شاعر: سید رضا مؤید
شفق نشسته به خون بی قرار لبخندت
سپیده دم بود آیینه دار لبخندت
سحر ز پاکی دامان تست یک شبنم
بهشت قطرهای از آبشار لبخندت
زخنده تو زمین و زمان به وجد آیند
خدا چه تعبیه کرده به کار لبخندت
جهان ما که در آتش چو لاله میسوزد
شکوفه زار شود از بهار لبخندت
سرم همیشه برد شوق پایبوسی تو
دلم به گریه کشد انتظار لبخندت
گناهکارم و بر خندهات امید من است
که هست عفو خدا در کنار لبخندت
کفن دیده برآرم سر از لحد بیرون
گرم نصیب شود افتخار لبخندت
پس از خزان شدن بوستان عاشورا
کسی نچیده گل از لالهزار لبخندت
هزار جان مؤید فدای خال لبت
که چون غلام بود پاسدار لبخندت