Racism

نژادپرستی

هر دستگاه عقیدتی که انسان‎ها را به جمعیت‌های جداگانه‎ای بر اساس ویژگی‎های طبیعی و/ یا فرهنگی طبقه بندی کند، و این ویژگی‎ها را در سلسله مراتب برتری و فرومرتبگی رتبه بندی کند، نژادپرستی نامیده می‎شود. این عقاید، در
يکشنبه، 24 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نژادپرستی
 نژادپرستی

 

نویسنده: سامی زبیده
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی


 

 Racism

هر دستگاه عقیدتی که انسان‎ها را به جمعیت‌های جداگانه‎ای بر اساس ویژگی‎های طبیعی و/ یا فرهنگی طبقه بندی کند، و این ویژگی‎ها را در سلسله مراتب برتری و فرومرتبگی رتبه بندی کند، نژادپرستی نامیده می‎شود. این عقاید، در شرایط اجتماعی و سیاسی مساعد، در مجموعه‎ای از کرد و کارها و نهادهای تبعیض‌آمیز ادغام می‎شوند که از برتری یک گروه بر گروه دیگر پشتیبانی می‎کنند.
«نژادپرستی» مفهومی اروپایی است که در دهه‎ی 1930 در مورد عقاید و اعمال حکومت نازی در آلمان به کار می‌رفت که بر پایه‌ی برتری نژاد «آریایی»، اهمیت «خلوص» نژادی و خط مشی «تصفیه» شکل گرفته بود و نقطه‎ی اوج دهشتناک آن هولوکاست بود. در این مورد، نژادپرستی عمدتاً (اما نه منحصراً) یهودیان را نشانه گرفته بود. عقایدی که در پس این خصومت بود دستگاهی از طبقه بندی «نژادها» را تشکیل می‎داد که بر اساس سرشت متفاوت زیست شناختی استوار بود و آن هم به نوبه‌ی خود کیفیات متمایز فرهنگی و اخلاقی را به این نژادها نسبت می‎داد. بعدها، «نژادپرستی» را برای نامیدن سایر افکار و ایده‌های مبتنی بر اعتقاد به تفاوتهای نظام مند برتری/ فرو مرتبگی بین گروه‌ها، و عموماً ایده‎های مربوط به روابط سفیدپوستان/ سیاه‌پوستان در افریقای جنوبی، ایالات متحده‌ی امریکا و اروپای غربی نیز به کار بردند.
«نژادپرستی»، البته با مفهوم نژاد به مثابه اصل طبقه‌بندی انسان‎ها ارتباط دارد. این مفهوم بسته به زمینه‎های سیاسی و فرهنگی کاربرد آن، بار معنایی متفاوتی پیدا می‎کند. در دوره‌های پیشین تاریخ اروپا، پیش از قرن هجدهم، «نژاد» عموماً به یک «تبار» ملی اشاره داشت، مثلاً فرانسوی‌ها متمایز از انگلیسی‎ها بودند و هر یک ویژگی‎ها و سنن و آداب و رسوم مختص به خود را داشتند. در این جا «نژادپرستی» را می‎توان فقط به معنای کلی و مبهم «افتخار ملی» قلمداد کرد. مهم‎تر از این تمایز میان ملل اروپایی، تمایزی بود که بر مبنای دین بین مسیحیان و کافران قائل می‎شدند. اصلی‎ترین دشمن غیرمسیحی، جهان اسلام بود. به خودی خود، باورهای کلیشه‎ای منفی درباره‎ی دیگران بر مبنای تفاوت‎های دینی صورت‌بندی می‎شد و مفروضات برتری و فرو مرتبگی اخلاقی و فرهنگی از همین تفاوت‎ها نشئت می‎گرفت.
اما مفهوم اصلی و مدرن نژاد، در سده‎های هجدهم و نوزدهم و بر مبنای ایده‎ی تمایز زیست شناختی بین انواع انسان‎ها ایجاد شد. اکتشافات جغرافیایی اروپایی‌ها و سپس گسترش مستعمره‌ها، موجب افزایش کنجکاوی و علاقه به ملل و مردمان دیگر شد. دوره‌ی بعدی این گسترش با رشد فعالیت‌های علمی و شأن و منزلت رو به افزایش علم مقارن بود. ویژگی اصلی علوم زیستی در این دوره وجود دستگاه‎های طبقه بندی، و بعدها، نظریه‎های تکامل بود. طبقه‌بندی نژادهای انسانی را امتداد همین فعالیت علمی می‎دانستند. بر مبنای این معیارهای طبقه‌بندی، رتبه بندی‎هایی بر اساس برتری/ فرودستی به وجود آمد که در آن‎ها اروپایی‌ها طبعاً خود را برتر قلمداد می‎کردند. اما این طبقه بندی‎ها در همین جا متوقف نماند بلکه دامنگیر ملل مختلف اروپایی نیز شد. برای مثال، باورهای کلیشه‎ای منفی درباره‎ی ایرلندی‎ها در انگلستان قرن نوزدهم وارد این طبقه بندی نژادپرستانه تفاوت‎ها و اطلاق فرو مرتبگی به آن‎ها شد.
همین ایده‎ی زیست شناسانه‎ی سلسله مراتب نژادی بود که یورش نژادپرستانه‌ی نازیسم و فاشیسم را در اروپای دهه‎ی 1920 و 1930 تقویت می‎کرد. فجایعی که این رژیم‎ها بر اساس ایدئولوژی‌های نژادپرستانه‎ی خود به بار آوردند دنیای لیبرال را نسبت به خطرهای نهفته در این عقاید هوشیار ساخت و همان‌طور که دیده‌ایم به تدوین مفهوم «نژادپرستی» انجامید. پس از شکست نازی ها، افکار عمومی دنیای لیبرال خواهان تضمینی بود که این مفاهیم دیگر هرگز برای مقاصد سیاسی مورد استفاده قرار نگیرد. برای نیل به این هدف، در دهه‎ی 1950 و 1960، یونسکو طی چهار همایش از دانشمندان برجسته و تراز اول (در زیست شناسی و علوم اجتماعی) دعوت کرد تا جایگاه و شأن علمی مفهوم «نژاد» را تعیین کنند. نتیجه گیری‎های آن‎ها این بود که نظریه‎های نژادی پایه و اساس علمی ندارد. این دیدگاه را پیشرفت‌های جدید علم زیست شناسی، خصوصاً علم ژنتیک، نیز تأیید می‎کرد چرا که طبق این دستاوردها طبقه بندی بر مبنای ویژگی‎های مربوط به «ساختار جسمانی» مثل رنگ پوست دلبخواهی است و مبنای علمی ندارد (Montagu, 1972).
در واکنش به ترس و دهشت‎هایی که نازی‌ها خلق کرده بودند، «نژادپرستی» به برچسبی برای اعلام انزجار سیاسی و اخلاقی تبدیل شد. اجماع تقریبی دانشمندان درباره‎ی بی‌پایگی مفهوم «نژاد»، اعتبار و احترام عقاید نژادپرستانه را فروریخت. از نظر بعضی نویسندگان، همایش‎های یونسکو هرچند به «قوم مداری» پایان نداد، به نژادپرستی زیست شناختی و بنابراین نفس نژادپرستی خاتمه داد (31-2 ,Banton, 1970, pp). دیگران با این نتیجه‌گیری موافق نبودند (Miles, 1989, pp. 42-8). نخست اینکه، از رونق افتادن طبقه‌بندی‎های زیست شناختی در سطح علمی و رسمی به اضمحلال آن‎ها در سطح فرهنگ عامه و «عرف عام» منجر نشد. دوم، نژادپرستی مبتنی بر زیست شناسی تنها شکل ممکن برای نژادپرستی نیست: در دنیای مدرن عقاید و ایدئولوژی‎های فراوانی هست که در آن‎ها مردم بر اساس تفاوت‌های فرهنگی و «قومی» طبقه بندی و ارزش‌گذاری می‎شوند. کارکرد این عقاید همچون عقاید زیست شناختی است: چندان تفاوتی ندارد که خصومت با یهودیان یا سیاه پوستان بر مبنای عقیده به فرومرتبگی زیست شناختی آن‎ها باشد یا فرومرتبگی فرهنگی- قومی، در واقع، اصطلاحات «نژاد» و «روابط نژادی» همچنان رایج است. از طرف دیگر، این بحث نیز مطرح می‌شود که در کاربردهای عمومی و رایج، معمولاً تمایزی بین «نژادپرستی» و «قوم‌مداری» یا حتی ملی‌گرایی گذاشته نمی‌شود. بر اساس این بحث، مسئله‌ی انتخاب تعریف و ضرورت تمیز دادن مفاهیم نزدیک به هم که در هرحال مفاهیمی هستند سیال و انعطاف‌پذیر مطرح می‌شود.
یکی از مهم‎ترین زمینه‎های سیاسی و اجتماعی رشد و فعالیت نژادپرستانه در زمان کنونی در آن دسته از جوامع اروپای غربی است که اجتماعات افریقایی- کارائیبی، آسیایی، افریقای شمالی و اروپای جنوبی را که در پی امواج مهاجرت نیروی کار به وجود امده، در خود جای داده‎اند. تضادهای سیاسی و تنش‎های اجتماعی‎ای که گرداگرد این پدیده شکل می‌گیرد، موجب پیدایش انواع گوناگون افکار نژادپرستانه شده است. با توجه به دلالت‎های منفی نژادپرستی در سیاست و اخلاق، فقط تعداد بسیار اندکی از گروه‎های بدنام راست‌گرایان افراطی تصدیق می‎کنند که «نژادپرست» هستند. اکثر خصومت‎ها یا تبعیض‎هایی که علیه «گروه‌های قومی» اعمال می‌شود معمولاً به صورت پنهان یا در لباس مبدل است؛ خصوصاً وقتی از طرف حکومت‎ها و دستگاه‎های رسمی در پیش گرفته می‎شود. مثلاً می‎توان به کنترل ورود مهاجران در بریتانیا اشاره کرد که بسیاری آن را در عمل نژادپرستی تلقی می‎کنند، اما با این حال در تبصره‎ها و جزئیات حقوقی یا اجرایی این کنترل‎ها صریحاً از مقوله‎های نژادی یا قومی استفاده نمی‎شود. در هرحال، شکل جدیدی از ایده‎های صریح و روشن درباره‎ی «روابط نژادی»، که بعضی آن را نژادپرستانه می‎دانند، به صورت روزافزون از جانب سران و رهبران مواجه «راست نو» به گوش می‎خورد. این ایده‎ها بر تمایل عمومی مردم به ترجیح دادن آمیزش با افراد «هم سنخ خود» تأکید و این هم سنخ بودن را بر اساس ملیت و فرهنگ تعریف می‎کنند. نتیجه این خواهد شد که جداسازی جمعیت‌هایی که به لحاظ فرهنگی و قومی تفاوت دارند کار مطلوبی است و به نفع صلح و صفای جامعه تمام می‌شود. طرفداران این دیدگاه‎ها نژادپرست بودن خود را تکذیب می‎کنند: آن‎ها مدعی‎اند که فقط تفاوت‎های بین انسان‎ها را طبقه بندی می‎کنند و مدعی برتری یا فرومرتبگی بعضی از این مقوله‎ها نیستند و صرفاً مطلوبیت جداسازی و تفکیک گروه‎های متفاوت را قبول دارند. اما همه‌ی این ایده‎ها آشکارا در زمره‌ی توجیهات نظام آپارتاید در افریقای جنوبی بود که اکنون به صورت جهانی محکوم شمرده می‎شود.

تبیین‎های نژادپرستی

چرا اعمال و احساسات خصومت‌آمیز علیه بعضی گروه‎ها در شرایط خاص بر مبنای ادعای فرومرتبگی یا شناعت طبیعی یا فرهنگی آن‎ها صورت می‎پذیرد؟ در پاسخ به این پرسش تبیین‎های گوناگونی ارائه شده است.

تبیین‎های روان شناختی

طرح این تبیین‎ها برحسب الگوهای واکنش عاطفی نزد گونه‎های شخصیتی خاص است که در مجموعه تحقیقاتی در دهه‎ی 1950 «شخصیت اقتدارطلب» نام گرفته است (Adorno et al., 1950) و در واقع نوعی آسیب روانی است که از بعضی الگوهای تجربیات کودکی نشئت می‎گیرد. ارزش و امتیاز این تبیین هرچه باشد، نمی‎تواند وضعیتهایی همچون آلمان نازی را تبیین کند که در آن کل فرهنگ سیاسی، که طبعاً شامل انواع شخصیتی بسیار متفاوتی است، به اقدامات خشونت آمیز نژادپرستانه مبادرت می‎کند.

تبیین‎های مبتنی بر تنش‎های اجتماعی

ایده‎ی اصلی این تبیین‎ها این است که نژادپرستی از تضادها و تنش‎های اجتماعی خاصی مشتق می‎شود که نیاز به «سپر بلا» را به وجود می‎آورند. ناکامی‌های اجتماعی به پرخاش‎های تعمیم‌یافته‎ای منجر می‎شوند که نمی‎توانند علیه ریشه‎های اصلی این ناکامی عمل کنند چون این ریشه‎ها و عوامل بسیار قدرتمندند یا اینکه به روشنی قابل تشخیص نیستند. بنابراین پرخاش‎های مذکور علیه گروه‎های اقلیت ضعیف و آسیب پذیری اعمال می‌شود که گناه نابسامانی‌های اجتماعی و اقتصادی به گردن آن‎ها انداخته می‌شود.

تبیین‌های ساختاری

در این تبیین‎ها چنین استدلال می‎شود که اگر بعضی گروه‎های اقلیت در انواع و اقسام وضعیت‎های مختلف مرتباً مورد هجوم قرار می‎گیرند، پس باید فرایندهای اجتماعی نظام مندی وجود داشته باشد که این عواطف و اعمال خصمانه را فعال سازد و نهادینه کند. تحقیر اجتماعات سیاه پوستان و آسیایی‎ها در ایالات متحده‌ی امریکا و اروپای غربی نتیجه‎ی تاریخ طولانی سلطه‎ی اروپایی‌هاست، نخست در دوره‌ی استعماری که جمعیت‌های بومی مورد استثمار بودند، و سپس در خود کشورهای اروپایی که این اجتماعات به عنوان نیروی کار ارزان وارد آن‎ها می‎شدند، پیش‎تر به عنوان برده و در زمان اخیر به عنوان کارگران مهاجر ارزان قیمت. موقعیت ضعیف اقتصادی و سیاسی این اقلیت‎ها آن‎ها را نسبت به دسته‌بندی‎های نژادی و «سپر بلاسازی» آسیب پذیر می‎کند. در مرحله‌ی بعدی، استثمار و محرومیت آن‎ها در جامعه مشروعیت پیدا می‎کند. منتقدان این طرز فکر خاطرنشان ساخته‎اند که گروه‎های مورد نظر از مقوله‎های اجتماعی و اقتصادی یکسان و همشکل تشکیل نمی‎شوند، بلکه موقعیت‌های گوناگونی دارند، از کارگران کم درآمد گرفته تا کارفرمایان ثروتمند که گاهی صاحبان شرکت‎ها یا زمین دارانی هستند که افراد فقیرتر را استخدام می‎کنند. تحلیل پیچیده تری درباره نژادپرستی، که در آن عوامل «طبقاتی» با عوامل اجتماعی ترکیب می‌شود، از سوی بعضی نویسندگان مطرح شده است (برای بحث کامل درباره‎ی این مسائل نک. 1982, 1989 ,Miles).
بررسی وضعیت‎های گوناگون نژادپرستی در دوره‌های قدیم و جدید نشان می‎دهد که با پدیده‎ی یکسانی سر و کار نداریم که بتوان آن را با یک تبیین عمومی توضیح داد. نژادپرستی نمودهای بسیار متفاوت دارد که با عوامل اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی محاط بر آن‎ها قابل تشخیص است، تبیین نژادپرستی باید از تحلیل هر یک از این وضعیت‎ها نشئت بگیرد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط