نویسنده: میشل ویُورکا
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Politics and Terrorism
رفتار تروریستی دو نوع عمده دارد که باید آنها را از هم تمیز داد. نخست، تروریسم ممکن است روشی برای کنش باشد که کشنگری از آن استفاده میکند تا به اهداف مشخصی برسد. در این حالت، خشونت جنبهی کاربردی و مصلحتی دارد و کم و بیش در کنترل کنشگری است که شاید، اگر شرایط تغییر کند، از این روش منصرف شود و به استراتژیهای دیگری روی بیاورد که ضرورتاً خشونتآمیز نیستند. تروریسم به مثابه روشی برای کنش پدیدهای مشخصاً سیاسی است که درون مرزهایی واقع میشود که کشوری را مشخص میکنند یا یک حیطهی بینالمللی یا جغرافیای سیاسی را دربرمیگیرند. این کنش را ممکن است گروهها، جنبشها و نیز حکومتها انجام دهند.
دوم، تروریست ممکن است منطق و بیان کنش باشد، یعنی دیگر ابزار اصلی یا موقت کنشگر سیاسی نباشد بلکه ترکیب سیاسی و ایدئولوژیک تفکر و عمل، و پدیدهای باشد که در آن «روشنفکران» نقش قاطعی دارند. در این حالت، خشونت از وسیله به هدف تبدیل میشود و به نظر میرسد که کنشگر اسیر زنجیرهی واکنشی شده است که پایانی برای آن متصور نیست، مگر این که با سرکوب، حبس یا مرگ متوقف شود. این کنشگر در فضای سیاسی مشخصی پا به عرصه میگذارد، اما با نوعی فرایند «واژگونی» (wieviorka, 1988, pp. 95-118) آن را ترک میگوید که هم شامل ایدئولوژی او و هم شامل رابطهی او با تجربههای کسانی میشود که خود را از آنها میداند. ایدئولوژیهای تروریستی ایدئولوژی اولیهی خود را به طور مستقیم استمرار نمیدهند، بلکه آن را تغییر میدهند، واژگونه و تعویض میکنند، همانطور که میتوان در میان گروههای متعددی مشاهده کرد که در سراسر جهان از دههی 1960 به بعد ادعای مارکسیست- لنینیست بودن داشتهاند، اما از تفکر لنین یا حتی از اصول کمونیست کلاسیک فاصله گرفتهاند. اجتماعاتی که این تروریستها بشارت میدهند، بهشتهایی ساختگیاند و مخاطبان آنها نیز خیالی هستند، این امر در موارد خاصی از تروریسم ملیگرایانه قابل مشاهده است که همهی ریشههای خود- و مخاطبان خود- را در اجتماع مخاطبشان از دست دادهاند. این مطلب در مورد تروریسم چپگرا نیز مصداق دارد که معمولاً طبقهی کارگر (البته اگر چنین طبقهای، که برای خاطر آنها اقدامات تروریستی در پیش گرفته میشود، اصلاً وجود خارجی داشته باشد) به آنها بیاعتنا یا حتی با آنها مخالف است.
طبق فرضیهی رایجی که از کارکردگرایی الهام گرفته، تروریسم در جایی پدید میآید که بحرانی در آنجا وجود داشته باشد، خصوصاً بحران سیاسی. چندین نویسنده کوشیدهاند پیدایش فرایند تروریستی را با بحران دولتهای تکهپاره شده (با اشاره به لبنان)، فاسد (با اشاره به ایتالیا) یا سرکوبگر (با اشاره به آلمان غربی) تبیین کنند. دیگران استدلالهایی اقامه کردهاند بر پایهی رکود نظام سیاسی (همانطور که در دههی 1970 در ایتالیا رخ داد که نتیجهی «آشتی تاریخی» حزب دموکرات مسیحی و حزب کمونیست بود). این تبیینها را در مقایسه با تبیینهای دیگری که تروریسم را بیهیچ پایه و اساسی توطئهی قدرتهای خارجی میدانند، باید جدیتر گرفت. آنها این مزیت را دارند که شرایط مساعد و زمینهساز ظهور منطق تروریستی را تبیین میکنند، اما در این تبیینها جنبهی مهمی نادیده گرفته میشود، و آن فعالیت مدیریت معنا است که کنشگران سیاسی یا روشنفکران با ارجاع به یک واقعیت اجتماعی یا اجتماع به انجام میرسانند که در واقع فریبآمیز است.
تروریسم بر نظام سیاسی تأثیر میگذارد و تأثیر آن هنگامی چشمگیرتر است که به یک دموکراسی حمله میکند. تروریسم، چه داخلی باشد و چه بینالمللی، موازنهی درون هر سه قوهی مجریه، مقننه و قضائیهی حکومتها را برهم میزند و همچنین موجب تنشهایی بین آنها میشود. به ویژه، تروریسم موجب میشود که حفظ خودمختاری برای هر یک از سه قوه دشوارتر شود. جز در مواردی که دولت دچار بحران فراگیری باشد، پیامد اصلی تروریسم این است که قوهی مجریه را تقویت و قوهی قضائیه را تضعیف میکند و در موقعیت بسیار نازلی قرار میدهد. به همین دلیل تروریسم دموکراسی را به چالش میکشد (Dror, 1983).
واکنش حکومتها چه میتواند باشد؟ در علوم سیاسی یا اجتماعی به ندرت میتوان پاسخی برای این پرسش پیدا کرد. ابزار اصلی مقابله با تهدیدهای داخلی از جانب گروههای افراطی چپ و راست یا گروههای جداییطلب دستگاههای مجری قانوناند. در این روشها به چند شیوه اتکا میشود که امتحان خود را پس دادهاند و بعضی از آنها کاربرد جهانی دارند (رخنهی پلیسی و تعقیب مظنونین)؛ در حالی که بعضی دیگر شاید در بعضی فرهنگهای سیاسی پذیرفته نشوند. برای مثال، چیزی که در آلمان غربی اقدامی مدنی شمرده میشود (مشارکت مردم در ردگیری و معرفی مظنونین) در فرانسه «خبرچینی» و «آدمفروشی» تلقی میشود. بعضی روشها و اقدامات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیز ممکن است در کاهش دادن محبوبیت مردمی تروریستها یا کنترل شرایطی که زایندهی خشونت است سودمند باشد.
حکومتها مدتهای مدیدی است که به طور خودجوش خو گرفتهاند به این که در واکنش به تروریسم بینالمللی در برابر افکار عمومی بینالمللی موضع ظاهراً قاطعی اتخاذ کنند اما در پشت صحنه بیاعتنا بمانند. در سالهای اخیر تلاشهای قابل ملاحظهای برای توسعهی همکاریهای بینالمللی صورت گرفته است؛ و بعضی کشورها (خصوصاً امریکا و بریتانیای کبیر) فشارهایی به حکومتهایی که متهم به تشویق تروریسم یا حتی اقدام به آن هستند وارد آوردهاند.
تروریسم به صورت گاه به گاه و دورهای اوج میگیرد، و خود تروریسم ممکن است موجب بحران عریض و طویلی در یک کشور شود. در این صورت مجموعهی متنوعی از کنشگران- مقامات سیاسی، مقامات قضایی و پلیس و همچنین احزاب سیاسی، افکار عمومی و رسانهها- درگیر ماجرا میشوند. فعل و انفعالهای پیچیدهی میان آنها تحتتأثیر توانایی حکومت برای کنترل وضعیت است. هر قدر حکومت در این زمینه ضعیفتر عمل کند رسانهها ماجرا را بزرگتر جلوه میدهند، پلیس خودرأیتر میشود، هراس و جمود افکار عمومی بیشتر میشود و تقاضاهایی که نیروهای سیاسی مطرح میکنند رفتهرفته ناهماهنگتر میشود (wieviorka and wolton, 1987).
همهی این مسائل حوزهی بسیار قابل توجهی برای پژوهشهای علوم اجتماعی است. با این حال، کمتر دانشمند و پژوهشگری به کند و کاو دربارهی این موضوع پرداخته است و اکثر پژوهشها در این زمینه ژورنالیستی و عمدتاً بر مبنای اطلاعات پلیس یا گفتههای تروریستهای سابق و رهبران سیاسی پیشین بوده است.
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م