای به وجود آورد. کاخ بلور در لندن و برج ایفل در پاریس، نخستین نمونههای این سبک میباشند. البته بناهائی هم با سنگ و آجر ساخته شد و تمایل زیادی به حذف تزیینات معمول گشت. از میان بناهای این دوره میتوان کاخ دادگستری بروکسل، ساختمان بورس آمستردام، شهرداری کپنهاگ، نخستین آسمان خراشهای شیکاگو و نیویورک را نام برد.در حجاری، امپرسیونیسم (اصالت ارتسام = اصالت احساس) جایگزین رئالیسم شد. حجاری در فرانسه، به وسیله کارپو (97)، که هنوز پیرو تأثیرات رمانتیک بود، و توسط رودن (98)، که هنرمندی زنده دل و توانا، و در جستجوی حالات و حرکات تازهای بود، توسعه یافت (عصر مفرغ، بورژواهای کاله (99)، متفکر).
در نقاشی تمایلات مختلفی از قبیل رئالیسم، رمانتیسم و روش التقاط و گل چینی (éclectisme) ظهور کرد. در این موقع، در فرانسه، مسونیه (100) با نقاشی آثاری دقیق و یکنواخت از موضوعهای تاریخی، شهرتی به دست آورد و گوستاودوره (101) با نیروی تخیلی سرشار خود به تهیه تصویر برای کتابها پرداخت، پس از این نوبت پیشرفت امپرسیونیسم و اهمیت نور و روشنائی در پردههای نقاشی بود؛ در این زمینه میتوان رنوار (102) را که کارش نقاشی زنان و پیکر زیبا بود، مونه (103) که منظرههای ذوقی و متنوع میساخت، مانه (104) که با دقت و واقع بینی تصاویر عریان میکشید (ناهار روی سبزه)، دگا (105) که در ترسیم پردههای تئاتر و رقاصهها تخصص داشت، پیسارو (106) منظره سازی که در دقت و تجسم حالات کم نظیر بود، سیسله (107) که نقاشیهای خوش ترکیب و ظریف داشت، نام برد. پووی دوشاوان (108) که به سبک امپرسیونیسم توجهی نداشت، دورهی قدیم و جاهلیت را با قدرت و اصالت و عشق به زیبائی احیا کرد؛ سزان (109) در رنگ آمیزی ماهر بود، وان گوگ (110)، آثاری زنده و بلیغ و رسا باقی گذاشت، گوگن (111) از مناظر برتانی (112) و تائیتی نقاشی میکرد. سرانجام مکتب تازه ای، به نام فوویسم (113) ظهور کرد که عکس العملی شدید نسبت به امپرسیونیسم نشان میداد و در جستجوی شدت و تضاد رنگها بود (ماتیس (114)، روئو (115)).
در انگلیس، ابتدا، نهضت «پیش از رافائلی» غلبه داشت و نمایندگان آن روستی (116) و میله (117) در رنگ آمیزی ماهر، و ابتکار و دقت و امانت آنها مورد توجه بود، منتهی این نهضت در اواخر قرن نوزدهم از بین رفت و امپرسیونیسم هم دوامی نیافت و نقاشی انگلیسی صورت التقاطی و گل چینی به خود گرفت. در آلمان نیز وضع به همین منوال بود و تمایلات گوناگون رواج داشت (Von Marees Corinth, Liebermann, Von Uhde )، همچنین در بلژیک (Meunier, Ensor) هلند (Jongkind) روسیه، سویس (Bocklin, Hodler)، ایتالیا، اسپانیا، کشورهای اسکاندیناوی و ممالک متحده آمریکا (Whistler).
رموسیقی:
اپرای فرانسه به تهیه آثاری زیبا ادامه داد و موسیقی دانان معروف فرانسه در این دوره عبارت بودند از شابریه (118) که تحت نفوذ واگنر آثاری درهم و پیچیده و پرطول و تفصیل عرضه کرد، ماسنه (119) قطعات متعدد و سرشار از حیات و تخیل تنظیم نمود (Werther, Manon)، و سن سانس (120) با اسلوب گل چینی، سمفونیهائی روشن و مطبوع ساخت. بتدریج ناتورالیسم ادبی در اپرا تأئیر کرد و این کار را برونو (121) به وسیله استفاده از جزوههای کوچکی که به نثر تهیه شده بود، و به نمایش گذاشتن رمانهای زولا و همچنین شارپانتیه (122) که موسیقی دانی رئالیست و ملی بود، رواج دادند.سزار فرانک (123) بلژیکی، موسیقی دانی بزرگ، بدیهه گوئی با قریحه، روشن بین، آزاده و عارف مشرب، سرشار از لطف و احساس بود؛ در موسیقی مذهبی مهارتی بسزا داشت (خوشبختیها)، وی منظومههای سمفونیک، که زیباترین آنها پسیشه نام داشت و همچنین قطعاتی در دو قسمت (124) (برای دو آواز یا دو آلت موسیقی) و سه قسمت (125) و آهنگهائی برای ارگ تنظیم کرد. وی نفوذ و تأثیری فوق العاده داشت و ونسان دندی (126) فرانسوی در آثار سمفونی (Wallennstein)، در اپراها (نوای ناقوس)، و در قطعات
تنزلی و سرودهای عامیانه خود پیرو او بود.
در فرانسه موسیقی دانان معروف دیگری نیز وجود داشتند، مانند فوره (127)، دبوسی (128) و راول (129). فوره، شخصیتی ماهر، اعتدالی و ممتاز بود و آهنگهائی بدیع، مجلل و لطیف ساخت؛ وی اپراها، سمفونیها و قطعاتی برای پیانو تنظیم کرد. دبوسی نمایندهی سبک امپرسیونیسم بود؛ وی سادگی و دقت را به هم آمیخته، قطعات تخیلی جالبی ابداع کرد؛ وی قطعاتی توصیفی (دریا)، آهنگهائی برای ارکستر و پیانو، یک منظومهی غنائی (دختر هنرمند) و مخصوصاً اپرای پلئامی و ملیزاند (130) را که عکس العملی علیه واگنر و دارای دکلاماسیون، بدون نغمه و آواز بود ساخت؛ راول نیز امپرسیونیست، و بیشتر توصیفی و طرفدار ظاهر و در جستجوی روندها (131) بود، وی تخیلی وسیع داشت و یک کمدی تغزلی (ساعت اسپانیائی)، قطعاتی برای پیانو، قطعات تغزلی (Sonates) و قطعاتی برای باله تنظیم کرد.
روسیه، ناگهان مقام مهمی در موسیقی به دست آورد؛ نمایندگان مشهور موسیقی در روسیه عبارت بودند از: بالاکیرف (132)، تخیلی و طرفدار هماهنگی و ترکیب صحیح سازها بود، بورودین (133)، که بیشتر جنبه شرقی داشت (شاهزاده ایگور)، موسورگسکی (134)، با آثاری طبیعی و رسا، رئالیست و پرهیجان (Boris Godounov ؛ ریمسکی گورچاکوف با قدرتی فوق العاده در بیان و تشریح حالات و معرفی قهرمانها (شهرزاد)؛ روبینشتاین (135) مصنف ده اپرا، که با وجود عدم ابتکار و اصالت، شکوه و درخشندگی خامی داشتند؛ چایکوفسکی که از لحاظ ظرافت آثار، و علاقهای که به موسیقی تمام کشورهای جهان داشت، اهمیتی بسزا کسب کرد (چند سمفونی و چند اپرا)
موسیقی در تمام کشورهای اروپا توسعه یافت: در لهستان به وسیله پادروسکی (136) پیانیست بزرگ؛ در بوهم توسط اسمتانا (137)، طرفدار موسیقی اسلاوی که تحت نفوذ آلمان قرار داشت (نامزد فروخته شده)، و دووراک (138) که دارای جنبه ملی و همگانی بیشتری بود؛ در نروژ توسط گریگ (139) که ابتکار و اصالت خاصی داشت؛ در فنلاند توسط سی بلیوس (140)، که روحیهی کشور خود را با اندوه و مهارتی مخصوص بیان کرد؛ در اسپانیا توسط آلبنیز (141) و گرانادوس (142)؛ در ایتالیا به وسیله وردی (143) که اپراهائی تند و زنده تنظیم کرد (Rigoletto, la Traviata ، و لئون کاوالو (144)، پوچینی (145)، ماسکان یی (146)، که هر سه دارای آثاری ملی و پرهیجان و توأم با تصنعات زائد بودند؛ در آلمان به وسیله براهمس (147) پیرو سبک کلاسیک، بی ریا و باعلاقه، و مبتکر سمفونیهای زیبا؛ در اتریش به وسیله یوهان اشتروس که با والسهای معروف خود شهرتی کسب کرد؛ در انگلیس، بلژیک، دانمارک، سوئد و مجارستان نیز همین وضع محسوس بود.
تعلیم و تربیت:
علمای عمده تعلیم و تربیت عبارت بودند از دورکهایم فرانسوی، که تعلیم و تربیت را از لحاظ جامعه شناسی مورد توجه قرار داده مبارزه با خودپرستی، پیروی از اخلاق و رفتاری غیرمذهبی، مطالعه علوم طبیعی و تاریخ را توصیه کرد، دیگر ویلیام جیمس آمریکائی که به جنبه روانشناسی تعلیم و تربیت و کنجکاوی طفل اهمیت زیادی داده است.کار آموزش در فرانسه، انگلیس، اتازونی، کشورهای اسکاندیناوی و آلمان پیشرفت زیادی کرد، ولی تعداد بی سوادان در اسپانیا، کشورهای بالکانی، آسیا و افریقا قابل ملاحظه بود، در این ایام آموزشگاههای جدیدی به وسیله دکرولی (148)، مادام مونتسوری (149) و چند تن دیگر تأسیس یافت؛ در این آموزشگاهها که به صورت شبانه روزی در دهات و ییلاقها تشکیل میشد به کارهای دستی، ژیمناستیک، کارهای دسته جمعی و حکومت شخصی (150) توجه خاصی مبذول میداشتند.
پینوشتها:
1- Keshab Chandarsen از طرفداران اصلاح مذهب در هند و از پیروان Ram Mohoun Roy. رام موهون رای در اوایل قرن نوزدهم مکتب جدیدی تأسیس کرد که به مکتب Brahma Sanaj یا Brahmoïsme معروف شد و نظر او و پیروان وی مبارزه با شرک و بت پرستی و رواج توحید و یکتاپرستی بر اساس وداها و اوپانیشادها بود.
2- Le Dantee.
3- Lalande.
4- Fouillée.
5- Idées- Forces.
6- Durkheim.
7- Lévy- Bruhl.
8- Noumène.
9- Dilthey.
10- Transfini.
11- Ensembles Infinis.
12- Fonctions Transcendantes.
13- Schiaparalli.
14- Faye.
15- Becquerel.
16- Minkowski.
17- Planck.
18- @.
19- Gènes.
20- Transformisme.
21- Huxley.
22- Carl Vogt.
23- Haeckel.
24- Mendel.
25- Weisman.
26- de Vries.
27- Mutationnisme.
28- Wirchow.
29- Evans.
30- Goncourt.
31- Zola.
32- Rougon- Macquart.
33- Sudermann.
34- Verga.
35- Becque.
36- Hauptmann.
37- Steindberg.
38- Ibsen.
39- Bjoernson.
40- Verlaine.
41- Mallarmé.
42- Rimbaud.
43- Verhaeren.
44- Régnier.
45- Preraphaëlite.
46- Rossetti.
47- Carducci.
48- d’Annunzio.
49- Hugo von Hofmannsthal.
50- Rilke.
51- Spitteler.
52- Bourget.
53- Marcel Prévost.
54- Barrès.
55- Borfeaux.
56- Bazin.
57- Loti.
58-Péladan.
59- Capus.
60- Hervieu.
61- Paul Adam.
62- Romain Rolland.
63- Jean- Chistophe.
64- Romans cycliqus.
65- Rosny.
66- Kingsley.
67- Stevenson.
68- Kipling.
69- Conan Doyle.
70- Wells.
71- Meredith.
72- Hardy.
73- Galsworthy.
74- Conrad.
75- Fogazzaro.
76- Amicis.
77- Matilde Serao.
78- Grazia Deledda.
79- Mann.
80- Hesse.
81- Blasco- Inabez.
82- Mark Twain.
83- Selma Lagerlöf.
84- Hamsun.
85- Reymont.
86- Sienkiewicz.
87- Edmond Rostand.
88- de Curel.
89- de Porto- Riche.
90- Brieux.
91- Donnay.
92- Wilbrandt.
93- Wildenbruch.
94- Giacosa.
95- Androclès.
96- Walter Pater.
97- Carpeaux.
98- Rodin.
99- Calais.
100- Meissonier.
101- Gustave Dore.
102- Renoir.
103- Monet.
104- Manet.
105- Degas.
106- Pissarro.
107- SiSley.
108- Puvis de Chavannes.
109- Cézanne.
110- Van Gogh.
111- Gauguin.
112- Bretagne.
113- Fauvisme.
114- Matisse.
115- Rouault.
116- Rossetti.
117- Millais.
118- Chabrier.
119- Massenet.
120- Saint- saens.
121- Bruneau.
122- Charpentier (اثر معروف او Louise نام دارد).
123- César Franck.
124- Duo.
125- Trio.
126- Vincent d’Indy.
127- éFaur.
128- Debussy.
129- Ravel.
130- Pélleas et Mélisande.
131- Rythmes= روند.
132- Balakirew.
133- Borodine.
134- Miussorgski.
135- Rubinstein.
136- Paderewski.
137- Smerana.
138- Dvorak.
139- Grieg.
140- Sibelius.
141- Albeniz.
142- Granados.
143- Verdi.
144- Léoncavallo.
145- Puccini.
146- Mascagni.
147- Brahms.
148- Decroly.
149- Mme Montessori.
150- Self government.
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمهی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم