عنایاتی شگرف – قسمت دوم

ديدي گفتم ابالفضل شما باب الحوائج است جناب حجه الاسلام آقاي حاج شيخ فضل الله شفيعي قمي حامي و مروج مكتب اهل بيت عليهم السلام طي نامه‌اي به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام سه كرامت زير را يادآورد شده‌اند: 1. حقير در سال 1355 تهران منبر رفتم. يكي از گويندگان برايم نقل كرد : در محلي ده شب منبر مي‌رفتم. يكي از شبها بعد از منبر نوجواني مرا به خانه‌اي دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. پس از ورود به خانة مزبور، شخصي را در روي تخت مشاهده كردم
چهارشنبه، 16 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عنایاتی شگرف – قسمت دوم
عنایاتی شگرف – قسمت دوم
عنایاتی شگرف – قسمت دوم

عنايات قمر بني هاشم عليه السلام به مسيحيان

ديدي گفتم ابالفضل شما باب الحوائج است

جناب حجه الاسلام آقاي حاج شيخ فضل الله شفيعي قمي حامي و مروج مكتب اهل بيت عليهم السلام طي نامه‌اي به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام سه كرامت زير را يادآورد شده‌اند:
1. حقير در سال 1355 تهران منبر رفتم. يكي از گويندگان برايم نقل كرد :
در محلي ده شب منبر مي‌رفتم. يكي از شبها بعد از منبر نوجواني مرا به خانه‌اي دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. پس از ورود به خانة مزبور، شخصي را در روي تخت مشاهده كردم كه بيمار بود. وي مرا كنار خود طلبيد و گفت: آقاي محترم من شخصي مسيحي هستم و مسلمان نيستم ولي به ابوالفضل شما اعتقاد دارم. دكتر مرا جواب كرده و اين مرضي كه دارم خوب شدني نيست. پدرم با اين مرض مرد برادرم هم با اين مرض مرد من هم با همين مرض ساعت آخر عمر را سپري مي‌كنم اگر شما شفاي مرا از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بگيريد قول مي‌دهم مسلمان شوم
من بدنم لرزيد! با اين بيمار رو به موت چه كنم؟! بالاخره براي شفاي او متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم يكي دو شب از مجلس مانده بود، نوجوان پيدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد. پيش خود گفتم حتما آن مرد مرده است و ما رسوا شده‌ايم! متزلزل و نگران، همراه او رفتم. داخل خانه كه شدم ديدم آن مرد از روي تخت پايين آمد تا چشمش به من افتاد بنا كرد به گريه كردن و گفتن:
ديدي گفتم ابوالفضل شما باب الحوائج است، به من عنايت كرد و من خوب شدم. الان شهادتين را بگو تا من مسلمان شوم. آري از بركت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام من شفا يافته اسلام اختيار كرده‌ام و شيعه شده‌ام!

يك ماه صداي جوان مي‌آمد

2. يكي دو سال به انقلاب مانده بود. در تهران خيابان قياسي شب تاسوعا شخصي پس از ديدن سقاخانه‌ها به مقام شامخ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام جسارت مي‌كنند. به خانه كه مي‌آيد، مي‌بيند كه مادرش مشغول خوردن شلزرد است و در آنجا نيز مي‌گويد: مادر دست از خرافات بردار، از امشب من مي‌خواهم مشروب بخورم كيف كنم! مادر او را از اين كار منع مي‌كند ولي او مي‌گويد: من ابوالفضل نمي‌شناسم.
مادر از او جدا شده و مشغول كار خود مي‌گردد كه ناگهان صداي فرزندش بلند مي‌شود: سوختم سوختم وقتي مي‌‌آيد مي‌بيند بساط مشروب پهن است ولي جوان نيست و فقط صداي او مي‌آيد گويي به زمين فرو رفته تا يك ماه صداي جوان مي‌امد ولي كسي او را پيدا نكرد متأسفانه روزنامه‌هاي آن روز قضيه را بعكس جلوه دادند.

آري پسرم را حضرت عباس عليه السلام شفا داده است

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي شيخ رمضان قلي زاده بابلي در تاريخ 25/11/76 اظهار داشت كه آقاي سرهنگ كريمي، دوست مريواني و فرمانده ارتش، از استاد خود در دانشگاه نظامي شيراز چنين نقل مي‌كرد:
3. شيخي در كشور آلمان مردي را مشاهده كرد كه از ماشين پياده شد و بچه‌اش را به اسم عباس صدا مي‌زد. مي‌گويد: اين امر برايم تعجب‌آور بود، لذا جلو رفتم و گفتم: شما كه يك آلماني و مسيحي هستي،‌ چرا اسم بچه‌ات را عباس، كه نامي عربي و اسلامي است، نهاده‌اي؟ و او پاسخ داد:
بچة من مريض شد و بيماريش شدت گرفت، به گونه‌اي كه تمام اطبا او را جواب كردند. با پاسخ رد اطبا، از بهبودي حال وي نااميد شده و بچه را به منزل برديم. سخت نگران حال فرزند بوديم و چاره‌اي هم براي نجات وي به نظرمان نمي‌رسيد. در كوچة نزديك ما مسلمانهايي مي‌زيستند كه بعضا با ما آشنايي داشتند. روزي يكي از آنها كه از حال من با خبر بود به من گفت: آقا، نگران مباش، من يك طبيب مي‌شناسم كه اگر به نزد او برويم شايد(بلكه مطمئنا) به شما جواب مثبت خواهد داد و بچة شما خوب خواهد شد. توضيح خواست، وي گفت: در كوچة ما روز تاسوعا براي حضرت عباس قمربني هاشم عليه السلام مجلسي تشكيل مي‌شود، شما هم شركت كنيد.
من در موعد مقرر، به همراه دوستم به مجلس مزبور رفتم، آنها صحبت كرده، مصيبت خواندند و بر مظلوميت و مصائب حضرت عباس قمر بني هاشم عليه السلام گريستند. من هم به كمك آن دوست، دل را به آن جهت داده، مرض فرزندم را در نظر گرفتم و حضرت عباس قمر بني هاشم عليه السلام را واسطه قرار داده و از خدا شفاي فرزندم را درخواست كردم. مجلس تمام شد و به سوي منزل حركت كردم. در زدم و برخلاف انتظار، ديدم كه پسرم درب را گشود. تعجب كرده و گفتم: پسرم، مگر مريض نيستي؟ چرا و چگونه توان حركت يافتي؟ او گفت: شما كه از منزل رفتيد، ساعتي نگذشت كه در خودم احساس قدرت نمودم، ديدم بدنم درد ندارد و مي‌توانم حركت كنم.
مرد مسيحي در ادامه گفت: پسرم را پيش اطبا بردم، همه بالاتفاق گفتند: در پسر شما هيچ نوع آثار مرض وجود ندارد. آري، پسرم را حضرت عباس عليه السلام شفا داده است و لذا من نام آن بزرگوار را براي پسرم انتخاب كرده و او را به نام آقا صدا مي‌زنم، چون اطمينان دارم كه ايشان در سلامتي و شفاي فرزندم دخالت نام داشته است.
جناب آقاي سرهنگ كريمي، ناقل مطلب، در اثناي كلام، سخت منقلب شده، مي‌گريست، به گونه‌اي كه توان بيان ادامة مطلب را نداشت و من با سؤالات مكرر از ايشان در ايام ديگر، نقل كرامت را تكميل و نهايتا جمع‌بندي نمودم.

مسلمانها هر جا گير مي‌كنند حضرت عباس عليه السلام را صدا مي‌زنند

جناب آقاي حاج ابوالحسن شكري در تاريخ روز 18 صفر الخير 1418 هجري قمري از حاج رضا نظري كهكي نقل كردند كه گفت:
4. بين اراك و بروجرد گردنه‌اي وجود دارد كه به نام گردنة زاليان معروف است. روزي ديدم يك تريلي 24 تن آهن بار كرده و در قسمت شيب جاده، وسط راه ايستاده است. راننده هم يك (ارمني) بود كه او را مي‌شناختم. به وي گفتم: موسيو، از وسط جاده كنار برو، چرا اينجا ايستاده‌اي؟! گفت: داستاني دارم و از وسط جاده هم كنار نمي‌روم و بعد چنين توضيح داد:
از سر گردنه كه سرازير شدم، پا روي ترمز گذاشتم، اما ديدم كه ماشين ترمز ندارد. گفتم: خدايا، ماها كه كسي را نداريم پيش تو واسطه قرار دهيم، ولي اين مسلمانها هر جا گير مي‌كنند حضرت عباس عليه السلام را صدا مي‌زنند. با خود نذر كردم كه اگر حضرت عباس مسلمانها نجاتم داد، من هم مسلمان مي‌شوم. ناگهان ديدم كه ماشين ايستاد. چه شد،‌ نمي‌دانم؛ ولي ديدم ماشين شيلنگ باد خالي كرده است. ماشين يكدفعه جيك جيك‌اش بلند شد و توقف كرد... من ماشين را از جاي آن تكان نمي‌دهم، زيرا اول مي‌خواهم بروم بروجرد مسلمان بشوم، بعد بيايم ماشين را حركت داده و بروم.
شخص ارمني فورا به بروجرد رفت و مسلمان شيعه شد و سپس آمده، ماشين را حركت داد و برد.

يك دست آمد جلو ماشين و ماشين را در جا نگهداشت!

حجه الاسلام و المسلمين حاج سيدمحمد سيدعبداللهي، از روحانيون حوزة علميه قم، طي نامه‌اي در تاريخ 16/8/75 مرقوم داشته‌اند:
5. حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي زيد توفيقه
سلام عليكم - با آرزوي موفقيت و دعاي خير براي حضرت عالي در راه نشر معارف، فضائل و كرامات بزرگان دين، اين جانب سالهاست كه شما را از طريق كتابهاي پرارزش و خواندني كه نوشته‌ايد شناخته و ارادت پيدا كرده‌ام. اخيرا كتاب با ارزش ديگر شما(چهرة درخشان قمر بني هاشم عليه السلام) را در كتابفروشي توحيد ديده و ابتياع نمودم و مقداري از آن را در منزل خواندم. با مطالعة كراماتي كه از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نسبت به افراد مختلف نقل كرده‌ايد، داستان زير به يادم آمد. به نظرم آمد آن را مرقوم و ارسال دارم تا اگر صلاح دانستيد در جلد دوم همان كتاب بياوريد، و آن از اين قرار است:
سال گذشته در شب ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در سالن اجتماعات دفتر تبليغات اسلامي حوزة علميه قم جشني برگزار بود و جناب حجه الاسلام آقاي واعظي، سرپرست اعزام مبلغ، دربارة شخصيت آن بزرگوار سخنراني مي‌كرد، در ضمن سخنانش گفت: در يكي از سالها دهة عاشورا براي تبليغ به اهواز رفته بودم. بعدازظهر عاشورا به منزل مرحوم آيه الله بهبهاني رفتم. در آنجا يك نفر خدمت آقا آمد و گفت: من مي‌خواهم مسلمان بشوم. آقا از او پرسيد :‌ دين تو چيست و چرا مي‌خواهي مسلمان بشوي؟ گفت: دين من مسيحي، و شغلم رانندة تريلي است. امروز صبح از خرمشهر تيرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم. به اهواز كه رسيدم، ديدم جمعيت زيادي سياه پوشيده‌اند و به سر و سينه مي‌زنند. و عده‌اي هم در دستهايشان كاسه‌هاي آب بود و مي‌گفتند: يا عباس.‌يا سقا، يا ابالفضل العباس عليه السلام! چون خيابانها مملو از جمعيت بود، ماشين را كنار خيابان پارك كردم و مدتي به تماشاي آن صحنه‌ها پرداختم، تا اينكه خيابان مقداري خلوت شد و من مجددا حركت كردم. در راه همين طور به سرعت مي‌رفتم تا به يك سرازيري رسيدم، خواست سرعت ماشين را كم كنم، پا را روي ترمز گذاشتم، ولي هر چه فشار دادم فايده نكرد. با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشين بيايد و من با او تصادف كنم، چكار بايد بكنم؟!
در اين حال شروع كردم به حضرت مسيح و مادرش مريم عليهماالسلام التماس كردن؛ ديدم فايده ندارد. يكدفعه يادم افتاد مردم در اهواز يا عباس، يا سقا، يا ابوالفضل العباس عليه السلام مي‌گفتند. گفتم: يا عباس،‌يا سقا،‌ يا ابوالفضل مسلمانها، خودت بدادم برس! در همين حال ناگهان ديدم يك دست آمد جلو ماشين و ماشين را در جا نگهداشت! من ماشين را در كنار جاده پارك كردم و اينكه آمده‌ام خدمت شما تا مسلمان بشوم.

عنايت به كودك مسيحي

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ حسين اثني عشري، مروج و حامي مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام طي نامه‌اي از تهران، عاصمة تشيع، نوشته‌اند:
6. صبح روز هشتم محرم الحرام سال 1415 هـ، بعد از خواندن روضه در منزلي كه در خيابان دولت تهران بود(منزل جناب آقاي ميلاني، هنگامي كه به طرف ابتداي خيابان مي‌رفتم آقا و خانم جواني گريه كنان نزد من آمدند و از من خواستند كه براي خواندن روضه به مجلسي كه روز نهم (تاسوعا) دارند بروم. آنان گفتند كه ما جزو اقليتهاي ديني هستيم و از گروه ارامنه مي‌باشيم.
از ايشان سؤال كردم كه شما به چه علت تصميم به برگزاري چنين مجلسي گرفته‌ايد؟ گفتند: ما پسري داريم كه پنج سال دارد. مدتي بود كه وي مبتلا به بيماري خوني شده بود. معالجات فراواني براي او انجام شد ولي نتيجه‌اي نگرفتيم. چندي پيش اطبا به ما گفتند كه اين مرض خوب شدني نيست، و ما را كاملا از بهبودي وي نااميد كردند.
چند روز قبل، با همسايه منزلمان كه مسلمان است در اين موضوع صحبت مي‌كرديم. او گفت: امروز روز اول محرم است. شما نذر كنيد كه اگر فرزندتان شفا گرفت يك جلس روضة حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام با سفرة اطعام بگيريد، اگر تا تاسوعاي امسال حاجتتان را گرفتيد همين امسال،‌وگرنه سال آينده نذرتان را ادا كنيد.
صبح روز پنجم محرم بود كه ديدم فرزندم بعد از بيدار شدن از خواب نشاط و هيجان خاصي دارد از او سؤال كردم كه چه شده؟ گفت: نزديك صبح بود كه خواب سيدي را ديدم. پرسيدم اسم شما چيست؟ شخص ديگري گفت كه اين آقا قمر بني هاشم(عليه السلام) هستند. (البته خواب طولاني بود كه در آنجا مجال نبود كه همه‌اش را بشنوم)‌ و من الان احساس مي‌كنم كه شفا گرفته‌ام و حالم كاملا خوب است. ظاهر او هم به نظر ما تغيير كرده بود و حالات سابق را نداشت. لذا ما همان روز او را جهت انجام آزمايشات به بيمارستان برديم. جواب آزمايشات تماما سالم بود، براي اطمينان به بيمارستان ديگري نيز مراجعه كرديم جواب آنها هم همان بود، پس از مراجعه به دكتر معالج و نشان دادن جواب آزمايشات با حالت تعجب به ما گفت كه اين غير از معجزه چيز ديگري نمي‌تواند باشد.
حال تصميم به اداي نذر گرفته‌ايم. ضمنا همان همسايه به من گفت كه چون تو ارمني هستي و مسلمانان ممكن است در مجلستان شركت نكنند و از طعام شما نخورند. لذا شما وسائل پذيرائي را فراهم كن و به منزل ما بياور، ما آنها را آماده مي‌كنيم و مجلس را هم در منزل ما بگيرد. و باز به من گفت كه براي خواندن روضه هم خودت شخصي را دعوت كن.
پرسيدم از كجا؟ گفت به درب حسينيه‌ها يا مساجد برو آنجا شخصي را پيدا خواهي كرد.
ما هم بعد از مراجعه به دو يا سه حسينيه يا مسجد، به شما برخورديم؛ لذا اگر ممكن است فردا به مجلس ما تشريف بياوريد و روضة حضرت ابوالفضل را بخوانيد.
من نيز قبول كردم و فرداي آن روز ، كه روز تاسوعا بود، به منزلي كه در حدود دو راهي قلهك بود رفتم و بحمدلله مجلس برقرار شد.
بعد از مجلس، خانم صاحب خانه كه همسايه آن خانم ارمني بود به من گفت كه در اين مجلس حدود ده زن ارمني حضور دارند كه به قصد شركت در مجلس روضة حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آمده‌اند. اللهم ارزقنا زيارته و شفاعته.

186. به شوهرت بگو: با ابوالفضل مسلمانها شريك شود!

آقاي حاج جواد افشار، معروف به حاج افشار، مرقوم داشته‌اند:
7. حدود سي سال قبل يكي از آقايان منبري تهران براي يكي از آقايان منبري قم ماجرايي را دربارة كرامت و عنايت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نقل كرده بود كه از آن برمي‌آمد افراد مختلف، چه مسلمان باشند و چه خارج از دين اسلام، چه مسيحي باشند و چه يهودي و يا ساير اديان ، چنانچه از آن حضرت چيزي را بخواهند حضرت به آنان توجه خواهد نمود. ماجراي مزبور از اين قرار بود. آقاي منبري تهران مي‌گويد:
يك روز عصر از روضه برمي‌گشتم، گذارم به ده متري ارامنه افتاد. خانمي ارمني را ديدم كه جلوي درب منزل نشسته بود. وقتي كه نظرش به من افتاد بلند شد سلام كرد و گفت: آقا، يك روضه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام براي من مي‌‌خواني؟ گفتم: آري ، مي‌خوانم . مرا به داخل منزل راهنمايي كرد. وارد اطاق شده روي صندلي نشستم و شروع به خواندن روضه كردم. آن خانمه رفت درب حياط، جاي خودش نشست. روضه را تمام كردم و بيرون آمدم. آن زن گفت: فردا هم بياييد و روضه بخوانيد. گفتم: مي‌آيم. فردا رفتم و به همان ترتيب روضه خواندم و بيرون آمدم. باز گفت : فردا بيا. فردا مجددا آمدم، روضه را خواندم و بيرون آمدم، وي پاكتي به من داد.
قدري كه از خانه دور شدم، پاكت را باز كردم، ديدم چهارده تومان و پنج ريال در پاكت گذاشته است. تعجب كردم و با خود گفتم كه، اگر مي‌خواست روضه‌اي پنج تومان به من بدهد قاعدتا پانزده تومان مي‌بايست بدهد و اگر هم روضه‌اي چهار تومان در نظر داشت، باز 12 تومان مي‌شد. پس اين پنج ريالي يك امايي دارد. روز بعد با وجود اينكه راهم از آن طرف نبود، براي اينكه معماي پنج ريالي را بفهمم، از آن محل رد شدم. ديدم آن خانم همانجا درب منزلش نشسته است. نزد او رفتم و گفتم: خانم، سؤالي از شما دارم، فكر نكنيد مي‌خواهم بگويم پول كم كرده‌ايد، چون روية ما روضه خوانها اين است كه پول هر روضه را 5 ريال يا 4 ريال يا 3 ريال مي‌دهند شما 14 تومان و 5 ريال به من داديد. مي‌خواهم علتش را بدانم.
گفت: شوهر من سر هر كاري مي‌رفت دو ماه يا سه ماه كار مي‌كرد و سپس جوابش مي‌كردند، لذا چند ماه بيكار مي‌شد تا دوباره كاري به دست مي‌آورد، باز مي‌رفت سركار و مجددا بزودي جوابش مي‌كردند. هميشه گرفتار بوديم و زندگي بدي داشتيم. تا اينكه يك روز به يكي از دوستان كه خانم مسلماني است، شرح زندگيم را گفتم و اظهار داشتم كه ديگر خسته شده‌ام، نمي‌دانم چمار كنم تا از اين بدبختي نجات پيدا كنم. آن خانم مسلمان به من گفت: به شوهر بگو اين دفعه كه كاري گير آورد و سركار رفت، با حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ما مسلمانها شريك شود، ان شاءالله ديگر جوابش نمي‌كنند. شب ماجرا را به شوهرم گفتم و پيغام آن خانم مسلمان را به او رساندم كه هر موقع سركار رفتي با حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مسلمانها شريك شود و افزودم كه : بيا، اين پيشنهاد را قبول كن و هر وقت كاري گرفتي با حضرت اباالفضل عليه السلام شريك شو
شوهرم قبول كرد. پس از چند روز كاري گيرش آمد و رفت سركار و با حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام پيمان شراكت بست.
حالا مدت يك سال است كه كار مي‌كند. در اين مدت، مخارج ضروري زندگي را انجام داده، براي بچه‌ها و خودمان لباس خريده‌ايم و... با اين حال، در آخر سال 29 تومان اضافه آورده‌ايم كه 5/14 تومان آن سهم خودمان، و نيم ديگر آن سهم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است . نمي‌دانستيم چكار كنيم و سهم آن حضرت عليه السلام را به چه كسي بدهيم، تا اينكه چشمم به شما خورد، يادم آمد كه مسلمانها روضة ابوالفضل العباس عليه السلام مي‌خوانند، اين بود كه به شما گفتم بياييد سه روز روضه بخوانيد.

نجات راننده مسيحي

آيه الله حاج سيدمحمود مجتهد سيستاني(ره) نقل كرد‌ه‌اند:
8. آقاي مجتهد سيستاني در مراسم شيعه شدن رانندة مسيحي، كه در محضر مبارك مرحوم آيت الله العظمي آقاي حاج سيديونس اردبيلي صورت گرفت. حضور داشته‌اند و قضيه در آن زمان از مشهورات بوده است. اين شخص سعادتمند كه مسيحي مذهب بوده است با كاميون خود در گردنه‌هاي .... رانندگي مي‌كرده است. گردنه‌هاي مزبور خيلي خطرناك است: ماشين كيلومترها از دامنة كوهها بالا مي‌رود، به طوري كه سطح زمين معلوم نمي‌شود و از آن مكان غير از غبار چيزي پيدا نيست، و كأنه مثل آب دريا است و اگر كسي از بالا به پايين بيفتد هيچ اثري از او باقي نمي‌ماند.
خلاصه ، در حين رانندگي، ماشين فرد مسيحي از جاده خارج شده و به طرف پايين سرازير مي‌شود. حين سقوط، در حاليكه راننده و كاميون بين زمين و آسمان قرار داشته‌اند از ته دل صدا مي‌زند: يا اباالفضل!
يمكرتبه به طرز اعجاز‌انگيزي يك دست بزرگ ظاهر مي‌شود، كاميون را مي‌گيرد و روي جاده اصلي مي‌گذارد. مسيحي خوشبخت كه اين كرامت بسيار عجيب را از آن حضرت مشاهده مي‌كند مستبصر شده، به مشهد مقدس مي‌آيد و خدمت آيه الله العظمي حاج سيديونس اردبيلي شيعه مي‌شود.

يا اباالفضل به فريادم برس

جناب مستطاب آقاي حاج ابوالحسن شريفي از كرج مكتوبي به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال داشته‌اند و طي آن كرامت ذيل را مرقوم فرموده‌اند:
9. در سال 1342 هجري شمسي كه ساختمان سد كرج را شروع كردند، با شخصي به نام مستر روبن مسيحي كه مهندس سد كرج بود طي برخوردي آشنا شدم. وي اظهار داشت: زماني كه براي شكافتن كوه و ساختمان سد، با چند تن از كارگران ديناميت گذاري مي‌كرديم، وقتي انفجاري صورت مي‌گرفت كارگران كه با طناب در دامن كوه آويزان بودند همگي يك صدا ندا مي‌كردند: يا حضرت اباالفضل العباس عليه السلام. و مكرر مي‌ديدم سنگهاي بزرگ كه از كوه جدا مي‌شدند، به اطراف پرت مي‌شدند ولي به كارگران اصابت نكرده و آنان صحيح و سالم مي‌ماندند.
اين موضوع در خاطرم باقي مانده بود تا اينكه براي خود من خطري پيش آمد. زيرا در وسط رودخانه با كمربندي مخصوص خود را به تير برق بسته بودم تا سيمها را باز كرده و در جايي ديگر به تيرهاي اصلي وصل نمايم، كه ناگهان متوجه شدم سيل عظيمي جاري شده و به نزديكي من رسيده است. هر چه فكر كردم ديدم بايد خود را از تير برق جدا سازم و در يك لحظه مرگ حتمي را در جلوي چشم خود ديدم. ناگهان نداي يا ابوالفضل كارگران مسلمان و نجات يافتن آنان را به ياد آوردم و بلافاصله فرياد زدم:
يا حضرت ابوالفضل عليه السلام، به فريادم برس!
و سرم گيج خورد،‌و ديگر متوجه نشدم چه واقعه‌اي پيش آمد. زماني به هوش آمدم كه خود را در تخت بيمارستان ديدم و چشمم به دكترهاي آمريكايي، كه مسئول سد كرج بودند، افتاد كه مشغول بيرون آوردن آب از گلويم هستند. آنان حيرت زده بودند كه چرا و چگونه اين جانب را كه به تير برق بسته شده بودم، در كنار رودخانه و ميان ماسه‌ها پيدا كرده‌اند؟! در صورتي كه قاعدتا بايستي مرا پس از پايان جريان سيل، حداقل چند كيلومتر پايينتر از محل نصب تير برق، پيدا كرده باشند، آن هم خفته شده! چون شدت جريان سيل به قدري بود كه چند نفر از كارگران و چندين دستگاه سنگين را با خود تا چند كيلومتر راه برده و تلفات زيادي به بار آورده بود.
اين جانب پس از اينكه سلامتي خود را به دست آوردم، متوجه شده كه نجاتم از مرگ حتمي مرهون توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بوده است. لذا از كلية خوراكيهايي كه در اسلام حرام مي‌باشد كناره‌گيري نموده‌ام. ولي چون همسرم دختر يك كشيش مسيحي است در منزل به وي اظهار كردم كه من طبق نظريه طبيب از آن گونه خوراكيها پرهيز هستم. همه ساله نيز در ايام محرم الحرام مبلغي را نذر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نموده و خود را بيمة آن حضرت كرده‌ام و به مصرف عزاداري توسط مسلمانان مي‌رسانم.

خدا به ما زن و شوهر آسوري مذهب پسري داد

خدا به ما زن و شوهر آسوري مذهب پسري داد كه اسم او را عباس نهاديم شاعر دلسوخته و پرسوز و گداز جناب آقاي حاج محمد علامه تهراني در نقلي چنين فرمودند:
10. در حدود چهل سال قبل، روز تاسوعا در خيابان خاني آباد تهران مجلس داشتم. براي رفتن به بازار، سوار تاكسي شدم. رانندة تاكسي كه لباس سياه دربرداشت، بنده را شناخت و با ابراز محبتي كه به حقير كرد، گفت: فلاني، داستاني واقعي را براي شما نقل مي‌كنم:
روزي از روزهاي تابستان كه مشغول كار بودم، خسته شده ماشين را در كنار جوي آبي پارك كردم. عقب سر من هم ، تاسكي ديگري پارك كرد. راننده آن پياده شده و وقتي لباس سياه مرا ديد، گفت: من آسوري هستم، آيا شما در مذهبتان كسي را داريد كه در خانة خدا آبرو داشته باشد و توسل به او ماية رفع گرفتاريها و برآمدن حاجات باشد؟! گفتم: ما شخصيتهاي زيادي داريم. اما يك نفر هست كه دستهاي خود را در راه خدا داده و هر وقت ما حاجتي داشته باشيم و دست به دامان او شويم حاجات ما روا مي‌گردد. اسم او ابوالفضل العباس عليه السلام است و ما اينك به خانة‌او مي‌رويم. گفت: من خانة او را بلد نيستم، شما بلديد؟ گفتم: آري او را به تكيه‌اي در خيابان سلسبيل بردم.
آن شب، شب تاسوعا بود و چراغها را خاموش كرده و مردم مشغول سينه زدن بودند. من و آن مرد آسوري سينه مي‌زديم و مرد آسوزي، به زبان خود مي‌گفت: عاباس، من مهمان تو هستم، مرا محروم نكن!
او را به حال خود واگذاشته بيرون آمدم. پس از مدتي يك روز صبح زود، ديدم درب منزل را مي‌كوبند! آمدم ديدم همان مرد آسوزي است . گفت:‌ مدتها بود كه پي تو مي‌گشتم و تو را پيدا نمي‌كردم، تا عاقبت شمارة ماشينت را به ادارة تاكسيراني دادم و آدرست را گرفتم و اينجا را پيدا كردم. گفتم: حاجت شما چيست؟‌ گفت اين پيراهنهاي سياه را كجا درست مي‌كنند؟ من نذر كرده‌ام پنجاه پيراهن بخرم و به سينه زنها هديه كنم. يادت هست آن شبي كه من را به خانة عباس بردي؟ همسر من، دختر عموي من مي‌باشد و ما با هم 20 سال است كه ازدواج كرده‌ايم و طي اين مدت صاحب اولاد نمي‌شديم، من آن شب عباس را واسطة در خانه خدا قرار دادم و از خدا خواستم به ما فرزندي بدهد، چنانچه پسر بود اسم او را عباس نهاده و اگر دختر بود از مسلمانها مي‌پرسم اسم مادر عباس چيست، اسم او را روي دخترم مي‌گذارم. بالاخره خداوند به ما زن و شوهر آسوري مذهب، پسري داد كه اسم او را عباس نهاديم و اكنون مي‌خواهم نذرم را ادا كنم.
بنده اين واقعه را منزل يكي از دوستانم عرض كردم آنها هم اولاد نداشتند همسر ايشان براي من نقل كرد كه شبي كنار منبر خوابيدم و گفتم فلاني بالاي منبر گفت كه ارمني آمد و محروم نشد، خدايا مرا هم محروم نفرما؛ و به آنها پسري داد كه الان وي به جاي پدر مرحومش مجلس دهه پدر را هر ساله برپا مي‌كند و دوستان اهل بيت را به فيض روضه مي‌رساند.

قدر حضرت اباالفضلتان را بدانيد!

مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام جناب آقاي محسن حافظي كاشاني در شب 14 ذي حجه الحرام 1418 هـ ق مطالبي را كه خود شاهد آن بوده است چنين نقل كرد:
11. شب تاسوعاي سال 1374 شمسي، حدود ساعت 5/9 شب،‌ در تهران طبق برنامه از مجلسي به مجلس ديگر مي‌رفتم. در بين راه، خانمي كه نيمه محجبه بود سوار تاكسي شد. در مسير حركت دسته‌هاي سينه‌زن و زنجيرزني را كه ديد، شروع به گريه كردن كرد و گفت: شما بايد قدر حضرت ابوالفضل‌تان را بدانيد! بنده به او گفتم: مگر حضرت اباالفضل عليه السلام تنها از آن ماست كه مي‌گوييد قدر حضرت اباالفضل‌تان را بدانيد؟ او گفت: من ارمني هستم و همة زندگيم مرهون لطف و عنايات حضرت اباالفضل شما مي‌باشد. و اگر او نبود، زندگي من نابود شده بود!
منبع:پایگاه حضرت اباالفضل علیه السلام




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط